فرمت فایل : word(قابل ویرایش)
تعداد صفحات:50
فهرست مطالب:
فصل یکم
معرفی پژوهش
هدف پژوهش:
زمینه کاربردی:
فرضیه پژوهش:
متغیرهای پژوهش:
فصل دوم
بررسی گسترده و پیشینه پژوهش
رویکردهای نظری حرمت خود
نظریه راجرز:
نظریه ناتانیل براندن:
نظریه یادگیری اجتماعی:
تحقیقات انجام شده در زمینه حرمت خود:
نظریههای اضطراب:
دیدگاه روان تحلیلگری:
دیدگاه رفتاری نگر
دیدگاه شناختی:
دیدگاه پدیدار شناختی :
دیدگاه زیست شناختی:
یافتههای پژوهش در مورد اضطراب:
فصل سوم
جامعه آماری و روش نمونه گیری:
مواد آزمون :
ابزار پژوهش :
توصیف آزمون:
روش نمره گذاری:
روش اجرا:
اعتبار :
پرسشنامه حالت صفت اسپلبرگر :
مقیاس حالت اضطراب
اعتبار
روایی :
فصل یکم
معرفی پژوهش
در خلال نیم قرن گذشته، حرمت خود به عنوان یکی از سازه های اصلی شخصیت، همواره مورد توجه روان نشاسان بوده است. روزنبرگ (1979) بر این اعتقاد بود که حرمت خود به معنای یک سازه کلی ، ارزیابی فرد خود را به منزله یک موجود انسانی شایسته و با ارزش نشان می دهد. با وجود این، پاره ای از محققان (تفردی و ساوان ، 2001) نشان داده اند که انسان نیز مانند شی¬ء، دارای دو ارزش ابزاری و درونی است. این دو بعد، به ترتیب به جنبه های کنشی و کیفی انسان باز می گردند و تشکیل دهندة ابعاد اصلی حرمت خود به حساب می آیند. برخی دیگر از پژوهشگران، حرمت خود را به منزلة نوعی بازخورد تلقی کرده اند؛ باخوردی که می تواند به صورت کلی (مانند بازخورد نسبت به دانشگاه، جامعه، ...) و یا به شکل خاص با موردی (مانند جذابیت موقعیتی و با کیفیت یا گروه خاصی از دانشگاه) باشد (محمدی، 1384).
حرمت خود قضاوت شایستگی مشخصی است که در نگرش های فرد در رابطه با خود نمود یافته است (کوپر اسمیت ، 1967 به نقل از ناظم شیرازی، 1376).
فرنچ و وارگو حرمت خود یک سپر فرهنگی در مقابل اضطراب معرفی می کنند (حجت خواه، 1375).
کالهون ، وارن و کورفیس معتقدند که تصور خود و حرمت خود در مفهوم متفاوتند و برای هر یک تعاریفی جداگانه ارائه داده اند. آنها بر این باورند که تصور از خود عبارت است از غدة ادراک فرد از خود، رفتار خود و نگرش نسبت به کیفیت انگاره های دیگران، در حالی که حرمت خود، خشنودی فرد را نسبت به تصور از خود خویش شامل میگردد. ارزیابی های مثبت و منفی اثرهای متفاوتی روی حرمت نفس افراد دارد. افراد دارای حرمت نفس پایین از ارزش خود کمتر مطمئن هستند و توسط ارزیابی های اجتماعی بیشتر تجت تأثیر قرار میگرند و به این ارزیابیها بیشتر توجه می کنند. (بارون و برن؛ 1991 به نقل از ناظم شیرازی، 1376).
بالبی ، حرمت خود را قسمتی از شخصیت می داند، و اهمیت کسب امنیت در دوران کودکی را نیز به عنوان اصلی کلی و پایه ای برای درونیکردن اعتماد به خود متذکر می شود. (دولت آبادی، ناظم شیرازی، 1376).
در بررسی حرمت خود، اولین کار توسط ویلیام جیمز (1890) انجام شده است وی به توضیح تمیز بین خود شناخته شده و خود شناسانده پرداخته و آن را به سه عنصر مادی، اجتماعی و روحانی تقسیم کرد. او معتقد بود که تصور فرد از خود در حین تعاملات اجتماعی، یعنی از زمانی که متولد شده و مورد شناسایی دیگران قرار میگیرد، شکل می گیرد. (ناظم شیرازی، 1376)
جرج کلی (1902) به گسترش این عقیده، یعنی توجه به خود، پرداخت و تاکید را بر اهمیت واکنشهای افراد دیگر در شکل دادن به حرمت خود قرار داد. (همان منبع)
استور ، بر اساس مکتب روان پویایی فرمولی بر حرمت خود تهیه نمود که بر طبق آن، نوزاد پس از تولد به طرز فزاینده ای از وابستگی و ناتوانی خود و نیاز به بزرگسالان آگاه می شود. اگر نوزاد در خانواده ای متولد شده باشد که آن خانواده پذیرفته وی باشند و از طرف آنها مورد بحث، نوازش و علاقه قرار گیرد به تدریج در طی رشد و تکامل خود احساس ارزشمندی میکند و والدین را به عنوان موضوعات خوب، درونی می سازد. برانتر تکرار تأیید و تصدیقات بیرونی، حس ارزشمندی در فرد درونی می شود. حال اگر این نوزاد در خانواده ای به دنیا آمده باشد که مورد پذیرش، لطف و نوازش قرار نگیرد از همان ابتدا دچار احساس فقدان ارزشمندی می شود و این نقیصه در طی رشد روانی به گونه های مختلفی بر رفتار فرد تاثیر می گذارد. (همان منبع)
نحوة شکل گیری حرمت را از طریق در مورد «خود ادراک شده » و «خود ایده آل » می توان بررسی کرد، خود ادراک شده همان خود پنداره می باشد یعنی دیدگاه عینی فرد درمورد مهارتها، صفات و ویژگیهایی که در خود می بیند یا فاقد آن است.
خود ایده آل عبارت از تصوری است که هر فرد دوست دارد از خود داشته باشد. زمانی که خود ادراک دشه و خود ایده آل با هم همتراز باشند، فرد از حرمت خود بالایی برخوردار است. وجود شکاف و فاصله بین خود ادراک شده و خود ایده آل عاملی است که مشکلات مربوط به حرمت خود را به وجود می آورد. (همان منبع)
پپ و همکاران (1989) خود پنداره و به تبع آن حرمت خود، بر اساس ترکیبی از مسائل و موضوعاتی که در زندگی برای ما اهمیت دارند، ساخته شده است اگر فرد زمینه هایی را که در آنها فعالیت داشته است، با ارزش بداند، حرمت خود کلی او بالا خواهد بود، در حالی که اگر وی آن زمینه ها را بی ارزش بداند، عقاید منفی در مورد خودش خواهد داشت (همان منبع).
کوپراسمیت چهار عامل را در تحول حرمت خود کودک مهم می داند :
الف) ارزشی که کودک از سوی دیگران، از طریق ابزار مهر و محبت، تحسین و توجه، دریافت می کند.
ب) تجربة همراه با موفقیت کودک، مقام یا موقعیتی که فرد خودش را در ارتباط با محیط می بیند.
ج) تعریف مشخصی کودک از موفقیت یا شکست.
د) شیوه کودک در ارتباط با بازخورد منفی یا انتقاد.
نقش والدین در هر کدام از عوامل فوق بارز است. همچنن میزان حرمت خود و شایستگی خود والدین حائز اهمیت است چرا که کودکان نظاره گر چگونگی درگیری والدن با مسائل زندگی و روشهای آنان در رویارویی با دوشاریها و میزان شایستگی آنها هستند. (همان منبع)
حرمت خود درجه تصویب، تأیید، پذیرش و ارزشمندی است که شخص نسبت به خود احساس ارزشمندی می کند (بیابانگرد، 1372 به نقل از ناظم شیرازی، 1376).
ربر (1985) مینویسد درجه ای که شخص خودش را ارزیابی می کند حرمت خود است. او می نویسد توجه داشته باشید که هر چند لغت esteem نشان دهندة ارزش و قیمت بالاست.
ولی فرم ترکیبی کلمة self-esteem نمایشگر درجة احترام به نفس است که می تواند بالا با پایین باشد. (ابراهیم زاد یزدانی، 1381)
دنیس وتیلی (1372) را در کتاب روان شناسی پیروزی، حرمت خود یا 0خود ارزیابی مثبت) را متضاد ضعف نفس، تردید و دودلی دانسته آن را اتکاء به خود می داند و مترادف آن از اتکاء به لیاقت خود، احترام به خود و اعتماد به خود استفاده کند. (همان منبع)
ارضای نیاز اعتماد به نفس، به فرد اجازه می دهد که نسبت به قدرت و ارزش خود احساس اطمینان داشته باشد، در نتیجه چنین احساسی است که فرد می تواند در همة جنبه های زندگی، صلاحیت وکفایت بیشتری از خود نشان دهد، از طریق دیگر وقتی که فرد اعتماد به نفس نداشته باشد، احساس حفارت و درماندگی کرده و در نتیجه امید و اطمینان خود را برای سازش با مشکلات از دست می دهد. (همان منبع)
در اهمیت حرمت خود همین بس که رضایت از زندگی، شدیداً به احساسات آنان در مورد میزان ارزش خویش بستگی دارد، به طوریکه هرگاه افراد احساس کنند حرمت خودشان در معرض خطر قرار گرفته است، سعی می کنند تا با استفاده از انواع رفتارها و راهبردها احساس ارزشمندی خویش را حفظ کرده از خود دفاع کنند. به طور کلی باید اذعان کرد که جامعه ای که افراد آن از احساس ارزشمندی (حرمت خود بالا) برخوردار باشند در مقابل انواع مشکلات ومسائل زندگی و حوادث ناگوار و فشارهای روانی و ... مقاوم و پایدار خواهند بود که این امر، شکوفایی استعدادها نهفته، خلاقیت و پیرفتهای فرهنگی، اقتصادی، اجتماعی و ... را به دنبال خواهد داشت. (همان منبع)
در چرخه زندگی، دوره نوجوانی بهمنزله یکی از دوره های مهم محسوب می شود و گذار موفقیت آمیز از نواجوانی به بزرگسالی منوط به سازش یافتگی های روانشناختی، اجتماعی و زیست شناختی است، که با توجه به اهمیت دوره نوجوانی، به بررسی حرمت خود و اضطراب در نواجوانان پرداخته ایم.
یکی از گستردهترین قلمروهای تحقیق در چند دهه اخیر، اضطراب و حوزههای وابسته به آن است. اضطراب، اغلب خاستگاه مبهمی دارد. به طور کلی عوامل آن میتواند هم محیطی مانند جنگ، تورم اقتصادی، بحرانهای اجتماعی و مسائل سیاسی و ... باشد و هم درونی مانند آشفتگی درونی، سطوح تعارض، سردرگمی در ایفای نقش، بحران هویت ، نگرانی از آینده و... باشد. به این ترتیب عوامل محیطی ودرونی میتواند تحول شخص را دچار دگرگونی یاتوقف کردند، نویسندگان، قرن هفدهم را عصر روشن بینی قرن هجدهم را عصر منطق ، قرن نوزدهم را عصر پیشرفت و قرن بیستم را عصر اضطراب نام نهادهاند. امامسلم که اضطراب عصر و زمان نمیشناسد و همیشه همراه بشر بوده است(میبدیان، 1381).
اضطراب به منزله بخشی از زندگی هر انسان، در همه افراد در حدی اعتدال آمیز وجود دارد و دراین حد به عنوان یک پاسخ سازش یافته تلقی میشود، به گونهای که میتوان گفت اگر«اضطراب نبود همه ما پشت میزهایمان به خواب میرفتیم» فقدان اضطراب ممکن است ما را با مشکلات و خطرات قابل ملاحظهای مراجعه گرداند: اضطراب است که ما را وا میدارد که برای معاینه کلی به پزشک مراجعه کنیم، کتابهایی را که از کتابخانه به رعایت گرفتهایم بازگردانیم ، در یک جاده لغزنده با احتیاط رانندگی کنیم... و به این ترتیب، زندگی طولانیتر، سازندهتر، و باروریتر داشته باشیم. اما اگر چه اغلب مردم درپارهای از مواقع دچار اضضطراب میشوند.در گروهی دیگر، این حالت جنبه مزمن و مداوم مییابد و در این صورت، نمیتوان پاسخ را سازش یافته دانست بلکه باید آن را به استیصال گستردهای تلقی کرد که فقط براساس راهبردهای محدود کننده آزادی و انعطاف فردی، تقلیل مییابد.
بررسی تحولی اضطراب این نکته را برجسته میسازد که از آغاز زندگی، نوزاد انسان با یکی از شایعترین رنجهای روانی یعنی اضطراب دمساز است. کودک با جهان درونی و برونی خویش، براساس اضطرابی که جنبه سازشی دارد و به منزله «علامت هشدار دهنده» در برابر خطرها به شمار میآید، مواجه میشود( آژوریاگرا ، 1982 به نقل از دادستان، 1370).
به ندرت اتفاق میافتد که در خلال فرآیند نوجوانی، بحرانهای اضطراب مشاهده نگردند. گاهی این اضطراب به طور ناگهانی و زمانی به صورت تدریجی ظاهر میشود، گاهی فراگیر است و زمانی به احساس مبهم و پراکندهای محدود میگردد، گاهی هفتهها طول میکشد وزمانی به احساس مبهم و پراکندهای محدود میگردد، گاهی هفتهها طول می کشد و زمانی بالعکس فقط در خلال چند ساعت پایان میپذیرد. اما صرفه نظر از چگونگی بروز، شدتومدت آن، اضطراب یک احساس بنیادی است که کمتر نوجوانی با آن بیگانه است.(دادستان، 1370 به نقل از نعمت طاووسی، 1379).
بنابراین اضطراب به منزله بخشی از زندگی کودکان و نوجوانان یکی از مولفههای ساختار شخصیت آنهاراتشکیل میدهد و از این زاویه است که پارهای از اضطرابهای دوران کودکی و نوجوانی را میتوان بهنجار تلقی کرد و تاثیر مثبت آنهارا بر فرآیند تحول پذیرفت چ.ن این فرصت را برای افراد فراهم میآورند که مکانیزمهای سازشی خود را در جهت مواجه با منابع تنیدگی زا و اضطراب آور گسترش دهند پس میتوان گفت که اضطراب می تواند در پارهای از مواقع، سازندگی و خلاقیت را در کودک یا نوجوان به وجود آورد، امکان تجسم موقعیتها و سلطه بر آنها را فراهم سازد و یا آنکه آنها را برانگیزد تا به طور جدی با یک مسئولیت مهم مانند آماده شدن برای یک امنحان یا پذیرفتن یک وظیفه اجتماعی مواجه شوند.بالعکس، اضطراب ؟ نیز وجود دارد که به منزله منبع شکست و سازش نایافتگی به شمار میآید و طیف اختلالی را از اختلالات شناختی و بدنی تاترسهای غیر موجه و وحشتگیها گستردهاند به وجود میآورد و فرد را از بخش عمدهای از امکاناتش محروم میکند(نعمت طاووسی، 1379).
اضطراب، عموما یک انتظار به ستوه آورنده است، به منزله چیزی است که ممکن است در تنشی گسترده و موحش و اغلب بینام، اتفاق افتد. این حالت کهبه شکل احساس و تجربه کنونی مانند هر اغتشاش هیجانی در دو سطح همبسته روانی و بدنی در فرد پدید میآید، ممکن است به یک تهدید عینی «اضطراب آور» (تهدید مستقیم یا غیر مستقیم مرگ، حادثه شوم شخصی یا مجازات نیز وابسته باشد)(لافون ،1973 به نقل از دادستان )
اضطراب عبارت است از واکنش فرد در مقابل یک موقعیت ضربه آمیز، یعنی موقعیتی که زیر تاثیر بالا گرفتن تحریکات اعم از بیرونی یا درونی واقع شده و فرد در مهار کردن آنها ناتوان است(چاپلین ، 1975. به نقل دادستان، 1384) .
هیلگارد اضطراب را این گونه تعریف میکند:« حالت نگرانی و دلشوره که با ترس پیوند دارد، موضوع اضطراب (مانند خطری مبهم یا یک رویداد اجتماعی ناگوار معمولاً نامشخصتر و غیر اختصاصیتر از موضوع ترس (مانند یک حیوان وحشی است)» (ترجمه براهنی، 1368، به نقل از میردریکوند، 1370)
اضطراب حالتی با اثرات روانشناختی و فیزیولوژیکی عموما، حالت هیجانی ناخوشایندی همراه بابرانگیختی فیزیولوژیکی و اجرای شناختی تشویش، احساس یک بلای قریبالوقوع است، از ترس که یک واکنش هیجانی به مشیء مشخص یا قابل شناسایی است تمایز است (ساراسون ، 1987 به نقل از محبت خواه،1375).