فرمت فایل : word(قابل ویرایش)
تعداد صفحات:8
مقدمه:
بررسی رشد و تکوین و تطّور فهم انسان از جهان هستی و تأثیر آن بر نوع مناسبات اقتصادی ـ سیاسی و اجتماعی در سطح جوامع انسانی،انگیزه این نوشتار است.
تلاش شده تا ضمن برسی پویش تاریخی مفهوم «توسعه» با تکیه بر استحالة ماتریس جهان شناختی انسان در غرب به علل یا عوامل دخیل در توسعه نیافتگی کشورهای جهان سوم اشاره شود.
در این وجیزه اهتمام بر اثبات نوع رابطه انسان با جهان هستی و تجلّی عینی آن در نظامات اقتصادی ـ سیاسی، صنعتی و اجتماعی می باشد.
جهان بینی و توسعه
اضمحلال نظام پولاریزه جنگ سرد و تجلّی انقسام جدید شمال ـ جنوب در صحنه بین الملل، مفهوم توسعه و نیل به توسعه یافتگی در جهان را از جایگاه ویژه و حساسی برخوردار کرده است.
علی رغم وجود انگیزه و میل مُضاعف به روند توسعه و نوسازی در جهان سوم، لیکن فقدان درک جامع از مفاهیم و ملزومات توسعه و عدم شناخت نسبت به قانونمندیهای حاکم بر روند ذهنی ـ عینی آن، مُنجر به یک دور باطل در پروسه توسعه یافتگی در جهان سوم شده است.
مشکل عمده در پیگیری سیاست های توسعه در جهان سوم، فقدان عطف توجه به بافت و ساختارهای فرهنگی و بومی کشورها است که مُشتمل بر ایدئولوژی و جهان بینی و هنجارها و ایستارهای حاکم بر آن جوامع می باشد.
منتزع و خودشمول تلقی کردن توسعه در کمیّات اقتصادی، مُنجر به عدم توجه به دینامیزم فلسفی حاکم بر انسان و جامعه توسعه یافته شده است.
توسعه اگر در یک مفهوم کلی، تَفَوُّق انسان در تسلط بر طبیعت تلقی شود، حصول به چنین غایتی منوط به جلوس انسان در نوعی ویژه از مناسبات با نظام هستی است.
روند توسعه روندی دومینوئی است که در آن حرکت مهره دوم منوط به لغزش مهره نخست بوده همانطور که حرکت مهره سوم ملاک اپیدمی حرکت در مهره های چهارم و پنجم و ... است. لیکن مشکل عمده در الگوگزینی توسعه در کشورهای عقب مانده بی توجهی به قانونمندیهای تسلسلی ذهنی ـ عینی حاکم بر روند توسعه می باشد.
توسعه صنعتی ـ اقتصادی و سیاسی در غرب را نمی توان از تحول و تبدّل جایگاه انسان با جهان هستی مُنفک کرد.
در بررسی دیدگاه های غالب در باب توسعه و تفکیک آن به دو دیدگاه لیبرالیستی و مارکسیستی، آنچه بعضاً مشهود است عطف توجه لیبرالیستها به همین عنصر ذهنی است در حالیکه نظریات مارکسیستی پاسخ توسعه و توسعه نیافتگی را در کیفیت و سطح روابط بین الملل جستجو می کنند.
از برجسته ترین نظریات مارکسیستی می توان به آراء اندیشمندانی چون پُل باران و گوندرفرانک اشاره کرد.
بر اساس نظریه باران:
«تکوین رشد و توسعه غرب ماحصل انباشت سرمایه صنعتی در این منطقه و بدنبال جریان انتقال ثروت از بخشی به بخش دیگر جهان از طریق استعمار و استثمار بین المللی و غارت مازاد اقتصادی جهان سوم می باشد»
همچنین گوندر فرانک مُبدع نظریه وابستگی نیز در همین چارچوب مدعی ارتباط اُرگانیک نظام متروپولیتن، مبنی بر انتقال ثروت از یک بخش به بخش دیگر جهان از طریق استثمار بین المللی و ایجاد پیوند انداموار بین جهان توسعه یافته و توسعه نیافته می باشد که ماحصل چنین سیستمی دوقطبی شدن «مرکز ـ پیرامون» اقتصاد جهان است.
به اعتقاد فرانک:
«توسعه پیرامون تنها با درهم شکستن ارتباط انداموار میان دو بخش مرکز و پیرامون بوجود خواهد آمد. لذا عقب ماندگی نتیجه مستقیم امپریالیسم و پیوند آن میان ساخت اقتصادی پیرامون و سازمان جهانی سرمایه داری است که مُنجر به بازتولید مضاعف عقب ماندگی می شود»
در نقطه مقابل نظریات مارکسیستی، آراء علماء لیبرال مطرح است.
فردیناند تونیس کُل روند نوسازی را «گذار از جماعت استوار بر هماهنگی جمعی و سنت و مذهب به جامعه مُبتنی بر قرارداد و قانون و نفع شخصی» ذکر کرده است.
امیل دورکهایم «تحول از همبستگی افزارگونه به همبستگی انداموار را مشتمل بر روند نوسازسی» دانسته و متقابلاً آلموند توسعه را «گذار از بحرانهای هویت ملی، مشروعیت سیاسی، مشارکت سیاسی، گسترش نفوذ» تلقی می نماید.
همچنین در این گروه، بارینگتون مور ضمن بررسی علل توسعه و واپس ماندگی زمینه های آنرا در ارتباط و ساختار اقتصادی و اجتماعی کشورها مطرح کرده است.
به اعتقاد وی:
«سه راه عمده برای نیل به توسعه وجود دارد.
1ـ شیوة دمکراتیک و سرمایه دارانه مُبتنی بر انقلاب بورژوازی و عدم ائتلاف و وقوع منازعه میان طبقه جدید (بورژوا) و اشرافیت زمیندار.
2ـ راه نوسازی محافظه کارانه از طریق انقلاب از بالا و مُبتنی بر ائتلاف و سازش میان بورژوازی که به پیدایش نظام های فاشیستی مُنجر شده است.
3ـ راه کمونیستی از طریق انقلاب دهقانی که این شیوه مُنتج از ناتوانی طبقات حاکمه جهت نوسازی صنعتی از بالا و جلوگیری دستگاه دولت جهت رشد گروههای تجاری و صنعتی و عدم گسترش طبقه متوسط. همچنین زیست سنتی طبقه دهقانی در نتیجه عدم وقوع جنبش نوسازی در مقابل اشرافیت زمیندار و شکل گیری منابع شورش های خشونت آمیز در این قشر که ماحصل آن ایجاد انقلاب ویرانگر و روی کارآمدن دولتهای کمونیستی گردیده است»
ساموئل هانتینگتون نیز نوسازی را «روندی مشتمل بر شهری شدن، صنعتی شدن، دنیاگروی، دمکراتیزه کردن، آموزش، دسترسی به وسایل ارتباط جمعی با تکیه بر نهادمندی تطبیق پذیر، پیچیده، مستقل و منسجم جهت بسط تحرک اجتماعی و مشارکت سیاسی در کنار رشد اقتصادی بوسیله عقلانیت اقتدار سیاسی و تمایز کارکردهای سیاسی نوین و اشتراک هرچه بیشتر گروهای اجتماعی در امور سیاسی و تمایز کارکردهای سیاسی نوین و اشتراک هر چه بیشتر گروههای اجتماعی در امور سیاسی» ذکر می کند و در نهایت ماکس وِبِر با تاکید بر تأثیر اعتقادات مذهبی بر ساختارهای اجتماعی ـ اقتصادی، منشاء پیدایش سرمایه داری در غرب را ناشی از «جنبش اصلاح دین که ثروت اندوزی را بصورت عملی اخلاقی و وظیفه ای مذهبی در آورد» تلقی می نماید.
به اعتقاد وبر «در مذهب کالون نیل به رستگاری نیازمند فعالیت اقتصادی و سلطه بر جهان مادی بود که اینگونه اخلاق تنها در غرب پیدا شد. مذاهب دیگر یا اساساً جهان گریز بودند و یا اگر هم در پی سلطه بر امور جهانی بودند، فعالیت اقتصادی را وسیله ای برای رستگاری بشمار نمی آوردند»
وبر توضیح می دهد که چگونه« اخلاق و تلقی های پروتستانی در رونق اقتصادی و تکوین سرمایه داری مؤثر بوده است چون در خوی و اعتقادات مذهبی پروتستان کسب و کار تکلیفی دینی است. خدا هرکس را به حرفه ای موظف کرده. از بیکاری و تنها چشم به آسمان دوختن و دست به دعا برداشتن خوشش نمی آید. میان انسان و خالق هیچ میانجی نیست و آدمی دارای کرامت و اصالت است. فرد معتبر است و باید در تولید و اکتساب بکار گرفته شود. دین به عقل نگرش مثبت و به مُقتضیات و مصالح و کار منظم عقلانی و حسابگری دقیق امور، توجه کامل دارد و از خوشگذرانی و تنبلی و هرزگی پرهیز می دهد و بجای آن سرمایه گذاری و خرج مال در تجارت را تشویق می کند. به همین دلیل است که نخستین بازرگانان اروپا مُنتسبین به این مذهب بوده اند»
در بررسی تکوین توسعه غرب، از عصر اسکولاستیک به بعد بعنوان یک الگوی تاریخی برجسته می توان تأثیر و تأثرات و واکنشهای متفاوت و متعدد مؤلفه های دخیل در تشکیل و تسریع در روند توسعه را بخوبی بازبینی نمود.
ساختار اساسی عصر اسکولاستیک و تحولات و تکیدگی های مُتِرَتِب بر این عصر پس از رُنسانس و رفُرم و انقلابات سیاسی انگلستان و فرانسه و آمریکا مُبین شیوه آغاز و انجام فرآیند نوسازی و توسعه در این گستره جغرافیائی می باشد.
عصر اسکولاستیک در قرون وسطی را دوران به استخدام درآوردن فلسفه برای معتقدات دینی و دوران اسارت عقل در خدمت کلیسا و ایمان ذکر می کنند.
در این دوره جهان بینی دینی حاکم مبتی بر عواملی نظیر: گناه ذاتی، تکیه بر علت غائی و ثنویت و آخرت گرائی بود.
پیرو این منظومة دینی، بشر ذاتاً گناهکار به دنیا می آید، لذا وظیفه او در این دنیا تمسک به یک مازوخیزم(Masochism) اقتصادی جهت مورد شفاعت قرار گرفتن نزد خداوند است.
نیل به مازوخیزم اقتصادی نزد مسیحیت قرون وسطی به تأسی از بافت سیاسی و اجتماعی محیط نضج مسیحیت اولیه ناشی می گردید که مستوره در یک ظلم شدید اقتصادی و سیاسی و اجتماعی بود. این امر مُنجر به فهم زُهدگرائی و جهان گریزی جهت تحصیل آرامش و تَنَعُم ابدی در جهان آخرت با انقسام به دو بُعد مادی و روحانی انسان وتکیه بر بُعد روحانی آن قرار داشت.
همچنین عصر اسکولاستیک در تفکر علمی خود اتکای بر هیئت بطلمیوسی و جهان فیثاغورثی داشت.