فرمت فایل : word(قابل ویرایش)
تعداد صفحات:40
چکیده:
برهان نظم
معمولاً منظور از نظم در برهان نظم، نظم غایی است و بههمین خاطر به آن برهان غایی(teleological) نیز گفته میشود. از دیدگاه مدافعین این برهان، مجموعهای منظم است که هدفمند باشد و اعضای آن مجموعه بهگونهای در کنار یکدیگر قرار گرفته باشند که آن مجموعه در مسیر نیل به آن هدف رفتار کند.
از نظر مدافعین این برهان، جهان یک مجموعه منظم است که نمیتواند اتفاقی به وجود آمده باشد و باید ناظم باشعوری داشته باشد. جهان ما نشان دهندهٔ وجود نوعی انتخاب است، نه اتفاقی کور. این انتخاب کننده خداست.
با آنکه در کلام اسلامی به آن توجه چندانی نمیشود و بیشتر به مسیحیت تعلق دارد، مفسرین بسیاری از آیات قرآن را بیان کنندهٔ این برهان میدانند. برهان ساده است، و برای همین عمومیت زیادی دارد :
در جهان شکل های مختلفی از نظم وجود دارد، و میدانیم که نظم بدون ناظم ممکن نیست، و یک مجموعه ی منظم نمی تواند اتفاقی شکل گرفته باشد، پس جهان ناظمی دارد.
برهان نظم
در تقسیمبندیای که در جلسه گذشته عرض شد گفتیم که راههایی که برای اثبات وجود خدا وجود دارد مجموعا سه نوع راه است : راه دل یا راه فطرت ، نوع دوم راههای حسی یا راههای علمی و به اصطلاح نیمه فلسفی ، نوع سوم راههای فلسفی
بحث ما در جلسه گذشته راجع به راه دل و فطرت بود که آن مربوط به علم و فکر و عقل و استدلال و اینجور چیزها نبود ، مربوط به این بود که یک پیوند به معنی یک جاذبه و کشش در وجود هر انسانی هست که او را به حسب طبع و غریزه به سوی مبدأ میکشاند . بحث ما راجع به آن تمام شد . فقط من یک نکتهای در دنباله عرایض آن جلسه خودمان عرض میکنم برای اینکه مطلبمان ناتمام نمانده باشد ، بعد وارد بحث دیگرمان میشویم ، و آن این است که ممکن است بعضی از افراد خیال کنند که این مسأله احساس درونی که اخیرا علمای روانشناس از طریق علمی و تجربی و روانشناسی آن را کشف کردهاند ، آن جاذبه معنوی را کشف کردهاند ، یک چیز بسیار تازهای است و سابقه نداشته است ، در صورتی که این مطلب سابقه دارد ، البته نه به این طرز بیان ، به طرزهای دیگری که بیان شده است . همین را حکما و فلاسفه از طریق فلسفه اثبات میکردند نه از طریق روانشناسی و آزمایشهای تجربی ، یعنی آنها این جور ادعا میکردهاند که اگر عالم مبدأ و خدایی داشته باشد که دارد ، یعنی وجودش را اثبات میکردند و اگر در دنیا حرکت و جنبشی وجود داشته باشد - که البته آن هم وجود دارد باید بازگشت مخلوقات به همان مبدئی باشد که از آن مبدأ پیدا شدهاند ، یعنی امکان ندارد که توجهی در وجود مخلوقات به سوی مبدأشان وجود نداشته باشد .
جمله خیلی شیرینی تعبیر میکردند ، میگفتند : " النهایات هی الرجوع الی البدایات " یعنی آخرها و نهایتها همان بازگشت به اولهاست و چون خدا اول همه اوایل هست آخر همه آخرها هم هست ، نهایت موجودات هم هست . منتها آنها تعمیم میدادند ، میگفتند در هر موجودی این میل و توجه به حق هست و نمیتواند نباشد . انسان به همان نسبت که کاملتر است این جاذبه در او قویتر و نیرومندتر است . مولوی چند بیت خیلی پرمغز و پرمعنا در همین زمینه دارد ، به صورت شعر میگوید ولی همین فلسفه بزرگ را میگوید :
جزءها را رویها سوی کل است ( 1 )
بلبلان را عشق با روی گل است
آنچه از دریا ، به دریا میرود ( 2 )
از همانجا کامد آنجا میرود (3(
از سر که سیلهای تیزرو
وز تن ما جان عشق آمیز رو
این یک بیان فلسفی برای همین مطلب بوده ، همین مطلب را بیان فلسفی کرده . عرفا که دیگر در این قضیه بیداد کردهاند و حتی علیه حکما و فلاسفه قیام میکردند و میگفتند شما ارزش این نیروی معنوی را که در انسان هست که آنها اسمش را نیروی عشق میگذاشتند [ درک نمیکنید ] . عشق ، که اینهمه در زبان شعرا آمده است ، همین حقیقت است . [ عرفا میگفتند ] شما که اینهمه به عقل استناد و استدلال و اتکا میکنید درست نیست ، بیایید همان نیروی معنوی را که در انسان هست و در هر کسی وجود دارد ، تقویت کنید . و نقطه اصلیای که راه عرفان را از فلسفه جدا میکند همین است ، عرفان معتقد است همین حس درونیای را که در انسان است باید پرورش داد ولی فیلسوف بیشتر به پرورش دماغ و پرورش عقل و فکر و استدلال معتقد است ، که دیگر در این زمینه عرفا چون اهل زبان و شعر و ادب بودند قیامت و بیداد کردند .
قبلا هم عرض کردیم که این جزء حقایقی است که قرآن مجید پذیرفته است ، هم به آن مفهوم عام خودش که همه موجودات رو به سوی خدا هستند ، آنجا که میفرماید : " « ا فغیر دین الله یبغون و له اسلم من فی السموات و الارض »" یا آنجا که میفرماید : " « سبح لله ما فی السموات و الارض »" و هم به مفهوم خاصش درباره خصوص انسان . این آیه قرآن حقیقتا نمونهای از اعجاز است که میفرماید : " « الذین امنوا و تطمئن قلوبهم بذکرالله ، الا بذکر الله تطمئن القلوب »" آنان که ایمان آوردند و قلبهای آنها به یاد حق آرامش پیدا کرد . آن وقت در جمله دوم به صورت یک اصل کلی آنهم به صورت حصر [ میفرماید ] : " « الا بذکر الله تطمئن القلوب »" بدانید تنها با یاد خداست که دلها آرامش پیدا میکند ، یعنی این دل انسان ، روح انسان ، قلب انسان جوری ساخته شده است که هیچ چیزی قدرت ندارد به او طمانینه و آرامش بدهد . این معنایش این است که آن هدف اصلیای که در بشر وجود دارد که دنبال او میرود و خودش هم کاملا توجه ندارد ، او جز خدا چیز دیگری نیست و لهذا به هر چیز دیگر برسد طولی نخواهد کشید که آن گرمی و حرارت و شوق مبدل به سردی خواهد شد و تنها یک چیز است که انسان اگر به او برسد آرزوی تغییر دادن و تبدل و تنوع در آن نیست
یکی از اشتباهات بزرگ همین است : بعضیها خیال میکنند انسان طبعا طالب تنوع است ، اصلا تنوع را دوست دارد یعنی اینکه از نوعی به نوع دیگر لذتهایش را عوض کند ، محبوبهایش را عوض کند ، خود تنوع مطلوب است ، در صورتی که این جور نیست . علت اینکه تنوع مطلوب است ، این است که هیچ مطلوبی قدرت ندارد مطلوبیت خودش را برای همیشه حفظ کند و جهتش این است که آن مطلوب مطلوب مجازی بشر است ، مطلوب واقعی و حقیقی نیست . اگر یک شیء مطلوب واقعی و حقیقی باشد ، انسان از او سرد نمیشود و اگر از او سرد نشد طالب تنوع نیست .
ما میبینیم در قرآن راجع به نعمتهای بهشتی و آن دنیایی این نکته هست : " « لا یبغون عنها حولا »"
نه این است که بشر به هر نعمتی که میرسد دلش را میزند ، خسته میشود ، باز میخواهد تحولی ، تنوعی ، چیزی به وجود بیاورد ؟ ولی فقط آنجا هرگز بشر طالب تحول و تنوع نیست . رازش همین است که مطلوب واقعی است
از این بگذریم
اما راههای حسی یا علمی به تعبیر دیگر ، و به تعبیر دیگر شبه فلسفی ، چرا اینها را ما علمی میگوییم ، شبه فلسفی میگوییم ، بعد برایتان توضیح عرض خواهم کرد . عرض کردیم این نوع راه باز منشعب میشود به سه راه : یکی آنجاست که از نظم عالم بر وجود خالق و آفریننده حکیم علیم استدلال میشود ، دیگری از خلقت عالم و سومی از هدایتی که در مخلوقات و موجودات عالم وجود دارد . اول ما راجع به نظم عالم بحث میکنیم
نظم عالم
نظم عالم ، نظام عالم دلالت میکند بر وجود خدا . این همان مطلبی است که در قرآن کریم به این تعبیر آمده است : " اتقان صنع " ، متقن بودن مصنوعات عالم ، در آن آیه است که : " « و تری الجبال تحسبها جامده و هی تمر مر السحاب صنع الله الذی اتقن کل شیء »" ( 2)
در بعضی از آیات از همین مطلب تعبیر به " تقدیر " میشود : اندازهگیری ، یعنی یک نوع حسابگری در نظم و ترتیب مخلوقات وجود دارد
به تعبیر دیگر میگوییم حکیمانه بودن خلقت
اینجا ما باید در سه مرحله بحث کنیم : یکی اینکه یک توضیح بیشتری در اطراف همین نظم و نظام بدهیم ، اصلا مقصود از این نظم و نظام چیست ؟