فرمت فایل : WORD (قابل ویرایش)
تعداد صفحات:34
فهرست مطالب:
سلفیه در لغت و اصطلاح
خاستگاه فکـری سلفیـه
ظهـور وهابیت
سلفیـه پس از فروپاشی عثمـانـی
نقش رشیـدرضا در ترویج عقیده مبارزاتی سلفیـه
وهابیت و اشاعـه سلفیـه در مصـر
جمعیتهای سلفی در مصر
شیعیـان و جنبشـهای سلفی گری
جریانهای اسلامی در عربستان :
سلفی های اصلاح طلب :
تشیع در عربستان :
شدت تنش میان شیعه و سلفیه :
فتوا علیه شیعه :
مسئله شیعه بهانه ای برای وهابیها :
فعالیتهای شیعیان عربستان :
* بین بنیادگرایی و سلفی گری چه رابطه ای وجود دارد؟
* عناصر مشترک گروه های سلفی چیست؟
* تکفیر گرایی با سلفی گرایی چه رابطه ای دارد؟
* آیا سلفی گری می تواند تهدیدی برای امنیت ملی جمهوری اسلامی ایران محسوب شود؟
سیر تحول
رشد جریان تکفیری
مسئله عراق
نتیجه
سلفیه در لغت و اصطلاح
سلفی گری در معنای لغوی به معنی تقلید از گذشتگان، کهنه پرستی یا تقلید کورکورانه از مردگان است، اما سُلَفیه (Salafiyye: اصحاب السف الصالح) در معنای اصطلاحی آن، نام فرقه ای است که تمسک به دین اسلام جسته، خود را پیرو سلف صالح می دانند و در اعمال، رفتار و اعتقادات خود، سعی بر تابعیت از پیامبر اسلام(ص)، صحابه و تابعین دارند. آنان معتقدند که عقاید اسلامی باید به همان نحو بیان شوند که در عصر صحابه و تابعین مطرح بوده است؛ یعنی عقاید اسلامی را باید از کتاب و سنت فراگرفت و علما نباید به طرح ادله ای غیر از آنچه قرآن در اختیار می گذارد، بپردازند. در اندیشه سلفیون، اسلوبهای عقلی و منطقی جایگاهی ندارد و تنها نصوص قرآن، احادیث و نیز ادله مفهوم از نص قرآن برای آنان حجیت دارد
خاستگاه فکـری سلفیـه
محمد ابوزهره در بیان عقاید این نحله در کتاب تاریخ المذاهب الاسلامیة می نویسد:
«هر عملی که در زمان پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)وجود نداشته و انجام نمی شده است، بعدا نیز نباید انجام شود.» ابن تیمیه (661- 728.ق) - فقیه و متکلم حنبلی - از این اصل کلی سه قاعده دیگر استخراج و استنتاج کرد: «1- هیچ فرد نیکوکاری یا دوستی از دوستان خدا را نباید وسیله ای برای نزدیک شدن به خدا قرار داد 2- به هیچ زنده یا مرده ای پناه نباید برد و از هیچ کس نباید یاری خواست 3- به قبر هیچ پیغمبر یا فرد نیکوکاری نباید تبرک جست یا تعظیم کرد.»
معتقدان به سلف صالح، عقاید خود را به احمدبن حنبل (241- 164.ق) نسبت می دادند، اما پاره ای از فضلای حنبلی در این خصوص، یعنی در نسبت آن سخنان به احمدبن حنبل، با آنان به مناقشه پرداختند. در آن زمان، میان این گروه و اشاعره جدالها و مناقشات شدیدی جریان داشت و هرکدام از آن دو فرقه ادعا می کرد که دعوت آنها براساس مذهب سلف صالح است. معتقدان به سلف صالح با روش معتزله شدیدا مخالفت می کردند؛ زیرا معتزله در تبیین عقاید اسلامی از فلاسفه ای بهره می بردند که آنان نیز به نوبه خود افکارشان را از منطق یونان اقتباس می کردند. تصاویری که از احمدبن حنبل در منابع مختلف ارائه شده، وی را محدثی سنت گرا و ضد فقاهت و اجتهاد نشان می دهد که از تمسک به رای تبری می جسته و تنها به قرآن و حدیث استدلال می کرده است و چون در استناد به حدیث بسیار مبالغه می نموده، گروهی از بزرگان اسلام، مانند محمدبن جریر طبری و محمدبن اسحاق الندیم، او را از بزرگان حدیث - و نه از مجتهدان اسلام - شمرده اند. درواقع ابن حنبل به عنوان محدثی برجسته و پیرو طریقه اصحاب حدیث با هرگونه روش تاویلی و تفسیر متون مخالف بود و با بزرگان اصحاب رای، سر ناسازگاری داشت. وی مخالفت با سنت را بدعت می خواند و با «اهل الاهواء و البدع» موافق نبود.(3) آنچه مسلم است، احمدبن حنبل بیش از صدوپنجاه سال پیشوای عقاید سنتی - سلفی بود، اما «به طورکلی قشری بودن، متابعت از ظاهر کلام، جمود افکار، تعصب مفرط حنبلیان، دورافتادگی مکتب فقهی ایشان از واقعیت زنده تاریخی و مهجوری از هر آنچه در اجتماع و زندگی روزمره تازه بود، در مجموع، منجر به سقوط و انحطاط این مذهب و کم طرفداربودن این فرقه شد.»
پس از مرگ احمدبن حنبل اندیشه ها و افکار وی نزدیک به یک قرن ملاک سنت و بدعت بود، تااینکه عقاید وی و نیز سلفی گری تحت تاثیر انتشار مذهب اشعری به تدریج فراموش شد.
در قرن چهارم هجری ابومحمدحسن بن علی بن خلف بربهاری برای احیای سلفی گری تلاش کرد، اما در برابر شورش مردم کاری از پیش نبرد.
در اواخر قرن هفتم و اوایل قرن هشتم احمد بن تیمیه و سپس شاگردان ابن قیم الجوزیه عقاید حنابله را به گونه ای افراطی تر احیا کردند. ابن تیمیه به عنوان متکلم و مدافع متعصب مذهب حنبلی، با آزاداندیشی و تأویل مخالف بود و لذا اقداماتش بیش ازپیش باعث انحطاط و عقب ماندگی مذهب حنبلی شد. عصر ابن تیمیه، دوره انحطاط و تنزل تفکر فلسفی و استدلال منطقی و همچنین قرن روی آوردن به ظواهر دین و توجه سطحی به معارف خشک و مذهبی عنوان شده است. درواقع، در این عصر «فقها و متکلمان قشری بعضی مذاهب - ـ مانند مذهب حنبلی - به عنوان دفاع از دین و عقاید خاص مذهبی خود، به توجیه اصول و فروع مذهب خود پرداختند و احیانا در این راه بر ضد علم و فلسفه قیام کردند. ابن تیمیه یکی از این کسان بود که در مذهب حنبلی قیام کرد. وی به عنوان دفاع از آن مذهب، مبارزاتی با مذاهب دیگر اسلامی می کرد و عقاید خود را به عنوان زنده کردن عقاید مذهب حنبلی در بسیاری از کتابهای خود بیان کرد.»
با مرگ ابن تیمیه، دعوت به سلفی گری و احیای مکتب احمدبن حنبل در عرصه اعتقادات عملا به فراموشی سپرده شد.
ظهـور وهابیت
در قرن دوازدهم هجری قمری، محمدبن عبدالوهاب نجدی (1206- 1115.ق) با طرح مجدد ادعای بازگشت به اسلام اصیل، اندیشه پیروی از سلف صالح را بار دیگر به عرصه منازعات کلامی آورد. او با استناد به «بدأ الاسلام غریبا و سیعود غریبا» معتقد بود که اسلام اصل نخستین را در غربت یافته است؛ ازاین رو، وی با آنچه خود آن را بدعت و خلاف توحید می خواند، به مبارزه برخاست و مسلمانان را به سادگی اولیه دین و پیروی از سلف صالح دعوت می کرد و مظهر بارز سلف صالح او نیز امام احمدبن حنبل بود.
یکی از آثار عبدالوهاب، التوحید و مختصر سیرة الرسول نام دارد. نهضت وی جنبه ضد حکومت عثمانی یافت و پس ازآن که امرای سعودی نجد - که حنبلی مذهب بودند - به آیین او گرویدند، وی برای فرمانروایی عثمانی خطرساز گردید و لذا محمدعلی پاشا، خدیو مصر، از جانب سلطان عثمانی برای سرکوب آنان مامور شد. اما علیرغم این سرکوب، با گذر زمان، پیروان محمدبن عبدالوهاب بر نجد و حجاز تسلط یافتند و دولت سعودی کنونی را تشکیل دادند.
به اعتقاد وهابیان، مذهب وهابی نه نحله ای جدید، بلکه، همان مذهب سلف صالح است و ازاین رو، خود را «سلفیه» نیز می نامند؛ زیرا آنان مدعی هستند که در اعمال و افعال خود، از سلف صالح، یعنی از اصحاب پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم و تابعین آنان پیروی می کنند. وهابیان معتقدند که باید اساس دین بر قرآن و مفاهیم ظاهری احادیث صحیح پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و اصحاب او نهاده شود و در پی آنند که این آیات و روایات بدون هرگونه تغییر و تأویل مورد استناد و عمل قرار گیرد؛ یعنی صرفا به ظاهر مفاهیم آنها عمل شود. ازاین رو، آنان آن دسته از رفتار و کردار مسلمانان را که با قرآن و احادیث اصلی تطبیق نمی کند، انحراف از اصول و فروع اصلی قرآن و اسلام می شمارند.
دکتر محمدسعید رمضان البوطی،(7) از منتقدان اندیشه سلفیه و فرقه وهابیت، در کتاب «السلفیة مرحلة زمینة مبارکة لا مذهب اسلامی» درباره سلفیه و پیدایش آن می گوید: «سلفیه پدیده ای ناخواسته و نسبتا نوخواسته است که انحصارطلبانه مدعی مسلمانی است و همه را جز خود، کافر می شمرد؛ فرقه ای خودخوانده که با به تن درکشیدن جامه انتساب به سلف صالح و با طرح ادعای وحدت در فضای بی مذهب، با بنیان وحدت مخالف است. سلفیه، یعنی همان بستر وهابیت، مدعی است که هیچ مذهبی وجود ندارد و باید به عصر سلف، یعنی دوران صحابه، تابعین و تابعینِ تابعین بازگشت و از همه دستاوردهای مذاهب که حاصل قرنها تلاش و جستجوی عالمان فرقه ها بوده و اندوخته ای گران سنگ از فرهنگ اسلامی در ابعاد گوناگون پدید آورده است و با پاسداشت پویایی اسلام و فقه اسلامی آن را به پاسخگویی به نیازهای عصر توانا ساخته است، چشم پوشید و “اسلام بلامذهب” را اختیار کرد.» سلفیه دستی به دعوت بلند می کند و می گوید: «بیایید با کنارگذاشتن همه مذاهب به سوی یگانه شدن برویم» اما با دست دیگر، شمشیر تکفیر برمی کشد و مدعی است که با حذف دیگران از جامعه اسلامی و راندن آنان به جمع کفار، جامعه اسلامی را یکدست می کند. در پشت این دعوت به بی مذهبی، نوعی مذهب نهفته و بلکه دعوت، خود نوعی مذهب است، آن هم مذهبی گرفتار چنگال جمود و تنگ نظری که اسلام را به صورت دینی بی تحرک، بی روح، ناقص، ناتوان و بی جاذبه تصویر می کند و با احیای خشونت و تعصب، راه را بر هرگونه نزدیک شدن به همدیگر می بندد.»(8) این فرقه با سایر فرقه های سنی در عقیده و کلام نیز اختلاف دارد و مدعی است که بدعتها، خرافات و اوهام وارد دین راستین و ناب اسلام شده و مسلمانان را از دنبال کردن راه سلف بازداشته اند. در عقاید این فرقه، احادیث و سنت مقام ویژه ای دارند و آنان قرآن را معیار سنجش احادیث و سنت می دانند. سلفی ها معتقدند که سنت با قرآن نسخ نمی شود و آن را نسخ نمی کند. آنها معتقدند که نیازمندی قرآن به سنت بیش از نیازمندی سنت به قرآن است و احادیث را باید بر قرآن عرضه کرد. البته این بدان معنا نیست که قرآن در درجه دوم قرار دارد و سنت و احادیث ارجح اند، بلکه باید به قرآن همان گونه عمل کرد که رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم آن را انجام می داد؛ ولو این مساله نیز معمولا باتوجه به شرایط روز با مشکلاتی روبرو است.
سلفیون به حدیث روایت شده از عبدالله بن مسعود استناد می کنند، مبنی براین که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «خیر الناس قرنی، ثم الذین یلونهم، ثم الذین یلونهم و...» (9) آنان آرای علما را در مراد از این قرون ثلاثه ذکر می کنند و نتیجه می گیرند که سبب «خیریت» نسل اول صدر اسلام آن است که آنها (صحابه، تابعین و تابعینِ تابعین) سلسله منتهی به منبع وحی را تشکیل می دادند و اسلام را دست نخورده و بکر فرامی گرفتند و به نسلهای بعدی می رساندند، اما بدعتها پس از این تاریخ در اسلام پیدا شد و همین امر علت خیریت آن سه نسل از مسلمانان است. به عقیده سلفیون، نهایت تلاش درست ما می تواند چنین باشد که سلوک آنان را در فهم اسلام، میزانی برای استنباط و فهم خود قرار دهیم، به آنان اقتدا کنیم و از هرگونه خلاف راه و روش آنها اجتناب نماییم. گرچه پیروان سلفیه با این دیدگاهشان جامعه اسلامی و مسلمانان را به دو دسته سلفیه و غیرسلفیه - از نظر آنان کافر و مشرک؛ حتی اهل سنت - تقسیم کردند و این خود یک بدعت است، اما این فرقه در تبادل فهم و آراء خود، حتی در بین خودشان نیز به اختلافات اساسی دچار شدند. درواقع سلفیون با اعتقادشان به تبعیت از روش و اسلوب سلف، باب استنباط و اجتهاد را که تضمین کننده بقا و ابدیت اسلام است، مسدود کردند.