فرمت فایل : word(قابل ویرایش)
تعداد صفحات:17
چکیده:
زندگینامه شاعران
1- فردوسی :
منصور بن حسن ملقب به ابوالقاسم فردوسی در حدود سال 329 یا 330 در قریه « باژ» از ناحیه طابران طوس بدنیا آمد. خانواده او دهقان بودند و نظامی عروضی او را از دهاقین طوس دانسته است آنها خاندانی صاحب مکنت و ثروت بودند هر چند که در اثر نظم شاهنامه و گذران عمر در این راه فردوسی ثروت خود را از دست داد و در پیری بی چیز شد. او مردی وطن پرست و در میهن پرستی استوار بود و توانست تاریخ نیاکان خود را جاوید سازد.
در باب کیفیت تحصیلات و معلومات وی اطلاع صریح و درستی نداریم ولی این نکته محقق است که در ادب فارسی و عربی تبحر داشته است. او از داستانها و افسانه ها و تاریخ ایران اطلاع و یا به دانستن آن شوق و علاقه داشت به طوریکه بدون مشوق و محرک، خود به کاری عظیم که همان تدوین شاهنامه بود دست زد. از قدیمی ترین داستانهای فردوسی می توان به داستان بیژن و منیژه یا بیژن و کرازان اشاره کرد. تاریخ شروع شاهنامه را حدود سال 370 و 371 هجری ذکر نموده اند.
فردوسی پس از تنظیم شاهنامه از امرای نزدیک دوران خود کسی را لایق آن نمی دانست که اثر عظیم و جاویدان خود را بدو تقدیم کند و همواره در پی بزرگی می گشت که سزاوار آن اثر بدیع باشد و سرانجام محمود غزنوی بزرگترین پادشاه عصر
خود را شایسته تر یافت. این امر در 65 تا 66 سالگی شاعر در سال 349 یا 395 اتفاق افتاد.
در این روزگار فقر و تهیدستی او به نهایت رسیده بود و وی برای رفع تنگدستی و هم برای اینکه شاهنامه خود را از دستبرد مصون نگه دارد آن را به محمود غزنوی هدیه کرد.
بهر حال فردوسی پس از ختم شاهنامه آن را از طوس به غزنین برد تا به سلطان محمود تقدیم کند اما بر خلاف انتظار خود مورد توجه و محبت غزنوی قرار نگرفت.
شاهنامه در هفت مجلد و شصت هزار بیت بود. سرانجام بین فردوسی و محود غزنوی اختلاف افتاد و علت آن هم تعصبات مذهبی – نژادی – ملی بود که فردوسی مردی شیعه مذهب و ایرانی بود و از طرف دیگر در نتیجه سعایت مخالفان ابوالعباس فضل بن احمد ونیز خست ذاتی محمود بود که وی قصد قتل فردوسی را نمود. فردوسی از ترس جان از غزنین گریخت و از مازندران به خراسان بازگشت.
به این ترتیب زندگی وی در نهایت تنگدستی و ناامیدی در 80 سالگی حدود سالهای 410 و 411 پایان یافت. پس از مرگ وی از تدفین فردوسی در قبرستان مسلمانان طابران جلوگیری کردند و او را در درون دروازه طابران که همان باغ امروزی فردوسی است دفن کردند.
فردوسی پسری داشت که در سن 37 سالگی در 65 سالگی شاعر بدرود حیات گفت
و از او دختری نیز به یادگار ماند. فردوسی مردی شیعه مذهب بود و در مدح حضرت علی (ع) نیز ابیاتی را سروده و در عقاید خود ثابت قدم و موحد بود. به آیین زردشت میل و علاقه ای نداشت و بسیار ستایش خالق را می کرد.
در اثر خود، شاهنامه، هر جا مناسب می دید به موعظه و نصیحت و ارئه طریق می پرداخت. وی یکی از بزرگترین شعرا و حماسه سرایان ایرانی است.
موضوع شاهنامه تاریخ ایران قدیم از آغاز تمدن نژاد ایرانی تا انقراض حکومت آن به دست عربهاست و این دوره ممتد تاریخی به 50 پادشاهی تقسیم می شود که از حیث طول زمان و تفصیل یا اختصار مطالب با یکدیگر متفاوتند. یونسکو سال 1990 را سال فردوسی اعلام کرده بود.
2- نظامی گنجوی :
حکیم جمال الدین ابو محمد الیاس بن یوسف نظامی گنجوی از استادان بزرگ سخن و از ارکان شعر فارسی است. او در گنجه نزدیک به سال 530 هجری بدنیا آمد و همه عمر خود را در آنجا گذراند و تنها یک بار سفر کوتاهی به دعوت قزل ارسلان به یکی از بلاد نزدیک گنجه کرد و در مجلس پادشاه با نهایت اکرام پذیرفته شد. تاریخ وفات او به درستی معلوم نیست و اقوال مختلف در این باره وجود دارد که همه آنها دور از صحت بنظر می رسد و بنابر بعضی قرائن وی تا چند سال اول قرن هفتم در قید حیات بود. از شاعران معاصرش تنها با خاقانی ارتباط داشته است.
مدفن نظامی در گنجه تا اواسط عهد قاجاری باقی بود و بعد از آن رو به ویرانی نهاد تا باز بوسیله دولت محلی جمهوری آذربایجان مرمت شد.
نظامی غیر از دیوانی که عدد ابیات آن را به بیست هزار بیت نوشته اند و اکنون فقط مقداری از آن در دست است. پنج مثنوی مشهور به نام پنج گنج دارد که آنها را خمسه نظامی گویند.
مثنوی اول مخزن الاسرار است که حدود سال 570 هجری، اندکی پیش از چهل سالگی شاعر ساخته شده است. مثنوی دوم منظومه خسرو و شیرین است که در سال 576 هجری پایان یافت. مثنوی سوم منظومه لیلی و مجنون است که در سال 584 هجری ساخته و در سال 588 به پایان رسیده است.
مثنوی چهارم بهرام نامه یا هفت پیکر یا هفت گنبد است که شاعر آن را به سال 593 هجری ساخته است.
مثنوی پنجم اسکندرنامه است و شامل دو قسمت می باشد که نظامی قسمت اول را شرف نامه و دومین قسمت را اقبال نامه نامیده است و در سال 607 آخرین تجدید نظر آن صورت پذیرفته است.
نظامی از شاعرانی است که بی شک باید او را در شمار ارکان شعر فارسی و از استادان مسلم دانست وی از آن سخنگویانی است که مانند فردوسی و سعدی توفیق یافت سبک و روش خاصی را ایجاد و یا تکمیل نماید و تنها شاعری است که تا پایان قرن ششم توانست شعر تمثیلی را در زبان فارسی به حد اعلای تکامل برساند.
مهارتی که نظامی در تنظیم و ترتیب منظومه های خود بکار برده است باعث شد که بزودی آثار او مورد تقلید شاعران قرار گیرد و این تقلید از قرن هفتم به بعد آغاز شد و در تمام دوره های ادبی زبان فارسی ادامه یافت. وی غیر از پنج گنج دیوان قصائد و غزلیاتی نیز داشته است.
3- مولوی :
مولانا جلال الدین محمد فزرند سلطان العلما بهاء الدین محمد بن حسین الخطیبی از بزرگترین شعرای ایران به سال 614 در بلخ که از مراکز فرهنگ و عقاید و ادبیات ایرانی شمرده می شد تولد یافت.
پدرش محمد بن حسین ملقب به بهاء الدین ولد نوه دختری علاء الدین خوارزمشاه بود و از فضلا و مشایخ محسوب می شد. پدرش مجبور به مهاجرت شد. بهاء الدین ولد در نیشابور به دیدار عطار نایل آمد و او جلال الدین را در آغوش کشید و دعا خواند و مثنوی اسرارنامه را به او هدیه کرد.
بعد از عبور از بغداد و زیارت حج به ملاطیه رسید و در آن شهر چهار سال اقامت
نمود. بعد به لارنده که از مراکز حکومت سلجوقیان در آسیای صغیر بود آمد و در
آن شهر نیز هفت سال اقامت گزید. سپس به موجب دعوت سلطان علاء الدین کیقباد به قونیه که مرکز حکومت او بود رفت.
بهاء الدین ولد در آنجا به نشر فضایل و علوم و ارشاد مردم پرداخت. پدرش در سال 628 وفات یافت و بعد از او سید برهان الدین ترمذی که از شاگردان پدرش بود به قونیه آمد و جلال الدین مدت نه سال از وی کسب فیض نمود.
سپس به شام رفت و مدتی در حلب و دمشق ماند و به تحصیل پرداخت و با تجارت معنوی و مکتسبات علمی، باز به قونیه برگشت و مانند پدرش به امر سلطان به تعلیم و تدریس علوم شرعی پرداخت تا اینکه در گردش روزگار به ملاقات شمس الدین بن علی بن ملک داد تبریزی نایل آمد.
نفس گرم شمس تبریزی اثر و انقلابی عمیق در مولانا برانگیخت و تاثیری شگرف در وی نهاد و وی را شیفته و مرید خود نمود. این ملاقات در سال 642 هجری به وقوع پیوست و تاثیر آن به خوبی در اشعار مولانا مشهود است.
بعد از مرگ شمس تبریزی که در سال 645 حادث شد مولانا مدتهای زیادی را در فراق مرشد خود گذرانید.
مولوی که به مولانای روم شهرت داشت در عالم عرفان به مقام بلندی دست یافت و قطب سالکین آن مسلک گردید و سرانجام مولوی آن توانای عالم معنی در بستر ناتوانی افتاد و به حمای محرق ( به معنی سوختن در تب شدید) دچار آمد و هر چه طبیبان به مداوای او کوشیدند مفید واقع نشد و عاقبت در روز یکشنبه پنجم ماه جمادی الاخر سال 672 وقتی که آفتاب ظاهر زرد رو می گشت و دامن در می چید، آن خورشید معرفت، پرتو عنایت از پیکر جسمانی بر گرفت و به دیار باقی شناخت.
اهل قونیه از کوچک و بزرگ و حتی عیسویان و یهودیان در جنازه مولانا حاضر شدند و شیخ صدر الدین بر مولانا نماز خواند. جنازه وی در نزدیکی پدرش سلطان العلما در قونیه مدفون گردید.
مهمترین اثر به یاد مانده او مثنوی معنوی است که نه تنها بزرگترین میوه افکار و بهترین جلوه اشعار او، بلکه کاملترین دیوان تصوف در زبان فارسی است و در بیست و شش هزار بیت و در 6 کتاب در بحر رمل سروده شده است.
بعد از مثنوی تصنیف بزرگ مولانا مجموعه غزلیات اوست که به نام دیوان شمس تبریزی جمع آمده است یعنی آن را به اسم مرشد و قائد روحانی خود نامیده است. عده ابیات آن سی هزار گفته اند و دیوان چاپی تا حدود پنجاه هزار بیت دارد. گذشته از مثنوی و دیوان کتاب منثور به نام فیه ما فیه از گفته های جلال الدین خطاب به معین الدین پروانه که به حلقه درس و صحبت استاد گرویده بود موجود است و آن نیز در مطالب عرفانی است. مقداری از مراسلات و مقالات و رباعیات مولانا نیز باقیست.
4- سعدی :
مصلح الدین ابو محمد عبدالله بن مشرف بن مصلح بن مشرف معروف به سعدی شیرازی در حدود سال 606 هجری در شیراز در میان خاندانی که از عالمان دین بودند ولادت یافت پدرش ملازم اتابک سعد بن زنگی بود.
سعدی هم از دوران کودکی تحت تربیت پدر قرار گرفت و از هدایت و نصیحت او برخوردار گشت ولی در کودکی یتیم شد و ظاهراً در حجر تربیت نیای مادری خود که بنابر بعض اقوال مسعود بن مصلح الفارسی پدر قطب الدین شیرازی بوده قرار گرفت.
مقدمات علوم ادبی و شرعی را در شیراز آموخت سپس برای ادامه تحصیلات به بغداد رفت. این سفر که مقدمه سفرهای طولانی دیگر سعدی بود در حدود سال 620-621 هجری اتفاق افتاد.
سعدی در بغداد در مدرسه معروف نظامیه آن شهر به ادامه تحصیل پرداخت و در همین شهر بود که از حضور جمال الدین ابو الفرج عبدالرحمن ملقب به المحتسب بهره مند شد. لازم به گفتن است که وی در هنگام سقوط بغداد به دست هولاگو (656 هجری ) به قتل رسید. سعدی از این بزرگ به عنوان مربی و شیخ یاد می کند.
چند سالی را که سعدی در بغداد گذراند باید به دوران تحصیل و کسب فیض از
بزرگترین مدرسان مشایخ عهد که در آن شهر جمع بودند تقسیم کرد. سعدی در
حدود سال 655 به شیراز و در مراجعت به آن شهر در شمار نزدیکان سعد بن ابی بکر بن سعد بن زنگی درآمد ولی نه به عنوان یک شاعر درباری بلکه در عین انتساب به دربار سلغری و مدح پادشاهان آن سلسله و عده ای از رجال، زندگی را به آزادگی و ارشاد و خدمت به خلق در رباط شیخ کبیر شیخ ابو عبدالله خفیف می گذرانیده و با حرمت بسیار زندگانی را بسر می برده است.
بهر حال عمر سعدی در شیراز به نظم قصائد و غزلها و تألیف رسالات مختلف او و شاید به وعظ و تذکیر می گشت و در این دوره نیز سفری به مکه کرد و از راه تبریز به شیراز بازگشت و در این سفر با شمس الدین صاحب دیوان جوینی و برادرش ملاقات نمود و در خدمت اباقاخان به عزت و احترام پذیرفته شد و او را از مواعظ خود برخوردار نمود.
وفات سعدی در ذی الحجه سال 690 هجری اتفاق افتاد. از جمله شاعران استاد در عصر وی که در خارج از ایران می زیسته اند یکی امیر خسرو و دیگری حسن دهلوی است که هر دو از سعدی در غزلهای خود پیروی می کرده اند.
سعدی را می توان یکی از بزرگترین و بهترین شعرای درجه اول زبان فارسی شناخت. شهرت او به واسطه زبان فصیح و بیان معجزه آسای او در موعظه و راهنمایی مردم همراه با امثال و حکایات دلپذیر است وی شاعری شوخ طبع و شیرین زبان است که در نظم و نثر خود مثلهای فارسی را گنجانده و شاعر و نویسنده ای است که گرم و سرد روزگار را چشیده و در مدح و غزل راهی نو در پیش گرفت و همگان او را در زمره یکی از بزرگترین سخنوران زبان فارسی قلمداد کرده اند. از مهمترین آثار او می توان گلستان و بوستان سعدی را نام برد.
5- حافظ
خواجه شمس الدین محمد حافظ شیرازی در اوایل قرن هشتم هجری حدود سال 724 در شیراز متولد شد. پدرش بهاء الدین و اهل کوپای اصفهان بود که به کار تجارت و بازرگانی اشتغال داشته و صاحب مکنت و ثروت بود. مادرش هم اهل کازرون بود. حافظ در کودکی پدرش را از دست داد و بعد از مرگ پدر بین برادرانش تفرقه افتاد و هر یک به سویی رفتند.
حافظ با مادرش در شیراز ماند. به واسطه ضیق معشیت، مادر خواجه او را در همان دوران کودکی به یک از اهل محله سپرد که نگهداری و تربیت نماید. همین که حافظ اندکی به حال رشد رسید به واسطه سوء اخلاق مربی خود کناره گیری کرده و به شغل خمیرگیری مشغول گردید و طبق معمول از نصف شب تا صبح بیدار و مشغول عبادت و انجام خدمت بود.
فرمت فایل : word(قابل ویرایش)
تعداد صفحات:164
چکیده:
پدیده گیتس
بیل گیتس در سن ۴۳ سالگی ثروتمندترین مرد جهان بود. او از سن ۲۰ سالگی تاکنون رئیس شرکت مایکروسافت بوده است که ارزش آن چیزی در حدود ۵۰ بیلیون دلار است (گرچه خود گیتس تاکید دارد که بیشتر پول وی در سهام مایکروسافت صرف شده) و ثروت او به اندازهای است که خارج از درک مردم است. به این دلیل ثروت وی هم مایه رشک ما است و هم کنجکاوی ما را برمیانگیزاند.
گیتس پدیده قرن بیستم یعنی بزرگترین غول کامپیوتری میباشد. دوستان و آشنایان از قدرت پول وی شگفتزده شدهاند و این شگفتزدگی موجب سرگرمی متداول دربارها و رستورانها گردیده است. این باور که هرگز رهبر تجاری دیگری آنقدر پول نداشته جالب و وسوسهانگیز است. درواقع، افراد بازرگان خیلی ثروتمندی از قبیل هنری فورد و جان دی راکفلر وجود دارند ولی ثروت گیتس فقط بخشی از جذابیت اوست. طلوع
برقآسای گیتس همراه با شهرت و اقبال وی موید ظهور یک نظم تجاری جهانی جدید است نظمی که تحت تسلط رده دیگری از رهبران تجاری قرار دارد. میتوان آنها را آدمهای غیرحرفهای در امور کامپیوتر یا Nerds نامید ولی آنها چیزهایی را میدانند که بیشتر ما از آنها آگاهی نداریم. آنها نیروی بالقوه فنآوری جدید را به گونهای درک میکنند که مدیران همه فن حریف سنتی فکرش را هم نمیتوانند بکنند. آنها در مورد چیزهایی که ما واقعا درک نمیکنیم خیلی خیلی زیرکاند و این زیرکی همه ما را ناراحت میکند.
وقتی که نوبت به آینده میرسد آنها آن را به دست میآورند ولی ما به دست نمیآوریم. گیتس که از نظر فنی باسواد و از لحاظ روشنفکری نخبهگراست نشانهای از رهبران آتی میباشد. گرچه او در رد موند واشنگتن مستقر است احتمالا میتوان وی را از بزرگترین بازرگانان ناحیه سلیکون ولی (Silicon Valley) نامید. از نظر برخیها در شرکت مایکروسافت او یک چهره صوفیانه و تقریبا مذهبی است در حالی که از نظر دیگران در صنعت او ضدمسیح است. هر دو نظر غیرمتعارف به نظر میرسد ولی جای تردید نیست که نفوذ او تا چه اندازه قدرتمند میباشد. (با این همه سروصدا که درباره سوءاستفاده ادعایی از قدرت انحصار شده فراموش کردن آنچه در گذشته در دهه ۱۹۷۰ بر سر شرکت آیبیام آمد و هدف تحقیقات ضد تراست بود، آسان میباشد). با همه این احوال، حافظه ضعیف میشود. امروزه ما شرکت آی- بی- ام را در مقایسه با شرکت مایکروسافت مقدستر تلقی میکنیم. ماهیت قدرت چنین است. یعنی ما از آنچه کمتر درک میکنیم ترس بیشتری داریم.
شما در شیوه مدیریت گیتس سرنخی از سبک رهبری در دانشکدههای بازرگانی نخواهید یافت. درواقع، استادان و کارشناسان مدیریت در مورد آنچه رئیس هیئت مدیره مایکروسافت و مدیر اجرایی آن را اینقدر موفق ساخته به طور عجیبی ساکت هستند. شاید هم احساس حقارت و بیاعتنایی میکنند. گیتس سرانجام هاروارد را که در آن تحصیل حقوق میکرد رها نمود. دانشگاهیان بیشتر رهبران تجاری سنتی یعنی مدیران اجرایی سنتی را ترجیح میدهند.
پس ما برای شناخت آنچه این امر را قابل توجه و مهم میسازد به کجا باید مراجعه کنیم؟ کجا بهتر از خود دانشنامه مایکروسافت یعنی Encarta است؟ در این دانشنامه تحت مدخل گیتس، ویلیام، هنری سوم آمده که «بیشتر موفقیت گیتس در توانایی وی نسبت به برگردان دیدهای فنی به استراتژی بازار و آمیختن خلاقیت با بینش فنی بستگی دارد.» سرانجام آنچه بیل گیتس را متمایز از هر رهبر تجاری دیگر در تاریخ میکند احتمالا نفوذی است که او بر زندگیهای ما دارد. در حالی که قدرت غولهای پیشین معمولا در یک بخش یا صنعت متمرکز بود، قدرت نرمافزاری مایکروسافت چنگهای خود را در هر حوزهای از زندگی ما گسترانده است.
سلطانهای رسانهای مانند روبرت مرداک ما را ناراحت میکنند زیرا آنها قدرتی دارند که آنچه را که در روزنامهها و تلویزیونهایمان ظاهر میشود کنترل میکنند. ولی نفوذ افرادی که نرمافزار را مینویسند غیرقابل پیشبینی است. دانشنامه Encarta که مایکروسافت تولید نموده فقط نمونهای است از چند مورد که چگونه بیل گیتس و شرکتش در هر جنبه از زندگی ما نفوذ میکند. از اینکه ما از تسلط بازار نرمافزاریاش احساس ناراحتی کنیم تعجبی ندارد. اینکه از او بدگویی شود و مورد حمله قرار گیرد شگفتآور نیست. روی هم رفته، چندتا از رهبران تجاری فرصت بازنویسی تاریخ را پیدا میکنند؟
ولی در شرایط هوچیگری و ضدهوچیگری، بیل گیتس چه نوع فردی است؟ آیا او فردی تیزهوش است که اصولا فقط در کامپیوتر تیز و باهوش بوده و در زمان و مکان مناسب قرار گرفته، یا اینکه چیزی بدیمنتردرباره مردی وجود دارد که میتوانست به راحتی در دهه بیست زندگی خود کنارهگیری نماید یا بازنشسته شود ولی ترجیح میدهد که بیشتر روزها ۱۶ ساعت در روز کار کند.
داستانها در مورد گیتس ریاضیدان نابغه و برنامهنویس کامپیوتر و درباره سایر گیتسها، بازرگان بیرحمی که برای شکست یا سرکوب رقابت با تمام توان بیرون میرود، به طور فراوان وجود دارد. تنها با جدا کردن واقعیت از خیال میتوان شروع به کشف گیتس واقعی نمود. آنچه از این تحلیل به جا میماند یک تصویر به مراتب پیچیدهتر است.
این تنها یک داستان استعداد فنی و ثروت زیاد نیست، بلکه یک بینش قابل توجه تجاری و شور و شوق وسوسهانگیز برای بردن و پیروز شدن است. همچنین سرگذشتی است پیرامون یک سبک رهبری کاملا متفاوت از آنچه دنیای تجاری و کسب و کار قبلا به خود دیده است.
آنچه که بیل گیتس به رهبران تجاری آینده پیشنهاد میکند الگوی جدید است الگویی که ویژگیها و مهارتهایی را که خیلی مناسب برای چالشهای قرن بیست و یکم است گردهم میآورد. بیل گیتس با وجود همه خطاهایش مطالب زیادی برای یاد دادن نسل بعدی بازرگانان و مدیران دارد.
از زمان تشکیل مایکروسافت، گیتس این تصور خود را که روزی که روی هر میز و در هر خانه یک کامپیوتر باشد دنبال نموده است. (جالب اینکه شعار اصلی او عبارت بود از «روزی روی هر میز و در هر خانه یک کامپیوتر باشد که از نرمافزار مایکروسافت استفاده کند» ولی بخش آخر شعار این روزها از قلم افتاده چون که برخی افراد را ناراحت میکند)
اکنون با نگاهی به گذشته پی میبریم که گسترش کامپیوترهای شخصی از اداره به خانه تقریبا اجتنابناپذیر به نظر میرسد.
بازاندیشی و بازنگری موضوع خیلی خوبی است ولی همانطور که گیتس نشان داده آیندهنگری و دوراندیشی خیلی سودآورتر میباشد.
همچنین مهم است یادآور شویم که صفحات نمایش و صفحات کلید همه جا حاضر و فراگیرند که همه ما امروزه وجود آنها را بدیهی میپنداریم چند دهه قبل جزء داستانهای علمی تخیلی بود. در دهه ۱۹۶۰ هنگامی که آیندهگراها در آمریکا سعی کردند که روند شکلگیری اجتماع را در باقیمانده قرن پیشبینی کنند آنها طلوع و ظهور کامپیوتر شخصی (PC) را کاملا نادیده گرفتند. بنابراین این امر تصادفی نیست که گیتس جوان کتابهای علمی و تخیلی را به خود اختصاص دهد.
اینکه بیل گیتس به تنهایی مسبب بردن کامپیوتر شخصی به خانهها و ادارات در سراسر دنیا باشد و یا اینکه هنری فورد بانی ظهور و پیدایش اتومبیل بوده، نادرست است. ولی وجه اشتراک آنها در این است که آنها نقش اصلی و محوری در تبدیل تصورات به واقعیت بازی کردهاند.
گیتس با دگرگونی مایکروسافت و تبدیل آن به یک بازیگر مهم در صنعت کامپیوتر و استفاده از جایگاه برتر جدید برای ایجاد بستری جهت رشد خیلی زیاد در برنامههای کاربردی فکر خود را به منصه ظهور گذاشت. گیتس از همان ابتدا و خیلی زود دریافت که اگر بخواهد فکرش را به نتیجه برساند، لازم و ضروری است که یک استاندارد صنعتی ایجاد شود. او همچنین میدانست که اگر هرکسی زودتر و قبل از همه به آنجا برسد فرصت و شانس مهمتری برای داشتن قدرت در صنعت کامپیوتر خواهد داشت.
چند سال قبل از این که شرکت آی- بی- ام برای یافتن یک سیستم عامل در کامپیوتر شخصی جدیدش به گیتس نزدیک شود گیتس تاسف عدم وجود یک سیستم عامل مشترک را میخورد و پیشبینی میکرد که بدون یک سیستم عامل نیروی بالقوه کامپیوترهای شخصی شناخته نخواهد شد. مقالههایی که در آن زمان نوشت خبر از آن میداد که این فکر را بیش از هرکس دیگری در ذهن داشته است. با وجود آن، حقیقت این است که هنگامی که این فرصت دست داد گیتس آنچه را که میخواست به خوبی دید و آن را با هر دو دست گرفت. از آن موقع تاکنون او به همین نحو عمل کرده است.
در اوایل دهه ۱۹۸۰، گیتس طراح اصلی حرکت مایکروسافت از تولیدکننده زبانهای برنامهنویسی به یک شرکت نرمافزاری متنوع تبدیل گردید که همهچیز از سیستم عامل نظیر ویندوز گرفته تا کاربردهایی مانند Excel, Word همچنین ابزارهای برنامهنویسی را تولید میکرد. در این فرآیند او صنعت کامپیوتر را دگرگون کرد.
آنهایی که از او انتقاد میکنند و او را متهم به گرایشهای انحصارطلبانه میکنند ممکن است هر از چند گاهی درنگ نمایند و اینکه جایگاه انقلاب کامپیوتر شخصی در حال حاضر بدون دخالت به موقع و مصلحتجویانه بیل گیتس در کجا بود، فکر و اندیشه کنند. سرانجام، با تمام خطاهایش، جر و بحث کردن در مورد این ادعا که بیل گیتس نقش مهمی در هدایت دوران تکنولوژیکی جدید داشته سخت و دشوار است. همچنین یادآوری این نکته ارزشمند است که برخلاف بسیاری از افراد خیلی ثروتمند جهان، او هنوز به دنبال تلاش برای معاش است.
متخصصان کامپیوتر وارث زمین خواهند بود
گیتس یکی از معدود مدیران موسس، اجرایی و فنی در صنعت کامپیوتر شخصی است که باقی مانده و از نظر تجاری موفق بوده است. او براستی یک کارشناس حقیقی و متخصص کامپیوتر است.
ویلیام هنری گیتس سوم در ۲۸ اکتبر ۱۹۵۵ در شهر سیاتل از ایالت واشنگتن به دنیا آمد. والدینش به خاطر وجود کلمه سوم در نامش او را «تری» نامیدند و اعضای خانواده هرگز او را با نام دیگری صدا نکردند. گیتس متفکری استثنایی بود به طوری که در سن ۸ یا ۹ سالگی دانشنامه خانوادگی را از اول تا آخر میخواند. (شرکتش یعنی مایکروسافت بعدا اولین دانشنامه روی دیسک فشرده را در دنیا به نام انکارتا (Encarta) منتشر کرد.) ولی اولین هدیه واقعی او درباره ریاضیات بود که در آن ماهر بود.
بیل جوان همراه با شریک همیشگی و دوستش پل آلن قبلا و در سن ۱۲ سالگی شیفته کامپیوتر و درگیر پروژههای مختلف برنامهنویسی بود و برنامهنویسی را در سراسر دوره دبیرستان انجام میداد. او و آلن بعدا شرکت مایکروسافت را بنیان گذاشتند.
گیتس که دانشآموزی برجسته و باهوش بود برخلاف بیشتر کودکان باهوش، به نظر میرسید که در هر کاری که انجام میدهد بینظیر است. شور و شوق وی برای بردن و برنده شدن از همان سنین اولیه معلوم و آشکار بود. در لیک ساید، در مدرسه خصوصی و نخبهگرای سیاتل که برخی از تیزهوشترین دانشآموزان را در وست کوست آمریکا جذب میکند عشق وی به ریاضیات سبب دلبستگی و اشتغال ذهن او به کامپیوتر گردید. حتی در لیک ساید، بیل گیتس برجسته و ممتاز بود. از اینرو بچهها سربهسر او میگذاشتند زیرا او آشکارا خیلی باهوشتر از بقیه دانشآموزان بود.
به طوری که جیمز والاس و جیم اریکسون در کتابشان به نام هارد درایو خاطرنشان میکنند: «حتی در محیطی مثل لیک ساید که بچههای باهوش در خور احترامند، دانشآموزی به تیزهوشی گیتس از سوی تعدادی دیگر از دانشآموزان مورد تمسخر قرار میگیرد.»
بنابه گفته یکی از همکلاسیهای گیتس که اکنون یک معمار برجسته در سیاتل است: «گیتس اغلب با بچهها در اتاق کامپیوتر معاشرت میکرد.» او از نظر اجتماعی بیعرضه و در بین دیگران معذب بود. ذهن این پسر کاملا مشغول علاقه او به کامپیوتر بود. به ندرت دیده میشد که تنیس بازی کند ولی نه زیاد چیز دیگر. در ابتدا من از گیتس و سایرین در اتاق کامپیوتر ترس داشتم و تا حدی حتی آنها را به صورت بت در میآوردم. ولی بعدا متوجه شدم که آنها به قدری احمق هستند که نخواستم دور و بر آنها باشم. بخشی از علتی که من از کار کامپیوتری خارج شدم آنها بودند… آنها از نظر اجتماعی خیلی خشک و متکبر بودند و من واقعا نمیخواستم که اینطوری باشم.»
آیا مصداق ضربالمثل «گربه که دستش به گوشت نمیرسد میگوید بو میدهد» نیست؟ شاید اینطور باشد. ولی آشکارا گیتس و همکلاسیهایش استثنایی بودند حتی طبق استانداردهای لیک ساید. تا سال سوم دبیرستان گیتس از نظر کامپیوتربازان جوانتر لیک ساید چیزی در حد یک کارشناس کامپیوتر محسوب میشد. او اغلب در اتاق کامپیوتر ساعتها جلسه دادگاه برگزار میکرد و داستانهایی درباره مزاحمان بدنام کامپیوتری بیان میکرد.
گیتس و برخی از دوستان کامپیوتریش گروه برنامهنویسان لیک ساید را که اختصاص به یافتن فرصتهای پولسازی برای استفاده از مهارتهای تازه به دست آمده برنامهنویسی کامپیوتر داشت تشکیل دادند. اکنون الگویی در حال پیدایش بود. همانطور که بعدا گیتس اظهار داشته: «من طرح دهنده بودم. من فردی بودم که گفت بیایید دنیای واقعی را فراخوانیم و سعی کنیم که چیزی را به آن بفروشیم.» در آن موقع او ۱۳ ساله بود.
رابطه نزدیک و فنی قابل توجه با آلن به مدت دو سال در سالهای آخر دبیرستان به نظر میرسد که در این زمان گسترش یافته باشد. نقش آلن در داستان مایکروسافت و در محفل کوچک طرفداران لیک ساید که شرکت استخدام نموده اغلب دست کم گرفته میشود. گیتس، آلن، کنت ایوانز و ریچارد ویلند- دو عضو دیگر گروه برنامهنویسان لیک ساید- اغلب در تمام طول شب ابتدا به یک کامپیوتر کوچک (Minicomputer) که مالک آن جنرال الکتریک بود متصل بودند و بعدا به کامپیوتر شرکت کامپیوتر سنتر متصل گردیدند گاهی اوقات تا ساعات اولیه صبح به خانه نمیرسیدند.
گیتس جوان که وقتش را این چنین صرف میکرد والدینش را نگران سرگرمی جدید پسرشان نمود. برای مدتی فعالیتهای او را از ترس اینکه مبادا لطمهای به درسش بزند متوقف کردند. تقریبا به مدت یکسال تمام، گیتس امتناع نمود. به عنوان نشانهای از اشتهای سیریناپذیر وی به دانش، توجه خود را به موضوعهای دیگر معطوف کرد. در این دوره، او شماری زندگینامه از جمله زندگینامه ناپلئون و فرانکین روزولت را خواند. او
گفت میخواستم بدانم که شخصیتهای بزرگ تاریخ چگونه فکر میکردند. او همچنین کتابهای مربوط به کسب و کار، علوم و رمان را مطالعه نمود. یکی از کتابهای مورد علاقه وی «گیرنده در چاودار» نام داشت که او بعدا گزیدههای بلندی از کتاب را برای دوستهایش از بر خواند. هلدن کالفیلد که شخصیت اصلی بود یکی از قهرمانهای او شد. ولی اجالتا هرگونه طرحی را که بیل جوان ممکن بود برای تشکیل یک شرکت نرمافزاری با دوست دبیرستانیاش و رفیق کامپیوتربازش به کار برد موقتا متوقف گردید. والدینش اصرار داشتند که او باید به دانشگاه برود؛ آنها احساس میکردند که همراه بودن او با دانشجویان دیگر برایش خوب است.
ضریب هوشی بالا و شور و شوق زیاد گیتس ورود او را به دانشگاه هاروارد حتمی نمود. در پاییز سال ۱۹۳۷ بدون این که سمت و سوی واقعی او مشخص باشد وارد معتبرترین محل یادگیری یعنی کمبریج، ماساچوست گردید.
بعدا او گفت که هاروارد رفت تا از افرادی که باهوشتر از او بودند چیز یاد بگیرد… و دلسرد و ناامید شد. اظهارنظر احتمالا به همان اندازه که در مورد خود عقیده بیل گیتس گفته میشود درباره هاروارد هم وجود دارد.
گیتس با انتخاب اولیه حقوق به عنوان رشته اصلی دانشگاهی ممکن است انتظار داشته که رد پای پدر حقوقدانش را دنبال کند. ولی درواقع، او علاقه چندانی به حرفه حقوق نداشت و پدر و مادرش در مورد اینکه پسر سرسخت آنها راه خود را خواهد یافت کمی شک داشتند. با وجود این، در رویاهای پرهیجان خود، هیچکدام از آنها نمیتوانستند تصور کنند که چه راهی در پیش روی پسرشان خواهد بود.
همچنان که معلوم شد گرفتن مدرک از هاروارد مدنظر نبود. در سال ۱۹۷۵ در حالی که هنوز در دانشگاه بود، گیتس برای یک نسخه از زبان بیسیک (Basic) که نوعی زبان اولیه در برنامهنویسی کامپیوتر است بار دیگر گروه خود را با پل آلن تشکیل داد. گیتس در سال ۱۹۷۷ با توجه به آمادگی دنیای جدید تصمیم گرفت که هاروارد را رها کند و به طور تمام وقت در شرکت کوچک نرمافزار کامپیوتر که با دوستش تاسیس کرده بود کار کند. این شرکت مایکروسافت نامیده شد.
از ترک تحصیل در دانشگاه هاروارد تا شکلک کامپیوتر
ظهور مایکروسافت هم سریع بود و هم بیوقفه. گیتس به زودی ثابت کرد که فردی است با درک مفاهیم فنی همراه با غریزههای عالی بازرگانی. هنگامی که بیماری باعث شد که آلن شرکت مایکروسافت را در اوایل دهه ۱۹۸۰ ترک کند، جایگاه گیتس به عنوان رهبر محکمتر شد. در نیمه دوم دهه ۱۹۸۰، شرکت مایکروسافت محبوب مرکز معتبر مالی وال استریت (Wall Street) گردید. از بهای سهام ۲ دلار در سال ۱۹۸۶، سهام مایکروسافت تا نیمه اول سال ۱۹۹۶ به ۱۰۵ دلار افزایش یافت و گیتس را میلیاردر و بسیاری از همکارانش را میلیونر کرد.
اما افزایش بهای سهام شرکت مایکروسافت خبر از یک نظم کسب و کار جدید جهانی میداد. تام پیترز کارشناس مدیریت میگوید هنگامی که ارزش بازار مایکروسافت از ارزش بازار شرکت جنرال موتورز تجاوز نمود دنیای تجاری دگرگون شد. در خلال نوشتن این کتاب در ۱۶ سپتامبر سال ۱۹۹۸، ارزش شرکت مایکروسافت در بازار از ارزش شرکت بزرگ جنرال الکتریک (GE) فراتر رفت و بزرگترین شرکت آمریکا گردید که ارزش آن در بازار به ۲۶۲ بیلیون دلار رسید.
گیتس و مایکروسافت عمدتا جدا نشدنیاند.
فلسفه کسب و کار
سرگذشت مایکروسافت تقریبا سرگذشت یکی از شرکتهایی است که رشدی سریع و بیوقفه در یکی از رقابتیترین صنایع جهانی داشته است. تحت رهبری بیل گیتس که شرکت را به کمک پل آلن در سال ۱۹۷۴ بنیان نهاد شرکت مایکروسافت با دو نفر آغاز به کار نمود و در حال حاضر بیش از ۲۰۵۰۰ نفر را در استخدام داشته و فروش آن افزون بر ۸/۸ بیلیون دلار در سال میباشد.
شرکت مایکروسافت موفقیت خود را ناشی از ۵ عامل زیر میداند:
– نگرش بلندمدت
– جهتدهی به نتایج
– کار گروهی و تلاش همه جانبه فردی
– دلبستگی به فرآوردههای خود و مشتریان و
– گرفتن واکنش مشتری به طور پیوسته.
شرکت افراد خیلی باهوش و خلاق را استخدام میکند و با ایجاد شور و شوق آنها را در چالش مداوم و شرایط کار عالی نگه میدارد. (دادن سهام جور واجور نیز کمک خواهد کرد.) با کمتر از ۸ درصد، تغییرات پرسنلی آن در صنعت فنآوری اطلاعات فوقالعاده پایین است.
با ایجاد محیطی آرام و دانشگاهی و بیزاری از نشانههای موقعیت اجتماعی با نگرش پرتوقع نسبت به کارآیی و تامین مهلتها متعادل میگردد. هنگامی که افراد شرکت را ترک میکنند، پژوهش مایکروسافت نظر میدهد که آنها به این علت این کار را کردهاند که چالش تمام شده است. ولی شاید آشکارترین آزمایش فرهنگ مایکروسافت این است که بسیاری از کارکنان اصلی و اولیه آن هنوز آنجا هستند و کار میکنند. افراد زیادی در سنین اواخر ۲۰ سالگی و اوایل دهه ۳۰ سالگی با استفاده از امکانات سهام شرکت میلیونر شدهاند. آنها به راحتی میتوانستند بازنشسته شوند یا کنار بروند ولی نرفتند.
به قول یک مدیر مایکروسافت «چه کار دیگری در زندگی خود میکردند؟ در کجا میتوانستند این قدر سرگرمی و لذت داشته باشند؟»
رمز و رازهای موفقیت
با تحلیل دقیق، ده رمز که موفقیت شرکت مایکروسافت و مدیران اجرایی استثنایی آن را توجیه میکند، آشکار میگردد. رمزهای انجام کسب و کار به شیوه بیل گیتس به قرار زیرند:
۱- در مکان مناسب و زمان درست دست به کار بزن
نسبت دادن موفقیت مایکروسافت به یک شانس و اقبال فوقالعاده یعنی تضمین قرارداد تامین سیستم عامل برای اولین کامپیوتر شخصی آی بی ام راحت و آسان است. ولی در این کار عوامل دیگری بیش از شانس و اقبال دخالت داشته است. گیتس اهمیت معامله آی بی ام را تشخیص داد. او میدانست که آن معامله میتواند تاریخ کاربرد کامپیوتر شخصی را دگرگون کند و او بیش از شش ماه به طور خستگیناپذیری کار کرد تا شانس موفق بودن را به حداکثر برساند.
۲- عاشق فنآوری باش
یکی از مهمترین جنبههای موفقیت مداوم مایکروسافت دانش و آگاهی فنی گیتس بوده است. کنترل تصمیمهای کلیدی و مهم در این زمینه به عهده وی بوده و در بسیاری از مواقع او سمت و سوی فنآوری را خیلی روشنتر از رقبایش تشخیص داده و همچنین آماده بوده که راه را نشان دهد.
۳- هیچکس را زندانی خود مکن
گیتس رقیب سرسختی است. هر کاری که کرده برنده شده. به عنوان یک معاملهگر، این کار او را یک مذاکره کننده فوقالعاده انعطافناپذیر میسازد. او استخوانی لای زخم باقی نمیگذارد و به طور آشکار در مورد رقبای کاری صحبت میکند.
۴- افراد خیلی باهوش را استخدام کن
«افراد دارای بهره یا ضریب هوشی بالا» اصطلاحی است در مایکروسافت برای باهوشترین افراد. از همان ابتدا، گیتس همیشه اصرار داشته که شرکت به بهترین ذهنها نیاز دارد. از اینکه افراد نادان از نظر فن شناختی به او صدمه نمیزنند خرسند است. در برخی جاها این کار به عنوان نخبهگرایی محسوب شده و انتقادهایی را برانگیخته ولی اثرات مثبتی داشته است. شرکت قادر به استخدام بسیاری از دانشجویان تیزهوش شده که مستقیما از دانشگاه به امید کار در بهترین شرکت جذب میشوند.
۵- رمز بقا را فراگیر
گیتس به راحتی میپذیرد که رقبایش بیشتر نبردهای بازرگانی را به خاطر اشتباهات خودشان باختهاند. آنچه او به ویژه در آن مهارت دارد فرار از دامهایی است که دیگران در آن میافتند و این در حالی است که او از فرصتهای ناشی از اشتباهات دیگران بهرهبرداری میکند.
۶- انتظار تشکر و سپاسگزاری را نداشته باش
بیل گیتس اهمیت داشتن دوستان را در جایگاههای بالا میداند. با وجود نبرد جاری او با تنظیمکنندگان ضد تراست آمریکا، گیتس تلاش کرده که نظر مدیران اجرایی شرکتهای فورچون ۵۰۰ را جلب نموده و گردهماییهایی از مدیران اجرایی در سیاتل و سایر شهرها در سراسر ایالات متحده برگزار میکند.
۷- جایگاه برتر را برگزین
بیل گیتس نوعی رهبر جدید در کسب و کار است. در طول سالیان، بارها نشان داده که گویا او نزدیکترین ارتباط را با غیبگوی صنعت کامپیوتر دارد. درک عمیق او از فنآوری به عنوان یک شیوه منحصر به فرد از ترکیب کردن دادهها به او توانایی ویژهای داده که روندهای آتی را دریابد و استراتژی مایکروسافت را هدایت و راهنمایی کند. این کار نیز مایه شگفتی در بین طرفداران مایکروسافت و مرعوب شدن رقبای آن شده است.
۸- همه پایگاهها را تحت پوشش قرار ده
عنصر مهم و کلیدی موفقیت مایکروسافت همانا توانایی آن در اداره و کنترل چند پروژه بزرگ به طور همزمان میباشد. خود گیتس یک فرد چندکاره اصلی است و گفته میشود که قادر به انجام چند گفتوگوی فنی به طور همزمان میباشد، این توانایی قابل توجه وی در روش و نگرش شرکت بازتاب یافته است. به عبارت دیگر مرتب در حال کشف بازارهای جدید و کاربردهای جدید نرمافزاری است. با این کار حذف کارهای بزرگ بعدی منتفی است.
۹- یک کسب و کار جمع و جور را تدارک بین
در پیوند با ارزشگذاری بازار سهام شرکت، مایکروسافت نسبتا شرکت کوچکی باقی مانده است. همچنین از نظر داخلی، شرکت همواره به بخشهای کوچکتر تقسیم شده تا مناسبترین محیط گروه بازرگانی را حفظ کند. گاهی اوقات، تغییرات به قدری سریع بوده که به نظر میرسد مایکروسافت تقریبا به طور هفتگی بخشهای جدید ایجاد میکند. گیتس به حفظ یک ساختار ساده اعتماد دارد تا او را قادر به حفظ کنترل شرکت کند. هر موقع احساس کند که خطوط ارتباطی در حال کشش یا نامشخص است او در ساده کردن ساختار تردیدی به خود راه نمیدهد.
۱۰- همیشه مواظب کارهایت باش
اکنون بیش از دو دهه است که گیتس در بالای سر کار و حرفه خود است. در این زمان او ثروتمندترین مرد جهان است که برای کسی که هنوز در اوایل دهه چهل سالگی خود است بد نیست. معذالک با وجود ثروت هنگفت و موفقیتهایش هیچ نشانهای از کم شدن فعالیت گیتس دیده نمیشود. او میگوید که با این «ترس پنهان» برانگیخته میشود که ممکن است کار بزرگ بعدی را از دست بدهد. او قصد تکرار اشتباهات سایر شرکتهای مسلط کامپیوتری نظیر آی- بی- ام و اپل (Apple) را ندارد.
________________________________________
boy iran
04-26-2007, 07:35 PM
George Eastman [بنیانگذار Kodak]
امروزه از «George Eastman» موسس کمپانی بزرگ «Eastman Kodak» به عنوان پدر صنعت عکاسی مدرن و نوین یاد میشود. او در سال ۱۸۵۴ در یکی از روستاهای «نیویورک» دیده به جهان گشود. پدرش «George Washington Eastman» در همان سال دانشکده اقتصاد «Eastman» را در «Rochester» بنا کرد و چند سال بعد خانواده را برای زندگی در آن شهر به «Rochester» برد. در سال ۱۸۶۲ درست زمانی که دانشکده در حال شکلگیری و رشد خود به سر میبرد، به ناگاه پدر خانواده از دنیا رفت و اندک سرمایهای را برای آنها به ارث گذاشت.
با پدید آمدن چنین شرایطی «George» که تنها پسر خانواده بود برای سرپرستی و حمایت مالی مادر و دو خواهرش مجبور به ترک تحصیل شد و راهی بازار کار گردید. ابتدا برای یک شرکت کوچک بیمه مشغول به کار شد و پس از آن به استخدام بانک محلی «Rochester» درآمد.
هنگامی که ۲۳ سال بیشتر نداشت یکی از همکارانش با مشاهده فعالیتهای خستگیناپذیر او پیشنهاد کرد که تعطیلات آخر هفته را به همراه مادر و خواهرانش به خارج از شهر بروند و به تفریح بپردازند. در میان کلام همکار دلسوز پیشنهادی مطرح شد که سرآغاز تحول زندگی «George» و تکنولوژی بشر به حساب میآمد. او گفت که برای ثبت خاطره آن روز گردش «George» دوربینی تهیه نماید و از خانوادهاش چند عکس یادگاری بگیرد.
اگر چه «George» دوربینی اجاره کرد اما هرگز تعطیلات آخر هفته را در بیرون از خانه نگذراند. سنگینی، حجم و گرانی مبلغ تهیه یک دوربین و یا حتی یک عکس تمامی فکر او را به خود مشغول ساخته بود. «آیا امکان ظهور دوربینی جدید با خصوصیات کاملاً متفاوت وجود ندارد؟»
از همان روز به مدت سه سال، شبها و در ساعات بیکاری او مدام در آشپزخانه خانه مشغول آزمایش موادی بود تا بتواند امولسیون ژلاتین را در جایگاه نگاتیو فیلم دوربین قرار دهد. سرانجام پس از یکسری آزمایشات مستمر و طولانی مدت او در سال ۱۸۸۰ توانست ماشینی با قابلیت کارایی با نگاتیو خشک جهت تهیه عکس اختراع نماید و به ثبت رساند.
یکسال بعد با کمکهای مالی «Henry Strong» کمپانی «Eastman Dry Plate» برپا شد و به سبب فعالیتهای شدید «George» در آن دیگر مجبور به استعفا از بانک شد. در سال ۱۸۸۴ فعالیتهای کمپانی «Eastman» که حال به یک کمپانی تولید فیلم تبدیل شده بود گسترش یافت و او توانست فیلمهای حلقهای را جایگزین نگاتیوهای شیشهای نماید که با استقبال بسیار بینظیری مواجه شد.
سرانجام در سال ۱۸۹۲ کمپانی «Eastman Kodak» افتتاح شد، کمپانی که با ظهور خود انقلاب بزرگی در صنعت عکاسی دنیا پدید آورد. اندکی بعد کمپانی «Kodak» توانست با بکارگیری چند نوآوری دیگر، دوربینهای سبک با کارایی بسیار ساده را با نام «Kodak» وارد بازار نماید. شعار آنها با فرستادن این دوربینها به بازار این بود: «شما تنها یک دکمه را فشار دهید، ما بقیه کارها را انجام میدهیم.» در مدت زمان بسیار اندکی دوربینهای عکاسی «Kodak» در سراسر جهان شهرت یافت و میزان تقاضای آن به شدت سرعت گرفت.
در همان فاصله زمانی ابتکار جدید «Eastman» برای پایهریزی ظهور فیلمهای متحرک در سالهای بعد نیز با سر و صدای بسیاری همراه شد. در سال ۱۸۸۸ هنگامی که «Eastman» نام «Kodak» را برای کمپانی و محصولات خود برگزید، از او سؤالات بسیاری در مورد علت انتخاب این نام پرسیده شد و او در پاسخ اظهار داشت که از دوران کودکی علاقه خاصی به حرف «K» داشته است و همیشه آن را حرف مورد علاقه و قدرت بخش خود می دانسته است. از نظر او انتخاب کلمهای که با این حرف شروع و با آن خاتمه مییابد، قطعاً خوششانسی و موفقیت فراوانی برای او دربر خواهدداشت.
در سال ۱۹۰۲ «George Eastman» که حال به یک ثروتمند مشهور تبدیل شده بود، تصمیم گرفت تا خانهای را که همیشه در خوابهای کودکیاش میدیده بنا نماید. از همین رو مشهورترین آرشیتکت آن دوران در ایالات متحده «J.Foster Warner» را به خدمت گرفت و ساخت خانه را آغاز نمود. خانهای به مساحت ۳۲۰۰ متر با ۵۰ اتاق و مجهزترین سیستم گرمایش، تلفن و برق و از همه مهمتر با طراحی داخلی طراحان کاخ سفید که هزینه ساختش مبلغی معادل ۳۳۵ هزار دلار آن زمان شد، ساخت.
از خصوصیات بارز «Eastman» میتوان به سخاوتمندی و علم دوستی او اشاره کرد. از آنجا که او در دوران نوجوانی به دلیل مصائب مالی و خانوادگی نتوانسته بود ادامه تحصیل دهد، در این دوران که صاحب مال و شهرت شده بود همواره به موسسات آموزشی کمکهای شایانی اهدا میکرد. او در دوران حیاتش مبلغی معادل ۲۰ میلیون دلار به موسسه تکنولوژیکی «ماساچوست» اهدا نمود. همچنین مرکز فنآوری «Rochester» مبلغی معادل ۶۲۵ هزار دلار در سال ۱۹۰۱ از «Eastman» به عنوان هدیه دریافت کرد. او همچنین هدیهای معادل ۲ میلیون دلار به هر یک از موسسات آموزشی «Tuskegee» و «Hampton» ارایه نمود.
«George Eastman» همچنین علاقه فراوانی به شهر «Rochester» داشت و با تمام قوا جهت پیشرفت و توسعه این شهر گام برمیداشت. بنای موسسه و انجمن «Chest» به عنوان دانشکده موسیقی این شهر و همچنین بخشیدن منزل مسکونی مشهورش پس از مرگ به دانشگاه «Rochester» از جمله این اقدامات به شمار میروند.
سرانجام در ۱۴ مارس ۱۹۳۲ این مخترع بزرگ و ثروتمند خیر دار فانی را وداع گفت. هنگامی که جسد او را به خاک میسپردند، آخرین جمله وصیتنامه او توجه همگان را به خود جلب کرد: «من کارم را انجام دادم. پس ماندن دیگر لزومی ندارد.»
اگر چه «Eastman» به این نتیجه رسیده که کارش را به اتمام رسانده است اما کمپانی صاحبنامش راه درازی را مقابل خود میدید. امروز کمپانی «Kodak» به عنوان یکی از بزرگترین تولیدکنندگان فیلمهای دوربین عکاسی در جایگاهی قرار گرفته که بدون شک روح بنیانگذار خود را راضی و خشنود در بالای سر خود مشاهده مینماید.
________________________________________
boy iran
04-26-2007, 07:36 PM
Mark Cuban [از فروش کیسه های زباله تا قرار گرفتن در لیست میلیادرها]
« Mark Cuban» در یک خانواده متوسط در «Pitts burgh» ایالات متحده متولد شد. از همان دوران کودکی و نوجوانی به دلیل وضعیت اقتصادی خانواده و همچینین به سبب علاقه فراوان خودش به تجارت به این عرصه قدم گذاشت. در سن ۱۲ سالگی کودکی دست و پا چلفتی با یک عینک ته استکانی در محله های اطراف کیسه زباله می فروخت. و اندک درآمد خود را صرف هزینه های ضروری کودکانه اش می کرد. در همان روزها بود که اصول اولیه تجارت را به خوبی آموخت؛ او دریافت که هیچ شغلی سبب کاهش اعتبار اجتماعی نمی شود و از سویی دیگر آموخت که برای کسب درآمد حتما نیازی نیست که انسان سرمایه کلان اولیه داشته باشد.
او که در مدرسه علیرغم مشکل بینایی و همچنین فرصت اندک برای درس خواندن به سبب کار روزانه اش توانسته بود. همواره بهترین نمرات را به دست آورد، به عنوان یکی از بهترین شاگردان مدرسه دوران تحصیلی را به اتمام رسانده و تصمیم به ورود به دانشگاه گرفت. رشته مورد علاقه او با بازرگانی بود و در سراسر ایالات متحده تنها ده دانشگاه تدریس این رشته را در اختیار داشتند. از میان این ده دانشگاه، کم هزینه ترین یعنی دانشگاه «Indiana» را برگزید وبرای ادامه تحصیل وارد آنجا شد. اگر چه«Indiana» در مقایسه با دیگران کم هزینه تر بود اما به هر حال دوران دانشجویی نیز خرج و مخارج خاص خود را داشت. و «Mark» برای تامین هزینه هایش به مشاغل گوناگونی روی آورد تا بتواند حداقل علاوه بر هزینه تحصیل، خود را از گرسنگی برهاند.
از همان سال اول با مشکلات فراوانی روبه رو شد: سنگینی هزینه ها و اجبار او برای روی آوردن به حرفه های مختلف از یکسو و رفتار خشن و ناملایم ناظم دانشکده از سویی دیگر هر لحظه او را تشویق به ترک تحصیل می کرد؛ اما علاقه او به بازرگانی توانست تا اخذ مدرک کارشناسی با بهترین نمرات او را همراهی سازدولی دیگر هر لحظه او را تشویق به ترک تحصیل می کرد؛ اما علاقه او به بازرگانی توانست تا اخذ مدرک کارشناسی با بهترین نمرات او را همراهی می سازد ولی دیگر تاب ادامه تحصیل برای MBA را نداشت. از همین رو به کارشناسی اکتفا کرد و از دانشگاه بیرون آمد.
با بیرون آمدن از دانشگاه «Cuban» تصمیم گرفت تا تمامی آموخته ها و تجربیات این سالهای سخت را به کار بندد. و تلاش خود را برای آینده ای روشن آغاز نماید. او که با نیاز بازار وقت جامعه به خوبی آَشنایی داشت تصمیم گرفت تا وارد وضعیت کامپیوتر شود، صنعتی که حتی کوچکترین اطلاعاتی در مورد آن نداشت! با بکار گیری تمامی زوایای اقتصادی و همچنین مطالعه بسیار در مورد مسائل ابتدایی این عرصه، «Cuban» در سال ۱۹۸۳ یک شرکت کامپیوتری با نام «MICroSolutinos» و با کاربری مشاوره کامپیوتری بنا کرد که در عرض چند سال به سرعت به اولین شرکت مشاوره و ادغام سیستم ها تبدیل شدو واز سالی ۱۹۹۰ این شرکت سالانه درآمدی معادل ۳۰ میلیون دلار به دست آورد. اما در آمد واقعی زمانی عاید«Cuban» شد که کمپانی بزرگ «COMPU Sever» اقدام به خرید شرکت«cuban » نمود ودر جریان این معامله سرمایه بسیار خوبی از آن او کرد.
با بدست آوردن این گنج باور نکردنی«Cuban» دیگر تمامی روزهای سخت گذشته را پشت سر گذاشته بود وحال تمامی رویاهایش را در عالم واقعیت می دید. او که در دوران کودکی همیشه آرزو داشت همانند اشراف زاده ها در گوشه ای بنشیند و از گذر زندگی لذت ببرد، تصمیمم گرفت تا کسب و کار را رها کرده و روزهای خوش زندگی را آغاز نماید.
از این رو به همراه یکی از هم کلاسی های قدیمی اش در «Indiana» خانه ای در «Dalls» خرید و هر دو به اتفاق هم به یاد آوری خاطرات تلخ و شیرین گذشته پرداختند. اگر چه «Cuban» خرید و هر دو به اتفاق هم به یادآوری خاطرات تلخ و شیرین گذشته پرداختند. اگر چه«Cuban» به طور فیزیکی به کار اشتغال نداشت اما ذهن او همواره درگیر مسائل متعدد بود. او که علاقه شدیدی به ورزش بسکتبال داشت، به خود می اندیشید که چرا نمی تواند بازی تیم های مورد علاقه اش را از رادیو دنبال نماید، همین فکر جرقه ای بود برای یک پدیده نوین! “چرا نمی شود شبکه های رادیویی و تلویزیونی را مستیما از طریق اینترنت دریافت کرد؟ ”
این سوال به تولد «Broadcast.com» در سال ۱۹۹۵ انجامید و در نتیجه آن«Cuban» به شهرت بسیار بالایی دریافت.
با روی کار آمدن«Broadcast.com» دیگر تمامی کاربران اینترنتی قادر بودند تمامی برنامه های داخواهشان را به طور مستقیم از طریق اینترنت دریافت کنند و این مساله شور و هیجان خاصی در میان مردم پدید آورد. چندی بعد در سال ۱۹۹۹ کمپانی «yahoo» این سایت را به مبلغ ۲ میلیارد دلار «Cuban» خرید و با این اقدام او را روانه لیست میلیارددرهای دنیا نمود.
حال او حتی از رویاهای کودکانه اش نیز فراتر رفته بود و دیگر نمی توانست با این سرمایه چه کند؟! ابتدا خانه ای به مساحت ۶۰۰۰ مترمربع در «Dallas» خریداری کرد وبعد یک هواپیمای شخص به قمیت ۴۱ میلیون دلار برای خرید و سرانجام بهترین هدیه زندگی اش را به خودش داد: خرید ساهم یکی از تیم های بسکتبال حاضر درNBA با نام «dallas Mavericks» به مبلغ ۲۸۰ دلار!
در ۱۴ فوریه سال ۲۰۰۰ با در اختیار گرفتن این تیم، می نماید.
عشق و علاقه فراوان او به این رشته ورزشی سبب شد تا او یک شبکه ورزشی تلویزیون را مختص به این تیم نمایدو همچنین در خطوط هوایی.America Airlines اقدام به بخش مسابقات این تیم می نماید. نکته قابل توجه در مورد تعصب بیش از حد به این رشته و این تیم آن است که او تا به این سن ازداوج نکرده و حتی قصد ازدواج نیز ندارد و چرا که او خود را در عقد تیم بستکبالش می داند وزندگی مشترکین با این تیم را به زندگی های رایج فعلی ترجیح می دهد!!
________________________________________
boy iran
04-26-2007, 07:37 PM
فرزاد ناظم [مدیر فنی سایت یاهو!]
امروزه تمامی کسانی که با دنیای اینترنتی در ارتباط هستند، نام «Yahoo» برایشان از نام برادر و خواهرشان نیز آشناتر است. در میان تمامی سایتهای ارتباطی موجود، دو سایت «Yahoo» و «Google» که از رقبای جدی و دیرین یکدیگر به شمار میروند، هر روز با بکارگیری متدهای جدید و روشهای آسان برای دستیابی کاربر به اطلاعات مورد نیازشان گام دیگری جهت پیشی گرفتن از حریف و درنهایت نزدیک شدن به دنیای الکترونیکی ایدهآل برمیدارند.
سایت «Yahoo» که بنا به گفته مسوولینش امروزه بیش از ۱۸۰ میلیون کاربر در سراسر دنیا دارد، در حال حاضر به عنوان یکی از بزرگترین بازارهای اطلاعاتی و تجاری مشغول به فعالیت است. اما این حجم بالای فنآوری و ارایه خدمات هرگز بدون حضور متخصصان خردمند و زبردست میسر نخواهد شد. متخصصانی که از ملیتها و نژادهای مختلف جهت رشد و شکوفایی دهکده جهانی دست به دست هم داده و برای پیشبرد اهداف بلند خود از هیچ تلاشی دریغ نمیکنند. یکی از این متخصصین به نام سرشناس، جوانی است ایرانی که شهره مهارت و ابتکار او مدیران سایتهای مختلف را برآن داشته تا از تواناییهای بینظیر او به بهترین شکل استفاده نمایند.
مهندس فرزاد ناظم، ۴۶ ساله، دارنده مدرک مهندسی کامپیوتر از دانشگاه پلیتکنیک کالیفرنیا که از ژانویه سال ۲۰۰۲ رسماً مدیریت فنی سایت یاهو را در اختیار گرفته است. مهندس ناظم از سال ۱۹۸۵ فعالیت حرفهای خود را در «SYDIS» آغاز نمود. در این مدت بر اثر شایستگیهای فراوانی که از خود به نمایش گذاشت توانست به سرعت پلههای ترقی را طی نماید و به مدارج مدیریتی دست یابد. در همین سال به کمپانی عظیم «Oracle» پیوست و در مدت ده سالی که در این شرکت فعالیت میکرد توانست سمت معاونت رسانهای این امپراطوری را از آن خود نماید و علاوه بر آن در دو نقش مسوول تقسیمات سرور شبکهای و همچنین به عنوان یکی از اعضای مدیریت کمیته فروش محصولات ظاهر گردد.
در مارس ۱۹۹۶ «ناظم» به یاهو پیوست و به عنوان یکی از اعضای اصلی مهندسی شبکه این سایت مشغول به کار شد. در کمتر از یکسال بنا به تشخیص مدیران یاهو، ناظم به بخش فنی سایت منتقل شد و در کمتر از یکماه این بار نیز توانست با تخصص خود مدیریت آن بخش را برعهده گیرد. در این سمت او مسوولیت رسیدگی به کلیه امور مربوط به فعالیتهای سایت، ارایه خدمات و مسایل فنی آن را برعهده داشت.
به عقیده بسیاری از همکاران ناظم، عامل اصلی موفقیتهای او اتکا به نیروی بشری برای انجام تمامی امور است. او بر این باور است که اگر عدهای که در یک مکان مشغول به کار هستند تمام توان خود را به کار گیرند، به طور قطع میتوانند به تمام اهداف خود دست یابند. به همین دلیل است که ناظم به هر بخشی و هر ارگانی وارد میشود، فوراً به مدارج بالا دست مییابد و به خوبی میتواند سکان هدایت اعضای تیم را در اختیار گیرد.
چند سال بعد یعنی در ژانویه سال ۲۰۰۲ اخبار رسمی حکایت از سمت جدید مهندس ناظم در سایت یاهو داشت. در این تاریخ او مسوولیت نهایی فنی این سایت را برعهده گرفت و فعالیت قبلی خود را گستردهتر ساخت. در این سمت او با بکارگیری تیمهای تخصصی قوی که اکثراً زیر نظر خود او آموزش دیده بودند، سعی دارد تا با تمام توان یاهو را به عنوان قدرت اول دنیای اینترنت به کاربران بشناساند و در این مسیر از هیچ تلاش علمی و تخصصی دریغ نمینماید.
نکته جالب در مورد فعالیتهای او در این بخش این است که قصد دارد تنها با کمک تیمهای تخصصی خودش و نه دخالت سرمایهگاران مختلف این راه را به مقصد رساند و عقیده دارد که دخالت دیگران که از تخصص کافی برخوردار نیستند سبب کاهش سرعت رشد خواهد شد. این باور او اگر چه به مذاق بسیاری از حامیان مالی سایت خوشایند نبوده است اما روحیه ایرانی و خستگیناپذیر این مدیر شایسته باعث شده تا همچنان مدیران یاهو از او به طور کامل حمایت نمایند.
باشد که در آیندهای نزدیک شمار بیشتری از هموطنان ایرانی را در نقاط کلیدی اقتصادی و علمی دنیا شاهد باشیم.
فرمت فایل : word(قابل ویرایش)
تعداد صفحات:15
چکیده:
منالمؤمنینرجالصدقوا ما عاهدوا الله علیه فمنهم من قضینحبه و منهم من ینتظر و مابدلوا تبدیلا.
قرآن کریم- الاحزاب آیه23
سخن گفتن از شهیدی با ابعاد گوناگون، از اسوهای که جمع اضداد بود، از آهن و اشک، از شیر بیشة نبرد و عارف شبهای قیرگون، از پدر یتیمان و دشمن سرسخت کافران بسیار سخت بلکه محال است.
سخن گفتن از شهید دکتر مصطفی چمران، این مرد عمل و نه مرد سخن، این نمونه کامل هجرت، جهاد و شهادت، این شاگرد مکتب علی(ع)، این مالکاشتر جنوب لبنان و حمزة کربلای خوزستان سخت و دشوار است. چرا که حتی نمیتوان یکی از ابعاد وجودی او را آنگونه که هست، توصیف کرد و نبایست انتظار داشت که بتوانیم تصویر کاملی در این مختصر از او ترسیم نمایئم، که مردان و رهروان راه علی(ع) و حسین(ع) را با این کلمات مادی و معیارهای خاکی نمیشود توصیف نمود و سنجید.
این مروری است گذرا و سریع، بر حیات کوتاه اما پرحادثه و سراسر تلاش، ایثار، عشق و فداکاری شهید دکتر مصطفی چمران.
تـولد:
دکتر مصطفی چمران در سال 1311 در تهران، خیابان پانزده خرداد، بازار آهنگرها، سرپولک متولد شد.
تحصیـلات:
وی تحصیلات خود را در مدرسه انتصاریه، نزدیک پامنار، آغاز کرد و در دارالفنون و البرز دوران متوسطه را گذراند؛ در دانشکده فنی دانشگاه تهران ادامه تحصیل داد و در سال 1336 در رشتة الکترومکانیک فارغالتحصیل شد و یکسال به تدریس در دانشکدةفنی پرداخت.
وی در همة دوران تحصیل شاگرد اول بود. در سال 1337 با استفاده از بورس تحصیلی شاگردان ممتاز به امریکا اعزام شد و پس از تحقیقاتعلمی در جمع معروفترین دانشمندان جهان در دانشگاه کالیفرنیا و معتبرترین دانشگاه امریکا –برکلی- با ممتازترین درجة علمی موفق به اخذ دکترای الکترونیک و فیزیک پلاسما گردید.
فعـالیتهای اجتماعی:
از 15سالگی در درس تفسیر قرآن مرحوم آیتالله طالقانی، در مسجد هدایت، و درس فلسفه و منطق استاد شهید مرتضی مطهری و بعضی از اساتید دیگر شرکت میکرد و از اولین اعضاء انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه تهران بود. در مبارزات سیاسی دوران دکتر مصدق از مجلس چهاردهم تا ملی شدن صنعتنفت شرکت داشت و از عناصر پرتلاش در پاسداری از نهضتملی ایران در کشمکشهای مرگ و حیات این دوره بود. بعد از کودتای ننگین 28 مرداد و سقوط حکومت دکتر مصدق،به نهضت مقاومت ملی ایران پیوست و سختترین مبارزهها و مسئولیتهای او علیه استبداد و استعمار شروع شد و تا زمان مهاجرت از ایران، بدون خستگی و با همه قدرت خود، علیه نظام طاغوتی شاه جنگید و خطرناکترین مأموریتها را در سختترین شرایط با پیروزی به انجام رسانید.
در امریکا، با همکاری بعضی از دوستانش، برای اولینبار انجمن اسلامی دانشجویان امریکا را پایهریزی کرد و از مؤسسین انجمن دانشجویان ایرانی در کالیفرنیا و از فعالین انجمن دانشجویان ایرانی در امریکا به شمار میرفت که به دلیل این فعالیتها، بورس تحصیلی شاگرد ممتازی وی از سوی رژیم شاه قطع میشود. پس از قیام خونین 15 خرداد سال 1342
و سرکوب ظاهری مبارزات مردم مسلمان به رهبری امامخمینی(ره) دست به اقدامی جسورانه و سرنوشتساز میزند و همه پلها را پشتسر خود خراب میکند و به همراه بعضی از دوستان مؤمن و همفکر، رهسپار مصر میشود و مدت دو سال، در زمان عبدالناصر،سختترین دورههای چریکی و جنگهای پارتیزانی را میآموزد و به عنوان بهترین شاگرد این دوره شناخته میشود و فوراً مسئولیت تعلیم چریکی مبارزان ایرانی به عهدة او گذارده میشود.
به علت برخورداری از بینش عمیق مذهبی، از ملیگرایی ورای اسلام گریزان بود و وقتی در مصر مشاهده کرد که جریان ناسیونالیسم عربی باعث تفرقة مسلمین میشود، به جمال عبدالناصر اعتراض کرد و ناصر ضمن پذیرش این اعتراض گفت که جریان ناسیونالیسم عربی آنقدر قوی است که نمیتوان به راحتی با آن مقابله کرد و با تأسف تأکید میکند که مات هنوز نمیدانیم که بیشتر این تحریکات از ناحیة دشمن و برای ایجاد تفرقه در بین مسلمانان است. به دنبال آن، به چمران و یارانش اجازه میدهد که در مصر نظرات خود را بیان کنند.
در لبنـان:
بعد از وفات عبدالناصر، ایجاد پایگاه چریکی مستقل، برای تعلیم مبارزان ایرانی، ضرورت پیدا میکند و لذا دکتر چمران رهسپار لبنان میشود تا چنین پایگاهی را تأسیس کند.
او به کمک امام موسیصدر، رهبر شیعیان لبنان، حرکت محرومین و سپس جناح نظامی آن، سازمان «امل» را براساس اصول و مبانی اسلامی پیریزی نموده که در میان توطئهها و دشمنیهای چپ و راست، با تکیه بر ایمان به خدا و با اسلحة شهادت، خط راستین اسلام انقلابی را پیاده میکند و علیگونه در معرکههای مرگ و حیات به آغوش گرداب خطر فرو میرود و در طوفانهای سهمناک سرنوشت، حسینوار به استقبال شهادت میتازد و پرچم خونین تشیع را در برابر جبارترین ستمگران روزگار، صهیونیزم اشغالگر و همدستان خونخوار آنها، راستگرایان «فالانژ»، به اهتزاز درمیآورد و از قلب بیروت سوخته و خراب تا قلههای بلند کوههای جبلعامل و در مرزهای فلسطین اشغال شده از خود قهرمانیها به یادگار گذاشته؛ در قلب محرومین و مستضعفین شیعه جای گرفته و شرح این مبارزات افتخارآمیز با قلمی سرخ و به شهادت خون پاک شهدای لبنان، بر کف
خیابانهای داغ و بر دامنة کوههای مرزی اسرائیل برای ابد ثبت گردیده است.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران:
دکتر چمران با پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی ایران، بعد از 23 سال هجرت، به وطن باز میگردد. همه تجربیات انقلابی و علمی خود را در خدمت انقلاب میگذارد؛ خاموش و آرام ولی فعالانه و قاطعانه به سازندگی میپردازد و همة تلاش خود را صرف تربیت اولین گروههای پاسداران انقلاب در سعدآباد میکند. سپس در شغل معاونت نخستوزیر در امور انقلاب شب و روز خود را به خطر میاندازد تا سریعتر و قاطعانهتر مسئله کردستان را فیصله دهد تا اینکه بالاخره در قضیة فراموش ناشدنی «پاوه» قدرت ایمان و ارادة آهینن و شجاعت و فداکاری او بر همگان ثابت میگردد.
در کردستـان:
در آن شب مخوف پاوه، همة امیدها قطع شده بود و فقط چند پاسدار مجروح، خسته و دلشکسته در میان هزاران دشمن مسلح به محاصره افتاده بودند. اکثریت پاسداران قتلعام شده بودند و همة شهر و تمام پستی و بلندیها به دست دشمن افتاده بود و موج نیروهای خونخوار دشمن لحظه به لحظه نزدیکتر میشد. باران گلوله میبارید و میرفت تا آخرین نقطه مقاومت نیز در خون پاسداران غرق گردد. ولی دکتر چمران با شهامت و شجاعت و ایثارگری فراوان توانست این شب هولناک را با پیروزی به صبح امید متصل کند و جان پاسداران باقیمانده را نجات دهد و شهر مصیبتزده را از سقوط حتمی برهاند.
آنگاه فرمان انقلابی امامخمینی(ره) صادر شد. فرماندهی کل قوا را به دست گرفت و به
ارتش فرمان داد تا در 24 ساعت خود را به پاوه برساند و فرماندهی منطقه نیز به عهدة دکتر چمران واگذار شد.
رزمندگان از جان گذشته انقلاب، اعم از سرباز و پاسدار به حرکت درآمدند و همة تجارب انقلابی، ایمان، فداکاری، شجاعت،قدرت رهبری و برنامهریزی دکتر چمران در اختیار نیروهای انقلاب قرار گرفت و عالیترین مظاهر انقلابی و شکوهمندترین قهرمانیها به وقوع پیوست و در عرض 15 روز شهرها و راهها و مواضع استراتژیک کردستان به تصرف نیروهای انقلاب اسلامی درآمد و کردستان از خطر حتمی نجات یافت و مردم مسلمان کرد با شادی و شعف به استقبال این پیروزی رفتند.
وزارت دفـاع:
دکتر چمران بعد از این پیروزی بینظیر به تهران احضار شد و از طرف رهبر عالیقدر انقلاب، امامخمینی(ره)، به وزارت دفاع منصوب گردید.
در پست جدید، برای تغییر و تحول ارتش از یک نظام طاغوتی، به یک سلسله برنامههای وسیع بنیادی دست زد که پاکسازی ارتش و پیاده کردن برنامههای اصلاحی از این قبیل است تا به یاری خدا و پشتیبانی ملت، ارتشی به وجود آید که پاسدار انقلاب و امنیت استقلال کشور باشد و رسالت مقدس اسلامی ما را به سرمنزل مقصود برساند.
مجلـس:
دکتر مصطفی چمران در اولین دور انتخابات مجلس شورای اسلامی، از سوی مردم تهران به نمایندگی انتخاب شد و تصمیم داشت در تدوین قوانین و نظام جدید انقلابی، بخصوص در ارتش،حداکثر سعی و تلاش خود را بکند تا ساختار گذشتة ارتش به نظامی انقلابی و شایسته ارتش اسلامی تبدیل شود. در یکی از نیایشهای خود بعد از انتخاب نمایندگی مردم در مجلس شورای اسلامی، اینسان خدا را شکر میگوید: «خدایا، مردم آنقدر به من محبت
کردهاند و آنچنان مرا از باران لطف و محبت خود سرشار کردهاند که به راستی خجلم و آنقدر خود را کوچک میبینم که نمیتوانم از عهده آن به درآیم. خدایا، تو به من فرصت ده، توانایی ده تا بتوانم از عهده برآیم و شایستة این همه مهر و محبت باشم.»
وی سپس به نمایندگی رهبر کبیر انقلاب اسلامی در شورایعالی دفاع منصوب شد و مأموریت یافت تا بطور مرتب گزارش کار ارتش را ارائه کند.
در خوزستـان:
گروهی از رزمندگان داوطلب، به گِرد او جمع شدند و او با تربیت و سازماندهی آنان، ستاد جنگهای نامنظم را در اهواز تشکیل داد. این گروه کمکم قوت گرفت و منسجم شد و خدمات زیادی انجام داد. تنها کسانی که از نزدیک شاهد ماجراهای تلخ و شیرین،پیروزیها و شکستها، شهامتها و شهادتها و ایثارگریهای آنان بودند، به گوشهای از این خدمات که دکترچمران شخصاً مایل به تبلیغ و بازگویی آنها نبود، آگاهی دارند.
ایجاد واحد مهندسی فعال برای ستاد جنگهای نامنظم یکی از این برنامهها بود که به کمک آن، جادههای نظامی به سرعت در نقاط مختلف ساخته شد و با نصب پمپهای آب در کنار رود کارون و احداث یک کانال به طول حدود بیست کیلومتر و عرض یک متر در مدتی حدود یکماه، آب کارون را به طرف تانکهای دشمن روانه ساخت، به طوری که آنها مجبور شدند چند کیلومتر عقبنشینی کنند و سدی عظیم مقابل خود بسازند و با این عمل فکر تسخیر اهواز را برای همیشه از سر به دور دارند.
یکی از کارهای مهم و اساسی او از همان روزهای اول، ایجاد هماهنگی بین ارتش، سپاه و نیروهای داوطلب مردمی بود که در منطقه حضور داشتند. بازده این حرکت و شیوة جنگ مردمی و هماهنگی کامل بین نیروهای موجود، تاکتیک تقریباً جدید جنگی بود؛ چیزی که ابرقدرتها قبلاً فکر آن را نکرده بودند. متأسفانه این هماهنگی در خرمشهر بوجود نیامد و نیروهای مردمی تنها ماندند. او تصمیم داشت به خرمشهر نیز برود، ولی به علت عدم وجود
فرماندهی مشخص در آنجا و خطر سقوط جدی اهواز، موفق نشد ولی چندینبار نیروهایی بین دویست تا یکهزار نفر را سازماندهی کرده و به خرمشهر فرستاد و آنان به کمک دیگر برادران مقاوم خود توانستند در جنگی نابرابر مقابل حملات پیاپی دشمن تا مدتها مقاومت کنند.
محرم ماه شهادت و پیروزی سوسنگرد:
پس از یأس دشمن از تسخیر اهواز، صدام سخت به فتح سوسنگرد دلبسته بود تا رویای قادسیه را تکمیل کند و برای دومینبار به آن شهر مظلوم حمله کرد و سه روز تانکهای او شهر را در محاصره گرفتند و روز سوم تعدادی از آنان توانستند به داخل شهر راه یابند.
دکتر چمران که از محاصره تعدادی از یاران و رزمندگان شجاع خود در آن شهر سخت برآشفته بود، با فشار و تلاش فراوان خود و آیتالله خامنهای، ارتش را آماده ساخت که برای اولینبار دست به یک حمله خطرناک و حماسهآفرین نابرابر بزند و خود نیز نیروهای مردمی و سپاه پاسداران را در کنار ارتش سازماندهی کرد و با نظمی نو و شیوهای جدید از جانب جادة اهواز- سوسنگرد به دشمن یورش بردند. شهیدچمران پیشاپیش یارانش، به شوق کمک و دیدار برادران محاصره شده در سوسنگرد، به سوی این شهر میشتافت که در محاصرة تانکهای دشمن قرار گرفت. او سایر رزمندگان را به سوی دیگری فرستاد تا نجات یابند و خود را به حلقةمحاصرة دشمن انداخت؛ چون آنجا خطر بیشتر بود و او همیشه به دامان خطر فرو میرفت. در این هنگام بود که نبرد سختی درگرفت؛ نیروهای کماندوی دشمن از پشت تانکها به او حمله کردند و او همچون شیری در میدان، در مصاف با دشمن متجاوز از نقطهای به نقطهای دیگر و از سنگری به سنگری دیگر میرفت. کماندوهای دشمن او را زیر رگبار گلولة خود گرفته بودند، تانکها به سوی او تیراندازی میکردند و او شجاعانه بدون هراس از انبوه دشمن و آتش شدید آنها سریع، چابک، برافروخته و شادان از شوق شهادت در رکاب حسین(ع) و در راه حسین(ع). در روز قبل از تاسوعا، به آتش آنها پاسخ گفته و هر لحظه سنگر خود را تغییر میداد. در همین اثناء،
فرمت فایل : word(قابل ویرایش)
تعداد صفحات:87
چکیده:
کودکی و نوجوانی
شبی مهتابی و پرستاره بود ، او در میان چادرهای بر افراشته در دشت قدم می زد ، احساس غریبی داشت ، بسیار اندیشناک بود ، نه بخاطر جنگ فراروی فردا ، از این میدانها سخت تر را نیز گذرانده بود ، خیالش از نیروهایش نیز راحت بود و می دانست آنها بسیار با دقت مواظب شبیخون احتمالی دشمن هستند. از کنار نگهبانان محافظ شب عبور کرد و از محل نگهداری اسبها گذشت و به آرامی ازاردوگاه نیروها و نگهبانان فاصله گرفت.
در دشت پر از ستاره قدم می زد و تا بیکرانها را نظاره گر بود ، به دنبال گوشه ای بود تا بنشیند و با آسودگی بیاندیشد ، به آنچه که گذشته است.می خواست پس از سالها خستگی بر گذشته خود مروری کند ، حس عجیبی او را به اینکار وا می داشت ، با خودش می گفت ، چرا این شب ؟
روحش آرام نداشت ، می خواست فکر کند و به گذشته های دور نظر بیافکند شاید خستگی دوران را از تن خسته اش بدور سازد.در همین افکار غوطه ور بود که ناگهان فرا روی خود درختی تنومند دید. گویا تازه به عالم واقعیت برگشته و نمی دانست چه زمانی است که در افکار خود است ، درخت بر روی تپه ای مشرف به دشتی بود که لشگر او در آن دشت بیتوته کرده است. به پشت سر خودش نگاه کرد ، از چادرهای لشگرش دور شده بود و از فاصله دور به آتش میان چادرهای لشگرش خیره گشت. آرام به درخت تکیه داد ، و تازه خستگی را در خود احساس کرد . بر روی زمین نشست و شروع به مرور گذشته کرد ، ذهنش نا خود آگاه به سمت گذشته حرکت می کرد ، مایل به مقاومت در برابر اینگونه افکار نبود ، می خواست به گذشته بیاندیشد.
از هارپاگ سردار مادی و دوست خوبش شنیده بود که قوم او هخامنش از نواحی کوهستانی پارسوا به دشت سوزیان سرازیر شده و با قومهای کاسی و انزانی در آمیختند. قوم او بقدری از نظر فرهنگی و صلابت فکری نسبت به دو قوم دیگر برتری داشت که به آرامی آنها را در خود حل کرده و در نهایت آرامش در کنار آنها به زندگی پرداختند.
سپاهیان پارسوا و انزان در هلولیته به جنگ با سناخریب پادشاه بزرگ آشور رفتند و در آن جنگ جد بزرگ او هخامنش رهبری این اقوام را در این جنگ عهده دار بود و از آن روزگار به آنها لقب قوم هخامنش داده شد. پس از هخامنش " چا ایش پیش " پادشاه گردید و همه از او فرمان می گرفتند و در شهر " آنشان " که شهری باستانی در " انزان" بود و در شمال غربی شوش قرار داشت ، فروانروایی کرد.
پس از او دو پسرش "آریارامن" و" کوروش اول" سرزمین را با توافق به دو قسمت تقسیم کرده و اقوام ساکن در آن دو ناحیه که یکی به نام پارس و دیگری آنشان بود را رهبری می کردند. از آریارامن لوح هایی باقی مانده که هم اکنون در خزانه او نگهداری می شود ، با خطی میخی و نوشتاری که قدرت و استواری از آن هویدا است. می خواهد ار این نوشتار در نوشته های خود استفاده کند . هر وقت این نوشته را می خواند قدرت می گیرد و ترس از او دور می شود.
در دوران این دو پادشاه مادها بر سرزمین آنها چیره گشتند و چون نیرویی بسیار قوی بودند ، آریا رامن و کوروش اول برای حفظ قوم های خود با آنها از در دوستی بر آمده و حاضر به خراجگزاری مادها گشتند هر چند برای قوم آزاد اندیش آنها امری بسیار سنگین بوده است و او با شناخت از روحیه مردمانش به سختی آن روزگاران کاملاً آگاه است.
پس از آریارامن پسرش " ارشام" بر پارس حکومت می کرد ولی او کاملاً از پسر کوروش اول به نام کمبوجیه اول پیروی می نمود.
ایرانیان خراجگزار باقی ماندند تا اینکه چرخ روزگار به سمت قدرت بخشیدن به آنها به گردش در آمد. " آستیاگ " پادشاه مقتدر و بی رحم ماد در خواب دید که از بدن دخترش " ماندانا" نهر آبی سرازیر می شود و پایتخت او و سراسر آسیا را فرا می گیرد. از خواب هراسان بر می خیزد واز خوابگزار بزرگ خود می خواهد تا خوابش را تعبیر کند. خوابگزار به او گفت : از دخترت پسری زاده خواهد شد که نه تنها ملک تو ، بلکه سرا سر آسیا را تسخیر خواهد کرد. آستیاگ چاره خواست و به او توصیه کردند که خون دخترش باهیچیک از نجیب زادگان ماد ، صاحب شأن و مقام مخلوط نشود تا مبادا پسری از آن زاده شود که علیه او قیام کند.
تصمیم بر آن شد که ماندانا به کمبوجیه پسر کوروش اول که شاهی از نواده هخامنش می باشد و یک ایرانی اصیل و ملایم است و هیچ سرکشی از او مشاهده نگردیده است ، داده شود ، تا با این عمل هم منزلت دختر خود را پایین نیاورد و هم خطری را که احساس می کرد با دور ساختن دخترش از مادها دفع میشود ، رفع کند. از این لحاظ کمبوجیه را نیک دید و کمبوجیه را به دامادی خود بر گزید و پس از مراسم عروسی آن دو را به پارس فرستاد.
درهمان سال بار دیگر آستیاگ خوابی دید که باز او را بر آشفت. در خواب دید که درخت تاکی از ماندانا روییده و بر تمام آسیا سایه افکنده است . خوابگزاران دگر بار همان تعبیر قبلی را برای او تکرار کردند. پس شاه برای چاره جویی فردی را به پارس اعزام کرد و خواست ماندانا را در آستانه وضع حمل به دربار ماد برگرداند تا به بهانه مراقبت بهتر از اوبر فرزند او نظارت داشته باشد. ماندانا پسری به دنیا آورد و آستیاگ نوزاد را به هارپاگ که از اقوام او بوده و در میان مادها فردی راست سیرت معروف بود سپرد تا طفل را هلاک کند و خبرش را برای شاه بیاورد.
هارپاگ مردی دانا و زیرک بود ، با خود اندیشید و به این نتیجه رسید که آستیاگ به دوران کهولت رسیده است و هر زمان ممکن است از دنیا برود و آنگاه دختر او ماندانا به سلطنت می رسد و درآن زمان است که انتقام خود را از قاتل فرزند خود خواهد گرفت. پس تدبیری اندیشید ، البته برای نجات خود از مخمصه ای که افتاده بود ، ولی به دلایل راستگو بودنش این حقایق را برای کوروش اعتراف کرده بود و کوروش از این لحاظ هرگز او را مورد نکوهش قرار نداده بود ، زیرا این کار را امری طبیعی برای حفظ زندگی و در عین حال آینده نگری هارپاگ می دانست و از او خرسند و راضی بود و خدمات کلان او را در به قدرت یافتن خود هرگز فراموش نکرده بود.
هارپاگ کودک را به به یکی از چوپانان آستیاگ به نام " میترادات " سپرد و برای اینکه او در کشتن کودک کوتاهی نکند به او گفت که این کودک نوه آستیاگ است که پدرش کمبوچیه می باشد و مادرش ماندانا و نام او کوروش است اما اگر میخواهی از خشم آستیاگ در امان باشی او را بکش . و بدین ترتیب در نظر خود هم فرمان آستیاگ را اجرا نموده و هم خود را از خشم ماندانا در امان نگه داشت. اما چوپان از کشتن کودک امتناع کرد و به درخواست همسرش نوزاد خود را که از قضا به تازگی مرده به دنیا آمده بود را به گماشتگان هارپاگ تحویل داد و اینگونه وانمود کرد که کوروش را کشته است.
ده سال این راز در سینه میترادات و همسر نیک سیرت او باقی ماند ، کوروش نزد آنها بزرگ شد و به سختی زندگی در میان مردم پایین دست بسیار واقف گردید . به یاد می آورد شبهای سختی را که گذرانده بود و همیشه با خود عهد بسته بود که هیچگاه در سرزمینش کسی گرسنه نخوابد و به کسی ظلمی روا نگردد.
زمانیکه هارپاگ سرنوشت او را برایش بازگو می کرد ، پی می برد که چگونه اهورامزدا او را برگزید و یاری کرد تا بدین درجه برسد و در این راه به او بخشندگی و جوانمردی و عدالتخواهی را آموخت.
بار دیگر افکارش بر روی سرنوشتش متمرکز گردید ، به یادش آمد که ده ساله بود که به اتفاق میترادات به دنبال گله به حوالی شهر رسیدند و در آنجا با گروهی از کودکان همبازی گشت ، همبازیها او را به شاهی برگزیدند و کوروش به هر کدام وظیفه ای را محول ساخت ، اما یکی از کودکان که فرزند امیری قابل احترام در دربار آستیاگ بود به نام " آرتمبر " از فرمان سرپیچی نمود و کوروش نیز او را به دلیل این خطا مورد تنبیه قرار داد. کودک گله مند شد و به پیش پدرش شکایت برد و آرتمبر نیز شکوه چوپان و شبانزاده را نزد آستیاگ برد. آستیا گ چوپان و پسرش را فرا خواند و رو به کوروش کرده و از او پرسید: آیا تو بودی که به فرزند یکی از درباریان ما جفا کرده و تازیانه زدی؟
آن روز را خوب به یاد دارد ، آستیاگ چشم ازچشم او بر نمی داشت و کوروش نیز از او چشم بر نمی داشت و نمی ترسید، بدون ترس شرح بازی کودکانه را تعریف کرد و در انتها افزود که چنانچه برای اینکار سزاوار کیفرم آماده ام تا دستور شاه اجرا شود.
او نمی دانست که آستیاگ در چهره او شباهت شدید او به خودش را دیده و متحیر و عاجز از سخن مانده و سخت در فکر فرو رفته بوده که اگر کوروش زنده بود هم اکنون هم سن این شبانزاده می بود ، پس بسیار در اندیشه و شک فرو رفت.آرتمبر را مرخص کرد ، سپس به خدمتگزاران دستور دادکه او را به اندرونی ببرند و سپس خود از شبان باز خواست نمود تا از انتساب کوروش و هویت اصلی او آگاهی یابد اما چیزی نیافت ، پس دستور به شکنجه چوپان داد و میترادات از ترس شکنجه اصل ماجرا را تعریف نمود.
آستیاگ ، هارپاگ را فرا خواند و زمانیکه هارپاگ چوپان و آستیاگ خشمگین را دید متوجه موضوع گشت ، آستیاگ پس از شنیدن استدلال هارپاگ از نحوه اجرای فرمان شاه ، خشم خود را فرو خورد و رو به هارپاگ نمود و گفت ، از اینکه بخت با او یار
بوده و نوه او را به او بازگردانده بسیار خرسند است .سپس ازهارپاگ درخواست نمود که تنها پسرش را بعنوان همبازی کوروش نزد آنها به دربار بفرستد تا کوروش تنها نماند وشب خود نیز بخاطر جشنی که به این مناسبت برگزار می شوددر دربار حاضر شود.
هارپاگ به منزل رفته و پسر خود را فرستاد ، آستیاگ هم با شقاوت تمام پسر او را کشت و دستور داد که از گوشت او خورش و کبابی طبخ کردند و شب در میهمانی از آن خورش و کباب در جلوی هارپاگ نهادند و او غافل از همه جا غذا را خورد. پس از اتمام غذا آستیاگ از هارپاگ طعم غذا را جویا شد و هارپاگ اظهار نمود: بسیار لذیذ بود. آستیاگ از او پرسید : می دانی غذای تو چه بود؟ در آنگاه به دستور آستیاگ ظرف دیگری را که درپوشی بر روی او بود آوردند و آستیاگ از هارپاگ خواست درپوش را بردارد . زمانیکه هارپاگ در پوش را برداشت ، سر فرزند خود به همراه دست و پای او را مشاهده کرد و پی برد که چه غذایی را خورده است ، اما غم و اندوه و خشم خود را فرو خورد و با صدای آرام اظهار کرد: فرمان شاه هر چه باشد رواست.
کوروش الان درک می کند که به هارپاگ در آن شب چه گذشته است ، اکنون که خود پدر شده است احساس او را خوب درک می کند . اما همیشه در این اندیشه است که خود این حادثه یاری اهورامزدا بوده است ، برای اینکه از آن پس هارپاگ دوست و متحدی قوی برای کوروش گردید و این حماقت آستیاگ بلای جان حکومتش گردید.
آستیاگ پس از گرفتن انتقام از هارپاگ ، به دنبال تدبیری برای کوروش می گشت. از مغانها خواست تا او را راهنمایی کنند و حال که کوروش زنده است ، آیا هنوز خطری حکومت او را تهدید می کن که همه مغانها متفق القول جواب آری دادند . آستیاگ بازی کودکانه ای را که توسط آن پی به زنده بودن کوروش برده بود را تعریف نمود و پس از اتمام آن یکی از مغانها اظهار نمود که: چون کودک بدون هیچ تلاشی و ناخواسته به مقام شاهی رسیده است ؛ دگر بار به این مقام نمی رسد و در واقع خواب شاه تعبیر گشته و خطری او را از جانب کوروش تهدید نمی کند و برای اینکه افکار خود را با دیدن کوروش هر روز مغشوش نکنی او را نزد خانواده اش بازگردان.
آستیاگ از سایرین نیز نظر خوست و سایرین نیز در تأیید حرف مغان گفتند که چه بسیار تعابیری که توسط آنها اعلام شده و به نحوی بسیار ساده و پیش پا افتاده تعبیر گشته است .
آستیاگ تصمیم خود را گرفت ، کوروش را فرا خواند و به او اظهار لطف نمود و به او گفت که پدر و مادرش چوپان و زنش نیستند ، بلکه پدر و مادر او در سرزمین پارس در انتظار او هستند و او را به همراه ملازمانی به آن دیار رهسپار کرد.
کمبوجیه و ماندانا با دیدن کودک و پی بردن به هویت او بسیار شاد گشتند و به گرمی از فرزندشان استقبال نمودند و حوادثی را که در این چند سال بر او گذشته بود جویا شدند و پدرش کمبوجیه به او قول داد که جبران زحمات چوپان وهمسرش را خواهد کرد و آنها را مورد لطف قرار خواهد داد.
همانطور که در افکار خود گذشته را مرور می کرد به ناگه تبسمی بر لبانش نقش بست ، به یاد این موضوع افتاد که نام زن میترادات چوپان "کونو" بود و تکرار این نام به معنای سگ ماده نیز است و به یاد می آورد که چگونه مادر و پدرش با شنیدن نام کونو تعجب کرده و تصور نمودند او را سگ ماده ای بزرگ کرده است و از این اندیشه ابلهانه خنده اش می گرفت ، برای او کونو و میترادات افرادی بسیار قابل احترام بودند .
او به آرامی در دربار کمبوجیه بزرگ می شد و تحت تعلیم معلمانی قرار گرفت که به او هنر جنگاوری ، سوارکاری ، تدبیر و اندیشه و... را یاد می دادندو او در سن بلوغ فردی کامل و جذاب شده بود.
نبرد با ماد
دردربار کمبوجیه با آموزشهایی که زیر نظر مربیان پارسی دیده بود و هوش و ذکاوتی که از خود نشان داده بود به دلیرترین و دوست داشتنی ترین جوان در میان جوانان ایرانی ، تبدیل شده بود. درست به یاد دارد که در این دوران هارپاگ مدام برای او به مناسبتهای گوناگون هدیه می فرستاد و در ملاقاتی که با او داشت نیز ذهن او را برای بدست گرفتن قدرت و حمله به ماد آماده ساخت و به کوروش وعده حمایت داد. کوروش صبوری و آینده نگری در انتقام را از هارپاگ آموخته بود و همیشه این نکته را در ذهن داشت که اگر از دشمنی ضربه خوردی دلیلش را بیاب و به آرامی با برنامه ریزی و اندیشه ژرف ستونهای انتقامت را با او بچین و بالا ببر و مطمئن باش که گذر زمان نیز تو را یاری می کند .
هارپاگ سران ماد را به سرنگونی آستیاگ تشویق می کرد و بزرگان ماد نیز که از سختگیریها و ستم آستیاگ کاسه صبرشان لبریز گشته بود به هارپاگ نظر مثبت نشان داده بودند و حال هارپاگ آماده بود تا انتقام خود را بگیرد و می بایست کوروش را از برنامه خویش آگاه می ساخت.
لبخندی ناشی از لذت بیکران از خوش فکری هارپاگ بر لبانش نقش بست. واقعاً که او مردی زیرک بود.از آنجا که کوروش در پارس بود و زمزمه مخالفت با آستیاگ به گوش آستیاگ نیز رسیده بود و هنوز از کوروش و طالع او بیمناک بود ، برای احتیاط دستور داده بود تمامی راههایی که به سمت پارس می رفت را به شدت محافظت کنند و این کار دست هارپاگ را از تماس با کوروش کوتاه کرده بود.
اما هارپاگ تدبیری نیکو اندیشیده بود ، گویی هیچ چیز جلو دار او نبود ، او آمده بود که توسط کوروش انتقام بگیرد و اهورا مزدا لطف خود بر کوروش را توسط هارپاگ به او ارزانی داشته بود.او شکم خرگوشی را دریده و نامه خود را در درون آن نهاده و با ظرافتی خاص شکم خرگوش را دوخته بود و سپس به یکی از وفادارترین خدمتکاران خود امر نموده بود که جامه شکارچیان بر تن کند و بدین سان از گروه محافظان عبور کرده و خود را به پارس برساند و از کوروش بخواهد که برای فاش نشدن همکاریهایشان شکم خرگوش را در خفا باز کند و آنرا بخواند.
گویی چند روزیست که از این وقایع می گذرد و اصلاً نمی توانست درک کند چرا این افکار هم اکنون به ذهنش می آید ، اما از مرور آن لذت می برد. در نامه هارپاگ از او خواسته شده بود ارتشی از ایرانیان فراهم آورد و به سمت ماد حرکت نماید و از چیزی نترسد.
آن چند روز را مرور می کند ، چند روزی را که در اندیشه آن بود که چگونه ایرانیان را به جنگ وادارد؟ آیا پدرش کمبوجیه او را یاری می کند. کسی را معتمد تر از پدر نیافت ، راز نامه را به او گفت و پدر خطاب به او جواب داد: ما راضی نبودیم که زیر یوغ دیگران زیست کنیم ، اما مردم ما به آرامش کاذب خوی گرفته اند ، آیا می توانی آنها را به حرکت وا داری ، تمام امکانات من در اختیار تو .
از پدر خواست که سرداری ارتش کوچک ایرانیان را به او بدهد و پدر آنرا پذیرفت. حال بایستی ایرانیان را آگاه سازد. دستور داد که همه پارسیان اعم از ارتشیان و غیر ارتشیان در میدان شهر با داس حاضر گردند. وقتی بر بالای سکویی رفت تا بتواند با مردم سخن گوید ، در چشمان همه پرسشها را در مورد این گرد همآیی مشاهده می کرد ، اما صلاح ندید پاسخ این نگاهها را ناگهان دهد ، پس رو به مردم کرد و گفت: در بیرون شهر دشتی است که تا تپه ای امتداد دارد ، و مملو از خار و تیغ می باشد ، این دشت را از خار و تیغ پاک سازید و خارها و تیغها را در وسط میدان جمع کنید و سپس بروید و فردا پس از حمام کردن و بر تن کردن جامه های نیکو به دشت بیایید که می خواهیم جشن بزرگی بر پا داریم.
فرمت فایل : word(قابل ویرایش)
تعداد صفحات:22
فهرست مطالب:
پیش درآمد
1)زندگی نامه وآثار کسایی
1-1) نام وتخلص کسایی
2-1)کنیه کسایی
3-1)لقب کسایی
4-1)زادگاه کسایی
5-1)تولد ومرگ کسایی
6-1)زن وفرزند کسایی
7-1)مذهب وآیین کسایی
8-1)آثار کسایی
2)ممدوحان کسایی
3)معاصران کسایی
4)سبک شناسی شعر کسایی
5)ویژگی های شعرکسایی
6)کسایی وپیشاهنگان او
7)کسایی وپی آمدگان
8)کسایی درشعر دیگران
9)ناصر خسرووکسایی
10)تقسیم بندی موضوعی سروده های کسایی
11)دیدگاهها
1-11)دیدگاه پیشینیان
2-11)دیدگاه پسینیان
منابع
پیش درآمد
درفرهنگ ایرانی وادب پارسی (( روزگاری دراز، حکیم کسی بود که دانای به فلسفه باشد . فلسفه هم شامل کلیه علوم نظری وعملی ، تجربی وانسانی ،ظاهری وخفیه می گردد. لذا کسی حکیم بود که به تمام علوم وفضائل آشنا باشد . لیکن با گسترش دامنه علوم ودرآمد هر چیزی دردایره آن ، دیگر نمی شد به کسی ، بدان معنا ،حکیم گفت .
چون فلسفه قطعه قطعه شد ، هر قطعه سرخود گرفت ومانند قلمه یک نهال به رشد پرداخت وشاخه ها داد . انبوه ترین وخرم ترین قطعه ، جامعه شناسی بود که به نوبه خود رشدی سریع داشت وشاخه هایی بی شمار برآورد. هر روز شاخه ای نو می روید وسایه خود رابیشتر می گستراند .
بیشتر آثار پارسی ونوشته های مربوط به ((کسایی )) از او به ((حکیم کسایی )) یاد کرده اند . محمد عوفی در(( لباب الالباب )) وامین رازی در((هفت اقلیم )) وآثار معاصران چونان آثار دکتر ذبیح الله صفا در((تاریخ ادبیات درایران )) دکتر معین درحواشی (( چهارمقاله )) ومدرس در(( ریحانه الادب )) و آثار مستقل درباره کسایی ومقاله های فراوان نوشته شده درباره او با پیشوند (( حکیم )) آراسته و آمده است .
حکیم ابوالحسن علی بن محمد کسایی مروزی شاعری بزرگ واز پیشاهنگان شعر شیعی بود ومتعهدانه ادب پارسی است که پس از سال ها سکوت ،در دوره معاصر نام ومنزلت او شناخته شده است . شعر کسایی ،شعری است گونه گونه وسرشار از ویژگی های ادبی واخلاقی ،به همین روی تنها درعصر حاضر است مه بزرگی او دریافته وشناخته شده است چه ،درطول ودرازای تاریخ پرده غباری برسهم وشان او کشیده شده بود.
زندگی نامه وآثار کسایی
نام وتخلص کسایی
نام کسایی بدرستی روشن نیست . باخزری در(دمیه القصر )از سخنوری بنام ((ابوالحسن علی بن محمد کسایی مروزی )) سخن می گوید که آراینده وپیراینده آن -آقای احمد آتش – این گمان را نزدیک به یقین دانسته که او همان کسایی شاعر معروف باشد. دربررسی های انجام پذیرفته دررویه های پسین دریافته می شود که این دیدگا ه درست است وجای هیچ دودلی وگمانی دیگر نیست وچهارمقاله وتذکره های موجود پارسی این گواه راتایید می کنند. بدین ترتیب نسبت وشجره نامه این شاعر روشن می شود.
اگرچه روانشاد استاد بدیع الزمان فروزانفر براین باور است که :
((نام کسایی معلوم ومعین نیست .))
استاد فروزانفر درنقد وتحلیل نام کسایی می افزاید که : ((کسایی نام یا تخلصیست که درتذکره ها واشعار شعرا ونیز درشعر خود بدان یاد شده وبدون هیچ شک وشبهتی درعصر های بعد وظاهرا درعصر خود نیز بدان معروف بوده وشهرت داشته است ودرعلت وضع این اسم صاحب مجمع الفصحا پنداشته که اورا بدان جهت کسایی گفته اند که درکسوت زهد دربرداشته وکلاه فقر بر سر گذاشته واین سخن بعید است زیرا کسایی شاعری مدح سرا بوده واز اشعار او هیچ بوی زهد به مشام نمی رسد مگر اینکه در آخر عمر که از مدح دست کشید ه ، کسوت زهد به بر کرده واز این رو باید در انجام زندگی بدین نام شهرت یافته باشد ولی باز براین فرض علت تخصیص او به این اسم از میانه زهاد عصر که ناچار آنان هم کسوت زهد در برداشته وکلاه فقر برسر گذاشته اند معلوم نیست وشاید جز تناسب کسا وکسوت صاحب مجمع الفصحا را علتی معلوم بوده که اکنون برما پوشیده است .
ظاهرا لفظ کسایی بر کسی اطلاق می شده که کسا بفروشد یا ببافد یا بپوشد و عده ای از علما بدین نام معروفند که از آن جمله است ابوالحسن علی بن حمزه بن عبدالله بن بهمن بن فیروز نحوی معروف قرن دوم ودیگر ابواسحاق ابراهیم بن احمد کسایی مروزی که نام وی درانساب سمعانی دیده می شود.