صائب تبریزی و مکتب جمال در عرفان اسلامی
ء نگاهی دقیق درباره شعر صائب، چهره دیگری از او مینمایاند، چهره شاعری که به مدد شعر در حریم عرفان پا میگذارد و مسیر بزرگانی مانند سنایی و عطار و مولوی و حافظ و سعدی و جامی را پی میگیرد.
ء صائب میگوید خدا در تتق غیب نیست، بلکه «از در و دیوار در تجلی» است، اما هیهات از «اولیالابصار». شاعر میگوید: حسن معشوق حقیقی نیست در بند نقاب/ دست مژگان ترا خوان گران پیچیده است.
راههای رسیدن به خدا به عدد انسانهاست.»(1) هر انسانی براساس فطرت خداجوییش، راهی را برای رسیدن به خدا برمیگزیند، یکی راه دین، یکی راه اخلاق، یکی از راه عبادت، یکی از راه تعقل؛ اما به شهادت دل، کوتاهترین راه برای رسیدن به خدا، راه عشق است.(2)
عشق از انگیزههای بسیاری حاصل میشود، اما باز به گواهی دل، مهمترین محرک و برانگیزاننده عشق، جمال است؛ تا آنجا که جمال را، مادر عشق نامیدهاند.
تسری عشق از طریق حسن در رگهای عالم و عالمیان، در میان دیربازترین آراء فلسفی غرب و شرق دیده میشود. نگاهی به آثار افلاطون و فلوطین(3)، یا بررسی آیینهای کهن دینی در ایران باستان (چون آیین مهر یا میتراییسم و دین زردتشتی)(4) و بالاخره اصول عقاید مکتب جمال در عرفان اسلامی(5) به روشنی این مطلب را برای ما بازگو خواهد کرد.
مقدمه
ء صائب را بیشتر به عنوان یک شاعر میشناسند تا عارف؛ شهرت او بیشتر به خاطر سبک شعریش (هندی) و به خاطر «طرزنو»ش است و از او بیشتر انتظار تازهگویی و خیالبندی و نکتهپردازی و مفردات نغز میرود تا عرفان.
اما نگاهی دوباره به شعر صائب، چهره دیگری هم از او مینماید؛ چهره شاعری که به مدد شعر در حریم عرفان پا میگذارد و مسیر بزرگانی چون سنایی و عطار و مولوی و حافظ و سعدی و جامی را پیمیگیرد؛ او نهتنها از معتقدان این مکتب عرفانی، بلکه یکی از مفسران و داعیان و مبلغان بزرگ آن است.(6)
سعی ما در این مقاله، بررسی اصول عقاید مکتب جمال عرفان در شعر صائب است.
ء در یک نگاه کلی، رئوس عقاید مکتب جمال را میتوان در سه عنوان خلاصه کرد:
وحدت وجود- زیبایی- عشق
این سه عنوان با هم، تشکیل یک چرخه را میدهند و چرخه از هرکجا که آغاز شود و به هر جهت که حرکت کند، به وحدت وجود خواهد انجامید.
ء در فلسفه «وحدت وجود» وجودی جز معشوق ازلی نیست، هرچه هست از من و تو، ما و شما از اوست و به او بازمیگردد.
صائب، مسأله وحدت وجود را بارها در شعر خود با زبانی هنرمندانه مطرح کرده است:(7)
«نیست به جز یک شراب در خم و مینا و جام/ دیده غفلت بمال، باده وحدت بنوش.» ج5 ص 2459
و این اویی که اول و آخر است(8) و ظاهر و باطن (9) و خالق مایشاء(10)، بس زیباست (11)؛ همه اسماء او زیباست(12)؛ و همه اوصافش زیباست؛ و هرآنچه آفریده زیباست.(13)
براساس داستان زیبای آفرینش، خداوند منشأ زیبایی، حسن خود را میدید اما چون تنها بود، مثلث عشق را کامل نمییافت(14)؛ پس خداوند جهان را آفرید و جن و انس را و جمال خود و عشق را به آنان عرضه کرد (15) و همه میدانند تنها موجود ظلوم جهولی که زیر بار امانت سنگین عشق (که گردون هم آن را نیارد کشیدن) رفت، آدم بود.(16) صائب در این مورد طنز ظریفی به کار برده است و میگوید عشق از «بیآدمی» هم صحبتی ما را پذیرفت.(17)
به هر جهت، آدم با و جود خردیش در قیاس با افلاک و سماوات و ارض و جبار، چیزی در وجودش داشت که او را مستعد پذیرش عشق ساخت و این عشق نهتنها در وجود آدم، بلکه در وجود «ملک»(18) همچنان شوری انگیخت، که رشک ابلیس را برانگیخت:
«عشق اول به دل سوخته آدم زد/ مایه ور شد ز دل آدم و بر عالم زد
در دل و جان ملک شور قیامت افتاد/ زان نمک کز دل خود بر جگر آدم زد
تن خاکی که همان دید ز انسان ابلیس/ مشت خاکی است که بر دیده نامحرم زد
صائب از عشق چه سان قامت خود راست کند/ که فلک از ته این بار گران پس خم زد» ج4 ص 1636
برای دانلود متن کامل تحقیق به لینک زیر مراجعه کنید.