مروری بر ریشههای مسئلهی فلسطین
مقدمه
نوشتهی حاضر کوششی است برای بررسی اجمالی ریشههای مسئلهی فلسطین. مهمترین هدف این بررسی، معرفی ریشههای اختلاف با نگاهی به سیر رویدادهای قرن گذشته است. اگر نسبت به پیوندهایمان با سرزمین مادری بیتفاوت نباشیم و به سرنوشت و مسیر حرکت آن حساس باشیم، نمیتوانیم وقایع کلان کشورهای اطراف ایران را نادیده بگیریم، چرا که بعضی از این جریانات تاثیر مستقیمی بر سرنوشت دیگر اهالی منطقه دارد. بدیهیترین این تاثیرات کم یا زیاد شدن ثبات منطقه و تاثیرات بهسزای اقتصادی آن است. بحث عدالت و جایگاه ما بهعنوان یک انسان عدالتمدار هم که جای خود دارد. یکی از مهمترین این مسائل منطقهای، بیتردید مناقشات اعراب و اسراییل است. شاید اکثریت خوانندگان این نوشته تابهحال بارها مجبور به موضعگیری در مورد این مناقشه شدهاند و همین گزاره من را از بیان اهمیت این موضوع بینیاز کند. نگارنده بر این عقیده است که علیرغم حجم عمدهی این موضعگیریها، سطح عمومی درک ما از تاریخ شکلگیری مشکل فلسطین مطلوب نیست و نوشتهی حاضر تلاش دارد تصویری مقدماتی از موضوع به دست دهد. داشتن اطلاعات لازم، اولین قدم برای یک قضاوت عادلانه در مورد هر مطلبی است و سعی من این است که نوشتهی حاضر را تا اندازهی ممکن ناقل اطلاعات کنم نه موضعگیریهای شخصی (به جز بخش آخر). قبل از هرچیز تاکید بر این نکته ضروری است که بههیچ وجه خود را متخصص تاریخ نمیدانم و پیشاپیش از کاستیهای مقالهی حاضر عذرخواهی میکنم.
بررسیمان را از سالهای پایانی سدهی نوزدهم میلادی و شکلگیری جنبش صهیونیسم آغاز میکنیم. چگونگی شکلگیری کشوری به نام اسراییل در ١٩۴٨، مرکز توجه این نوشته است. بررسی حتی اجمالی همهی رویدادهای مهم بعد از ١٩۴٨، نوشتهای بسیار مبسوطتر از یک مقاله در ماهنامهای الکترونیکی میطلبد، به جای اینکار چند رویداد مهمتر از دههی ۵٠ تا ابتدای دههی ٨٠ انتخاب شده و به شکل موردی بررسی شدهاند. به چند دلیل سالهای دههی ٨٠ را برای پایان انتخاب کردهام، اول اینکه احتمالا بسیاری از خوانندگان کموبیش با وقایع متاخرتر آشنایی مقدماتی دارند. دوم، تاکید بسیار دارم که وارد مباحث سیاست داخلی و خارجی حکومت ایران نشوم و شاید یک مولفهی عمدهی وقایع مربوط به فلسطین در چند دههی گذشته موضعگیری حکومت ایران در این مورد باشد. سومین دلیل هم نقصان شناخت شخصیم از وقایع متاخرتر به دلیل دسترسی نداشتن به منابع مدون تاریخی در مورد این وقایع است. حداکثر تلاشم را کردهام که تحلیلی بیطرفانه از مناقشه به دست دهم، هرچند بیطرفی محض در مباحث تاریخی، بهخصوص برای غیرمتخصصین دشوار است. بههرحال آرشیو مقالات سازمان ملل در مورد مشکل فلسطین، بهعنوان یک منبع بیطرف، برای مطالعهی بیشتر و جامعتر بر روی تور جهانگستر (World Wide Web) قابل دسترسی است (ر.ک. به مراجع).
جنبش جهانی صهیونیسم
یهودستیزی در جوامع اروپایی از دورانهای بسیار دور رواج داشته و بعضا ریشهی آن را در باورهای مذهبی مسیحیت میتوان جستجو کرد. بههرحال برای مطالعهی ما شاید بیان مثالهایی از اواخر قرن نوزدهم میلادی مناسب باشد. تئودور هرتسل (Theodor Herzel) را میتوان پدر جنبش صهیونیسم دانست و بهزودی نقش بزرگ او را در این حرکت بررسی میکنیم. یکی از وقایع تکاندهنده برای هرتسل، محاکمهی یک افسر یهودیتبار ارتش فرانسه به نام آلفرد دریفوس (Alfred Dreyfus) در سال ١٨٩۴ است. هرتسل در آن سالها یک روزنامهنگار اطریشی-مجاری بود که وقایع محاکمهی دریفوس را دنبال میکرد. اگرچه شاید خود شخصیت دریفوس چندان جالب توجه هرتسل نبود ولی برخورد جمعیت ناظر بر مجازات دریفوس به جرم جاسوسی و فریادهای «مرگ و بازهم مرگ بر یهود» برای هرتسل تکاندهنده بود [۱ ]. هرچند به دلیل استفادهای که از ماجرای دریفوس در مظلوم نمایی یهود در اروپا شد، بعضی هدایت جریان دریفوس را در برنامههای صهیونیستی دانستهاند ولی شدت و تعدد موارد یهودستیزی در اروپا بسیار بیشتر از آن است که بتوان منکر کل قضیه شد. در ١٨١٩ و ١٨٣٠ دو بار شورشهایی بر ضد یهودیان شکل میگیرد که لااقل در یک مورد انگیزهی غیرعقیدتی و به واسطهی سوءظن به بانکداران، رباخواران، و سرمایهگزاران یهود انجام میشود. بعضی از یهودیان اروپای مرکزی در همین دوران به ایالات متحده مهاجرت میکنند. مثال تکاندهندهی دیگر، سوءقصد ١٨٨١ به تزارالکساندر دوم در روسیه است که هرجومرج و مشکلات بعدی آن، باز به فساد مالی یهود نسبت داده شده و در اثر حملات مردم به یهودیان حمام خونی به راه افتاد که نام «قتلعام قوم یهود» به خود گرفته است.
موج اندیشههای ضدسامی سبب مهاجرت بسیاری از یهودیان به کشورهای دیگر از جمله ایالات متحده، کانادا، بریتانیا، و آفریقای جنوبی شد. در عین حال بعضی از یهودیان هم از سال ١٨۵۶ به بعد که سلطان عثمانی به آنها اجازهی خرید زمین و سکونت در اراضی فلسطین داد، در آن منطقه ساکن شدند. اوج اندیشههای ضدسامی در اروپا رشد «صهیونیسم» را موجب شد، واژهای که شاید اولین بار در سال ١٨٨۶ انتشار یافت. در همین زمانهاست که تاکید روی ارتباطی تاریخی بین یهود و فلسطین میشود که ریشههای آن برمیگردد به رجوع حضرت موسی در ١١٠٠ قبل از میلاد به فلسطین و سکونت یهودیان در آنجا. در ١٣۵ میلادی این گروه مغلوب سپاه روم میشود و با نابودی اورشلیم (بیتالمقدس) «آوارگی» قوم یهود از فلسطین (Diaspora) آغاز میشود [۱].
هرچند بررسی تشکیل یک کشور یهودی به سالها قبل از انتشار کتاب «دولت یهود» هرتسل برمیگردد و در مقدمهی همین کتاب اشاره شده که اندیشهی چنین دولتی یک ایدهی جدید نیست، ولی به علت نقش عمدهی هرتسل در پیشبرد حرکت صهیونیسم، او را پدر این جنبش مینامند. هرتسل در این کتاب فلسطین و آرژانتین را به عنوان سرزمینهای مناسب برای کشور یهودی پیشنهاد میکند. بهعلاوه بعدها کشورهای دیگری از جمله مواردی در آفریقا نیز در نظر گرفته میشود. هرتسل اشارهای نمیکند که با سکونت یهود در این کشورها و ایجاد کشور به اصطلاح یهود، تکلیف ساکنان این کشورها چه میشود. بههرحال او در ١٨٩۶ بهعنوان نمایندهی جنبش صهیونیسم در سفری به استانبول پیشنهادی به سلطان عثمانی میدهد که در جواب، اخطاریهای دریافت میدارد مبنی بر این که سلطان به فلسطین به شکل گهوارهی همهی ادیان از جمله یهود مینگرد. ازآنجا که هرتسل نمیتواند نظر مساعد روچیلد سیاستمدار یهودی انگلیسی را نیز جذب کند شروع به بسیج افکار عمومی یهود میکند و در اولین کنگرهی صهیونیسم در ١٨٩٧ در «بال» (Basel)، سازمان جهانی صهیونیسم به شکل رسمی ایجاد میشود. هرتسل در یک جمله نتیجهی کنگره را به این شکل خلاصه میکند: «در بال، دولت یهود را بنیان گذاشتم» [۲]. بههرشکل روشن است که هدف اصلی این جنبش ایجاد کشور یهودی است و بههیچ وجه نمیتوان تامین منافع دولتهای دیگر را منشا ایجاد این جنبش دانست. کمااینکه هرتسل تلاش بسیار دارد تا با دادن وعدههای اقتصادی (بهواسطهی ثروت یهودیان) به دولت عثمانی نظر مساعد آنان را جذب کند. بعدها خواهیم دید که این جنبش بعد از تلاش سیاسی فراوان و رایزنی با کشورهای مختلف، همراهان خود را در جمعی از سیاستمداران بریتانیا مییابد.
جنگ اول و وعدهی استقلال اعراب
در جریان جنگ جهانی اول، یکی از برنامههای دولت بریتانیا در جبههی شرقی و در مواجه با امپراطوری عثمانی، همکاری با اعراب در مبارزه علیه حکومت عثمانی است. وعدهی استقلال اعراب، انگیزهی لازم را برای همیاری آنان، فراهم میکند. داستان لورنس عربستان که فیلمی هم از روی آن ساخته شده مربوط به همین زمان است. ماموریت لورنس بهعنوان یک افسر انگلیسی آموزش و یاری مبارزین عرب در جنگ با حکومت عثمانی است. البته ریشهی جنبش استقلال اعراب به سالهای پیش از جنگ اول برمیگردد. گزارشها از دوران انتهایی قرن نوزدهم نارضایتی چشمگیر اعراب از حکومت ترکان را نشان میدهد. بههرحال با اینکه جمعیت اعراب در سرزمینهای امپراطوری عثمانی حدود دو برابر ترکان بود ولی اولویتهای قبیلهای در میان اعراب مانع از یک جنبش فراگیر ملیگرایی در بین آنان بود. بههرحال در کنار مخالفتها با ترکان عثمانی، مشغلهی دیگر اعراب فلسطین در دهههای آخر قرن، موضوع مهاجران یهودی بود که روزبهروز بر تعداد آنها افزوده میشد. از اوایل قرن بیستم اعراب مبارزات جدیتری را برای کنترل مهاجرتها و مخالفت با اهداف صهیونیسم آغاز کردند.
در آغاز جنگ بیشتر آلمانها هستند که شروع به تحکیم روابط خود با مسلمانان و از جمله اعراب میکنند. حتی حسینابنعلی، شریف مکه که نفوذ فراوانی در ساکنین اطراف اماکن مقدس مکه داشت، قبول میکند که به گسترش نفوذ آلمانها کمک کند. بههرحال بریتانیای در حال جنگ نیز تلاش دارد به اعراب زیر سلطهی عثمانی نزدیک شود، بهویژه نارضایتی اعراب از دولت عثمانی شرایط چنین همکاریی را بهتر میکند. عبدالله، فرزند حسین شریف، در ماه آوریل ١٩١۴ حمایت بریتانیا را از قیام احتمالی اعراب بر ضد ترکان جلب میکند ولی درواقع با شروع جنگ این همکاری شکل جدیتری به خود میگیرد و در نامهای به نمایندگان بریتانیا، حسین شریف با یادآوری اهداف استقلالطلبانهی اعراب، پیشنهاد اتحاد اعراب با بریتانیا را در مبارزه با دولت عثمانی مطرح میکند. بعد از رشتهای از مکاتبات، سرانجام در اکتبر ١٩١۵، مکماهون (McMhon)، نمایندهی بریتانیا، در نامهای به شریف علی حمایت کامل از استقلال اعراب را اعلام میکند ولی بحث مرزهای سرزمین عربی را به اندازهی کافی مبهم میگذارد [۱]. این ابهام شاید به نوعی برای آزادی عمل در آینده درنظر گرفته شد ولی مکاتبات محرمانهای که در سال ١٩٧۴ توسط مجلهی تایمز برملا شد آشکار کرد که دولت بریتانیا بهوضوح فلسطین را بخشی از وعدهی بریتانیا به اعراب میداند [۲]. در بخشهای بعدی خواهیم دید که بریتانیا لااقل از دو جهت به وعدههای خود به اعراب در طول جنگ وفادار نبوده است.
توافق سایکس-پیکو
در جریان جنگ اول و پیش از پایان آن، دول برتر در جنگ مذاکراتی را برای چگونگی تقسیم منافع پس از پیروزی در جنگ آغاز میکنند. بهخصوص مذاکرات محرمانهی فرانسه و بریتانیا منجر به توافق سایکس-پیکو (Sykes-Picot) میشود که در آن سرزمینهای خاورمیانهای امپراطوری عثمانی بین دو دولت تقسیم شده و بعداً اصطلاحاً تحت قیمومیت این دو دولت قرار میگیرند. این قرارداد متعاقباً گسترش پیدا میکند تا منافعی را برای روسیه و ایتالیا نیز درنظر بگیرد [۳]. روسیه بهواسطهی انقلاب اکتبر ١٩١٧ از جنگ کنارهگیری میکند و متعاقباً لنین دست به افشای محتوای این قرارداد میزند. افشای قرارداد از آنجا که تاحدودی با وعدههای مکماهون بهعنوان نمایندهی بریتانیا به اعراب در تناقض است، منشا سوءظن اعراب میشود بهطوریکه آثار این سوءظن برای یک دورهی طولانی بر وعدههای بریتانیا سایه میافکند[۴]. با این وصف همان طور که قبلا اشاره شد، آخرین نامهی مکماهون به حسین به اندازهی کافی مبهم است و جا برای تفسیرهای گوناگون دارد [۵]. در توافق سایکس-پیکو، بخشی از سوریه و لبنان به فرانسه و منطقهی بینالنهرین تحت کنترل مستقیم بریتانیا قرار میگیرد. بهعلاوه دو منطقهی تحت نفوذ هم تعریف میشود ولی ادارهی بیتالمقدس و سرزمینهای اطراف آن به شکل بینالمللی در نظر گرفته میشود. برای مشاهدهی جزییات این تقسیمبندی میتوانید به نقشههای وبگاه http://www.firstworldwar.com/source/graphics/sykespicot.jpg و http://www.jewishvirtuallibrary.org/jsource/History/sykesmap1.html مراجعه کنید.
شایان ذکر است که اولین نکته در این توافق به رسمیت شناختن یک دولت عربی «یا» مجموعهای از دولتهای عربی است. از نحوهی تقسیم و سپردن قسمتهای مختلف به دول مختلف، بعید به نظر میرسد که تشکیل یک دولت عربی ممکن باشد. بعضی از مورخان هم تکهتکه کردن سرزمینهای اعراب را، از اهداف فرانسه و بریتانیا برای جلوگیری از تشکیل یک کشور بزرگ عربی میدانند. در کنار این موضوع با توجه به تعارضات و رقابت آشکار سران اعراب، که بعداً نمونههای بارزی از آن را خواهیم دید، تشکیل چنین دولت فراگیری، حتی درصورت نبودن این فشارهای خارجی، امری بسیار دشوار بوده است.
اعلامیهی بلفور
بعد از ناامیدی از همکاری دولتهای مختلف، جنبش صهیونیسم ابزارها و ارتباطات لازم برای پیشبرد اهدافش را در سیاستمداران بریتانیا یافت. حاییم وایزمن (Chaim Weizmann) از همان اولایل شکلگیری رسمی جنبش صهیونیسم یکی از چهرههای مطرح این حرکت است. او که دکترای خود را در شیمی گرفته بود، در دوران جنگ اول در عین داشتن مناصب علمی در بریتانیا، تلاشهای فراوانی در پیشبرد سیاستهای صهیونسیم دارد. او که در ششمین کنگرهی صهیونیسم در ١٩٠٣ برضد طرح سکونت در اوگاندا رای داده بود، درطول سالهای جنگ بیش از پیش به استحکام روابط و چانهزنی با سیاستمداران بریتانیا روی آورد تا هدف تشکیل دولت یهود را در بریتانیا پیش برد. بهخصوص با توجه به توافق سایکس-پیکو، سرنوشت چنین هدفی عمدتاً به سیاستهای آیندهی بریتانیا برمیگشت. ارتباطهایی با چهار سیاستمدار عمده برقرار شد: لوید جورج (Lloyd George) نخستوزیر آیندهی بریتانیا، آرتور بلفور (Arthur Balfour) وزیر امورخارجهی آینده، هربرت ساموئل (Herbert Samuel) مامور عالی بریتانیا در فلسطین بعد از جنگ (High Commissioner of Palestine)، و مارک سایکس که پیشتر توصیفش رفت. نکتهای که علاقمندم مورد توجه قرار گیرد، آشنایی کامل رهبران جنبش صهیونیسم به سازوکار سیاسی در ممالک پیشرفته در آن زمان است. این موضوع بعدها در مورد سیاستهای ایالات متحده، از آن زمان که جنبش به فکر استمداد کمک از آن کشور افتاد نیز روشن است. این آشنایی چندان موضوع قریبی نیست وقتی درنظر بگیریم که اغلب این رهبران، تحصیلکردگان اروپاییاند. در مقابل ناتوانی اعراب در چنین سازوکارهایی را نیز باید درنظر گرفت.
طی یک دورهی طولانی گفتوگو و مکاتبه، سرانجام دولت بریتانیا در فوریهی ١٩١٧ زمانی که بلفور وزیر امورخارجه است، بیانیهای در حمایت از اهداف صهیونیسم صادر میکند که به اعلامیهی بلفور معروف است. کلمه کلمهی این بیانیهی مورد استفادهی طرفین در مناقشههای بعدی قرار میگیرد. متن این بیانیه که خطاب به لرد روچیلد از اعضای یهودی مجلس اعیان نوشته شده به شرح زیر است [۱] (برای متن اصلی ر.ک. [۲]):
دولت اعلیحضرت، به برپایی یک وطن ملی برای یهودیان به نظر مساعد مینگرد و حداکثر توان و سعی خود را جهت ایجاد تسهیلات لازم و تحقق به این هدف مبذول میدارد، این نکته به طور کامل قابل درک است که هیچ چیز نباید اسباب نقض حقوق مذهبی و اجتماعی جوامع غیریهود در فلسطین را فراهم آورد، یا حقوق سیاسی و موقعیت اجتماعی یهودیان در سایر کشورها را خدشهدار سازد.
انگیزههای مختلفی در دلیل حمایت بریتانیا از اهداف صهیونیسم میتوان برشمرد. علاوه بر نفوذ در میان چهرههای سرشناس، چنین وعدههایی سررشته در منافع بریتانیا نیز دارد. به ویژه این همکاریها حس همدردی یهودیان روسیه و ایالات متحده را نیز برمیانگیخت. بهعلاوه بعضی از سیاستمداران ارشد بریتانیایی تاکید ویژهای بر اهمیت فلسطین داشتند. این تاکید از یک طرف همسو با تلاشهای صهیونیسم برای ترغیب فرانسه به قبول حاکمیت بریتانیا بر فلسطین است ، کما اینکه بعد از جنگ و تاحدودی برخلاف توافق سایکس-پیکو، فلسطین تحتالحمایه بریتانیا قرار میگیرد. از طرف دیگر تاکید روی اهمیت فلسطین برای بریتانیا در تضاد با سودای تشکیل حکومت مستقل یهودی در آن است. بههرشکل ظاهراً برآیند همهی این اختلافات اعلامیهی بلفور است و در آن همهی آنچه جنبش صهیونیسم در نظر دارد تامین نمیشود. وایزمن در نوشتههایش بهوضوح به این موضوع اشاره میکند و یادآور میشود که ممکن بود با اصرار بیشتر دولت بریتانیا کل قضیه را از دستورکار بیاندازد. چند تفاوت اساسی بین پیشنهاد اولیهی جنبش صهیونیسم و آنچه در اعلامیهی بلفور قرار گرفت وجود دارد، از جمله میتوان به درنظر گرفتن حقوق مذهبی و اجتماعی ساکنان فعلی اشاره کرد. بهعلاوه علیرغم تاکید بر سازمان صهیونسم در نسخهی اولیه، هیچ اشارهای به این سازمان در نسخهی نهایی وجود ندارد.
اینکه چه قدر میتوان به اعلامیهی بلفور بهعنوان یک متن حقوقی در تقسیمبندیهای بعدی استناد کرد جای سؤال فراوان دارد. بهخصوص که عدهای در خارج به بحث و عقد قرارداد در مورد سرزمینی بپردازند، بدون اینکه با اکثریت ٩٠ درصدی اهالی آن صحبتی شود (با فرض اینکه جنبش صهیونیسم را نمایندهی جمعیت ١٠ درصدی یهودی فلسطین در اوایل قرن بیستم بدانیم). جالب اینجاست که درحالیکه بهوضوح از حقوق سیاسی یهودیان یاد میشود، تنها بر حفظ حقوق مذهبی و اجتماعی اهالی فعلی تاکید میشود، هرچند همین مقدار هم وقتی نوشتههای وایزمن را در دلخوری از این بند مرور کنیم جای شکر دارد: «دومین متن، موضوع حقوق اجتماعی و مذهبی ساکنان فعلی غیریهود را به نوعی عنوان میکند که انگار یهود اهداف احتمالی ستمگرانه دارند، و میتواند به نوعی تفسیر شود و چنان محدودیتهایی برای کار ما اعمال کند که آن را کاملا فلج کند»! این اعلامیه بعدها بیشتر در اختلافات صهیونیسم و بریتانیا استفاده میشود.
علاوه بر درنظرنگرفتن اهالی اصلی فلسطین در تعیین سرنوشت آن در اعلامیهی بلفور، این قول و قرار با وعدههای بریتانیا به اعراب نیز در تضاد بود. تردیدی نیست که جمعیت فلسطین در این دوره اکثریت حدود ٩٠ درصدی اعراب را شامل میشود و همانطور که قبلا اشاره شد، حتی برداشت بعضی سیاستمداران بریتانیا از وعدههای مکماهون به حسین هم این است که فلسطین مشمول سرزمینهای عربی میشود. بههرحال منافع بریتانیا بهخصوص در دوران جنگ مسبب قراردادهای ضدونقیض با اعراب و صهیونیسم میشود. البته شاید بریتانیا هیچگاه واقعا نیت واگزاری خودمختاری آنطور که مدنظر اعراب بوده را نداشته است.