یارا فایل

مرجع دانلود انواع فایل

یارا فایل

مرجع دانلود انواع فایل

دانلود تحقیق احمد شاملو

اختصاصی از یارا فایل دانلود تحقیق احمد شاملو دانلود با لینک مستقیم و پرسرعت .

دانلود تحقیق احمد شاملو


دانلود تحقیق احمد شاملو

 

 

 

 

 

 



فرمت فایل : word(قابل ویرایش)

تعداد صفحات:39

مقدمه :
    احمد شاملو شاعر بزرگ معاصر ایران در ماه آوریل 1990 (1369) در آمریکا میهمان مرکز پژوهش و تحلیل مسائل ایران (سیرا) بود و در هشتمین کنفرانس این مرکز در دانشگاه کالیفرنیا، برکلى سخنرانى کرد. کتابى که در دست دارید متن کامل این سخنرانى است.
    سخنرانى شاملو به دلایل متعدد بحث‏هاى زیادى را برانگیخت. بویژه آنکه نسخه‏هاى دستکارى شده یا ناکاملى از آن نیز در جراید چاپ و یا در رادیوها و تلویزیون‏ها پخش گردید. به همین دلیل و به منظور جلوگیرى از هرگونه پیشداورى و همچنین کمک به ایجاد زمینه عینى براى بحث منطقى حول مسائل طرح شده از سوى شاملو، سیرا تصمیم گرفت که متن کامل این سخنرانى را در اختیار دوستداران ادب و فرهنگ ایران قرار دهد.
    چکیده بحث شاملو را مى‏توان در این جملات از گفته‏هاى خود او بیان کرد:
1- یکى از شگردهاى مشترک همه جباران تاریخ تحریف تاریخ است؛ و در نتیجه، متأسفانه چیزى که ما امروز به نام تاریخ در اختیار داریم جز مشتى دروغ و یاوه نیست که چاپلوسان و متملقان دربارى دوره‏هاى مختلف به هم بسته‏اند. و این تحریف حقایق ... به حدى است که مى‏تواند با حسن نیت‏ترین اشخاص را هم به اشتباه اندازد.»
 2- دولت‏ها و سانسورشان به نام اخلاق، به نام بدآموزى، به نام پیشگیرى از تخریب اندیشه و به هزار نام و هزار بهانه دیگر سعى مى‏کنند توده مردم را از مواجهه با ج«حقایق و واقعیات»ج مانع شوند... جاماج سلامت فکرى جامعه فقط در برخورد با اندیشه‏هاى مخالف محفوظ مى‏ماند... سلامت فکرى جامعه تنها در گرو... واکسیناسیون برضد خرافات و جاهلیت است که عوارضش دست با نخستین تب تعصب آشکار مى‏شود.»

3- ما در عصرى زندگى مى‏کنیم که جهان به اردوگاه‏هاى متعددى تقسیم شده است. در هر اردوئى بتى بالا برده‏اند و هر اردوئى به پرستش بتى واداشته شده ... اشاره من به بیمارى کیش شخصیت است که اکثر ما گرفتار آنیم... همین بت‏پرستى شرم‏آور عصر جدید... شده است نقطه افتراق و عامل پراکندگى مجموعه‏ئى از حسن نیت‏ها تا هر کدام به دست خودمان گرد خودمان حصارهاى تعصب را بالا ببریم و خودمان را درون آن زندانى کنیم... انسان خِردگراى صاحب فرهنگ چرا باید نسبت به افکار و باورهاى خود تعصب بورزد؟»
4- ایمان بى‏مطالعه سد راه تعالى بشرى است. فقط فریب و دروغ است که از اتباع خود ایمان مطلق مى‏طلبد... انسان متعهِد حقیقت‏جو هیچ دگمى، هیچ فرمولى، هیچ آیه‏اى را نمى‏پذیرد مگر اینکه نخست در آن تعقل کند، آن را در کارگاه عقل و منطق بسنجد، و هنگامى به آن معتقد شود که حقایقش را با دلایل متقن علمى دریابد.
5- پذیرفتن احکام و تعصب ورزیدن برسر آن‏ها توهین به شرف انسان بودن است... جنگ و جدل‏هاى عقیدتى برسر این راه مى‏افتد که هیچ یک از طرفین دعوا طالب رسیدن به حقیقت نیست
6- بر اعماق اجتماع حرجى نیست اگر چنین و چنان بیندیشد یا چنین و چنان عمل کند. اما بر قشر دانش آموخته‏نگران سرنوشت خود و جامعه، بر صاحبان مغزهاى قادر به تفکر حرج است ... پس بر شما است به جاى جامعه‏ئى که امکان تفکر منطقى از آن سلب شده است عمیقاً منطقى فکر کنید.»
 
7- نتیجه این تعصب ورزیدن و لجاج بخرج دادن چیزى جز شاخه شاخه‏شدن نیست، چیزى جز تجزیه شدن، خرد شدن، تفکیک شدن، هسته‏هاى پراکنده ناتوان ساختن و از واقعیت‏ها پرت ماندن نیست.

8- حقیقت جز با اصطکاک دمکراتیک افکار آشکار نمى‏شود، و ما بناگزیر باید مردمى باشیم که جز به حقیقت سرفرود نیاوریم و جز براى آنچه حقیقى و منطقى است تقدسى قائل نشویم حتى اگر از آسمان نازل شده باشد. وطن ما فردا به افرادى با روحیاتى با این دست نیاز خواهد داشت تا نیروها بتوانند یک کاسه بمانند.»
    به زبان دیگر، شاملو در این بحث خود از ما مى‏خواهد که به تاریخ گذشته خود برخوردى نقادانه داشته‏باشیم؛ با هر نوع سانسور عقاید و اختناق مقابله کنیم؛ از تعصب ورزیدن به باورهاى عصر خود و اعتقادات شخصى خویش دورى جوئیم؛ هر ایده و نظرى را با محک تعقل و منطق بسنجیم؛ دربرخورد به نظرات دیگران آزادمنش و حقیقت‏جو باشیم؛ از کیش شخصیت بپرهیزیم؛ خود را با اسلوب تفکر علمى و دانش فرهنگى هرچه مسلح‏تر سازیم؛ و از هر شکل برخورد تنگ‏نظرانه و غیر دمکراتیک که در این شرایط به تفرقه و پراکندگى نیروهاى ما مى‏انجامد بپرهیزیم.
بدون تردید هیچ ذهن آگاه و مسئولى نمى‏تواند با این اصول، که بردرکى عمقیق و انتقادى از گذشته استوراند، مخالفت داشته باشد. پس چگونه است که سخنرانى شاملو چنین موجى از بحث و انتقاد را برانگیخته است؟
    قبل از هر چیز باید بگوئیم که صِرف ِبرانگیخته‏شدن چنین بحث‏هائى خود گویاى این حقیقت است که شاملو در سخنرانى خود به مسائلى برخورد کرده که عمیقاً گریبانگیر فرهنگ سیاسى ماست. از این رو ما این انگیخته شدن را بسیار مثبت ارزیابى مى‏کنیم و امیدواریم که این انگیختگى در کانال‏هاى صحیح و منطقى جریان یابد و ما را به ارزیابى‏هاى مثبت‏تر و مفیدتر، و در جهت‏یگانگى و یکپارچگى هر چه بیشتر، رهنمون شود.

    اما تا آنجا که به دلایل این انگیختگى مربوط مى‏شود، ما این‏ها را به دو گروه تقسیم مى‏کنیم:
   1- وجود برخى تعصبات و پیشداورى‏هاى ریشه‏دار تاریخى، که این سخنرانى تنها زمینه‏اى براى بروز آنها شده‏است. نمونه اینگونه پیشداورى‏ها را در بحث‏هائى که هدف خود را نسبت دادن سخنران به این یا آن جریان، یا رد یا قبول مطلق بحث‏ها بدون مراجعه به استدلال منطقى و اسناد و مدارک تاریخى قرار داده‏اند، مى‏توان مشاهده کرد. ولى این دقیقاً همان اسلوبى است که شاملو در بحث خود ما را نسبت به آن هشدار و زنهارباش مى‏دهد. طبیعى است که این شیوه برخورد نه مى‏تواند سازنده باشد و نه ما را به حقیقتى تازه رهنمون شود.
2- تداخل چارچوب و اصول بحث شاملو با محتواى نمونه‏هاى تاریخى مورد استفاده او . اینطور بنظر مى‏رسد که در این مورد، اسلوب و اصول بحث تحت الشعاع محتواى نمونه‏هاى تاریخى و مثال‏ها قرار گرفته‏اند و در نتیجه، مخالفت با نمونه‏ها با مخالفت با اصول بحث یکى گرفته شده است.
    شاملو براى روشن‏تر کردن بحث خود از چند مثال یا نمونه مشخص تاریخى استفاده مى‏کند: داستان بردیا، داستان انوشروان، نهضت تصوف، و اسطوره ضحاک و کاوه در شاهنامه فردوسى. او درباره این نمونه آخر، که ظاهراً بیش از نمونه‏هاى دیگر بحث‏انگیز بوده است، چنین مى‏گوید:
 
    «شاهنامه فردوسى اگر در زمان خود او - حدود هزار سال پیش از این - مبارزه براى آزادى ایران عرب‏زده خلیفه‏زده ترکان سلجوقى را ترغیب مى‏کرده امروز باید با آگاهى بدان برخورد شود نه با چشم بسته ... پذیرفتن دربست ِسخنى که فردوسى از سرگریزى عنوان کرده به صورت آیه مْنَزَلَ، گناه بى‏دقتى ما است نه گناه او که منافع طبقاتى یا معتقدات خودش را دنبال مى‏کرده.»
 
    در اینجا نیز مى‏توان با شاملو در مورد این اصل کلى که هیچ نظرى را نباید «با چشم‏بسته»، بطور «دربست» و «ناآگاهانه» پذیرفت موافقت کرد. اما موافقت با این اصل ضرورتاً بمعناى موافقت با تعبیر شاملو از انگیزه‏هاى طبقاتى فردوسى و نقش تاریخى شاهنامه نیست. زیرا مقولاتى از این قبیل تنها از طریق پژوهش و بررسى تاریخى قابل رد و اثبات‏اند و نه از راه بحث و جدل‏هاى متعصبانه. بدیهى است که رد مثال یا نمونه هیچ‏گاه نمى‏تواند به معناى رد اصول بحث باشد.
    در عین حال، ضمن قبول اصول کلى بحث، مى‏توان پرسید که آیا شاملو نمونه‏هاى مناسبى را براى اثبات بحث خود برگزیده است؟ آیا داستان بردیا و اسطوره ضحاک داراى محتواى تاریخى یکسان‏اند؟ آیا مى‏توان شخصیت‏هاى سمبلیک اسطوره‏اى را با شخصیت‏هاى معین تاریخى مقایسه کرد؟ آیا اسناد و مدارک تاریخى تازه‏اى در مورد فردوسى، شاهنامه، و به ویژه داستان کاوه و ضحاک بدست آمده‏اند که ارزیابى مجدد از آن‏ها را ضرورى مى‏سازند؟ آیا بهتر نبود شاملو براى روشن‏تر کردن بحث خود از نمونه‏هاى بسیار زنده‏تر امروز، که صدها بار گویاتر از این مثال‏هاى تاریخى گذشته‏اند، استفاده مى‏کرد؟
 این‏ها و بسیارى سؤالات منطقى دیگر از این قبیل مى‏توانند براى هر ذهن حقیقت‏جوئى مطرح باشند. و طبیعتاً یافتن پاسخ براى آنها نیز مستلزم تتبع، تفحص و مطالعه علمى است. همانطور که خود شاملو نیز مى‏گوید:
من موضوع قضاوت نادرست درباره نهضت تصوف یا اسطوره ضحاک را به عنوان دو نمونه تاریخى مطرح کردم تا به شما دوستان عزیز نشان بدهم که حقیقت چقدر آسیب‏پذیر است...»
 
    و دقیقاً در جهت دفاع از همین «حقیقت آسیب‏پذیر» است که هر یک از ما موظفیم به مسائل مطرح شده در این سخنرانى با دیدى علمى، منطقى و دور از هرگونه تعصب و جزم‏گرائى برخورد نمائیم تا شاید بتوانیم، بقول شاملو، حقایق تاریخى را بیابیم، نور معرفت بر آنها بپاشیم و «غَث و سَمین» آنها را از هم تمیز دهیم.
    دوازده سال پیش، در جشن مهرگان، در نیویورک، دیدم که دوستان ما مناسبت این جشن را «پیروزى کاوه بر ضحاک» ذکر مى‏کنند. البته این موضوع نه تازگى دارد نه شگفتى، چون تحقیق بسیارى از دوستان در هر جاى جهان که هستند همین اشتباه لپى را مرتکب مى‏شوند. من این موضوع را بعنوان همان نمونه تاریخى که گفتم مطرح مى‏کنم و در دو بخش به تحلیل و تجزیه‏اش مى‏پردازم تا ببینیم به کجا خواهیم رسید.
 اول موضع جشن مهرگان :
 مهر ، در اصل، در فارسى باستان، میترا یا درست‏تر تلفظ کنم میثره بوده . و مهر یا میترا یا میثره همان آفتاب است. مهرگان هم که به فارسى باستان میثرگانه تلفظ مى‏شده از لحاظ دستورى یعن «منسوب به مهر».
درباب خود میثره یا مهر یا آفتاب باید عرض کنم که یکى از خدایان اساطیرى ایرانیان بوده و یکى از عمیق‏ترین مظاهر تجلى اندیشه‏ئ ایرانى است که در آن اندیشه خدا و تصور خدا براى نخستین بار در قالب انسان به زمین مى‏آید و درست که دقت کنید مى‏بینید الگوئى است که بعدها مسیح را از روى آن مى‏سازند اینجا لازم است در حاشیه مطلب نکته‏ئى را متذکر بشوم که امیدوارم سرسرى گرفته نشود:
    اهیمت‏اسطوره مسیح در این است که مسیح (به اعتقاد مسیحیان البته) پسر خدا شمرده مى‏شود - یعنى بخشى از الوهیت. این الوهیت مى‏آید به زمین. آن هم در هیأت یک انسان خاکى. با انسان و بخاطر انسان تلاش مى‏کند، با انسان و بخاطر انسان درد مى‏کشد و سرانجام خودش را بخاطر نجات انسان فدا مى‏کند... ما با مسیحیت مسخره‏ئى که پاپ‏ها و کشیش‏ها و واتیکان سرهم بسته‏اند نداریم اما در تحلیل فلسفى اسطوره مسیح به این استنباط بسیار بسیار زیبا مى‏رسیم که انسان و خدا به خاطر یکدیگر درد مى‏کشند، تحمل شکنجه مى‏کنند و سرانجام براى خاطر یکدیگر فدا مى‏شوند. اسطوره‏ئى که سخت زیبا و شکوهمند و پر معنى است.
    بارى، هم موضوع فرود آمدن خدا به زمین، هم تجسد پیدا کردن خدا در یک قالب دردپذیر ساخته شده از گوشت و پوست و استخوان، و هم موضع بازگشت مجدد مسیح به آسمان، همگى از روى الگوى مهر یا میثره ساخته شده. در آئین مهر و براساس معتقدات میترائى‏ها، میثره پس از آنکه به صورت انسانى به زمین مى‏آید و براى بارور کردن خاک و برکت دادن به زمین گاوى را قربانى مى‏کند دوباره به آسمان برمى‏گردد. این از مهر، که مهرگان منسوب به اوست.
    اما مهرگان، در حقیقیت و در اساس مهم‏ترین روز و مبدأ سال خریفى یعنى سال پائیزى بوده است. و اینجا باز ناگزیر باید به حاشیه بروم و عرض کنم که نیاکان ما به جاى یک سال شمسى دو نیم سال داشته‏اند که عبارت بوده از سال خریفى یا پائیزى و سال ربیعى یا بهارى، که بحثش بسیار مفصل است و از صحبت امشب ما خارج، اما مى‏توانم خیلى فشرده و کلى عرض کنم که همین نکته ظاهراً به این کوچکى در شمار اسناد معتبرى است که ثابت مى‏کند اقوام آریائى از شمالى‏ترین نقاط کره زمین به سرزمین‏هاى مختلف و از آن جمله ایران کوچیده‏اند زیرا ابتدا سالشان به دو قسمت، یکى تابستانى دوماهه و دیگر زمستانى ده ماهه، تقسیم مى‏شده که این، چنان که مى‏دانیم موضوعى است مربوط به نواحى نزدیک به قطب. بعدها هر چه این اقوام از لحاظ جغرافیائى پائین‏تر آمده‏اند طول دوره تابستان‏شان بیشتر و طول دوره زمستان‏شان کم‏تر شده و اصلاحاتى در تقویم خود بعمل آورده‏اند که دست آخر به تقسیم سال به دو دوره تقریباً شش ماهه انجامیده که بخش بهاریش با نوروز آغاز مى‏شده و بخش پائیزیش با مهرگان، و این هر دو روز را جشن مى‏گرفته‏اند.
    روز جشن مهرگان مصادف مى‏شده است با ماه بغیادیش، یعنى ماه بغ یا میثره.
    خود این کلمه بغ به فارسى باستان به معنى مطلق خدایان بوده و بعدها فقط به میترا یا مهر اطلاق کرده‏اند. بُخ هم که تصحیفى از بغ است در زبان روسى به معنى خدااست. ضمناً براى آگاهى‏تان عرض کرده‏باشم که ماه بغیادیش معادل ماه بابلى ِ شَمَش بوده که همان شمس یا آفتاب است. معادل ارمنى کهن آن هم مِهگان است که باز تصحیفى است از مهرگان یا میثرگانه، ماه سغدى آن هم فغکان بوده که باز قغ همان بغ به معنى خدا یا مهر باشد و سلاطین چین را هم از همین ریشه فغفور یا بغپور مى‏خوانده‏اند که معنیش مى‏شود پسر خدا یا پسر آفتاب. و بالاخره زردشتیان هم این ماه را مهر مى‏نامند که ما نیز امروز به کار مى‏بریم.
    این‏ها البته نکاتى است مربوط به گاهشعارى که با علوم دیگر از قبیل زبانشناسى و نژادشناسى و غیره ظاهراً ریشه‏هاى مشترک پیدا مى‏کند و به وسیله یکدیگر تأیید مى‏شوند. (این که گفتم ظاهراً، به دلیل آن است که من در این رشته‏ها بیسواد صرفم.)
    در هر حال، چنان که مى‏بینیم، مهرگان از این نظر هیچ ربطى با اسطوره ضحاک و فریدون و قیام کاوه و این مسائل پیدا نمى‏کند. جشنى بوده است مربوط به نیم سال دوم که با همان اهمیت نوروز برپا مى‏داشته‏اند و از 16 ماه مهر (یا مهرگان روز) تا 21 مهر (یا رام روز) به مدت شش روز ادامه مى‏یافته. البته ممکن است سرنگون شدن ضحاک با چنین روزى تصادف کرده باشد ولى چنین تصادفى نمى‏تواند باعث شود که علت وجودى جشنى تغییر کند. مثلاً اگر ناصرالدین شاه را در روزجمعه‏ئى کشته باشند مدعى شویم که جمعه‏ها را بدین مناسبت تعطیل مى‏کنیم که روز کشته شدن اوست.
پیشتر به این نکته اشاره کردم که مسیحیت تمامى آداب و آئین‏هاى مهرپرستى را عیناً تقلید کرده که از آن جمله است آئین غسل تعمید و تقدیس نان و شراب. این را هم اضافه کنم که به اعتقاد کسانى، جشن‏هاى 25 دسامبر که بعدها به عنوان سالگرد مسیح جشن گرفته شده ریشه‏هایش به همین جشن مهرگان مى‏رسد. و حالا که صحبت میلاد مسیح به میان آمد این نکته را هم به‏طور اخترگذرى بگویم که خود ایرانیان میترائى این روز مهرگان را در عین حال روز تولد مشیا و مشیانه هم مى‏دانسته‏اند که همان آدم و حواى اسطوره‏هاى سامى‏است، و این نکته در بُندِهِشْ (از کتب مهمى که از اعصار دور براى ما باقى مانده) آمده است. البته اینجا مطالب بسیار دیگرى هم هست که من ناگزیرم بگذارم و بگذرم، مثلاً این نکته که آیا اصولاً مسیا یا مسایا (مسیح و مسیحا) همان مشیا هست یا نیست. و نکات دیگرى از این قبیل.
و اما برویم بر سر موضوع دوم، یعنى قضیه حضرت ضحاک:
    دوستان خوب من! کشور ما به راستى کشور عجیبى است. در این کشور سرداران فکورى پدید آمده‏اند که حیرت‏انگیزترین جنبش‏هاى فکرى و اجتماعى را برانگیخته به ثمر نشانده و گاه تا پیروزى کامل به پیش‏برده‏اند. روشنفکران انقلابى بسیارى در مقاطع عجیبى از تاریخ مملکت ما ظهور کرده‏اند که مطالعه دستاوردهاى تاریخى‏شان بس که عظیم است باورنکردنى مى‏نماید.
    البته یکى از شگردهاى مشترک همه جباران تحریف تاریخ است؛ و در نتیجه، متأسفانه چیزى که ما امروز به نام تاریخ در اختیار داریم جز مشتى دروغ و یاوه نیست که چاپلوسان و متعلقان دربارى دوره‏هاى مختلف به هم بسته‏اند؛ و این تحریف حقایق و سفید را سیاه و سیاه را سفید جلوه‏دادن به حدى است که مى‏تواند با حسن نیت‏ترین اشخاص را هم به اشتباه اندازد.
    نمونه بسیار جالبى از این تحریفات تاریخى، همین ماجراى فریدون و کاوه و ضحاک است.
    پیش از آنکه به این مسأله بپردازم باید یک نکته را تذکاراً بگویم درباب اسطوره و تاریخ : نکته قابل مطالعه‏ئى است این، سرشار از شواهد و امثله بسیار، اما من ناگزیر به سرعت از آن مى‏گذرم و همین قدر اشاره مى‏کنم که اسطوره یا میت یک‏جور افسانه است که مى‏تواند صرفاًزاده تخیلات انسان‏هاى گذشته باشد بر بستر آرزوها و خواست‏هاشان، و مى‏تواند در عالم واقعیت پشتوانه‏ئى از حقایق تاریخى داشته باشد، یعنى افسانه‏ئى باشد بى‏منطق و کودکانه که تاروپودش از حادثه‏ئى تاریخى سرچشمه گرفته و آنگاه در فضاى ذهنى ملتى شاخ و برگ گسترده صورتى دیگر یافته، مثل تاریخچه زندگى ابراهیم بن‏ادهم تبدیل شده. در این صورت مى‏توان با جست‏وجوى در منابع مختلف، آن حقایق تاریخى را یافت و نور معرفت برآن پاشید و غَث ّ و سَمینش را تفکیک کرد و به کُنه آن پى‏برد؛ که باز یکى از نمونه‏هاى بارز آن همین اسطوره ضحاک است.
    در تاریخ ایران باستان از مردى نام برده شده است به اسم گِئومات و مشهور به غاصب.
    مى‏دانیم که پس از مرگ کوروش پسرش کبوجیه با توافق سرداران و درباریان و روحانیان و اشراف به سلطنت رسید و براى چپاول مصریان به آنجا لشگر کشید، چون جنگ و جهانگشائى که نخست با غارت اموال ملل مغلوب و پس از آن با دریافت سالانه باج و خراج از ایشان ملازمه داشته در آن روزگار براى سرداران سپاه که تنها از طبقه اشراف انتخاب مى‏شدند نوعى کار تولیدى بسیار ثمربخش به حساب مى‏آمده. (البته اگر بتوان غارت و باج خورى را «کار تولیدى» گفت !)
    بگذارید یک حکم کلى صادر کنم و آب پاکى را رو دستتان بریزم: همه خودکامه‏هاى روزگار دیوانه بوده‏اند. دانش روانشناسى به راحتى مى‏تواند این نکته را ثابت کند. و اگر بخواهم به حکم خود شمول بیشترى بدهم باید آنرا به این صورت اصلاح کنم که : خودکامه‏هاى تاریخ از دَم یک چیزى‏شان مى‏شده : همه‏شان از دَم مَشَنگ بوده‏اند و در بیشترشان مشنگى تا حدوصول به مقام عالى دیوانه زنجیرى پیش مى‏رفته. یعنى دور و برى‏ها، غلام‏هاى جان نثار و چاکران خانه زاد آن قدر دوروبرشان موس موس کرده‏اند و دُمب‏شان را توى بشقاب گذاشته‏اند و بعضى‏جاهاشان را لیس کشیده‏اند و نابغه عظیم‏الشأن و داهى کبیر و رهبر خردمند چَپانِ‏شان کرده‏اند که یواش یواش امر به خود حریفان مشتبه شده و آخر سرى‏ها دیگر یکهو یابو ورشان داشته است؛ آن یکى ناگهان به سرش زده که من پسر آفتابم، آن یکى دیگر مدعى شده که من بنده پسر شخص خدا هستم، اسکندر ادعا کرد نطفه مارى است که شب‏ها به بستر مامانش مى‏خزیده و نادرشاه که از همان اول بالاخانه را اجاره داده بود پدرش را از یاد برد و مدعى شد که پسر شمشیر و نوه شمشیر و نبیره شمشیر و ندیده شمشیر است. فقط میان این مجانین تاریخى حساب کبوجیه بینوا از الباقى جدا است. این آقا از آن نوع مَلَنگ‏هائى بود که براى گرد و خاک کردن لزومى نداشت دور و برى‏ها پارچه سرخ جلوى پوزه‏اش تکان بدهند یا خار زیر دمبش بگذارند. چون به قول معروف خودمان از همان اوال بلوغ ماده‏اش مستعد بود و بى‏دمبک مى‏رقصید. این مردک خل وضع (که اشراف هم تنها به همین دلیل او را به تخت نشانده بودند که افسارش تو چنگ خودشان باشد) پس از رسیدن به مصر و پیروزى برآن و جنایات بیشمارى که در آن نواحى کرد به کلى زنجیرى شد. غش و ضعف و صرع وحالتى شبیه به هارى به‏اش دست داد و به روزى افتاد که مصریان قلباً معتقد شدند که این بیمارى کیفرى است که خدایان مصر به مکافات اعمال جنایتکارانه‏اش براو نازل کرده‏اند.
    کبوجیه برادرى داشت بنام بَردیا. بردیا طبعاً از حالات جنون‏آمیز اخوى خبر داشت و مى‏دانست که لابد امروز به فردا است که کار جنون حضرتش به تماشا بکشد و تاج و تخت از دستش برود. از طرفى هم چون افکارى درسر داشت و چندبار نهضت‏هائى به راه انداخته بود اشراف به خونش تشنه بودند و مى‏دانست که به فرض کنار گذاشته شدن کبوجیه به هیچ بهائى نخواهند گذاشت او به جایش بنشیند. این بود که پیشدستى کرد و در غیاب کبوجیه و ارتش به تخت نشست. وقتى خبر قیام بردیا به مصر رسید داریوش و دیگر سران ارتش سرِکبوجیه را زیر آب کردند و به ایران تاختند تا به قوه قهریه دست بردیا را کوتاه کنند.


دانلود با لینک مستقیم

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.