قدرت و کیاست در تاریخ بیهقی
قدرت از جمله مباحثیست که در علوم سیاسی-اجتماعی مورد کنکاش قرار میگیرد و از آغاز بشریت زندگی آدمی را تحت الشعاع خود قرار داده است،چنانکه هرکس درصدد تفوق خود بر دیگریست.در نتیجه،قدرت یک عامل روانشناختیست که اندیشهی بسیاری از متفکران را به خود معطوف ساخته است. اندیشمندانی مانند نیچه،ماکیاولی،داروین،راسل،ابن خلدون و...در باب قدرت و مباحث پیرامون آن به نظریهپردازی پرداختهاند. چهگونگی حفظ قدرت از نظر ماکیاولی عبارت است از:«انسانها ذاتا موجوداتی سودجو و فرصتطلباند و برای تحصیل منافع موردنظر خود از زیر پا گذاردن آنچه به عنوان ارزشهای عرفی و اخلاقی شناخته میشوند،باکی ندارند و اگر شهریار(حاکم)بخواهد جانب ارزشها را بگیرد،نمیتواند قدرت خود را حفظ کرده و به حکومت ادمه دهد».1
در حقیقت قدرت،توانایی و توانمندی تاثیر بالقوه و بالفعل فردی بر شیء یا افراد دیگر است که از طرق مختلف قابل دسترس است.اما در زهدان هر حکومتی نطفهی فساد ریشه دوانده و قدرت،فساد را موجب است.به نظر افلاطون،قدرت همیشه به فساد متمایل است و قدرت مستبد،بهطور قطع فاسد میشود.
یکی دیگر از مباحث«فلمعور»و«سقوط»منحنی قدرت میباشد،هر حکومتی در موقعیتهای گوناگون سیاسی،اقتصادی و...به کسب اقتدار موفق شده و پس از چند صباح یموجبات سقوط آن فراهم میشود.در واقعه میتوان گفت:قدرت مانند الاکلنگیست که فرود آمدن یکی،فرارفتن دیگری را تضمین میکند،چنانکه آوردهاند:«تا تعاقب لیل و نهار باشد از تغییر حالات عجب مدار».2
کیاست در اعمال قدرت از جانب امیر مسعود
تاریخ بیهقی با داستان پادشاهی امیر محمد آغاز میشود و این اولین نمود قدرت در تاریخ بیهقیست،چنانچه شاهد هستیم سلطان مسعود برای بازپسگیری حکومت از برادرش زیرکیهای زیادی از خود نشان داد،مسعود در این راستا با تکیه بر سران سپاه و اتخاذ شیوههای سیاسی و نظامی از قبیل تبعید برادر و نگاه داشتن وی حتا فرصت مذاکره را از امیر محمد گرفت و مجال حرف زدن را به برادرش نداد.
برای دانلود متن کامل تحقیق به لینک زیر مراجعه کنید.
بخشی از متن اصلی :
ذکر بر دار کردن حسنک وزیر رحمه الله علیه
فصلی خواهم نبشت، در ابتدای این حال بر دار کردن این مرد و پس بشرح قصه تمام پردازم. امروز که من این قصه آغاز میکنم، در ذیالحجه سنه خمسین وار بعمائه در فرخ روزگار سلطان معظم ابو شجاع فرخزاد بن ناصردین الله، اطالالله بقاؤه و ازین قوم که من سخن خواهم راند، یک دو تن زندهاند، در گوشهای افتاده و خواجه بوسهل زوزنی چند سالست تا گذشته شده است و بپاسخ آنانکه از وی رفت گرفتار و ما را بآن کار نیست، هر چند مرا از وی برآید، بهیچ حال. چه عمر من بشست و پنج آمده و بر اثر وی میبباید رفت و در تاریخی که میکنم سخن نرانم که آن بتعصبی و تر بدی کشد و خوانندگان این تصنیف گویند: شرم باد این پیر را. بلکه آن گویم، که تا خوانندگان با من اندرین موافقت کنند و طعنی نزنند. این بوسهل مردی امامزاده و محتشم و فاضل و ادیب بود، اما شرارت و زعارتی درطبع وی مؤکد شد و بآن شرارت دلسوزی نداشت و همیشه چشم نهاده بودی، تا پادشاهی بزرگ و جبار بر چاکری خشم گرفتی و آن چاکر را لت زدی و فرو گرفتی، این مرد از کرانه بجستی و فرصتی جستی و تضریب کردی و المی بزرگ بدین چاکر رسانیدی و آنگاه لاف زدی که: فلان را من فرو گرفتم. و اگر چنین کارها کرد کیفر دید و چشید و خردمندان دانستندی که نه چنانست و سری میجنبانیدندی و پوشیده خنده میزدندی که نه چنانست، جز استادم که او را فرو نتوانست برد، با این همه حیلت، که در باب وی ساخت و از آن در باب وی بکام نتوانست رسید، که قضای ایزد، عزوجل، با تضریبهای وی موافقت و مساعدت نکرد و دیگر که بونصر مردی بود عاقبت نگر، در روزگار امیر محمود، رضیالله عنه، بیآنکه مخدوم خود را خیانتی کرد، دل این سلطان مسعود را رحمه الله علیه، نگاه داشت، به همه چیزها که دانست، که تخت ملک پس از پدر او را خواهد بود و حال حسنک دیگر بود، که بر هوای امیر محمد و نگاه داشت دل و فرمان محمود این خداوندزاده را بیازرد و چیزها بکرد و گفت، که اکفا آنرا احتمال نکنند، تا بپادشاه چه رسد، هم چنانکه جعفر برمکی و این طبقه وزیری کردند، بروزگار هارون الرشید و عاقبت کار ایشان همان بود، که از آن این وزیر آمد و چاکران و بندگان را با زبان نگاه باید داشت، با خداوندان، که محالست روباهان را با شیران چخیدن و بوسهل با جاه و نعمت و مردمش در جنب امیر حسنک یک قطره آب بود از رودی، از روی فضل جای دیگر داشت اما چون تعدیها رفت از وی کسی نماند، که پیش ازین درین تاریخ بیآوردم. یکی آن بود که عبدوس را گفت که: «امیرت را بگوی که من آنچه کنم بفرمان خداوند خود میکنم، اگر وقتی تخت ملک بتو رسد، حسنک را بردار باید کرد». لاجرم چون سلطان پادشاه شد این مرد بر مرکب چوبین نشست و بوسهل و غیر بوسهل درین کیستند، که حسنک عاقبت تهور و تعدی خود کشید و بهیچ حال بر سه چیز اغضا نکنند: الخلل فی الملک و افشاء السر و التعرض و نعوذ بالله من الخذلان.
این فایل به همراه چکیده ، فهرست مطالب ، متن اصلی و منابع تحقیق با فرمت word در اختیار شما قرار میگیرد
تعداد صفحات : 200
فرمت فایل : word(قابل ویرایش)
تعداد صفحات:50
فهرست مطالب:
عنوان صفحه
مقدمه 2-1
فصل اول : کلیات
زندگینامه ی بیهقی 3
نثر بیهقی 4
اهمیت پژوهش دستوری در تاریخ بیهقی 5
روش کار 6
فصل دوم :
تعاریف قید 7
انواع قید از لحاظ ساختار 14-8
اقسام قید از جهت معنی و مفهوم 28-15
قید در تاریخ بیهقی 31-29
فصل سوم :
تعاریف ضمیر 33-32
انواع ضمیر 49-34
فصل چهارم :
منابع و مآخذ 50
مقدمه :
زبان چیست؟
زبان بهترین وسیله ای است که اندیشه ها را به هم پیوند می دهد وآدمی به یاری آن، راز درون خویش را باز میگوید و با دیگران رابطه برقرار می کند. بدین ترتیب زبان محور تمام پیشرفتهای مادی ومعنوی جهان است، اما باید دانست که محدوده ی زبان بسی عام تر از سخن گفتن است. هر قوم و ملتی به همان اندازه که مرزهای زندگی مادی وتفکرمعنوی خود را گسترش میدهند، زبان خود را تواناتر وعمرآن را درازتر می سازند.
زبان را به شهر تشبیه کرده اند. اهل زبان به منزله ی ساکنانی هستند که در شهری زندگی میکنند و در خانه ها و عمارات آن مامن می گزینند. عمارات این شهر همه به دست معمارانی طراحی وساخته شده است که همانا متفکران و شعرا ونویسندگان آن زبانند. معماران زبان فارسی شاعران ونویسندگان بزرگی چون فردوسی، بیهقی، سنایی، مولوی، حافظ وصدها شاعر ونویسنده دیگر بوده اند.
دستور زبان
دستور زبان به توصیف ساختار صوری زبان، با توجه به ویژگیهای معنایی آن می پردازد. چگونگی ساختمان واژه ها را نشان می دهد، روابط درون گروهی گروه های اسمی را توضیح می دهد و نقش کلمه یا گروه کلمات را در درون جامعه بیان می دارد، و بالاخره چگونگی رابطه بین جملههایی را که در ساختمان یک جمله مرکب بکار رفته اند، مشخص می کند.
به سخن دیگر، دستورزبان، کلیه قواعد ونظام های ساختمانی قالب های گفتاری گونهی مشخصی از یک زبان را در دوره های خاص، بر اساس نظریه ای مشخص با نظامی هماهنگ مورد پژوهش قرار می دهد.