جامعه شناسی در لغت به معنای علمی است که به جامعه و نهادها و مناسبات اجتماعی می پردازد و پیدایش، ساختار و کارکرد گروههای انسانی را به منزله الگوهای سازمان یافته رفتار جمعی مورد بررسی قرار می دهد. صاحبنظران سابقه افکار جامعه شناختی را تا دوران ارسطو ردیابی می کنند و منتسکیو و روسو را نیز به نوعی جامعه شناس می شمارند اما قدمتی که برای ظهور علم جامعه شناسی قائل می شوند روی هم رفته کمتر از دو سده است. جورج ریتزر که از استادان برجسته این رشته به مشار می آید در کتاب نظریه جامعه شناسی خود یکی از مهمترین دلایل شکل گیری نظریه های نوین جامعه شناختی را آشوبها و نابسامنی های اجتماعی ناشی از انقلاب های سیاسی معرفی می کند که به ویژه پس از انقلاب کبیر فرانسه پدیدار شد و معتقد است که نظریه پردازی های بنیانگذاران این علم واکنشی محافظه کارانه در برابر تحولات اجتماعی عصر خود بوده است. مروری بر آثار سایر نظریه پردازان نام آور این حوزه نشان می دهد که دست کم در زمینه توجه به موقعیت زنان و مقوله جنسیت ادعای ریتزر را می توان پذیرفت و البته در این صورت باید این حکم را به خود او نیز تسری داد زیرا در اوایل دهه هشتاد قرن بیستم میلادی که نخستین چاپ کتاب او انتشار یافت از تجربه جنبش های گسترده فمینیستی که سراسر جوامع غربی را در نوردیده بود چندان اثری در آن دیده نمی شد و گنجاندن نظریه های فمینیستی در این کتاب درسی تا چاپ دوم آن در چندین سال بعد به طول انجامید.
روی هم رفته رشته های مختلف علم همواره با ادعای خنثی نگری در برابر توجه به مقوله جنسیت مقاومت نشان می دادند. بنابراین باید گفت جای خوشوقتی است که جامعه شناسانی مانند ریتزر برای گنجاندن نظریه های فمینیستی در کتاب های درسی خود کمتر از یک دهه تاخیر داشته اند. این اتفاق را به زنان بی شماری مدیونیم که به ویژه در دو سده اخیر با شیوه زندگی و اندیشه و قلم خود توجه به موقعیت زن در جامعه را به فلسفه و اصول علم تحمیل کرده اند. استیفای حقوق زنان به قلم مری ولستون کرافت اندکی پیش از تولد آگوست کنت منتشر شد. هریت مارتینو که به تعبیری نخستین زن جامعه شناس به معنای امروزین به شمار می آید، هم عصر کنت بود و زمانی که اثر مهم او جامعه در آمریکا به چاپ رسید امیل دورکیم 10 سال داشت و ماکس وبر 14 ساله بود. سالها پیش از انکه تالکوت پارسونز و سی رایت میلز صحنه جامعه شناسی آمریکا را تسخیر کنند زنان فرهیخته بسیاری در دنیای انگلیسی زبان در زمینه موقعیت زن در جامعه قلم زده بودند و در فرانسه اثر عظیم فلسفی سینون دوبوار، جنس دوم، که گزارشی همه جانبه از موقعیت همه جانبه زن در جامعه به شمار می آمد، انتشار یافته بود. این همه اما راه را برای ورود جدی مقوله جنسیت به مباحث علمی هموار نکرد. گویی جهان علم در انتظار نابسامانی های اجتماعی تازه تری بود تا به تعبیر جورج ریتزر خواب شیرین مردان محافظه کار را برآشوبد و چشم انان را در پی شناخت علل این نابسامانی ها بر نیمه پنهان جامعه بگشاید و این فرصت ظاهرا در دهه 1960 میلادی دست داد. وضعیت سیاسی این دهه که اوج گیری موج دیگری از جنبش زنان در دهه هفتاد را در پی داشت نیاز به بازنگری در مفاهیم علمی از چشم اندازی تازه و با عنایت به مقوله جنسیت را آشکار کرد.
مجمع عمومی سازمان ملل سال 1975 را سال جهانی زن و فاصله سالهای 1976 – 85 را دهه زنان، برابر، توسعه و صلح نامید. پس از آن نیز طی قطع نامه ای برنامه کنفرانس جهانی زن را که بررسی وضعیت اشتغال و بهداشت و آموزش زنان بود مورد تاکید قرار داد و در 1985 کنوانسیون رفع تبعیض علیه زنان را تدارک دید که کشورهای عضو جامعه ملل نرم نرمک به آن می پیوندند. اکنون در آغز سده جدید میلادی اگرچه کتاب های درسی رشته جامعه شناسی هنوز در برابر اهمیت گنجاندن نظریه های فمینیستی مقاومت هایی نشان می دهند، انبوه مقالات و کتابها و گزارش های پژوهشی درباره نقش تعیین کننده جنسیت در مفاهیم و نظریات علمی که پیش تر حاصل فکر و قلم زنان اندیشمند و پژوهش گر است نیازهای رشته تازه تاسیس مطالعات زنان در دانشگاهها را برآورده می سازد. به این ترتیب به نظر می رسد باید پذیرفت که جامعه جهانی عزم خود را برای محو تبعیض های جنسیتی علیه زنان جزم کرده است.
این سکه اما روی دیگری نیز دارد. اوج گیری ندای حق طلبانه زنان از همان ابتدا محافظه کاران جدید را در سراسر جهان چنان به وحشت انداخت که با تمامی توان و تجهیزات خود برای پاتک به میدان آمدند. رسانه ها از هیچ گونه تبلیغی برای مخدوش کردن تصویر جنبش های زنان فروگذار نکردند و تلاش برای ارائه تعریف های سخیف و تنگ نظرانه از فمینیسم که آن را تا سطح هرزه نگاری تنزل می داد آغاز شد و هنوز ادامه دارد. در سطوح دانشگاهی کوشش برای جذب و هضم نظریه های فمینیستی در دیدگاههای رسمی و رایج به منظور بی اثر کردن یا به اصطلاح گرفتن زهر ان آغاز شد که هنوز ادامه دارد. از سوی دیگر روند رو به رشد تجارت جهانی و پیشرفت های فن آوری در ابتدای دهه هفتاد که نوید بخش رشدی شتابنده در اقتصاد کشورهای در حال توسعه بود به جای انکه امکان مشارکت فزابنده زنان را در توسعه اقتصادی و اجتماعی این کشورها فراهم سازد و به بهبود وضعیت ایشان بیانجامد در پایان دهه به بحرانی بین المللی منجر شد که وخامت اوضاع زنان را در سراسر جهان در پی داشت. در کنفرانس جهانی زن به سال 1985 در نایروبی اعلام شد که آسیب های ناشی از بحران اقتصاد جهانی بیش از همه بر زنان به ِویژه در کشورهای در حال توسعه وارد آمده است و تجربه کنفرانس های بعدی نشان داد که این روند ستم و تبعیض هنوز ادامه دارد. پس می توان نتیجه گرفت که هنوز در همان جایی قرار داریم که از آنجا آغاز کرده بودیم.
نگاه را می توان هر بار به سویی متوجه کرد و به قولی هز بار نیمی از لیوان آب را دید، نیمه پر یا نیمه خالی را. اما واقعیت نه این است و نه آن. یا بهتر است بگوییم هم این است و هم آن. بسیاری از موانع نظری و عملی دست کم در جوامع توسعه یافته از پیش روی آموزش و اشتغال زنان برداشته شده است اگرچه عمومیت یافتن آن در سرتاسر جهان به زمان بیشتری نیاز دارد. خشونت در هر دو عرصه عمومی و خصوصی گریبان گیر زنان است اما بحث درباره خشونت علیه زنان حتی درباره خشونت خانگی که پیش از این موضوعی کاملا خصوصی به شمار می آمد اکنون به عرصه رسانه ها و نهادهای عمومی کشانده شده است. موضوع کنترل و تنظیم خانواده که تا کمتر از یک سده پیش امری شخصی و غالبا مذموم شناخته می شد امروزه با کوششی جدی و فراگیر پی گرفته می شود. بسیاری از دولتها و حکومتها در سراسر جهان رفته رفته مساله تامین بهداشت و تن درستی زنان را در دستور کار خود قرار می دهندو ... در عر حال امروزه از زبان های بسیاری ی توان شنید که میزان سنجش عدالت و آزادی در هر جامعه وضعیت زنان آن است.