درحقیقت جنبش امپرسیونیسم طی سالهای 1860م. ازشیوه ی رئالیسم زاده شد.دراین دوران نقاشان جوان تررئالیست مانند مانه،ادگارد دگا، و پیراگوست رنواربا انتخاب موضوعاتی که پیش ازآن کمترسابقه داشت، ازقبیل صحنه های پیک نیک،اجتماعات داخل کافه هاوقایق رانان ونیزنقاشی درفضای باززمینه ها ی اولیه این جنبش نوین را درنقاشی فراهم آوردند.دراین میان ادوارد مانه که به ارزش به کارگیری عملی نورورنگ درنمایش موضوعات پی برده و مجذوب آن گشته بود تئوری اولیه ی امپرسیونیسم را مطرح نمود. درهمین ایام برقراری نمایشگاه مردودان[1] درپاریس درسال1863 م.زمینه آشنایی دیگرنقاشان جوانترمانند،مونه، پیسارو، آلفردسیسلی، فریدریک بازیل وسزان با تئوری مانه فراهم کرد.
سیسلی،چشم انداز،رنگ روغن روی بوم 1873 م
دربهار1874 گروهی از هنرمندان فرانسوی تحت نام انجمن هنرمندان گمنام، متشکل ازنقاشان ومجسمه سازان و حکاکان و...گرد هم آمدند و یک استودیوی عکاسی (آتلیه نادار) را برای نمایش آثارشان اجاره کردند و در معرض دید عموم گذاشتند. با این کارشدید ترین وخصمانه ترین واکنش ها راکه تا آن هنگام دردنیای هنری پاریس با آن مواجه بودندبرانگیختند.درطی سده ی نوزده میلادی رابطه بین جامعه وهنرمند به طورروزافزونی تصنعی می شد تا اینکه سرانجام درهمین نمایشگاه آثار امپرسیونیست ها به نقطه ی گسست خود رسید. امپرسیونیسم حقیقتاً نخستین ومهمترین جنبش مدرن هنری در سده نوزدهم محسوب می شود. امپرسیونیسم درلغت به معنای دریافتگری، دریافت آنی، یا دریافت حسی است.امپرسیونیسم مکتبی با برنامه واصول معین نبود، بلکه تشکل آزادانه هنرمندانی بود که به سبب برخی نظرات مشترک و به منظورعرضه مستقل آثارشان درکنارهم قرار گرفتند.امپرسیونیسم صرفا یک سبک نقاشی نبود بلکه یک رویکرد نوین به هنرو زندگی بود.آثارنقاشی امپرسیونیست ها ثبت تغییرات گذرا وناپایداردرطبیعت بود.نخستین هسته ی این جنبش توسط مونه،رنوار،سیسلی وپیسارو بود که وجه اشتراکشان گسست ازآموزش های رسمی فرهنگستانی بود.این هنرمندان ابتدا نام خودرا انجمن هنرمندان نقاش مجسمه سازو گراورگمنام گذاشتند.اما بعدا نام یکی ازتابلوهای مونه به نام (امپرسیون طلوع آفتاب)منتقد جوان لوئیس لروی(لویی لروا)را واداشت درمجله( شاری واری) کل گروه راامپرسیونیست را امپرسیونیست ها نام نهد واین نام که با لحنی تمسخرآمیزابداع شده بود، بعداً ازسوی خودهنرمندان گروه به عنوان گواهی برحد اقل یکی از جنبه های برجسته اهداف آنان بود.این گروه حدود هشت نمایشگاه گذاشتند که گوستاو کوربه دردومین نمایشگاه به آنان پیوست.اینان نظام آموزشی متداول و هنر( آکادمیک) را مردود می شمردند ونیزبا اصل رمانتیسم که مهمترین مقصود هنرانتقال هیجان عاطفی هنرمند است، مخالف بودند. اما بر عکس، این نظررئالیست ها را می پذیرفتند که مقصود هنرباید ثبت پاره ای ازطبیعت وزندگی به مدد روحیه علمی و فاغ ازاحساسات شخصی باشد براین اساس امپرسیونیسم را ادامه ی منطقی رئالیسم درسده نوزدهم دانست. پس از آخرین نمایشگاه، گروه، متلاشی شد و مونه تنها کسی بود که همچنان به طورتعصب آمیز آمیزبه ترویج ایدههای امپرسیونیستی پرداخت. درسال 1874،به استثنای مانه که به سالن رسمی وفادارماند، کلیه ی نقاشان گروه درمعرض توهین وشماتت عامه قرارگرفتند. تا سال 1876، هفت نمایشگاه مشترک برگزار شد. در همین سال دورانتی نویسنده ومنتقد هنری، کتاب نقاشی نورا که عنوانی درخور توجه است انتشارداد و جهت گیری نقاشان جوان رازیرکانه تجزیه وتحلیل کرد:اینان با طی طریق کشف وشهود،به تدریج نور خورشید را به اشعه وعناصرآن تجزیه کردندوباهماهنگی کلی رنگ های قوس وقزحی که به روی بوم پراکندند، وحدت آن را، از نو می سازند.
[1] - این نمایشگاه درسال 1863 به فرمان ناپلئون سوم در پاریس گشوده ونقاشانی که آثارآنها ازطرف نمایشگاه رسمی پاریس مردود شناخته شده بود، پرده های خود را در این نمایشگاه به معرض تماشا گذاشتند. ازنقاشان شرکت کننده در این نمایشگاه به مانه، مونه، پیسارو و رنوار می توان نام برد. کتاب آشنایی با مکاتب نقاشی ص60 -65، دکتر مجید حسینی راد.
هنرمندان این مکتب:
ادوارد مانه:
به طورخلاصه پست امپرسیونیسم شامل گرایش های زیراست:
فرانسیس پیکابیا:
شامل 37 صفحه فایل word
فرمت فایل : word(قابل ویرایش)
تعداد صفحات:115
فهرست مطالب:
مقدمه:
1-1-منظره سازان انگلیسی و فرانسوی در نیمه نخست سده نوزدهم:
1-2-پیدایش رآلیسم در فرانسه (واقعگرایی)
1-3-رآلیسم در روسیه
1-4- موقعیت اجتماعی هنرمند در قرن نوزدهم
2-1-علت پیدایش هنر امپرسیونیزم
2-2- امپرسیونیزم چیست؟
2-3- تاریخچه امپرسیونیزم
3-1-کلودمونه
حدود 1918
نیلوفرهای آبی
(نین فناها)
امپرسیون 1872
بانویی با چتر آفتابی 1886
3-2کامیل پیسادو
بهار آزادی 1880 – 1871
3-3-آلفردسیسلی
آغاز کار سیسلی به عنوان یک نقاش (70 – 1862)
تنازع امپرسیونیست (80 – 1871)
هنر سیسلی
نتیجه گیری:
فهرست منابع و مآخذ
مقدمه:
«قرن نوزدهم شاهد استقرار و حاکمیت اقتصادی و اجتماعی طبقه ای است که معیارهای زندگی ساکنان قاره اروپا و آمریکا را دگرگون ساخت: روابط بین انسانها شکل نوین به خود گرفت، در اندیشه و فرهنگ دگرگونی اساسی پدید آمد و بدعت ها و اکتشافات و اختراعات بسیار در قلمروی دانش و هنر و فلسفه زمینه را برای حرکت های بعدی مساعدتر گرداند.
قرن نوزدهم، همچنین، قرن تناقضاتی است که بیش از پیش آشکار شدند: سودجویی و بهره دهی، اعتلا و زوال، شکفتگی و تباهی، نوگرایی و کهنه اندیشی و … به طور وضوح در مقابل هم قرار گرفتند. »
سال 1863، نقطه عطفی مهم در تاریخ نقاشی نوین به شمار می آید. این سالی است که سالن مردودین پدید می شود و با آن نسلی از نقاشان جدید پا به میدان می گذارند و ادوارمانه (1832 –1883) شخصیت مرکزی آنها است. اینان می کوشند از کشمکش تقریباَ صد ساله ایسم ها به دور باشند و بر دستاوردهای پیشینیان خود به دیده احترام بنگرند. در نظر ایشان، گویا، انگر، دلاکروها و کوربه هر یک دارای ارزش هایی قابل تاکید هستند، آثار نقاشان درباره ی سده هیجدهم و استادان اسپانیایی سده هفدهم و مکتب ونیزی عصر رنسانس نیز، به نوبه خود، آموزنده اند. نقاشان جوان از استادان گذشته می آموزند، ولی هیچ کس را مرجعی برای تقلید نمی دانند.
از سوی دیگر، اعضاء آکادمی بیش از پیش متعصب و متحجر می شوند. در 1836، هیئت داوران «سالن» زیر نفوذ یک معلم مدرسه هنرهای زیبای پاریس، بیش از چهار هزار تابلو را مردود اعلام می کند. اعتراض خشماگین نقاشان مردود بالا می گیرد و منتقدان پیشرو نیز به آن دامن می زنند. اندکی پیش از این، هنرجویان مدریه هنرهای زیا علم طغیان برافراشته بودند و گشودن هنرکده ای را از کوربه درخواست کرده بودند. مجمعی برای بررسی مسایل هنری و اداری مدرسه های پاریس ورم، و تعیین مقررات جدید «سالن» تشکیل شده بود ولی عملا کار مثبتی انجام نداده بود. مهمتر آنکه، در اثر مبارزات پیگیر هنرمندانی چون دلاکروا و کوربه، اکنون شمار مخالفان آکادمی و هنر آکادمیک بسیار افزایش یافته بود. همه اینها، موجب شد که ناپلئون سوم دستور داد سالن دومی در کنار سالن رسمی برای نمایش آثار مردود گشایش یابد. این به معنای عقب نشینی اجباری مقامات رسمی ـ و نه شکست ارتجاع هنری ـ بود. تاسیس «سالن مردودین» در عین حال، تائید این انگار هم بود که هر نقاش حق دارد مطابق سلیقه اش نقاشی کند و آن را در معرض قضاوت مردم قرار دهد.
«در سالن مردودین سال 1863، پرده ناهار در سبزه زار اثرمانه به نمایش درآمد و جنجالی برانگیخت. با این اثر، هنرمندی پا به میدان گذارد که در تحول آینده نقاشی نوین نقشی اساسی داشت. جنبه های غیر قراردادی و جسورانه پرده «ناهار در سبزه زار» و پرده ای که تحت عنوان المپیا بعدا کشید، هنرمندان و نویسندگان جوان را به سوی مانه جلب کرد. و با آنکه او اصلا آدمی طاغی نبود، به زودی در مرکز یک گروه پیشتاز قرار گرفت. جوانان پر شور که دیگر به رهبری کوربه امیدی نداشتند، اکنون مانه را نماد مبارزه علیه نظام هنر رسمی دانستند. زمینه های جنبش امپرسیونیسم از دیدار و مباحثات ایشان در کافه گربوا ساخته شد. »
«این جنبش هنری که شاید بتوان آن را جدی ترین گام به سوی هنر نوین تلقی کرد، خود معلولی بود از آنچه که در بطن جوامع غربی جریان داشت. نکته لازم به تذکر آنست که هر چند نهضت امپرسیونیسم بعدها عالمگیر شد و هم در آنجا بود که نضج گرفت و سپس افول کرد. »
«امپرسیونیستها از یک نظر که می کوشیدند جنبه های ویژه دنیای مورد نظارة خود را دقیقتر از هنرمندان قبل از خود ارایه دهند، به عنوان نوعی رئالیست های برتر طبقه بندی می شوند. دید ویژه و گسترده آنها بر طبیعت کاملا با اکتشافات جدید فیزیک نور قابل انطباق بود. ولی معهذا این امر چندان حایز اهمیت نیست و شاید کم اهمیت ترین جنبه نهضت امپرسیونیسم باشد. زیرا از قرن هیجدهم تا آن زمان زمینه های پیدایش چنین دیدی فراهم شده بود و امپرسیونیسم چیزی بالاتر از آن بود. ارنیسون منقد هنری می گوید: «درورای منظره های مونه و آدم های رنوار نه تنها رئالیسم اجتماعی کوربه و رئالیسم رمانتیک کورو و دوبینیه نهفته است، بلکه معنای ساخت تجریدی که با داوید وانگر ظاهر شد و بعد توسط کوربه و مانه به زیبایی شناسی نوینی تحول یافت، مشهود است. »
امپرسیونیست ها با آزاد کردن خود و سپس جامعه از این فکر که نقاشی باید تقلید مو به مو از رنگ و جزئیات طبیعت باشد، به پیروزی مهمی نایل آمد.»
1-1-منظره سازان انگلیسی و فرانسوی در نیمه نخست سده نوزدهم:
از سده شانزدهم به بعد، نقاشان به نمایش چشم اندازهای طبیعی علاقه نشان می دادند. همانطور که می دانیم نقاشان ونیز در این مورد پیش قدم بودند. در سدة هجدهم چهره سازان انگلیسی متن پرده نقاشی را با منظره ای طبیعی پر کردند و همان قدر به منظره توجه نشان می دادند که چهره اشخاص. در سدة نوزدهم نقاشان به جلوه های نور در چشم انداز طبیعی علاقمند شدند. شناخت تأثیرات نور در آسمان و زمین و درختان و غیره هنگامی تعمیق یافت که شناخت نسبت به جو و تجسم آن در فضای منظره توام می گردید. اکنون چند نقاش انگلیسی و فرانسوی یکسره خود را به موضوعات «طبیعی» مشغول کردند و حتی در زیبایی های چشم انداز طبیعی، به دنبال شعر و حماسه رفتند. در آثار اینان زیبایی غروب خورشید بر جای زیبای بدن انسان نشست و عظمت یک صخره جانشین شکوه یک قهرمان شد. ریشه های این «طبیعت گرایی» به رومانتیسم می پیوست و تصادفی نبود که مثلاَ دولاکروآ، شیفته آثار کانستبل Constable) 1837- 1776م) منظره ساز انگلیسی بود.
کانستبل معتقد بود که منظره سازی باید بر پایه واقعیات مشهود استوار باشد و بر همین مبنا به نتایج درخشان در جو نمایی رسید. با این حال روشی که برای ضبط حالات زودگذر چشم انداز (نظیر حرکت ابرها وزش باد و غیره) به کار می برد نه فقط دید شاعرانه رمانتیکها را ارضاء می کرد بلکه نقاشان فرانسوی حدود نیم قرن بعد را که امپرسیونیست خوانده شدند ـ مجذوب ساخت.
برای نقاش دیگر انگلیسی به نام ویلیام ترنر) ( William Turner 1851 – 1775) نمایش واقعیات عینی در منظره طبیعی چندان جلب کننده نبود. او چشم انداز را به گونه ای در نورهای رنگین غرقه ساخت و لکه رنگ های شدید را چنان آزادانه به کار می برد که آسمان و کوه و ابر و موج و غیره به شکل های تجریدی تبدیل می شدند.
گروهی از منظره سازان فرانسوی برای آنکه در تماس نزدیک با طبیعت باشند، در دهکده ای به نام «باربیزون» در نزدیکی پاریس مسکن گزیدند و به کار پرداختند. اینان را نقاشان مکتب باربیزون می خواندند از میان ایشان می توان به تئودور روسو (1867 – 1812) اشاره کرد که بیشتر به سنت استادان هلندی وفادار ماند.
منظره هایش ترکیب بندی های ساده ای دارند و توجه زیاد به جزئیات را می نمایانند.
مکتب «پاربیزون» نامی است که به یک نهضت اختصاصی گروهکی از نقاشان به پیشوایی کورو تئودور روسو داده شد، زیرا ایشان از حدود 1840 به بعد متدرجاَ در دهکده باربیزون واقع بر کنار جنگل فونتن بلو گرد هم آمدند تا با احساسی طبیعت دوست ـ و شهر گریز ـ و با الهام گیری مستقیم از طبیعت، منظره سازی را بدون پیروی از مقررات شیوة کلاسیک ـ و نو کلاسیک ـ و به دور از برداشت ها و دست آوردهای نقاشان رنسانس ایتالیایی، هدف و موضوع اصلی کار خود قرار دهند. اعضای اصلی این منظره سازان عبارت بودند از: دیاز که با قلم موی نیرومند خود بیشتر منظره های طوفانی را بر پرده می آورد؛ و دوبینی (وفات 1887) که دورنمایی با رودخانه و پل را ترجیح می داد؛ و تروایون که نقاش طبیعت آرامبخش با گاوانی چند در دامان آن را دوست می داشت؛ و دیگر شارل ژاک و ژول دوپره که هر کدام با برداشتی شخصی منظره سازی می کردند. میله نیز در 1849 به آن گروه هنرمندان پیوست.
ناگفته نگذاریم که آنچه در اصل الهام بخش مکتب باربیزون شد یکی از هزاران نقاشان انگلیسی آن زمان به خصوص کانستبل (وفات 1837) و بانینگتن (1802 تا 1828) بود، که منظره سازی را مبنای کار خود قرار داده بودند، و دیگر شیوة نقاشی معمول در میان نقاشان هلندی قرن هفدهم که خود سنت منظره سازی را بنیان گذارده و به انگلستان نیز اشاعه داده بودند.
ژان فرانسوامیله Francois Millet (1875 – 1814) از اعضای این گروه بود. او که خود دهقان زاده بود تجلیل از روستائیان را هدف خویش قرار داد. طرح آرام نقاشی های میله بر وفاداری وسواس آمیز وی به نمایش جزئیات تکیه دارد و بر ارزش و مقامی که او حتی برای ساده ترین کارهای روستائیان قائل است می افزاید این عظمت جدی و رسمی که میله برای فقر قایل است او را به همنوایی با گونه ای از سوسیالیسم وا می دارد.
منظره ساز دیگری که با گروه باربیزون مرتبط بود کمیل کورو B.Camille corot J. (1875 – 1796) نام داشت او در کارهای اولیه اش ـ بر خلاف نقاشان انگلیسی ـ وضوح و استحکام عناصر منظره را مودر توجه قرار می داد ولی در آثار متأخرش به تجسم مناظر خیال انگیز و مه آلود و شاعرانه روی آورد. کورو فعالیت خود را به منظره سازی محدود نکرد و با همان شیوه رک و صریح و خالی از هیجان در تک چهره سازی و سایر گونه های نقاشی نیز طبع آزمود.
منظره های عینی و رآلیستی نقاشان مکتب باربیزون، امپرسیونیستها و پست امپرسیونیستها را قویاَ تحت تأثیر قرار می دهد.
فرمت فایل : word(قابل ویرایش)
تعداد صفحات:55
فهرست مطالب:
پیشگفتار
چکیده
مقدمه
فصل اول :
سبک امپرسیونیسم Impressionism))
Impressionism) )
تأثیر سبکهای پیشین بر امپرسیونیسم Impressionism))
ویژگیهای سبک امپرسیونیسم Impressionism))
لذا میتوان گفت که مهمترین ویژگیهای سبک امپرسیونیسم عبارت است از:
نوآوری امپرسیونیستها در رنگ چند منشاء داشت:
سالشمار امپرسیونیسم Impressionism
فصل دوم :
نئو امپرسیونیسم (Neo-Impressionism )
نئو امپرسیونیسم ( (Neo-Impressionism
فصل سوم :
مروری برزندگینامه 2 نقاش سبک امپرسیونیسم ( ونسان وان گوگ , پل سزان )
بخش اول : زندگی و آثار ونسان وان گوگ vincent van gogh) )
بخش دوم : زندگینامه و آثار پل سزان((cezanne
زندگی هنری
سزان ((cezanne و پسادریافتگری
منابع:
همراه با تصاویر
پیشگفتار
یکی از سبکهای هنری در تاریخ هنر، سبک امپرسیونیسم (دریافتگری) است. این اصطلاح برای نخستین بار از عنوان نقاشی کلود مونه (2) با عنوان «دریافت (امپرسیون) طلوع خورشید» اقتباس شد و همچون بسیاری از نامگذاریها، به منظور هجو و استهزا آثار هنری مونه، به این اثر او اطلاق شد. اما پس از وی، به تدریج این عنوان به سبکی خاص اطلاق شد که ویژگیهایی را در خلق اثر هنری مورد لحاظ قرار میداد. در ابتدا در سال 1874 م.، عدهای از نقاشان فرانسوی که مونه، سزان، دگا، رنوار و سیسلی از این دسته به شمار میآیند، نقاشیهای خود را عرضه کردند و به عنوان سردمداران این سبک مطرح شدند. سپس به تدریج عدهای دیگر از هنرمندان همچون ادوارد مانه، پیسارو و بازیل به این سبک پیوستند، به طوری که هنرمندان بزرگی که تعدادی از آنان، بعدها از بنیانگذاران سایر سبکهای بزرگ هنری بودند به این جریان هنری پیوستند؛ افرادی همچون گوگن، وان گوگ، کاندینسکی، هنری ماتیس، مونش و پیکاسو از این دسته هنرمندان هستند که هر یک از آنان، خود به وجودآورنده دیگر سبکهای هنری در تاریخ هنر تلقی میشوند. گوگن پس از این دوره، به سوی هنر بدوی گرایش یافت یا فردی همچون پل سزان و پیکاسو به سوی کوبیسم گرایش یافتند و یا وان گوگ، اکسپرسیونیسم و هنری ماتیس، فوویسم را بنا نهادند.نکته جالب توجه این است که بسیاری از این بزرگان، پیش از تأسیس سبکی جدید، تحت تأثیر امپرسیونیسم بودند و شاید به سبب ویژگیهای این سبک و یا به خاطر این که چیزی در این سبک نیافتند به سوی سبک جدید گرایش پیدا نمودند.
هنرمندان امپرسیونیست در این دوران بر خلاف هنرمندان گذشته، نقاشی خود را در محیطهای کارگاهی و بسته انجام نمیدادند و برای خلق اثر هنری به فضای آزاد، در کنار رودخانهها، جنگلها، محیطهای طبیعی و یا کافهها و مکانهای عمومی میرفتند و به نقاشی میپرداختند، امری که پیش از آن بیسابقه بود. موضوع نقاشیها برگرفته از طبیعت و شواهد اطرافشان بود، (3) به گونهای که استفاده از میزان نور و چگونگی صحنههای طبیعی، تفاوت تابش نور و در حالتهای متفاوت روز به چه صورتی باشد، یکی از مهمترین ویژگیهای سبک امپرسیونیسم به شمار میرفت. هنرمندان این سبک به دنبال ترسیم تصاویر لغزان و گذرای طبیعت بودند، تصاویری که به طور پایدار و ثابت در طبیعت به چشم نمیخورد و با ارتعاشات لغزان نور، به ادراک و حس بینننده تیزبین امپرسیونیسم میآمد و خیلی زود هم زوال مییافت.
چکیده
این پروژه تهیه شده طبق 3 فصل مشخص و در آخر نتیجه گیری که در فصل اول به بررسی سبک هنری امپرسیونیسم در فصل دوم به بررسی سبک هنری نئوامپرسیونیسم و در فصل سوم به زندگینامه 2 نقاش بزرگ سبک امپرسیونیسم ( پل سزان , و نسان ونگوگ ) پرداخته است. سبک دریافتگری یا امپرسیونیسم شیوه هنری گروه بزرگی از نگارگران آزاداندیش و نوآور فرانسه در نیمه دوم سده نوزدهم بود که بزودی جهانگیر شد. این شیوه مبتنی است بر نشان دادن دریافت و برداشت مستقیم هنرمند از دیدههای زودگذر با به کار بردن لخته رنگهای تجزیه شده و تابناک برای نمایش لرزشهای نور خورشید. در این روش اصول مکتبی طراحی دقیق و سایه روشن کاری و ژرفانمایی (پرسپکتیو) فنی و ترکیب بندی متعادل و معمارانه رعایت نمیشود.
شیوه دریافتگری به عنوان انجمنی خصوصی از سوی گروهی از هنرمندان ساکن پاریس آغاز شد و این انجمن در سال۱۸۷۴ به نمایش همگانی آثار خود پرداخت. نام این جنبش از نام یک نقاشی از کلود مونه به نام دریافتی از طلوع آفتاب (به فرانسوی: Impression, soleil levant) گرفته شدهاست. نام امپرسیونیسم را نقادی به نام لویی لِروی در یک نقد هجوآمیز ساخت. دریافتگری همچنین نام نهضتی در موسیقی است.در این سبک نقاشان از ضربات «شکسته» و کوتاه قلم مو اغشته به رنگهای خالص و نامخلوط به جای ترکیبهای ظریف رنگها استفاده میکنند. مثلا، به جای ترکیب رنگهای ابی و زرد برای تولید سبز انها دو رنگ ابی و زرد را مخلوط نشده بروی بوم قرار میدهند تا رنگها «حس» رنگ سبز را در نظر بیننده به وجود بیاورد. انها در نقاشی صحنههای زندگی مدرن در عوض جزئیات، تأثیرات کلی واضح را نشان میدهند.
و یکی از سبکهای هنری در تاریخ هنر، سبک امپرسیونیسم (دریافتگری) است. این اصطلاح برای نخستین بار از عنوان نقاشی کلود مونه با عنوان «دریافت (امپرسیون) طلوع خورشید» اقتباس شد و همچون بسیاری از نامگذاریها، به منظور هجو و استهزا آثار هنری مونه، به این اثر او اطلاق شدو امپرسیونیسم مشمول کار یک گروه انعطاف ناپذیر با برنامه ای منجمد و یا نوعی رابطه ی استاد و شاگردی نمی شد، بلکه تطابق سلیقه ای آزادانه، تجربه ای زنده و یک لحظه برادری بود که هنرمندانی جوان و بی توجه به عقاید، ولی برخوردار از غنای احساسی در آن سهم داشتند. اینان، به ناگهان، دنیا را آنقدر وسیع و گونه گون یافتند که هر کدام بی هیچگونه قید و جبر، می توانستند آن را نقاشی کنند. و چون نقاشی برای آنها مفهوم امری بدون اختیار و خود بخودی و نه مشتق از یک تئوری داشت، توانستند علیه قوانین سنتی و قراردادی طغیان کنند و اگر تقریباً همه ی این هنرمندان پیشرو – هر چند با طبایع متفاوت – بین سال های 1860 تا 1870 گردهم آمدند تا در تشکل امپرسیونیسم، شرکت جویند، به علت اطاعات تدریجی از چند اصل ثابت یا چند دستورالعمل تکنیکی نبود، بلکه نتیجه ی خواست بی صبرانه ی آنها در آزاد کردن شخصیت خود برای تماس دینامیک با طبیعت و زندگی و - در پیروی از پیشوایی مانه - برای درهم شکستن تمام آیین های قراردادی و تمام قیود آکادمیک بود. مانه می گفت: تأثیر خلوص و صداقت این است که به کار شخص کیفیتی اعتراض آمیز می بخشد. چه نقاش فقط به انتقال تأثرات خود وابسته است، او در پی آنست که فقط خودش باشد و نه شخص دیگر. در حقیقت، نقاش امپرسیونیست منحصراً توسط کشف و شهود فردی خویش هدایت می شد و تنها بر صداقت خود اعتماد می کرد و هر یک از آثارش - به عنوان یک کار خلاقه - اثبات و کشف دوباره ی نقاشی بود. از نظر او، دنیا، یکباره و برای همیشه در یک قالب ثابت زیست نمی کرد، بکله با هر نظر، در تازگی احیا شده یی دوباره کشف می شد، و کمترین جلوه ی آن، جزیی از زیبایی متغیر آن بود. چنین آزادی ای، جز به خشم آوردن مردم آن زمان، چه می توانست کرد؟ مردمی که دیدشان توسط مدرسه ی هنرهای زیبا (به عنوان نمودی از تحجر اجتماعی) منجمد شده بود.
مقدمه
از پانزدهم آوریل تا پانزدهم مه سال 1874، گروهی از نقاشان جوان و مستقل فرانسوی: مونهMONET(1)، رنوار((Renoir (2)، پیسارو(PISSARRO)(3) ، سیسلی( Sisley)(4) ، سزان((cezanne (5) ، دگا(DEGA)(6) ، گیومن(GiYoMeN) (7) ، برت موریزو( (Bert(8) ، که یک انجمن بی نام تشکیل داده بودند، در محلی سوای سالن رسمی، یعنی در استودیوی عکاسی نادارNadar نمایشگاهی برپا داشتند. نمایشگاه غوغایی به پا کرد و روزنامه نگاری به نام لورواLeroy پس از مشاهده ی تابلویی از مونه به نام «تأثیر، طلوع آفتاب» در مجله ای به طعنه نمایش دهندگان را تأثیر گرایان امپرسیونیست خواند.
این نام که توسط خود نقاشان پذیرفته گشت، بسیار متداول گشت و در سراسر جهان مورد استفاده قرار گرفت. اما، معنای این اصطلاح در ابهام باقی ماند.
امپرسیونیسم نظری منتقدان، جایگزین امپرسیونیسم خودروی ِ نقاشان شد و این اندیشه ی زنده به اصولی ثابت مبدل گشت. سپس واکنش های پی در پی بر علیه امپرسیونیسم سریعاً حدود و قلمروی آن را تثبیت کرد و مجال گسترش را از آن گرفت. بنابراین بازستاندن اقلیم واقعی آن و تشخیص حدود و حیطه ی این نهضت که بدعتی در دید و حساسیت نوین پدید آورد، بسیار مشکل است. امپرسیونیسم هنرمندان نامتشابه بسیاری را متحد کرد. هر یک از آنها آزادانه و بنابر نبوغ خویش، خود را از اصول متشکله ی امپرسیونیسم انباشتند و کمال بخشیدند. نقاشان امپرسیونیسم عموماً بین سال های 1830 تا 1841 متولد شدند: پیسارو – مسن ترین آنها – در 1830، مانه (9) در 1832، دگا در 1834، سزان و سیسلی در 1839، مونه در 1840، رنوار بازیل ، گیومن و برت موریزو به سال 1841. این بدعت گذاران جوان در حدود سال 1860 از نقاط مختلف به پاریس آمدند و گردهم جمع شدند. پیسارو، سزان، گیومن، در آکادمی سویس و مونه، رنوار، بازیل و سیسلی در آتلیه ی گلیر یکدیگر را ملاقات کردند اما در نهایت، آنان به جنگل فونتن بلو روی آوردند و در آنجا با شیوه ی ناتورالیستی مکتب بار بیزون به نقاشی پرداختند.
فرمت فایل : word(قابل ویرایش)
تعداد صفحات:20
چکیده:
امپرسیونیسم
از پانزدهم آوریل تا پانزدهم مه سال 1874، گروهی از نقاشان جوان و مستقل فرانسوی: مونه(1)، رنوار (2)، پیسارو(3) ، سیسلی(4) ، سزان (5) ، دگا(6) ، گیومن(7) ، برت موریزو(8) ، که یک انجمن بی نام تشکیل داده بودند، در محلی سوای سالن رسمی، یعنی در استودیوی عکاسی نادارNadar نمایشگاهی برپا داشتند. نمایشگاه غوغایی به پا کرد و روزنامه نگاری به نام لورواLeroy پس از مشاهده ی تابلویی از مونه به نام «تأثیر، طلوع آفتاب» در مجله ای به طعنه نمایش دهندگان را تأثیر گرایان امپرسیونیست خواند.
این نام که توسط خود نقاشان پذیرفته گشت، بسیار متداول گشت و در سراسر جهان مورد استفاده قرار گرفت. اما، معنای این اصطلاح در ابهام باقی ماند.
امپرسیونیسم نظری منتقدان، جایگزین امپرسیونیسم خودروی ِنقاشان شد و این اندیشه ی زنده به اصولی ثابت مبدل گشت. سپس واکنش های پی در پی بر علیه امپرسیونیسم سریعاً حدود و قلمروی آن را تثبیت کرد و مجال گسترش را از آن گرفت. بنابراین بازستاندن اقلیم واقعی آن و تشخیص حدود و حیطه ی این نهضت که بدعتی در دید و حساسیت نوین پدید آورد، بسیار مشکل است. امپرسیونیسم هنرمندان نامتشابه بسیاری را متحد کرد. هر یک از آنها آزادانه و بنابر نبوغ خویش، خود را از اصول متشکله ی امپرسیونیسم انباشتند و کمال بخشیدند.
نقاشان امپرسیونیسم عموماً بین سال های 1830 تا 1841 متولد شدند: پیسارو – مسن ترین آنها – در 1830، مانه (9) در 1832، دگا در 1834، سزان و سیسلی در 1839، مونه در 1840، رنوار بازیل(10) ، گیومن و برت موریزو به سال 1841. این بدعت گذاران جوان در حدود سال 1860 از نقاط مختلف به پاریس آمدند و گردهم جمع شدند. پیسارو، سزان، گیومن، در آکادمی سویس و مونه، رنوار، بازیل و سیسلی در آتلیه ی گلیر(11) یکدیگر را ملاقات کردند اما در نهایت، آنان به جنگل فونتن بلو روی آوردند و در آنجا با شیوه ی ناتورالیستی مکتب بار بیزون(12) به نقاشی پرداختند.
از آنجا به حوالی مصب رودسن و سواحل دریای مانش که بین سال های 1860 تا 1870 مهد امپرسیونیسم گردید، کوچ کردند. در آن فضای مملو از آب و روشنایی بود که مونه در مجاورت بودین (1898-1824)(13) و ژونکن (1891-1819)(14) شیوه ای را در نقاشی ارایه داد که بسیار سیال، اثیری و رنگ آگین بود.
پبسارو و سیسلی همچنان باکوروCorotصمیمی ماندند. سزان و دگا، یکی زیر نفوذ رومانتی سیسم و دیگری تحت استیلای کلاسی سیسم، هنوز سهمی در مرحله ی ابتدای امپرسیونیسم نداشتند. مانه به علت نوگرایی موضوعات در سال 1863پرچمدار مکتب نویی شد که پیشروان آن در کافه ی گره بوا یکدیگر را ملاقات می کردند.
در سال 1869، مونه و رنوار که فیگورها و کمپوزیسیون های هوای آزادشان ملهم از کوربه Courbet بود، در بوژیوال (دهکده ی کوچک کنارسن) بارانداز خوش منظره ی گره نور را نقاشی می کردند. در آنجا همه چیز از قایق ها تا لباس های رنگین پرزرق و برق در آمیزشی بیقرار بود و از میان شاخ و برگ ها هزاران بازتاب اشعه ی خورشید در سطح مواج رودخانه می شکست. کوشش برای القای تحرک و سرور این چشم انداز که پیوسته آنها را برمی انگیخت، موجب کشف بـِلا اراده ای اصول تکنیکی ی امپرسیونیسم شد: تقسیم سایه ها و درخشش ناثابت لکه های رنگ، دید جدیدی به وجود آورد که نه از یک تئوری، بلکه از مشاهده ی بی درنگ انعکاس نورخورشید در کناره های رود سن ناشی می شد.
بلاشک سبک این نقاشان، هنوز به وحدت نرسیده بود و تا سال 1873 شیوه ی کاملاً آگاهانه یی نبود، ولی تازگی ی این کارهای اولیه را هرگز نباید نادیده انگاشت. جنگ بین فرانسه و آلمان در سال 1870، این گروه را درست هنگامی که تجربیاتشان در شرف شکل گرفتن بود، پراکنده ساخت. مانه، رنوار، دگا و بازیل به جنگ احضار شدند. بازیل در جنگ «بون لا رولاند» کشته شد. مونه، پیسارو و سیسلی به لندن پناه بردند و در آنجا توسط دوبینی به «دوران روئل» - فروشنده ی تابلو - که بعدها مدافع اصلی آنها شد، معرفی گشتند. کشف ترنر(15) و کنستبل(16) ، تکامل تکنیکی آنها را تسریع کرد. در سال 1872، مونه در آرژانتوی، نزدیک پاریس، و پیسارو در پونتواز به شیوه ی جدیدی از منظره سازی در هوای آزاد پرداختند. کار مونه که در مقیاسی وسیع و جهانی، شیفته ی جادوی آب و صُـوَر فریبنده ی نور بود، رنوار، سیسلی و مانه را مجذوب خود کرد. کار پیسارو ناشی از کیفیتی زمینی و روستایی، با تأکید بیشتری در ارزش های ساختی، در سزان و گیومن اثر گذاشت.
به سال 1873، با تغییر روش مانه، سزان و تا حدودی دگا و تمایل آنها به رنگ های روشن، سبک امپرسیونیسم گسترش یافت و مفهوم کلی تری پیدا کرد. ضربات کوچک قلم که تا به حال برای ارائه ی انعکاس ها در آب استفاده می گردید، اکنون در درختان، خانه ها، آسمان، تپه ها و تمام عناصر منظره، به کار گرفته شد.
رنگ ها به طور سیستماتیک روشن تر و سایه ها نیز رنگ آمیزی شدند. رنگ های مرتبط کننده ی خاکستری و قهوه یی مورد استفادهکورو، به رنگ های خالص طیف نور که بنابر قانون رنگ های مکمل به طور هماهنگ و یا متضاد به کار می رفت، تبدیل گردید. ارتباط و پیوستگی دید، تشدید و ارتعاش نور را به عنوان اصلی عمده وارد وحدت آگاهانه ی تکنیکی خویش کردند. و در نتیجه به علت صرف نظر کردن از خطوط پیرامون و طرح ریزی و سایه زدن اشیاء و نیز به علت عدم پرداخت به جزئیات غیر صریح و کمپوزیسیون کلی ابقا کننده ی نیرومندی طرح، و به دلیل نمود ناکامل و ناتمام آثار، خشم معاصرین برانگیخته شد.
منتقدی به نام «آرمان سیلوستر» تفاوت باریک بینانه ای بین سه نقاش قایل شد: مونه ماهرترین و جسورترین، سیسلی موزون ترین و ترسوترین، پیسارو صادق ترین و طبیعی ترین.
در سال 1874، به استثنای مانه که به سالن رسمی وفادار ماند، کلیه ی نقاشان گروه در معرض توهین و شماتت عامه قرار گرفتند. تا سال 1876، هفت نمایشگاه مشترک برگزار شد. در همین سال دورانتی نویسنده و منتقد هنری، کتاب نقاشی نو را – که عنوانی در خور توجه است – انتشار داد و جهت گیری نقاشان جوان را زیرکانه تجزیه و تحلیل کرد: اینان با طی طریق کشف و شهود، به تدریج نور خورشید را به اشعه و عناصر آن تجزیه کردند و با هماهنگی کلی رنگ های قوس و قزحی* که به روی بوم پراکندند، وحدت آن را، از نو می سازند.
در سال 1877، که شاید سال تعالی امپرسیونیسم و لحظه ی یکپارچگی و کامل ترین تظاهرات آن بود،به مناسبت سومین نمایشگاه و به پیشنهاد رنوار، ژرژ ری ویز نشریه ی کوچکی به نام امپرسیونیست ها منتشر کرد و در آن، به نحوی هوشمندانه و آتشین، به توجیه کوشش های دوستانش پرداخت: دقت در موضوعی به خاطر رنگ ها ی آن و نه به خاطر خود موضوع، مطلبی است که امپرسیونیست ها را از سایر نقاشان متمایز می کند. و به این ترتیب او بر پیروزی استقلال تصویری، تأکید کرد. نمایش و ارائه ی سنتی «موضوع» که به وسیله ی اسطوره شناسی یا تاریخ و یا اصول قراردادی بورژوازی تعیین می شد، جای خود را به تفکر درباره ی موتیف: درخت، کلبه گلی، افق و غیره داد و این اندیشه مبرا از زمان و مکان، ولی دارای یک منشأ کلی از ارزش ها بود. به این ترتیب نقاشی بدون بهره گیری از بار ادبیات، محتوای خویش را القا می کرد.
در سال 1878 جزوه ای به نام نقاشان امپرسیونیست به وسیله ی «تئودور دوره»، نویسنده و منتقد هنری منتشر شد. این نوشته همراه با کتاب دورانتی اولین بررسی جامع این نهضت بود. عدم شرکت مونه، رنوار، سیسلی در پنجمین نمایشگاه، به سال 1880، بحران عمیقی را چه از نظر فردی و چه از نظر استتیکی، آشکار ساخت.
بعد از ده سال پایداری دلیرانه در مقابل اهانت های مداوم، و ارائه ی آثار گرانقدر، امپرسیونیسم درست در لحظه یی که به شناخت دستیابی پیدا می کرد، موجودیتش به عنوان یک آرمان خودرو و بلااختیار دچار وقفه شد، هر یک از مؤسسین نهضت که به حد کمال می رسیدند، راه خاص خود را در پیش می گرفتند، در حالی که وفاداری خویش را نسبت به آیین مشترکی که آنها را گرد هم آورده بود – آیین طبیعت و آزادی – ابقا می کردند.
همزمان با مرگ مانه در سال 1883 – که پس از آن نسل جدیدی ظهور کرد : سورا(17) ، وان گوک (18) گوگن(19) ، لوترک(20) با آن که از امپرسیونیسم تغذیه کرد ولی بر علیه آن بپاخاست – علیرغم همه ی کوششهای «دوران روئه»، گروه اصلی، کاملا از هم پاشید.
پراکندگی مکانی (پیسارو در ارانی، مونه در زیورنی، سیسلی در سن مامه، سزان در «اکس آن پرووانس» و رنوار، پس از رفت و برگشت بسیار در پرووانس اقامت کرده بودند) با اختلاف در اصول استتیکی آنها همراه بود. در آن هنگام، به گفته ی «لونلوونتوری»(21) مونه به سمبولیسم رنگ و نور می گرایید، پیسارو مجذوب پوان تیلیسم(22) می شد (پوان تیلیسم یا دیویزیونیسم (23) شیوه ای که در تکنیک بعضی از امپرسیونیست های بعدی نضج گرفت و عبارت بود از الحاق تکه های کوچک رنگ های روشن و مکمل روی بوم. به این ترتیب در آثار این نقاشان، هیچگاه اختلاط رنگ صورت نمی گرفت بلکه ترکیب دو رنگ به وسیله ی کنار هم قرار دادن آنها حاصل می آمد.)، رنوار در پی تشبیه سازی عناصر فرم آکادمیک بود، سزان توجه خود را به مسایل ساختی معطوف می داشت و سیسلی با شیوه ی موجود، خود را ارضاء می کرد. رنوار و سزان با بهره مندی از نبوغ خویش و در مسیری همواره رو به تعالی، خود را بارور ساختند بی آنکه تزلزلی به خود راه دهند. مونه، سیسلی و پیسارو، سه منظره سازی که هر چند پیوستگی و تقرب بیشتری با امپرسیونیسم داشتند ولی دچار اغتشاش افزون تری نیز بودند. در کار آنها دگرگونی های بیشماری ظاهر شد که گاهی به ارائه ی آثار صرفاً تزئینی انجامید، ولی آنها حتی نتوانستند موازنه ی لطیف و بـِلا اختیار آثار اولیه شان را تجدید کنند. بلا شک اینان، هنوز هم از امکانات بی شماری برخوردار بودند ولی روح نظم و قاعده و تأثیرات ادبی و علمی اغلب آزادی و کیفیت کشف و شهودی آثارشان را محدود می کرد. بعد از 1895، پیسارو قدرت خلاقه ی شگفت انگیزی را بازیافت و آخرین شاهکارهایش، مانند آثار مونه، رنوار و سزان، به علت جنبش زاینده، ارتعاش نور و احساس مستقیم در برابر طبیعت، هنوز از امپرسیونیسم - به معنی وسیع کلمه - سرچشمه می گرفت.
بنابراین، امپرسیونیسم مشمول کار یک گروه انعطاف ناپذیر با برنامه ای منجمد و یا نوعی رابطه ی استاد و شاگردی نمی شد، بلکه تطابق سلیقه ای آزادانه، تجربه ای زنده و یک لحظه برادری بود که هنرمندانی جوان و بی توجه به عقاید، ولی برخوردار از غنای احساسی در آن سهم داشتند. اینان، به ناگهان، دنیا را آنقدر وسیع و گونه گون یافتند که هر کدام بی هیچگونه قید و جبر، می توانستند آن را نقاشی کنند. و چون نقاشی برای آنها مفهوم امری بدون اختیار و خود بخودی و نه مشتق از یک تئوری داشت، توانستند علیه قوانین سنتی و قراردادی طغیان کنند و اگر تقریباً همه ی این هنرمندان پیشرو – هر چند با طبایع متفاوت – بین سال های 1860 تا 1870 گردهم آمدند تا در تشکل امپرسیونیسم، شرکت جویند، به علت اطاعات تدریجی از چند اصل ثابت یا چند دستورالعمل تکنیکی نبود، بلکه نتیجه ی خواست بی صبرانه ی آنها در آزاد کردن شخصیت خود برای تماس دینامیک با طبیعت و زندگی و - در پیروی از پیشوایی مانه - برای درهم شکستن تمام آیین های قراردادی و تمام قیود آکادمیک بود. مانه می گفت: تأثیر خلوص و صداقت این است که به کار شخص کیفیتی اعتراض آمیز می بخشد. چه نقاش فقط به انتقال تأثرات خود وابسته است، او در پی آنست که فقط خودش باشد و نه شخص دیگر.
در حقیقت، نقاش امپرسیونیست منحصراً توسط کشف و شهود فردی خویش هدایت می شد و تنها بر صداقت خود اعتماد می کرد و هر یک از آثارش - به عنوان یک کار خلاقه - اثبات و کشف دوباره ی نقاشی بود. از نظر او، دنیا، یکباره و برای همیشه در یک قالب ثابت زیست نمی کرد، بکله با هر نظر، در تازگی احیا شده یی دوباره کشف می شد، و کمترین جلوه ی آن، جزیی از زیبایی متغیر آن بود. چنین آزادی ای، جز به خشم آوردن مردم آن زمان، چه می توانست کرد؟ مردمی که دیدشان توسط مدرسه ی هنرهای زیبا (به عنوان نمودی از تحجر اجتماعی) منجمد شده بود.
فرمت فایل : word(قابل ویرایش)
تعداد صفحات:95
فهرست مطالب:
عنوان صفحه
مقدمه 1
هنرو هنرمند 1
مبنای هنر 4
تقلید طبیعت 4
وظیفه هنرمند 5
هنر لازم و سودمندات 6
فصل اول 7
نقاشی قدیم و جدید 8
امپرسیونیسم 12
شیوه های جدید نقاشی 17
اساس شیوه امپرسیوسیت 19
تاثیر جو در رنگ ها 21
تاثیر تغییرات نور در رنگ ها 22
تاثیر رنگ های مجاور 23
رنگ های مکمل 24
روش رنگ آمیزی 25
شیوه های جدید نقاشی 28
فصل دوم 37
مارسل دوشان وان گوگ 38
گوگن 59
سزان 80
منابع و مآخذ
مقدمه :
پیش از آغاز این تعال لازم است از زمینه هنر و هنرمند مطالبی را به عنوان مقدمه و شروع پژوهش عنوان نمائیم . نخست به مبحث هنر و هنرمند میپردازیم، مشخص گردد که هنر چیست و هنرمند کیست :
هنر و هنرمند
در سالهای اخیر ، از هنر بسیار سخن بر میان آمده است لیکن به جرأت می توان گفت تاکنون نوشته ای که هنر را به مردم کتاب خوان کشور، بشناساند و تعریف جامع و دقیقی از آن به دست دهد ، به زبان فارسی در نیامده است . آنچه نویسندگان بزرگ پیشین ، درباره هنر گفته اند با مفاهیم وسیع و عمیقی که این واژه به ویژه در قرن نوزدهم و عصر ، یافته است سازگار نیست و تعاریفی نیز که در جزوات و مقالات مهنامه های پارسی از هنر آمده است ، به هیچ رو خواست کتاب خوانهای وطن ما را بر نمی آورد .
هنر در واقع به معنی آن درجه از کمال آدمی است که هوشیاری و خداست و ، فضل و دانش را در بر دارد و نمود آن صاحبه هنر را برتر از دیگران نشان می دهد .
صدها هزار انسان همه عمر خود را از نخستین روزهای جوانی ، برای اینکه بیاموزند چگونه پاهای خویش را به سرعت بچرخانند (رقاصان ) ، دیگران (موسیقی دانان ) برای آنکه بدانند چگونه انگشتان خود را با شتاب بر شستی ها و تارها بلغزانند ، و دسته دیگر (نقاشان برای آنکه بیاموزند به چه طریق با رنگ ها هر آنچه را که می بینند رقم زنند برای فراگیری آن تلاش می کنند و می آموزند و آنچه را که آموختند بخواحسن آنرا انجام دهد .... در واقع هنر نتیجه کوشش انسان برای ایجاد زیبایی است نقاشی ، پیکر سازی ، معماری و موسیقی و شاعری ، همه از فنون هنر است زیرا این فنون جز جستجوی زیبایی و ایجاد و ایجاد آن هدفی ندارند زیبا چیزی است که دلپزیر و خوشایند است اگرچه به ظاهر در زندگانی عملی سودی از آن حاصل نمی شود .
بسا چیزها هست که هم زیبا و هم سودمند است اما دل که از زیبایی آن ها لذت می برد به سودشان چشم ندارد . همین که فایده امور را به نظر در آوریم خواه نخواه ذوق زیبا پرستی از ما دور می شود .
کشتزار بهاری بار رخشندگی و خرمی سبزه ها و آن گل های خودرو که به رنگ های گوناگون صفحه سبز چمن را منقش کرده به چشم شما که در طلب زیبایی به دشت رفته اید دلپذیر است از آن به طلب می آیید و صفت زیبا بدان میدهید. نزد شما زیباست زیرا از آن سودی نمی خواهید اما برای کشاورزی که باید از محصول این کشت معاش کند و در نظری که بر آن می افکند حاصل رنج خود را هنگام درو تخمین می زند کشتزار زیبا نیست ، سودمند است .
پس نتیجه می گیریم که هنر در جستجوی زیبایی است و زیبایی و سودمندی دو تاست پس «ناسودمندی» صنعت اصلی هنر است پرده ای که پرداخته قلم سحر انگیز نقاش زبردستی است، شما را در تماشای تناسب رنگ ها و چابکی خطوط آن در دریای لذت غوطه ور می کند و از دیدن آن همه بدایعی که ملاحظه می کنید به وجد می آید و احساس لذت بیش از اندازه می کنید :
مبنای هنر :
مبنای هنر شوق زیبا پرستی است که فطری بشر است انسان همین که از حالت حیوانی بیرون آمد اسیر این شوق می شود زیبایی طبیعی را دوست دارد و می کوشد از آن نیز در گذرد و طبیعت را اصلاح و تکمیل کند . وحشیان هم از این شوق و کوشش بی نصیب نیستند ، بر چهره و تن خود اشکالی نقش می کنند و به گوش ، بینی و گردن و دست و پا زیور هایی می بندند ترسیم اشکال و صورت ها به وسیله بشر کار تازه ای نیست .
در بعضی غارها نمونه هایی از نقاشی مردمان قبل از تاریخ بدست آمده که بسیاری از آن ها با زبردستی تمام رسم شده است ذوق تزئین و آرایش صفت خاص بشر است و انسان را از جانوران دیگر متمایز می سازد . تاکنون هیچ سگی دیده نشده است که گوشواره ای به گوش خود بیاویزد .
اما وحشی ترین قبایل که از مدنیت و فرهنگ به دور هستند با صدف و تیغ ماهی و سنگ های رنگین برای گوش و بینی خود زیور می سازند .
تقلید طبیعت
ارسطو هنر را تقلید طبیعت می داند بر حسب این عقیده وظیفه هنرمند آن است که طبیعت را هر چه نیکوتر مجسم کند . پس طبیعت است که زیباست و زیبایی هنر نتیجه تقلید آن زیبایست . پس جز نقاشی در هیچ یک از فنون هنر تقلید سر از طبیعت نمی توان دید نغمه زیبایی که سازنده زبردستی ترکیب کرده در طبیعت وجود ندارد بناهای عالی مانند عالی قاپو اصفهان و قصرهای تخت جمشید را نیز در طبیعت نمی توان یافت .
آنچه در طبیعت وجود دارد موادی است که هنرمند آن ها را ترکیب می کند و صورتی خاص و تازه به آن ها می بخشد در نقاشی هم ارزش هنر تنها در تقلید طبیعت نیست چه بسا در نقاشی ممکن است موضوع زیبا نباشد یعنی نقاش چهره زنی زشت یا پیری فرتوت و فرسوده را تصویر کند و کار او شاهکار زیبایی باشد .
وظیفه هنرمند :
نتیجه بحث های گذشته اینکه : وظیفه هنرمند طلب زیبایی و بیان و یا تصویر آن برای ماست . ما از هنر مند توقع داریم که این راه دشوار را بپیماید و به زیبایی و کمال اگر نرسد نزدیک شود و از این سفر ارمغانی برای ما بیاورد ارمغانی که از کشور زیبایی آمده باید زیبا باشد یعنی همان معنی معنی و موضوع زیبا بس نیست بلکه صورتی که از آن معنی حکایت می کند نیز باید از نقص و عیب عاری بوده زیبایی معنی را هر چه بیشتر و نیکوتر جلوه دهد .