فرمت فایل : word(قابل ویرایش)
تعداد صفحات:14
فهرست مطالب:
مقدمه
تقسیم ممالک آل بویه
دیلمان فارس
پادشاهان آل بویه در فارس
عمادالدوله
عضد الدوله
ابوکالیجار مرزبان
منابع و موخذ :
مقدمه:
عیلامیها یا ایلامیان یکی از اقوام سرزمین ایران بودند که از ۳۲۰۰ سال پیش از میلاد تا ۶۴۰ پیش از میلاد، بر بخش بزرگی از مناطق جنوب غربی فلات ایران فرمانروایی میکردند.(تاریخ مکتوب موجود از ۳۲۰۰ پیش از میلاد است. تمدن عیلام یکی از قدیمیترین و نخستین تمدنهای جهان است. بر اساس بخشبندی جغرافیایی امروز، عیلام باستان سرزمینهای خوزستان، فارس، ایلام و بخشهایی از استانهای بوشهر، استان کرمان، لرستان و کردستان را شامل میشد.
آل بویه یا بوییان، (۳۲۰-۴۴۷ ق / ۹۳۲-۱۰۵۵ م) از دودمانهای ایرانی پس از اسلام است که در بخش مرکزی و غربی ایران و عراق فرمانروایی میکردند.
گستره ی فرمانروایی آل بویه
در غرب و مرکز ایران دو سلسله دیلمی به نام آل زیار ( ۳۲۰ ه.ق. ) و آل بویه که هر دو از مناطق شمال برخاستهاند نواحی مرکزی و غربی ایران و فارس را از تصرف خلفا آزاد کردند. دیلمی نام قوم و گویشی در منطقه کوهستانی گیلان بود به نام دیلمستان. دیلمیان سخت نیرو گرفتند و مدت ۱۲۷ سال حکومت راندند و چون خلفا در برابر آنها چارهای جز تسلیم ندیدند حکومت بغداد را به آنها واگذاشتند و خود بعنوان خلیفگی و احترامات ظاهری قناعت کردند. این سلسله در سال ۴۴۷ ه. ق. بدست سلجوقیان و در نتیجهٔ اختلاف دائمی که با آل زیار و دیگر امیران محلی ایرانی داشتند، منقرض شد.
تقسیم ممالک آل بویه
از سه پسر بویه چنانچه ذکر کردیم عماد الدوله در سال 338 مرد و جانشین بعضد الدوله پسر رکن الدوله برادر زاده او رسید . معز الدوله هم در سال 356 وفات یافت و پسرش عز الدوله بختیار مقام او را گرفت تنها رکن الدوله برادر میانه باشد تا سال 366 حیات داشت و او به شرحی که در فصل پیش گذشت تا محرم سنه 357 که سال مرگ و وشمگیر زیاری است با او و سپهسالار اردوی خراسان از جانب امیر نوح یعنی ابوالحسن محمد بن ابراهیم سیمجور کشمکش سخت داشت . چون وشمگیر غفلتهً از میان رفت ابوالحسن سیمجوری از جنگ با رکن الدوله احتراز جست لیکن حال خصومت بین رکن الدوله و امیر نوح سامانی تا تاریخ 361 باقی بود. در این تاریخ ابوالحسن سیمجوری امیر نوح را به صلح با رکن الدوله وا داشت و قرار شد که امیر دیلمی و پسرش عضد الدوله هر سال 150000 دینار به سامانیان بپردازند تا ایشان متعرض ری و کرمان که در تصوف آل بویه درآمده بود نشوند و نوح دختر عضد الدوله را هم به عقد ازدواج خود درآورد و این قرار تا سال 366 که سال فوت رکن الدوله و بهستون است از جانب طرفین محترم و مرعی بود .
فرمت فایل : word(قابل ویرایش)
تعداد صفحات:21
چکیده:
هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریده عالم دوام ما
جلال آل احمد اسمی که در تاریخ معاصر ایران در جای جای عرصه های ادبیات، سیاست و فرهنگ و مبارزه و انقلاب دیده می شود.
جلال آل احمد متولد سال ۱۳۰۲ تهران است. پدر او سید احمد آل احمد از علمای طراز اول معاصر شهید مدرس بوده است.
او خود می گوید:
در خانواده ای روحانی (مسلمان-شیعه) بر آمده ام و برادر بزرگ و یکی از شوهر خواهر هام در مسند روحانیت مردند. و حالا برادر زاده ای و یک شوهر خواهر دیگر روحانیند و این تازه اول عشق است .
نزول اجلالم به باغ وحش این عالم در سال ۱۳۰۲ . بی اغراق سر هفت تا خواهر آمده ام. که البته هیچ کدامشان کور نبودند. اما جز چهار تاشان زنده نماندند .کودکیم در نوعی رفاه اشرافی روحانیت گذشت. تا وقتیکه وزارت عدلیه (( داور)) دست گذاشت روی محضر ها و پدرم زیر بار انگ و تمبر و نظارت دولت نرفت و در دکانش را بست و قناعت کرد به اینکه فقط آقای محل باشد. (۱)
جلال در خانواده ای رشد و نمو که توسط رضاخان پهلوی و اصلاحات غربی او هر روز عرصه بر آن تنگ تر می شد. همانطور که دیگر مذهبی ها و روحانیون را مخصوصا بعد از شهادت مدرس به کنج انزوا رانده بود.
جلال در این دوره رشد می کند و با ناباوری شرایط اجتماعی را درک می کند که در آن روحانیت هیچ جایگاه قابل توجهی نداشت. و یا در حال از دست دادن موقعیتش بود.
دبستان را که تمام کردم دیگر نگذاشت درس بخوانم که: (برو بازار کار کن) تا بعد ازم جانشینی بسازد. و من بازار را رفتم اما دارلفنون هم کلاسهای شبانه باز کرده بود که پنهان از پدر اسم نوشتم . روز ها کار؛ ساعت سازی، بعد سیم کشی برق، بعد چرم فروشی و از این قبیل … و شبها درس. و با در آمد یک سال کار مرتب، الباقی دبیرستان را تمام کردم. بعد هم گاهگذاری سیم کشی های متفرق. بر دست « جواد»؛ یکی دیگر از شوهر خواهر هام که اینکاره بود. همین جوریها دبیرستان تمام شد. و توشیح « دیپلمه» آمد زیر برگه وجودم- در سال ۱۳۲۲- یعنی که زمان جنگ. به این ترتیب که جوانکی با انگشتری عقیق و دست و سر تراشیده و نزدیک به یک متر و هشتاد، از آن محیط مذهبی تحویل داده می شود به بلبشوی زمان جنگ دوم بین الملل. که برای ما کشتار را نداشت و خرابی و بمباران را. اما قحطی را داشت و تیفوس را و هرج و مرج را و حضور قوی نیروهای اشغال کننده را. (۲)
در این دوره جلال با تمهیدات پدر عازم سفر به نجف برای ادامه تحصیلات دینی می شود. اما در این سفر که بیش از دوماه طول نکشید جو خشک و مقدس مآب حاکم بر حوزه علمیه آن روز نجف او را کلا از دین و دینمداری زده کرد و او بدون انگشتری عقیق و در حالی که گرایشات شیعی اش را کنار گذاشته بود از نجف به تهران بر می گردد.(۳)
جنگ که تمام شد دانشکده ادبیات (دانشسرای عالی) را تمام کرده بودم. و معلم شدم. ۱۳۲۶٫ در حالیکه از خانواده بریده بودم وبا یک کراوات و یکدست لباس نیم دار آمریکایی که خدا عالم است از تن کدام سرباز به جبهه رونده ای کنده بودند تا من بتوانم پای شمس العماره به ۸۰ تومان بخرمش.
سه سالی بود که عضو حزب توده بودم. سالهای آخر دبیرستان با حرف و سخنهای احمد کسروی اشنا شدم و مجله « پیمان» و بعد « مرد امروز» و «تفریحات شب» و بعد مجله « دنیا» و مطبوعات حزب توده … و با این مایه دست فکری چیزی درست کرده بودیم به اسم« انجمن اصلاح». کوچه انتظام، امیریه. و شبها در کلاسهایش مجانی فنارسه درس میدادیم و عربی و آداب سخنرانی. و روزنامه دیواری داشتیم و به قصد وارسی کار احزابی که همچو قارچ روییده بودند هر کدام مامور یکیشان بودیم و سرکشی میکردیم به حوزه ها و میتینگهاشان … و من مامور حزب توده بودم و جمعه ها بالای پسقلعه و کلک چال مناظره و مجادله داشتیم که کدامشان خادمند و کدام خائن و چه باید کرد و از این قبیل … تا عاقبت تصمیم گرفتیم که دسته جمعی به حزب توده بپیوندیم. جز یکی دو تا که نیامدند. و این اوایل سال ۱۳۲۳٫
دیگر اعضای آن انجمن « امیر حسین جهانبگلو» بود و «هوشیدر» و «عباسی» و «دارابزند» و «علینقی منزوی» و یکی دو تای دیگر که یادم نیست. پیش از پیوستن به حزب، جزوه ای ترجمه کرده بودم از عربی به اسم « عزاداریهای نامشروع» که سال۲۲ چاپ شد و یکی دو قران فروختیم و دو روزه تمام شد و خوش و خوشحال بودیم که انجمن یک کار انتفاعی هم کرده. نگو که بازاریهای مذهبی همه اش را چکی خریده اند و سوزانده. اینرا بعد ها فهمیدیم. پیش از آن هم پرت و پلاهایی نوشته بودم در حوزه تجدید نظر های مذهبی که چاپ نشده ماند و رها شد.(۴)
اگر چه فعالیت های اجتماعی را جلال از دوران دبیرستان آغاز کرده بود اما فعالیت جدی اجتماعی و سیاسی او در زمان بعد از جنگ دوم در قالب حزب توده آغاز شد.
فعالیت های او در قالب نویسندگی و سخنرانی بود. قلم و زبان تند و جذاب و شخصیت گیرا و جوان پسند او و تهور و شجاعت او عواملی شد برای رشد پی در پی او در حزب توده.
در حزب توده در عرض چهار سال از صورت یک عضو ساده به عضویت یک کمیته حزبی تهران رسیدم و نمایندگی کنگره. و از این مدت دو سالش را مدام قلم زدم. در « بشر برای دانشجویان» که گرداننده اش بودم و در مجله ماهانه « مردم» که مدیر داخلیش بودم. و گاهی هم در «رهبر».
اولین قصه ام در «سخن» در آمد. شماره نوروز ۲۴٫ که آنوقتها زیر سایه« صادق هدایت» منتشر میشد و ناچار همه جماعت ایشان به چپ گرایش داشتند و در اسفند همین سال « دید و بازدید» را منتشر کردم؛ مجموعه آنچه در« سخن» و «مردم برای روشنفکران» هفتگی در آمده بود. به اعتبار همین پرت و پلاها بود که از اوایل ۲۵ مامور شدم که زیر نظر طبری «ماهانه مردم» را راه بیندازم. که تا هنگام انشعاب ۱۸ شماره اش را در آوردم. حتی شش ماهی مدیر چاپخانه حزب بودم. چاپخانه «شعله ور». که پس از شکست «دموکرات فرقه سی » و لطمه ای که به حزب زد و فرار رهبران، از پشت عمارت مخروبه «اپرا» منتقلش کرده بودند به داخل حزب. و به اعتبار همین چاپخانهای در اختیار داشتن بود که « از رنجی که می بریم» در آمد. اواسط ۱۳۲۶٫ حاوی قصه های شکست در آن مبارزات و به سبک رئالیسم سوسیالیستی!(۵)
جلال اگر چه در حزب پی در پی رشد می کرد اما متوجه می شود که این مبارزات اگرچه مقابله با وابستگی کشور به بلوک غرب و انگلیس و فرانسه است اما از طرف دیگر خدمت به گرگ دیگری به نام شوروی است. واقعیت وابستگی، روح وی را آزرده کرد.
مقام معظم رهبری نقل می کنند:
احتمال مىدهم خودم شنیده باشم، احتمال هم مىدهم کسى از او شنیده بود و براى من نقل مىکرد. مىگفت: ما در اتاقهاى حزب توده، مرتّب از این اتاق به آن اتاق جلو رفتیم – منظورش این بود که مراحل حزبى را طى کردیم و به جایى رسیدیم که دیدیم از پشت دیوار صدا مىآید! گفتیم آنجا کجاست؟ گفتند اینجا مسکو است! گفتیم ما نیستیم؛ برگشتیم. یعنى به مجرّد اینکه در سلسله مراتب حزبى احساس کردند که این وابسته به خارج است، گفتند ما دیگر نیستیم. بیرون آمدند و با خلیل ملکى و جماعتى دیگر، نیروى سوم را درست کردند؛ مخلصها آنجا بودند. این دوره، تا حدود دوران «دکتر مصدق» و بعد ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ ادامه یافت.(۶)
جلال خود می گوید:
و انشعاب در سال ۱۳۲۶ اتفاق افتاد. بدنبال اختلاف نظر جماعتی که ما بودیم- به رهبری خلیل ملکی- و رهبران حزب که به علت شکست قضیه آذر بایجان زمینه افکار عمومی حزب دیگر زیر پایشان نبودو به همین علت سخت دنباله رو سیاست استالینی بودندکه می دیدیم که به چه بواری می انجامید. پس از انشعاب، یک حزب سوسیالیست ساختیم که زیر بار اتهامات مطبوعات حزبی که حتی کمک رادیو مسکو را در پس پشت داشتند، تاب چندانی نیاورد و منحل شدو ما ناچار شدیم به سکوت. در این دوره سکوت است که مقداری ترجمه می کنم. به قصد فرانسه یاد گرفتن. از « کامو» و «ساتر» . و نیز از «داستایوسکی». «سه تار » هم مال این دوره است که تقدیم شده به خلیل ملکی. هم در این دوره است که زن می گیرم. وقتی از اجتماع بزرگ دستت کوتاه شد، کوچکش را در چاردیواری خانه ای می سازی. از خانه پدری به اجتماع حزب گریختن و از آنجا به خانه شخصی.(۷)
جلال در این دوره سرخوردگی در پی حقیقت همچنان تلاش می کند و بیشتر مطالعه می کند. تا به قضیه ملی شدن صنعت نفت و کودتای ۲۸ مرداد می رسد.
در آن زمان او به جبهه ملی می پیوندد و مبارزه ی جدیدی را تجربه می کند. اما باز در آنجا متوجه می شود که نردبان ترقی وابستگانی دیگر شده است. او در پی حقیقت بود و می دید که از این تلاش او سوء استفاده می شود.
و اوضاع همین جورهاست تا قضیه ملی شدن نفت و ظهور جبهه ملی و دکتر مصدق. که از نو کشیده میشوم به سیاست. و از نو سه سال دیگر مبارزه. در گرداندن روزنامه های «شاهد» و «نیروی سوم» و مجله ماهانه «علم و زندگی» که مدیرش ملکی بود علاوه بر اینکه عضو کمیته نیروی سوم و گرداننده تبلیغاتش هستم که یکی از ارکان جبهه ملی بود. و باز همین جورهاست تا اردیبهشت ۱۳۳۲ که به علت اختلاف نظر با دیگر رهبران نیروی سوم، ازشان کناره گرفتم. می خواستند ناصر وثوقی را اخراج کنندکه از رهبران حزب بود؛ و با همان «بریا» بازیها. که دیدم دیگر حالش نیست. آخر ما به علت همین حقه بازیها از حزب توده انشعاب کرده بودیم. و حالا از نو به سرمان می آمد.(۸)
جلال که هنوز در بین افکار مارکسیسم و لیبرالیسم مذبذب بود دو کتاب بازگشت از شوروی و دستهای آلوده را ترجمه می کند که در این دوکتاب شکست افکار کمونیسم به تصویر کشیده شده بود.
اینکه رهبران کمونیسم در شوروی از کارگران حکومت بلشویکی را ساختند و از آن کاخ کرملین و ارتش سرخ را و سپس خودشان تبدیل به سرمایدارانی گردن کلفت تر .
در همین سالهاست که«بازگشت از شوروی»ژید را ترجمه کردم و «دستهای آلوده» سارتر را. و معلوم است هر دو به چه علت. «زن زیادی» هم مال همین سالهاست. آشنایی با نیما یوشیج هم مال همین دوره است. و نیز شروع به لمس کردن نقاشی. مبارزه ای که میان ما از درون جبهه ملی با حزب توده در این سال دنبال شد، به گمان من یکی از پر بار ترین سالهای نشر فکر و اندیشه و نقد بود.(۹)
او پس از سرخوردگی از حزب توده و جبهه ملی دچار سردرگمی بی کرانی می شود و این فرصت برای بازنگری گذشته اش بهترین فرصت می شود.
بگذریم که شکست در آن مبارزه به رسوب خویش پای محصول کشت همه مان نشست. شکست جبهه ملی و برد کمپانیها در قضیه نفت که از آن به کنایه در «سرگذشت کندوها» گپی زده ام- سکوت اجباری محدودی را پیش آورد که فرصتی بود برای به جد در خویشتن نگریستن و به جستجوی علت آن شکستها به پیرامون خویش دقیق شدن. و سفر به دور مملکت. و حاصلش «اورازان-تات نشینهای بلوک زهرا-و جزیره خارک». که بعدها موسسه تحقیقات اجتماعی وابسته به دانشکده ادبیات به اعتبار آنها ازم خواست که ساسله نشریاتی را در این زمینه سرپرستی کنم. و اینچنین بود که تک نگاری (مونو گرافی) ها شد یکی از رشته کارهای ایشان. و گر چه پس از نشر پنج تک نگاری ایشان را ترک گفتم. چرا که دیدم می خواهند از آن تک نگاریها متاعی بسازند برای عرضه داشت به فرنگی و ناچار به معیارهای او. و من اینکاره نبودم.چرا که غرضم از چنان کاری از نو شناختن خویش بود و ارزیابی مجددی از محیط بومی و هم به معیارهای خودی .اما به هر صورت این رشته هنوز هم دنبال می شود.(۱۰)
فرمت فایل : word(قابل ویرایش)
تعداد صفحات:112
چکیده:
جلال آل احمد در یازدهم آذرماه ١٣٠٢ در خانوادهای مذهبی-روحانی به دنیا آمد. دوران کودکی و نوجوانی جلال در نوعی رفاه اشرافی روحانیت گذشت. پس از اتمام دوران دبستان، پدر جلال به او اجازهی درس خواندن در دبیرستان را نداد. اما او که همواره طالب و جویای حقیقت بود به این سادگی تسلیم خواست پدر نشد. «دارالفنون هم کلاسهای شبانه باز کرده بود که پنهان از پدر اسم نوشتم. روزها کار؛ ساعت سازی، بعد سیمکشی برق، بعد چرم فروشی و از این قبیل … و شبها درس. با در آمد یک سال کار مرتب، الباقی دبیرستان را تمام کردم. بعد هم گاهگداری سیمکشیهای متفرقه. بردست «جواد»؛ یکی دیگر از شوهر خواهرهام که این کاره بود. همین جوریها دبیرستان تمام شد و توشیح «دیپلمه» آمد زیر برگهی وجودم …»
در سالهای آخر دبیرستان است، که جلال با کلام کسروی و شریعت سنگلجی، آشنا میشود و همین مقدمهای میشود برای پیوستن وی به حزب توده. در سال ١٣٢٢ وارد دانشسرای عالی تهران میشود و در رشتهی ادبیات فارسی به تحصیل میپردازد. در سال ١٣٢٣ رسماً به حزب توده میپیوندد و دیری نمیپاید که در شمار اعضای فعال این حزب در میآید. « …در حزب توده در عرض چهار سال از صورت یک عضو ساده به عضویت یک کمیته حزبی تهران رسیدم و نمایندگی کنگره. و از این مدت دو سالش را مدام قلم زدم …»
در این سالها یادداشتهای وی در مجلاتی چون «بشر برای دانشجویان» و ماهنامهی «مردم» و «سخن» چاپ میشود. اولین کتاب او، «دید و بازدید»، درواقع گردآوری وی از قصههای چاپشدهاش در این مجلات است.
در سال ١٣٢٦ دومین کتاب خود به نام «از رنجی که میبریم» را چاپ میکند که حاوی قصههای شکست مبارزاتش در حزب توده است. انشعاب وی از حزب توده هم در همین سال اتفاق میافتد. پس از این انشعاب است که برای مدتی به قول خودش ناچار میشود به سکوت که البته سکوت وی به معنای نپرداختن به سیاست و بیشتر قلمزدن است.
جلال در این ایام بیشتر به کار ترجمه روی میآورد. رمانهایی چون «قمارباز» از داستایوفسکی (١٣٢٧)، «بیگانه» از آلبر کامو (١٣٢٨) و «سوء تفاهم» از آلبرکامو (١٣٢٩) از ترجمههای ارزندهی جلال است. همچنین کتاب «سه تار» وی هم که آن را به خلیل ملکی تقدیم کرده، محصول همین دوران سکوتش است.
جلال در بهار ١٣٢٩، با سیمین دانشور –که او نیز دانشجوی دانشکدهی ادبیات بوده است– ازدواج میکند. « …و زنم سیمین دانشور که میشناسید؛ اهل کتاب و قلم و دانشیار رشتهی زیباییشناسی و صاحب تألیفها و ترجمههای فراوان، و در حقیقت نوعی یار و یاور قلم. که اگر او نبود چه بسا خزعبلات که به این قلم در آمده بود. (و مگردر نیامده؟) از ١٣٢٩ به اینور هیچ کاری به این قلم منتشر نشده که سیمین اولین خواننده و نقادش نباشد …»
با قضیهی ملی شدن نفت و ظهور جبههی ملی و دکتر مصدق است که جلال دوباره به سیاست روی میآورد. وی عضو کمیته و گردانندهی تبلیغات «نیروی سوم» که یکی از ارکان جبههی ملی بود میشود. وی در ٩ اسفند ١٣٣١، با عدهی دیگری از «نیروی سومیها» بعد از اطلاع از محاصرهی منزل دکتر مصدق فورا ً به آنجا میرود و در مقابل منزل دکتر مصدق به دفاع از او سخنرانی میکند؛ اشرار قصد جان او را میکنند و او زخمی میشود. در اردیبهشت ١٣٣٢ به علت اختلاف با رهبران نیروی سومیها از آنها هم کناره میگیرد. دو کار ترجمهی وی، «بازگشت از شوروی» ژید و «دستهای آلوده» سارتر، مربوط به همین سالها است.
پس از کودتای ٢٨ مرداد، که ضربهی سنگینی بر پیکر آزادیخواهان و مبارزین با استبداد بود، آل احمد نیز دچار افسردگی شدیدی گردید. در این سالها وی کتاب خود را تحت عنوان «سرگذشت کندوها» که کنایه از شکست جبههی ملی و برد کمپانیهای نفتی است، به چاپ میرساند.
این شکست سیاسی، دوباره جلال را به یک دورهی سکوت میبرد و او به دور از تمام هیاهوهای سیاسی سعی به از نو شناختن خود میکند. « … فرصتی بود برای به جد در خویشتن نگریستن و به جستجوی علت آن شکستها به پیرامون خویش دقیق شدن. و سفر به دور مملکت. و حاصلش اورازان، تاتنشینهای بلوک زهرا و جزیرهی خارک …» که البته «مدیر مدرسه» هم مربوط به همین سالها است. یکی از دغدغههای اصلی ذهن جلال دراین سالها تضاد بنیادهای سنتی جامعه و همچنین مستعمره شدن و مصرفزده شدن فرهنگ ایرانی است، که همین تفکرات او را به سمت خلق شاهکاری چون «غربزدگی» میکشاند. خود او غربزدگی را نقطهی عطف کارهایش میداند.
جلال سالهای آخر عمرش به سفرهای متعددی میرود. حاصل هر کدام از این سفرها سفرنامهای است، که سفرنامهی حج وی تحت عنوان «خسی در میقات» چاپ شد. او در این اثر درونیات خود و همراهانش را در برابر یک وجود برتر با بیانی بیپروا بیان میکند.
سر انجام جلال آل احمد که تمام عمر کوتاهش را وقف مبارزه و قلمزدن کرده بود، در سن چهل و شش سالگی دار فانی را وداع گفت و به دیار ابدی شتافت. روحش شاد.
________________________________________
منابع:
– سایت جاودانه
– سایت بیبیسی فارسی، ١٢ سپتامبر ٢٠٠٣
– سایت دبش، ٢٧ شهریورماه ١٣٨٤
جلال الدین سادات آل احمد، معروف به جلال آل احمد ، فرزند سید احمد حسینی طالقانی در محله سید نصرالدین از محله های قدیمی شهر تهران به دنیا آمد، او در سال ۱۳۰۲ پس از هفت دختر متولد شد و نهمین فرزند پدر و دومین پسر خانواده بود.
پدرش در کسوت روحانیت بود و از این رو جلال دوران کودکی را در محیطی مذهبی گذراند. تمام سعی پدر این بود که از جلال، برای مسجد و منبرش جانشینی بپرورد.
جلال پس از اتمام دوره دبستان، تحصیل در دبیرستان را آغاز کرد، اما پدر که تحصیل فرزند را در مدارس دولتی نمی پسندید و پیش بینی می کرد که آن درسها، فرزندش را از راه دین و حقیقت منحرف می کند، با او مخالفت کرد:
« دبستان را که تمام کردم، دیگر نگذاشت درس بخوانم که: «برو بازار کار کن» تا بعد ازم جانشینی بسازد. و من رفتم بازار. اما دارالفنون هم کلاسهای شبانه باز کرده بود که پنهان از پدر اسم نوشتم. »
پس از ختم تحصیل دبیرستانی، پدر او را به نجف نزد برادر بزرگش سید محمد تقی فرستاد تا در آنجا به تحصیل در علوم دینی بپردازد، البته او خود به قصد تحصیل در بیروت به این سفر رفت، اما در نجف ماندگار شد. این سفر چند ماه بیشتر دوام نیاورد و جلال به ایران بازگشت.
در «کارنامه سه ساله» ماجرای رفتن به عراق را این گونه شرح می دهد:
«تابستان ۱۳۲۲ بود، در بحبوحه جنگ، با حضور سربازان بیگانه و رفت و آمد وحشت انگیز U.K.C.C و قرقی که در تمام جاده ها کرده بودند تا مهمات جنگی از خرمشهر به استالینگراد برسد. به قصد تحصیل به بیروت می رفتم که آخرین حد نوک دماغ ذهن جوانی ام بود و از راه خرمشهر به بصره و نجف می رفتم که سپس به بغداد والخ …. اما در نجف ماندگار شدم. میهمان سفره برادرم. تا سه ماه بعد به چیزی در حدود گریزی، از راه خانقین و کرمانشاه برگردم. کله خورده و کلافه و از برادر و پدر.»
پس از بازگشت از سفر، آثار شک و تردید و بی اعتقادی به مذهب در او مشاهده می شود که بازتابهای منفی خانواده را به دنبال داشت.
«شخص من که نویسنده این کلمات است، در خانواده روحانی خود همان وقت لامذهب اعلام شد ه دیگر مهر نماز زیرپیشانی نمی گذاشت. در نظر خود من که چنین می کردم، بر مهر گلی نماز خواندن نوعی بت پرستی بود که اسلام هر نوعش را نهی کرده، ولی در نظر پدرم آغاز لا مذهبی بود. و تصدیق می کنید که وقتی لا مذهبی به این آسانی به چنگ آمد، به خاطر آزمایش هم شده، آدمیزاد به خود حق می دهد که تا به آخر براندش.»
آل احمد در سال ۱۳۲۳ به حزب توده ایران پیوست و عملاً از تفکرات مذهبی دست شست. دوران پر حرارت بلوغ که شک و تردید لازمه آن دوره از زندگی بود، اوج گیری حرکت های چپ گرایانه حزب توده ایران و توجه جوانان پرشور آن زمان به شعارهای تند وانقلابی آن حزب و درگیری جنگ جهانی دوم عواملی بودند که باعث تغییر مسیر فکری آن احد شدند.
همه این عوامل دست به دست هم داد تا جوانکی با انگشتری عقیق با دست و سر تراشیده، تبدیل شد به جوانی مرتب و منظم با یک کراوات و یکدست لباس نیمدار آمریکایی شود.
در سال ۱۳۲۴ با چاپ داستان «زیارت» در مجله سخن به دنیای نویسندگی قدم گذاشت و در همان سال، این داستان در کنار چند داستان کوتاه دیگر در مجموعه “دید و بازدید” به چاپ رسید. آل احمد در نوروز سال ۱۳۲۴ برای افتتاح حزب توده و اتحادیه کارگران وابسته به حزب به آبادان سفر کرد:
«در آبادان اطراق کردم. پانزده روزی. سال ۱۳۲۴ بود، ایام نوروز و من به مأموریتی برای افتتاح حزب توده و اتحادیه کارگران وابسته اش به آن ولایت می رفتم و اولین میتینگ در اهواز از بالای بالکونی کنار خیابان”.
آل احمد که از دانشسرای عالی در رشته ادبیات فارسی فارغ التحصیل شده بود، او تحصیل را در دوره دکترای ادبیات فارسی نیز ادامه داد، اما در اواخر تحصیل از ادامه آن دوری جست و به قول خودش «از آن بیماری (دکتر شدن) شفا یافت».
به علت فعالیت مداومش در حزب توده، مسؤولیتهای چندی را پذیرفت. خود در این باره می گوید:
«در حزب توده در عرض چهار سال از صورت یک عضو ساده به عضویت کمیته حزبی تهران رسیدم و نمایندگی کنگره…. و از اوایل ۲۵ مأمور شدم زیر نظر طبری «ماهنامه مردم» را راه بیندازم که تا هنگام انشعاب ۱۸ شماره اش را درآوردم حتی شش ماهی مدیر چاپخانه حزب بودم.»
در سال ۱۳۲۶ به استخدام آموزش و پرورش درآمد. در همان سال، به رهبری خلیل ملکی و ۱۰ تن دیگر از حزب توده جدا شد. آنها از رهبری حزب و مشی آن انتقاد می کردند و نمی توانستند بپذیرند که یک حزب ایرانی، آلت دست کشور بیگانه باشد. در این سال با همراهی گروهی از همفکرانش طرح استعفای دسته جمعی خود را نوشتند.
آل احمد با نثر عصیانگرش اینگونه می گوید:
«روزگاری بود و حزب توده ای بود و حرف و سخنی داشت و انقلابی می نمود و ضد استعمار حرف می زد و مدافع کارگران و دهقانان بود و چه دعویهای دیگر و چه شوری که انگیخته بود و ما جوان بودیم و عضو آن حزب بودیم و نمی دانستیم سر نخ دست کیست و جوانی مان را می فرسودیم و تجربه می آموختیم. برای خود من «اما» روزی شروع شد که مأمور انتظامات یکی از تظاهرات حزبی بودیم (سال ۲۳ یا ۲۴؟) از در حزب خیابان فردوسی تا چهارراه مخبرالدوله با بازوبند انتظامات چه فخرها که به خلق نفروختم، اما اول شاه آباد چشمم افتاد به کامیون های روسی پر از سرباز که ناظر و حامی تظاهرات ما کنار خیابان صف کشیده بودند که یک مرتبه جا خوردم و چنان خجالت کشیدم که تپیدم توی کوچه سید هاشم و …..”
در سال ۱۳۲۶ کتاب «از رنجی که می بریم» چاپ شد که مجموعه ۱۰ قصه کوتاه بود و در سال بعد «سه تار» به چاپ رسید. پس از این سالها آل احمد به ترجمه روی آورد. در این دوره، به ترجمه آثار «ژید» و«کامو»، «سارتر» و «داستایوسکی» پرداخت و در همین دوره با دکتر سیمین دانشور ازدواج کرد.
«زن زیادی» نیز به این سال تعلق دارد.
در طی سالهای ۱۳۳۳ و ۱۳۳۴ «اورازان»، «تات نشینهای بلوک زهرا»، «هفت مقاله» و ترجمه مائده های زمینی را منتشر کرد و در سال ۱۳۳۷ «مدیر مدرسه» «سرگذشت کندوها» را به چاپ سپرد. دو سال بعد «جزیره خارک- در یتیم خلیج» را چاپ کرد. سپس از سال ۴۰ تا ۴۳ «نون و القلم»، «سه مقاله دیگر»، «کارنامه سه ساله»، «غرب زدگی» «سفر روس»، «سنگی بر گوری» را نوشت و در سال ۴۵ «خسی در میقات» را چاپ کرد و هم «کرگدن» نمایشنامه ای از اوژان یونسکورا. «در خدمت و خیانت روشنفکران» و «نفرین زمین» و ترجمه «عبور از خط» از آخرین آثار اوست.
آل احمد در صحنه مطبوعات نیز حضور فعالانه مستمری داشت و در این مجلات و روزنامه ها فعالیت می کرد.
نکته ای که در زندگی آل احمد جالب توجه است، زندگی مستمر ادبی او است. اگر حیات ادبی این نویسنده با دیگر نویسندگان همعصرش مقایسه شود این موضوع به خوبی مشخص می شود.
جلال در سالهای فرجامین زندگی، با روحی خسته و دلزده از تفکرات مادی به تعمق در خویشتن خویش پرداخت تا آنجا که در نهایت، پلی روحانی و معنوی بین او و خدایش ارتباط برقرار کرد.
او در کتاب “خسی در میقات” که سفرنامه ی حج اوست به این تحول روحی اشاره می کند و می گوید: “دیدم که کسی نیستم که به میعاد آمده باشد که خسی به میقات آمده است. . .”
این نویسنده پر توان که همواره به حقیقت می اندیشید و از مصلحت اندیشی می گریخت، در اواخر عمر پر بارش، به کلبه ای در میان جنگلهای اسالم کوچ کرد.
جلال آل احمد، نویسنده توانا و هنرمند دلیر به ناگاه در غروب روز هفدهم شهریور ماه سال ۱۳۴۸ در چهل و شش سالگی زندگی را بدرود گفت.
ویژگی های آثار
به طور کلی نثر آل احمد نثری است شتابزده، کوتاه، تاثیر گذار و در نهایت کوتاهی و ایجاز .
آل احمد در شکستن برخی از سنت های ادبی و قواعد دستور زبان فارسی شجاعتی کم نظیر داشت و این ویژگی در نامه های او به اوج می رسد.
اغلب نوشته هایش به گونه ای است که خواننده می تواند بپندارد نویسنده هم اکنون در برابرش نشسته و سخنان خود را بیان می کند و خواننده، اگر با نثر او آشنا نباشد و نتواند به کمک آهنگ عبارات ، آغاز و انجام آنها را دریابد، سر در گم خواهد شد.
از این رو ناآشنایان با سبک آل احمد گاهی ناگریز می شوند عباراتی را بیش از چند بار بخوانند.
آثار
آثار جلال آل احمد را به طور کلی می توان در پنج مقوله یا موضوع طبقه بندی کرد:
الف- قصه و داستان. ب- مشاهدات و سفرنامه. ج- مقالات. د- ترجمه. هـ- خاطرات و نامه ها.
الف- قصه و داستان
۱- دید و بازدید ۱۳۲۴:
نخست شامل ده داستان کوتاه بود، در چاپ هفتم دوازده داستان کوتاه را در بردارد. جلال جوان در این مجموعه با دیدی سطحی و نثری طنز آلود اما خام که آن هم سطحی است، زبان به انتقاد از مسایل اجتماعی و باورهای قومی می گشاید.
۲- از رنجی که می بریم ۱۳۲۶:
مجموعه هفت داستان کوتاه است که در این دو سال زبان و نثر داستانهای جلال به انسجام و پختگی می گراید. در این مجموعه تشبیهات تازه، زبان آل احمد را تصویری کرده است.
۳- سه تار ۱۳۲۷:
مجموعه سیزده داستان کوتاه است. فضای داستانهای سه تار لبریز از شکست و ناکامی قشرهای فرو دست جامعه است.
۴- زن زیادی ۱۳۳۱:
حاوی یک مقدمه و نه داستان کوتاه است. قبل از جلال، صادق چوبک و بزرگ علوی به تصویر شخصیت زنان در داستانهای خود پرداخته اند.
زنان مجموعه زن زیادی را قشرهای مختلف و متضاد مرفه، سنت زده و تباه شده تشکیل می دهند.
۵- سرگذشت کندوها ۱۳۳۷:
نخستین داستان نسبتاً بلند جلال است با شروعی به سبک قصه های سنتی ایرانی، “یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچکس نبود” این داستان به بیان شکست مبارزات سیاسی سالهای ۲۹ تا ۳۱ حزبی پرداخته است.
۶- مدیر مدرسه ۱۳۳۷:
این داستان نسبتاً بلند به نوعی میان خاطرات فرهنگی آل احمد است. خود او در این مورد گفته است:
“حاصل اندیشه های خصوصی و برداشت های سریع عاطفی از حوزه بسیار کوچک اما بسیار موثر فرهنگ و مدرسه”
مدیر مدرسه، گزارش گونه ای است از روابط افراد یک مدرسه با هم و روابط مدرسه با جامعه.
” آل احمد در مدیر مدرسه به نثر خود اعتماد کامل دارد.
قلم دیگر در دستش نمی لرزد و چنین می نماید که اندیشه هایش نیز، در چارچوبی خاص، شکل نهایی خود را یافته است.
به رغم این تکوین اندیشه، جلال شکست را باور کرده است، لذا به دنبال گوشه ای خلوت می گردد.
۷- نون والقلم ۱۳۴۰:
یک داستان بلند تاریخی که حوادث آن مربوط به اویل حکومت صفویان است. زبان نون والقلم به اقتضای زمان آن نسبتاً کهنه است.
۸- نفرین زمین ۱۳۴۶:
رمانی روستایی است که بازتابی از جریانهای مربوط به “اصلاحات ارضی” در آن بیان شده است.
۹- پنج داستان ۱۳۵۰:
دو سال پس از مرگ آل احمد چاپ شده است.
۱۰- چهل طوطی اصل (با سیمین دانشور) ۱۳۵۱:
مجموعه شش قصه کوتاه قدیمی از “طوطی نامه” که با تحریری نو نگاشته شده است.
آل احمد در نامه ای خطاب به حبیب یغمایی، مدیر مجله ادبی یغما می نویسد: ” و من که جلال باشم وقتی خیال دکتر شدن و ادبیات را در سر داشتم به اینها دسترسی یافتم. قرار بود درباره “هزار و یک شب” و ریشه های هندی و ایرانی قصه هایش چیزی درست کنم به رسم رساله، که نشد. . .”
۱۱- سنگی بر گوری ۱۳۶۰:
رمانی است کوتاه و آخرین اثر داستانی آل احمد محسوب می شود. موضوع آن فرزند نداشتن اوست.
ب- مشاهدات و سفرنامه ها
اورازان ۱۳۳۳، تات نشینهای بلوک زهرا ۱۳۳۷، جزیره خارک، درٌ یتیم خلیج فارس ۱۳۳۹، خسی در میقات ۱۳۴۵، سفر به ولایت عزرائیل چاپ ۱۳۶۳، سفر روس ۱۳۶۹ ، سفر آمریکا و سفر اروپا که هنوز چاپ نشده اند.
ج- مقالات و کتابهای تحقیقی
گزارشها ۱۳۲۵، حزب توده سر دو راه ۱۳۲۶، هفت مقاله ۱۳۳۳، سه مقاله دیگر ۱۳۴۱، غرب زدگی به صورت کتاب ۱۳۴۱، کارنامه سه ساله ۱۳۴۱، ارزیابی شتابزده ۱۳۴۲، یک چاه و دو چاله ۱۳۵۶، در خدمت و خیانت روشنفکران ۱۳۵۶، گفتگوها ۱۳۴۶٫
د- ترجمه
عزاداریهای نامشروع ۱۳۲۲ از عربی، محمد آخرالزمان نوشته بل کازانوا نویسنده فرانسوی ۱۳۲۶، قمارباز ۱۳۲۷ از داستایوسکی، بیگانه ۱۳۲۸ اثر آلبرکامو (با علی اصغر خبرزاده)، سوء تفاهم ۱۳۲۹ از آلبرکامو، دستهای آلوده ۱۳۳۱ از ژان پل سارتر، بازگشت از شوروی ۱۳۳۳ از آندره ژید، مائده های زمینی ۱۳۳۴ اثر ژید (با پرویز داریوش)، کرگدن ۱۳۴۵ از اوژن یونسکو، عبور از خط ۱۳۴۶ از یونگر (با دکتر محمود هومن)، تشنگی و گشنگی ۱۳۵۱ نمایشنامه ای از اوژن یونسکو؛ در حدود پنجاه صفحه این کتاب را جلال آل احمد ترجمه کرده بود که مرگ زودرس باعث شد نتواند آن را به پایان ببرد؛ پس از آل احمد دکتر منوچهر هزارخانی بقیه کتاب را ترجمه کرد.
هـ- خاطرات و نامه ها
نامه های جلال آل احمد (جلد اول ۱۳۶۴) به کوشش علی دهباشی، چاپ شده است که حاوی نامه های او به دوستان دور و نزدیک است.
جلال دبستان را که به پایان رساند ، پدرش دیگر اجازه درس خواندن را به او نداد و او ناچارا به سمت بازار کار رفت ، تا اینکه پنهانی در کلاسهای دارالفنون ثبت نام کرد . روزها به کار سیم کشی برق و ساعت سازی مشغول بود و شبها درس می خواند. در سالهای آخر دبیرستان با حزب توده آشنا شد و با دوستان و همفکرانش به برگزاری میتینگ ها و جلساتی در این زمینه پرداخت . با درآمدی که از کار بدست آورده بود ، دبیرستان را به پایان رساند و وارد دانشکده ادبیات (دانشسرای عالی) شد . دانشگاه را که به پایان رساند ، به شغل معلمی مشغول شد .
در این زمان به طور جدی وارد حزب توده شد و از یک عضو ساده به عضویت کمیته حزبی تهران رسید و نماینده کنگره شد . در این مدت در مجله های زیادی قلم می زد .
در سال ۴۱ کتاب معروف غرب زدگی را به رشته تحریر درآورد که نقطه عطفی در نوشته های وی به شمار می آید. چند مقاله از این کتاب در (کیهان ماه ) چاپ شد که موجب توقیف این نشریه شد.
جلال نویسنده ای است که در اکثر زمینه های ادبیات به نوشتن پرداخت .
در زمینه داستان : ( دید و بازدید ، از رنجی که می بریم ، سه تار ، زن زیادی ، نون و قلم و……
در زمینه مقالات : ( هفت مقاله ، غرب زدگی ، ارزیابی شتابزده و …..
در زمینه سفر و سفرنامه : ( اورازان ، تات نشین های بلوک زهرا ، خسی در میقات ، سفر نامه شوروی و ……
در عرصه نمایشنامه : ( تفاهم از آلبر کامو ، دستهای آلوده و…….
در عرصه ترجمه : ( قمارباز از داستایوسکی ، بیگانه از آلبر کامو و …..
از جلال نوشتن و گفتن بسی سخت و دشوار است ، چرا که وی رسولی توفنده و کوشنده و مبارز بود . نوسنده ای که هرگز از طعن و لعن ها سنگر مبارزه را خالی نکرد و به خاطر عشق به اصالت انسان و فرهنگ قلم زد .
جلال را یکی از کاشفان نیما دانسته اند ، چرا که وی در معرفی و شناخت نیما سهم به سزایی را ایفا کرد.
احمد شاملو در وصف این بزرگمرد می گوید :
قناعت وار ، تکیده بود .
باریک و بلند ،
چون پیامی دشوار ، در لغتی .
با چشمانی از سوال و عسل
و رخساری برتافته ،
از حقیقت و باد .
مردی با گردش آب .
مردی مختصر ،
که خلاصه خود بود.
زندگی نامه جلال آل احمد از زبان خودش
جلال الدین سادات آل احمد، معروف به جلال آل احمد در ۲ آذر ۱۳۰۲ در تهران به دنیا آمد. در ۱۳۲۳ به حزب توده پیوست و سه سال بعد در انشعابی جنجالی از آن کناره گرفت. نخستین مجموعه داستان خود به نام «دید و بازدید» را در همین دوران منتشر کرده بود. او که تاثیری گسترده بر جریان روشنفکری دوران خود داشت ، به جز نوشتن داستان به نگارش مقالات اجتماعی ، پژوهشهای مردم شناسی ، سفرنامه ها و ترجمه های متعددی نیز پرداخت. شاید مهمترین ویژگی ادبی آل احمد نثر او بود. نثری فشرده و موجز و در عین حال عصبی و پرخاشگر، که نمونه های خوب آن را در سفرنامه های او مثل «خسی در میقات» و یا داستان – زندگینامه ی «سنگی بر گوری» میتوان دید. وی در ۱۸ شهریور ۱۳۴۸ در اسالم گیلان درگذشت.
آثار جلال آل احمد
آثار جلال آل احمد را به طور کلی می توان در پنج مقوله یا موضوع طبقه بندی کرد:
الف – قصه و داستان
ب – مشاهدات و سفرنامه
ج – مقالات
د- ترجمه
هـ – خاطرات و نامه ها
:: سه تار
:: اورازان
:: مکالمات
:: زن زیادی
:: نون والقلم
:: سفر روس
:: پنج داستان
:: سفر آمریکا
:: نفرین زمین
:: غرب زدگی
:: چهل طوطی
:: مدیر مدرسه
:: دید و بازدید
:: دست های آلوده
:: سرگذشت کندوها
:: یک چاه و دو چاله
:: از رنجی که می بریم
:: سفر به ولایت عزرائیل
:: تات نشین های بلوک زهرا
:: در خدمت و خیانت روشنفکران
:: جزیره خارک در یتیم خلیج فارس
در خانواده ای روحانی (مسلمان – شیعه) برآمده ام. پدر و برادر بزرگ و یکی از شوهر خواهرهایم در مسند روحانیت مردند. و حالا برادرزاده ام و یک شوهر خواهر دیگر روحانی اند. و این تازه اول عشق است. که الباقی خانواده همه مذهبی اند.
با تک و توک استثنایی. برگردان این محیط مذهبی را در« دید و بازدید» می شود دید و در «سه تار» وگـُله به گـُله در پرت و پلاهای دیگر. نزول اجلالم به باغ وحش این عالم در سال ۱۳۰۲ بی اغراق سر هفت تا دختر آمده ام. که البته هیچکدامشان کور نبودند. اما جز چهارتاشان زنده نمانده اند. دو تا شان در همان کودکی سر هفت خوان آبله مرغان و اسهال مردند و یکی دیگر در سی و پنج سالگی به سرطان رفت. کودکیم در نوعی رفاه اشرافی روحانیت گذشت. تا وقتی که وزارت عدلیه ی «داور» دست گذشت روی محضرها و پدرم زیر بار انگ و تمبر و نظارت دولت نرفت و در دکانش را بست و قناعت کرد به اینکه فقط آقای محل باشد. دبستان را که تمام کردم دیگر نگذاشت درس بخوانم که: « برو بازار کارکن» تا بعد ازم جانشینی بسازد. و من بازار را رفتم. اما دارالفنون هم کلاس های شبانه باز کرده بود که پنهان از پدر اسم نوشتم. روزها کار؛ ساعت سازی، بعد سیم کشی برق، بعد چرم فروشی و از این قبیل و شب ها درس. و با درآمد یک سال کار مرتب، الباقی دبیرستان را تمام کردم. بعد هم گاه گداری سیم کشی های متفرقه. بَـردست «جواد»؛ یکی دیگر از شوهر خواهرهایم که اینکاره بود.
همین جوری ها دبیرستان تمام شد. و توشیح «دیپلمه» آمد زیر برگه ی وجودم – در سال ۱۳۲۲ – یعنی که زمان جنگ. به این ترتیب است که جوانکی با انگشتری عقیق به دست و سر تراشیده و نزدیک به یک متر و هشتاد، از آن محیط مذهبی تحویل داده می شود به بلبشوی زمان جنگ دوم بین الملل. که برای ما کشتار را نداشت و خرابی و بمباران را. اما قحطی را داشت و تیفوس را و هرج و مرج را و حضور آزار دهنده ی قوای اشغال کننده را.
جنگ که تمام شد دانشکده ادبیات (دانشسرای عالی) را تمام کرده بودم. ۱۳۲۵. و معلم شدم. ۱۳۲۶. در حالی که از خانواده بریده بودم و با یک کروات و یکدست لباس نیمدار آمریکایی که خدا عالم است از تن کدام سرباز ِ به جبهه رونده ای کنده بودند تا من بتوانم پای شمس العماره به ۸۰ تومان بخرمش. سه سال بود که عضو حزب توده بودم. سال های آخر دبیرستان با حرف و سخن های احمد کسروی آشنا شدم و مجله «پیمان» و بعد «مرد امروز» و «تفریحات شب» و بعد مجله «دنیا» و مطبوعات حزب توده… و با این مایه دست فکری چیزی درست کرده بودیم به اسم «انجمن اصلاح». کوچه ی انتظام ، امیریه. و شب ها در کلاس هایش مجانی فنارسه (فرانسه) درس می دادیم و عربی و آداب سخنرانی و روزنامه دیواری داشتیم و به قصد وارسی کار احزابی که همچو قارچ روییده ، بودند هر کدام مأمور یکی شان بودیم و سرکشی می کردیم به حوزه ها و میتینگ هاشان (meeting)… و من مأمور حزب توده بودم و جمعه ها بالای پس قلعه و کلک چال مُناظره و مجادله داشتیم که کدامشان خادمند و کدام خائن و چه باید کرد و از این قبیل… تا عاقبت تصمیم گرفتیم که دسته جمعی به حزب توده بپیوندیم. جز یکی دو تا که نیامدند. و این اوایل سال ۱۳۲۳. دیگر اعضای آن انجمن «امیر حسین جهانبگلو» بود و «رضا زنجانی» و «هوشیدر» و «عباسی» و «دارابزند» و «علینقی منزوی» و یکی دو تای دیگر که یادم نیست.
پیش از پیوستن به حزب ، جزوه ای ترجمه کرده بودم از عربی به اسم «عزاداری های نامشروع» که سال ۲۲ چاپ شد و یکی دو قِران فروختیم و دو روزه تمام شد و خوش و خوشحال بودیم که انجمن یک کار انتفاعی هم کرده. نگو که بازاری های مذهبی همه اش را چکی خریده اند و سوزانده. این را بعدها فهمیدیم. پیش از آن هم پرت و پلاهای دیگری نوشته بودم در حوزه ی تجدید نظرهای مذهبی که چاپ نشده ماند و رها شد. در حزب توده در عرض چهار سال از صورت یک عضو ساده به عضویت کمیته ی حزبی تهران رسیدم و نمایندگی کنگره. و از این مدت دو سالش را مدام قلم زدم. در « بشر برای دانشجویان » که گرداننده اش بودم و در مجله ماهانه ی « مردم » که مدیر داخلیش بودم. و گاهی هم در «رهبر». اولین قصه ام در «سخن» در آمد. شماره نوروز ۲۴.
که آن وقت ها زیر سایه «صادق هدایت» منتشر می شد و ناچار همه جماعت ایشان گرایش به چپ داشتند و در اسفند همین سال « دید وبازدید» را منتشر کردم ؛ مجموعه ی آنچه در «سخن» و «مردم برای روشنفکران» هفتگی درآمده بود. به اعتبار همین پرت و پلاها بود که از اوایل سال ۲۵ مامور شدم که زیر نظر طبری «ماهانه مردم» را راه بیندازم. که تا هنگام انشعاب، ۱۸ شماره اش را درآوردم . حتی شش ماهی مدیر چاپخانه حزب بودم. چاپخانه « شعله ور». که پس از شکست « دموکرات فرقه سی» و لطمه ای که به حزب زد و فرار رهبران، از پشت عمارت مخروبه ی «اپرا» منتقلش کرده بودند به داخل حزب و به اعتبار همین چاپخانه ای که در اختیارشان بود «از رنجی که می بریم» درآمد. اواسط ۱۳۲۶. حاوی قصه های شکست در آن مبارزات و به سبک رئالیسم سوسیالیستی! و انشعاب در آغاز ۱۳۲۶ اتفاق افتاد. به دنبال اختلاف نظر جماعتی که ما بودیم – به رهبری خلیل ملکی – و رهبران حزب که به علت شکست قضیه آذربایجان زمینه افکار عمومی حزب دیگر زیر پایشان نبود. و به همین علت سخت دنباله روی سیاست استالینی بودند که می دیدیم که به چه می انجامید. پس از انشعاب، یک حزب سوسیالیست ساختیم که زیر بار اتهامات مطبوعات حزبی که حتی کمک رادیو مسکو را در پس پشت داشتند، تاب چندانی نیاورد و منحل شد و ما ناچار شدیم به سکوت. در این دوره ی سکوت است که مقداری ترجمه می کنم، به قصد فنارسه (فرانسه) یادگرفتن. از «ژید» و «کامو» و «سارتر». و نیز از «داستایوسکی».
«سه تار» هم مال این دوره است که تقدیم شده به خلیل ملکی. هم در این دوره است که زن می گیرم. وقتی از اجتماع بزرگ دستت کوتاه شد، کوچکش را در چار دیواری خانه ای می سازی. از خانه پدری به اجتماع حزب گریختن، از آن به خانه شخصی و زنم سیمین دانشور است که می شناسید. اهل کتاب و قلم و دانشیار رشته زیبایی شناسی و صاحب تالیف ها وترجمه های فراوان و در حقیقت نوعی یار و یاور این قلم که اگر او نبود چه بسا خزعبلات که به این قلم در آمده بود. (و مگر درنیامده؟) از ۱۳۲۹ به این ور هیچ کاری به این قلم منتشر نشده است که سیمین اولین خواننده و نقـّادش نباشد. و اوضاع همین جورهاهست تا قضیه ملی شدن نفت و ظهور جبهه ملی و دکتر مصدق. که از نو کشیده می شوم به سیاست و از نو سه سال دیگر مبارزه در گرداندن روزنامه های «شاهد» و«نیروی سوم» و مجله ماهانه «علم و زندگی» که مدیرش ملکی بود، علاوه بر اینکه عضو کمیته نیروی سوم و گرداننده تبلیغاتش هستم که یکی از ارکان جبهه ملی بود و باز همین جورهاست تا اردیبهشت ۱۳۳۲ که به علت اختلاف با دیگر رهبران نیروی سوم، ازشان کناره گرفتم. می خواستند ناصر وثوقی را اخراج کنند که از رهبران حزب بود؛ و باهمان «بریا» بازی ها . که دیدم دیگر حالش نیست.
آخر ما به علت همین حقه بازی ها از حزب توده انشعاب کرده بودیم و حالا از نو به سرمان می آمد. در همین سال ها است که «بازگشت از شوروی» ژید را ترجمه کردم و نیز «دست های آلوده» سارتر را. و معلوم است هر دو به چه علت. « زن زیادی» هم مال همین سال ها است آشنایی با «نیما یوشیج» هم مال همین دوره است و نیز شروع به لمس کردن نقاشی. مبارزه ای که میان ما از درون جبهه ملی با حزب توده در این سه سال دنبال شد به گمان من یکی از پربارترین سال های نشر فکر و اندیشه و نقد بود. بگذریم که حاصل شکست در آن مبارزه به رسوب خویش پای محصول کشت همه مان نشست. شکست جبهه ملی و بُرد کمپانیها در قضیه نفت که از آن به کنایه در «سرگذشت کندوها» گـَپی زده ام – سکوت اجباری محدودی را پیش آورد که فرصتی بود برای به جد در خویشتن نگریستن و به جستجوی علت آن شکست ها به پیرامون خویش دقیق شدن.
فرمت فایل : word(قابل ویرایش)
تعداد صفحات:16
فهرست مطالب:
بیوگرافی .............................................. 1تا5
آثار :
الف) نوشته:.......................................... 5 تا 7
ب) ترجمه ها:......................................... 8تا 9
ج )چاپ نشده ها:...................................... 9
نظرمردم دررابطه بااووگوشه ای ازکتابهای او
10تا19
منابع: ....................................... 20
چکیده:
بیوگرافی
جلال آل احمد یازدهم آذر 1302 در پاچنار تهران در خانواده ای مذهبی اهل شمال به دنیا آمد. پدر و برادر بزرگ او روحانی بودند. بعد از پایان دبستان ، پدرش او را از درس خواندن منع کرد و به او گفت که : (( برو بازار کار کن )). چنین شد که روزها کار می کرد ، ساعت سازی ، سیم کشی برق ، چرم فروشی و از این قبیل ، و شبها در کلاسهای شبانة دارالفنون شرکت می کرد. دوره متوسطه دارالفنون را در سال 1322 به پایان برد ، در این سال پدرش او را به نجف در عراق فرستاد تا طلبه شود ، اما آل احمد در آنجا چند ماهی بیشتر نماند ، به ایران بازگشت و وارد دانشسرای عالی شد. پس از اینکه با چند تن از دوستانش در کوچة انتظام امیریه « انجمن اصلاح » را پایه گذاری کرد که کارش بررسی افکار و عقاید احزاب مختلف بود ، در اوایل سال 1323 به اتفاق دوستانش به « حزب توده ایران » پیوستند. در سال 1324چاپ نخستین داستان کوتاه او با نام «زیارت» در مجلة «سخن» موجبات آشنایی او را با صادق هدایت فراهم ساخت. در سال 1325 دوره دانشکده ادبیات دانشگاه تهران ( دانشسرای عالی ) را به پایان رساند و نیز به مدیریت چاپخانة حزب توده رسید. در همین سال با نیما یوشیج آشنا شد که منجر به دفاع سرسختانة آل احمد از نیما در مجلة « ایران ما » گردید. او سپس در دانشگاه تهران برای خواندن دورة دکترای ادبیات فارسی نامنویسی کرد اما در سال 1330 پیش از آنکه از رسالة دکترای خود تحت عنوان «قصه هزار و یک شب» دفاع کند آنجا را ترک گفت . از سال 1326 در مدارس تهران به تدریس پرداخت و در آذرماه همین سال همراه ده نفر دیگر و به رهبری خلیل ملکی ، به دلیل اختلاف با رهبران حزب که در دنباله روی از سیاست استالینی سرسختی نشان می دادند، از حزب توده انشعاب کردند و «حزب سوسیالیست توده ایران» را تأسیس نمودند که دوام چندانی نیاورد و منحل شد. در همین سال کتاب « محمد و آخرالزمان » را از فرانسوی به تشویق احسان طبری ترجمه و چاپ نمود که به طرد و تکفیرش منجر گشت که با وساطت دوستان و آشنایان پدرش از این ماجرا جان سالم بدر برد. در سال 1329 همراه با دکتر مظفر بقایی و خلیل ملکی «حزب زحمتکشان ملت ایران» را تأسیس نمودند و در همین سال با سیمین دانشور ازدواج کرد. در سال 1331 آل احمد در جریان منازعات دکتر بقایی و عوامل حکومتی با دکتر مصدق ، همراه خلیل ملکی جانب دکتر مصدق را گرفتند که به اخراج آنها از حزب زحمتکشان ملت ایران و تأسیس «نیروی سوم» انجامید. در سال 1332 در جریان فعالیتهای سیاسی دستگیر و بازداشت شد و با نوشتن جملة معروف خود : (( من از اردیبهشت 1332 ، سیاست را بوسیدم و گذاشتم کنار.)) که فردای آن ، با تیتر بزرگ در روزنامه های کیهان و اطلاعات به چاپ رسید ، به ظاهر از سیاست و نیروی سوم کناره گیری نمود. درست از همین زمان است که با انجام یک سری پژوهشهای فرهنگی ـ اجتماعی به نقطة عطف کار خود یعنی «غربزدگی» رسید. انتشار تک نگاریهای «اورازان» در سال 1333، «تات نشین های بلوک زهرا» در سال 1334 ، کتابهای «سرگذشت کندوها» در سال 1337 و «نون والقلم» در سال 1340، و مجموعه مقالاتی همچون «سه مقالة دیگر» و «کارنامة سه ساله» در سال 1341 همه مقدمه ای بودند بر تز اصلی او یعنی «غربزدگی» ، که در واقع گزارشی بود که برای «شورای هدف فرهنگ ایران» در وزارت آموزش و پرورش در سال 1340 تهیه شده بود که به علت انتقاد آشکار از رژیم شاه توسط آن شورا منتشر نشد .آل احمد اوایل سال 1341 سرپرستی «کتاب ماه» کیهان را پذیرفت که به علت چاپ فصل اول غربزدگی توقیف شد. در مهر 1341 ، آل احمد غربزدگی را بطور مستقل در هزار نسخه برای اولین بار انتشار داد. در سال 1342 ، «سنگی بر گوری» را که داستانی دربارة زندگی شخصی و خانوادگی اش بود ، نوشت که 12 سال بعد از مرگ او در سال 1360 چاپ شد و در زمره آثار جنجالی آل احمد قرار گرفت. در فروردین سال 1343 به جهت انجام مراسم حج به عربستان رفت که حاصلش سفرنامة «خسی در میقات» بود که در سال 1345 انتشار یافت. در تابستان 1343 به مدت 31 روز به دعوت خانة «وکس» ( انجمن فرهنگی ایران و شوروی ) از روسیه دیدن کرد که دست نوشته های او را در این سفر ، برادرش بعد از مرگش با عنوان «سفر روس» در سال 1369 منتشر ساخت. همچنین «در خدمت و خیانت روشنفکران» را نوشت که بعد از مرگش در سال 1356 به چاپ رسید. در تابستان سال 1344 به دعوت «سمینار بین المللی ادبی ـ سیاسی دانشگاه هاروارد» به امریکا رفت. در سال 1346 در سفر به تبریز با «صمد بهرنگی» دیدار کرد. در اردیبهشت سال 1347 به تشکیل و پایه گذاری «کانون نویسندگان ایران» مبادرت کرد که در واقع حاصل واکنش نویسندگان متعهد به خواست دولت وقت در تشکیل «کنگرة شعرا و نویسندگان و مترجمان ایران » بود. ( لازم به ذکر است که دولت وقت در مقابل اعتراض نویسندگان از تشکیل آن چشم پوشید.) البته کانون نویسندگان چندی بعد از مرگ آل احمد از هم پاشید. در همین سال در سفری به مشهد با «دکتر علی شریعتی» آشنا شد ، که این آشنایی با مرگ جلال دیری نپایید. در همین سال آل احمد زیر فشارها وتهدیدهای مداوم و بیش از گذشتة ساواک قرار گرفت که سرانجام منجر به تبعید خود خواستة او به اسالم گیلان شد. در تیرماه 1348، دوست ، یار و شخصیت محبوب آل احمد ، خلیل ملکی ، درگذشت که او را سخت متأثر کرد و سرانجام دو ماه بعد در ساعت چهار بعد از ظهر 17 شهریور در کلبه ای واقع در اسالم بدرود حیات گفت ، که برادرش ، شمس آل احمد ، ساواک را مسؤول مرگ جلال می داند.
فرمت فایل : word(قابل ویرایش)
تعداد صفحات:19
چکیده لاتین مقاله:
THE COMPUTER
DIGITAL DREAMS
MOVILMAKERS of the early 1960s loved thern . Computer , that is . Great banks of the things were housed in tall , gray cases and were the stuff of tape turning on plastic wheel , with professornal men in white coat tending them studiously , but while they appeared to manage many of the more sinister aspeets of late twenticth –century life mainly unclear warfare and were widely considered to be sinister ( for example s the Alpha 60 computer in sean 0 due Godard or the HAL 9000 computer that has a breakdown in Stanley Kubrick s 2001 A space , they scemed to have curiousls little effects an the design of building themselves .
چکیده ترجمه فارسی:
کامپیوتر
ایده آل های دیجیتال
فیلمسازان اوایل قرن 1960 عاشق آنها یعنی کامپیوتر ها بودند . و این کلیدهای بزرگ اسباب در محفظه های خاکستری بلند قرار داده شدند و اسباب آلات ضبط در روی گردونه های پلاستیکی ، با مردان حرفه ای با لباس سفید که با پشتکار ، با آن کار می کردند کامپیوترهایی که ساختمانها را اشغال کرده اند اغلب مدل Mieslan هستند . اما در حالیکه به نظر می رسد آنها در حال کنترل بیشتر جنبه های بد یمن ( شوم ) زندگی اواخر قرن بیستم ، جنگ افزارهای هسته ای – هستند و بسیار شوم به شمار می رود . ( برای مثال ، کامپیوتر Alpha 60 در Jean – Lvc Godords Alphavill یا کامپیوتر HAL 9000 که در Stanley kabrick 2001 از کار افتادند : اودیسه فضایی ) با این وجود به نظر می رسد که تاثیر کمی بر طراحی ( ساخت ) خود ساختمانها داشته باشند .