فرمت فایل : word(قابل ویرایش)
تعداد صفحات:21
چکیده ۱
۱ . مقدمه: ۲
۲ . روش علمى کار ۳
۳ . روش شناسى در معناى محدود ۴
۴ . طرح کلى روشهاى ارایه شده توسط نویسندگان ۶
۶ . قواعد «وضع شده» ۸
۷ . هنجارهاى خود رسته ۱۰
۸ . اصول [کلى] حقوق ۱۱
۹ . قواعد حقوقى بین المللى و اجراى آنها ۱۳
منابع و پى نوشت ها ۱۸
نوشتارى که در پیش روى دارید، ترجمه بخشى از متن انگلیسى دایرةالمعارف حقوق بینالملل عمومى است که به طور موجز به موضوع روششناسى حقوق بینالملل پرداخته است.
در این مقاله، نویسنده کوشیده است تا روشهاى شناخت علمى حقوق بینالملل را معرفى کند. وى این روشها را در یک تقسیم کلى به لحاظ موضوع و هدف شناختبه دو نوع عام و خاص بخش کرده است. (×) در هر یک از این دو نوع شناخت جایگاه و نقش روشهاى جامعهشناختى (روش مشاهده تجربى، استقرایى یا ترکیبى) و استدلال منطقى (روش استنتاجى یا تحلیلى) را بررسى کرده و معتقد است این دو روش مانعةالجمع نبوده بلکه هرگاه هماهنگ گردند امکان دستیابى به تحلیل جامع نظام حقوقى بینالمللى و تشریح ویژگیهاى آن را فراهم مىسازند.
به این ترتیب، نتیجه مىگیرد که روش تحلیل علمى نظام حقوقى بینالمللى و قواعد سازنده آن ترکیبى از عناصر استقرایى و استنتاجى – مشاهده تجربى و استدلال منطقى – است.
تعریف روش شناسى «متدلوژى» درپى آن است که شیوههاى کسب شناخت علمى را معرفى کند. هیچ تعریفى از روششناسى حقوق بینالملل وجود ندارد که از پذیرش عمومى برخوردار باشد. در این مقاله، مفهومى از متدلوژى در نظر گرفته مىشود که شامل هر دو معناى موسع یا عام، و مضیق یا خاص آن بشود. در معناى عام شناخت، روشهایى مورد نظر است که در تحصیل شناختى – علمى از نظام حقوقى بینالمللى مورد استفاده قرار مىگیرد و در معناى مضیق یا خاص، مقصود شناخت روشهایى است که براى تعیین وجود هنجارها یا قواعد حقوق بینالملل به کار مىآیند. ارتباط این دو مفهوم بدیهى است، چون نظام حقوقى به مجموعهاى از قواعد حقوقى به همپیوستهاى تعریف مىشود که کل آن نظام را تشکیل مىدهد، حال آنکه یک هنجار حقوقى با رجوع به نظام حقوقىاى که به آن تعلق دارد و از آن نشات مىگیرد، به این وصف شناخته مىشود. این روشها به حوزه دانش حقوقى تعلق دارند، نوع اخیر اغلب به عنوان یک دانش هنجارآفرین وصف مىشود، اما در واقع چنین نیست. حقوق خود هنجارآفرین است; زیرا آنچه را باید باشد مقرر مىکند، اما دانش حقوقى، همانند هر دانش دیگر، هدفش تحصیل شناخت است، موضوعش مطالعه قواعد و بهطور عام پدیده حقوقى است، لیکن یک دانش هنجارساز نیست.
الف) آموزههاى مختلف حقوق بین الملل حاوى مفاهیمى کلى است که بهطور عموم اصولى از آنها ناشى مىشود که مبناى تعیین هنجارهاى حقوقى است. در این متن، ما تنها به روشهاى تحلیل نظام حقوقى بینالمللى مىپردازیم. ب) نخستین روش عبارت از «مشاهده» – فارغ از هر پیشپندارى – است. این مربوط به روش جامعهشناختى است که حقوق را پدیدهاى اجتماعى تلقى مىکند. ما مىتوانیم درون چارچوب جامعه بینالمللى، که ساختار اساسىاش بر تکثر دولتهاى برخوردار از حاکمیت است، نظامى از قواعد حقوقى را مشاهده کنیم که با این وصف تعبیر و شناخته شدهاند. این حکم با درک این مطلب تقویت مىشود که نوعى اعتقاد حقوقى (opinio juris) جمعى وجود دارد، باورى که مىگوید، حقوق بینالملل موجود است و دولتها نمىتوانند بدون آن عمل کنند. نیازى نیست در پى یک مبناى نظرى براى توجیه این ادعا باشیم که از صرف مشاهده واقعیت نتیجه مىشود و با این قاعده بیان مىگردد که «هر جا جامعهاى هستحقوق نیز هست» [ubi societas ibi jus] . روش تجربى، همچنین، به ما اجازه مىدهد تا نتیجه بگیریم که حقوق – یا بهطور دقیقتر، ایده حقوق – مخلوق ذهن آدمى و توجیه عقلانى مبتنى بر درک نیازهاى اجتماعى است. در این مرحله است که ما به محدودیتهاى روش تجربى مىرسیم. ج) حقوق، نیاز جامعه را به سازماندهى و تنظیم برآورده مىکند. بنابراین، استدلال منطقى نیز – که در سطحى بالاتر از سطح فنون شکلى حقوقى قرار دارد – به عنوان یک روش تحلیلى به کار گرفته مىشود و نتایج آن به وسیله روش تجربى به اثبات مىرسد، اما این استدلال منطقى است که آن ایدهها راتایید مىکند و ترکیبهایى را فراهم مىکند که دستیابى به نظریهاى کلى را درباره یک نظام حقوقى ممکن مىسازد. این استدلال، شخص را به جستجوى روشهاى شکلگیرى هنجارهاى حقوقى و عقلانىکردن این روشها رهنمون مىسازد. همچنین استحاله منطقى قاعده حقوقى فاقد موضوع را روشن مىکند و از این رو مفهوم موضوعات قواعد حقوقى را توسعه مىدهد. مصادیق دیگرى از این دست مىتوان ارایه کرد، اما موارد یادشده براى بیان شیوه استدلال منطقى معمول در ایده حقوق کافى است. د) بنابراین مشاهده تجربى و استدلال منطقى دو روشى است که هرگاه هماهنگ گردند، امکان تحلیل نظم حقوقى بینالمللى و تشریح ویژگیهاى آن را فراهم مىسازد. در اینجا نتایج این تحلیل مورد ملاحظه و بررسى قرار نمىگیرد زیرا ما تنها به روششناسى مىپردازیم و براى آنکه روششناسى علمى باقى بماند، باید مفاهیم جزمى پیشپنداشته و قضایاى ثابتنشده را کنار بگذاریم.