مقدمه
زنان نیمی از نوع بشر را تشکیل می دهند اما جامعه دیدگاهی نسبتاً نا برابر و نا مساوی به زنان و نقش آنان در جامعه داشته و دارند. پاسخ به این نا برابری ها و این که نمی توان شاهد بی طرفی باقی ماند در چند دهه اخیر باعث پیدایش نوعی نظام تفکری و نظریه های جامعه شناختی در باب زنان و موقعیت و نقش آنان در جامعه شده است به نام نظریه فمینیسم کار در جامعه سرمایه داری چیزی است که توسط مردان انجام می گردد دسترسی زنان به پول فقط از طریق شوهرانشان امکان تحقق پیدا می کند. بسیاری از مردان نائل آمدن زنان خود را به وضعیت افراد حقوق بگیر با سوء ظن نگاه می کنند چون پول به معنای برخورداری از قدرت استقلال است. از آنجا که کار زن در برداشت های متداولی که ازمفهوم کار وجود دارد نمی گنجد به طرز اسرار آمیزی تبدیل به چیزی می شود که اصلاً کار به حساب نمی آید. زنی که در خانه به سر می برد زنی که می تواند کاری انجام نمی دهد، در حالی که از نقطه نظر کمیت صرف کار منزل حجم عظیمی از امر تولید را که اجتماعاً ضرورت دارد دربر می گیرد. با این همه در جوامعی که بنیانش بر تولید کالایی استوار است کار منزل معمولاً کار واقعی به حساب نمی آید، چون خارج از حرفه و بازار داد و ستدهای تجاری قرار دارد.
برآوردی که ار کار زنان خانه دار انجام گرفته نشان داده است که این قبیل زنان با داشتن بچه و بدون شغل خارج از خانه هفته ای هشتاد ساعت کار انجام می دهند. زنان دیگری که با داشتن بچه در خارج از خانه هم به کار اشتغال دارند علاوه بر آن پنجاه ساعت نیز در خانه کار می کنند. عدم شناسایی کار زنان در خانه به عنوان کار سبب می شود که آن ها ابداً نتوانند به عنوان یک گروه ارزشی برای خود احساس کنند. ماهیت خاص شرایط زن بودن به حفظ این وضع کمک می کند. هر چند زنان می توانند از جهات اخلاقی و معنوی ارزش خود را مورد تأیید قرار دهند اما این ایستادگی صرفاً در حد مقاومتی دفاعی باقی می ماند.
کار منزل نه فقط مشمول برداشت اقتصادی متداول نمی شود بلکه مادیت بالفعل این نوع کار، آن را به یک معنای دیگر نیز غیر قابل رؤیت می کند. به نظر می رسد که مردها عموماً انجام شدن این کار را نمی بینند و در برگشت به خانه توجهشان به کمبودها و چیزهایی است که انجام نگرفته است.
دامنه کار منزل سراسر هستی زن خانه دار را در بر می گیرد و فقط بیماری او یا تعطیلاتش وقفه ای در این گستره به وجود می آورد. فضای آن تمامی فضای عمر یک زن است و زن سر کار نمی رود بلکه بیدار می شود که کار کند. خانه همان کار است و کار همان خانه. کار در منزل در نظام سرمایه داری با آن که کار بدون مزد و کار غیر تولید به خاطر این که خارج از بازار داد و ستد تجاری قرار دارد است که به فرودستی زنان کمک می کند.
فعالیت هایی که یک زن به ازای دریافت دستمزد انجام می دهد فقط اهمیت درجه دوم دارند. از آنجا که ایدئولوژی نان آور بودن مردی که زن و بچه به او بستگی دارند از دیرپا پابرجا بود. سهم زنان در اقتصاد از نظر آماری برجستگی کمتری پیدا کرده است. در سال 1851 منع اشتغال زن شوهر دار و کودکان در کارخانه شروع شد و تا جنگ جهانی دوم زن شاغل « قابل رؤیت» زنی بود که مجرد باشد. زمانی اعتقاد بر این بود که ازدواج بیشتر زنان به معنای جدایی همیشگی از اشتغال توأم با دریافت مزد می باشد. تصویر موقعیت اقتصادی در گزارش «بیوریج» که بعداً مبانی قانون تأمین اجتماعی در دوران بعد از جنگ قرار گرفت به گونه ای دیگر بود. طبق گزارش او تنها اقلیت کوچکی از زنان شوهر دار به مشاغل استخدامی اشتغال داشته و بیوریج زنان متأهل خانه دار را طبقه ای خاص و طبقه ای وابسته در نظر گرفت و به آن ها توجه کرد تا به جای آن که سهمی کامل در قبال جامعه و خانواده بر عهده گیرند ترجیح بدهند که به کارکرد شوهرانشان متکی باشند. بدین ترتیب فکر نان آور بودن مرد به ترتیب گسترده تر تأمین اجتماعی سال های پس از جنگ در انگلستان منتقل شد و به صورت جزء جدایی ناپذیر از آن در آمد. بنابراین امتناع از پذیرفتن زن به عنوان حامیان اقتصادی برخی خانواده ها به خصوص آن هایی که هر کدامشان یک مرد بالغ را نیز شامل می شوند وسیله ای است برای این فکر که دستمزدهای زنان باید پایین تر از مردان باشد، چرا که گویا یک زن یا برای تأمین شخص خودش کار می کند و یا درآمد او فقط مکمل دستمزد مرد خانه به حساب می آید. نظام تأمین اجتماعی انگلستان بر پایه نگهداشتن فکر نان آور بودن مرد و در نظر گرفتن زن به عنوان همسر خانه دار و نه فقط از استثمار اقتصادی زنان بلکه از پدر سالاری نیز فعالانه حمایت می کند.
فمینیسم، جنبشى سازمان یافته براى دست یابى به حقوق زنان و ایدئولوژى ایى براى دگرگونى جامعه است؛ که هدف آن، صرفا تحقق برابرى اجتماعى زنان نیست، بلکه رؤیاى دفع انواع تبعیض و ستم نژادى را در سر می پروراند.
همه گرایش هایى که زیر چتر گسترده این جنبش گرد آمده اند، در این باورند که زنان با بىعدالتى و نابرابرى روبه رو شده اند؛ اما درباره علل ستم بر آنان، تحلیل هاى مختلفى ارائه مىدهند و بر همین پایه، راهبردهاى متفاوتى نیز پیشنهاد میکنند.
نخستین بار، واژه فمینیسم (Feminisme) در یک متن پزشکى به زبان فرانسه، براى تشریح گونه اى وقفه در رشد اندام ها و خصایص جنسى بیماران مردى به کار رفت که تصور مىشد از خصوصیات زنانه یافتن بدن خود در رنج بود. سپس الکساندر دوما، نویسنده فرانسوى، این واژه را در جزوه اى با عنوان «مرد و زن»، درباره زناى محصنه و زنانى به کاربرد که به گونه اى ظاهرا مردانه رفتار مىکردند.
فمینیسم به عنوان یک اصطلاح سیاسى، از سال 1837 م. وارد فرهنگِ فرانسه شد. این واژه هر چند در ارائه چهره اى کلى و منهاى مشخصه هاى یک مکتب سیاسى - اجتماعى، واژه اى گویا است؛ اما با دارا بودن این کلیت مفهومى، از مؤلفه ها و شناسه هاى معرفى یک تفکر خاص، تهى مى باشد. براى فهم معناى خاصِ اراده شده از فمینیسم، به پسوند آن نیاز است و این پسوندها هستند که تعیین کننده نوع گسترش، مشخصه ها و اهداف خاص آن مى باشند و بدین ترتیب است که مثلاً فمینیسم رادیکال از فمینیسم سوسیالیست متمایز مىگردد.
در مباحث آکادمیک، فمینیسم به معناى اعم، شامل هر گونه مطالبات حقوقى و اجتماعى زنان است؛ اما آن چه امروز به عنوان فمینیسم مطرح مىشود، فمینیسم به معناى اخص است که جنبشى کاملاً سیاسى - ایدئولوژیکى و حمایت شده از کانون هاى خاص در جهان است.
بهتر آن است که بگوییم فمینیسم قبل از آن که یک مکتب و ایدئولوژى مستقل باشد، یک وجه اجتماعى براى احقاقِ حقوق زنِ مظلوم در اروپا و غرب است.
در دهه 1840 م.، جنبش حقوق زنان در ایالات متحده ظهور کرد و به فعالیت در جهت تبیین جایگاه زن در جامعه آمریکا پرداخت. دستاورد مهم این فعالیت ها، اعلامیه «احساسات» است که خواهان رعایت اصول آزادى و برابرى در مورد زنان بود.
قبل از ظهور جنبش هاى مدافع حقوق زنان، نویسندگان زن درباره نابرابرى ها و بى عدالتىهاى اجتماعى علیه زنان، مطالبى نوشته بودند. در واقع، آغازگرِ این گونه جنبش ها و منشأ پیدایش نهضت فمینیسم، همین نویسندگان بودند که با تحولات فکرى و فرهنگى، زمینه خیزش زنان جهت احقاقِ مطالبات خود را فراهم نمودند. به عنوان نمونه، مىتوان به خانم مرى ولستن کرافت، نویسنده «احقاق حقوق زنان» و سیمون دو بوار، نویسنده «جنس دوم» اشاره نمود.
در یک جمع بندى کلى از تعریف فمینیسم، مىتوان گفت جنبش هاى فعالى از حقوق زنان، چه در جهان غرب و چه در کشورهاى اسلامى، در اعتراض به برخى نابرابرى هاى اجتماعى شکل گرفتند؛ اما با گذشت زمان، به جریانى فرهنگى تبدیل شدند که بر اساس انگاره هاى مشخص اعتقادى، به تحلیل نابرابرى هاى زنان و آرمان هاى زنانه پرداختند. امروزه، واژه فمینیسم به دفاع از حقوق زنان بر اساس آرمان برابرى طلبى اطلاق مى شود.