فرمت فایل : word(قابل ویرایش)
تعداد صفحات:60
فهرست مطالب:
عنوان صفحه
فصل اول 1
1- مقدمه 2
2- نیاز احساس شده در مورد مسئله 3
3- هدف کلی و اهداف جزئی 3
4- روش انجام تحقیق 4
5- تعریف واژهها 5
فصل دوم 8
1- پیشینة نظری تحقیق 9
2- پیشینة عملی تحقیق 16
فصل سوم 21
1- مولوی و مفهوم مشاوره 22
2- اهمیت مشاوره در مثنوی معنوی
23
3- ویژگیهای مشاور از دیدگاه مولانا 26
4- رازداری 30
5- مولانا و مصاحبة مشاورهای 34
6- همدلی در مثنوی مولانا 40
7- مولانا و ارتباط غیرکلامی 44
8- مولانا و ناخودآگاهی 50
9- پیشنهاد برای تحقیقات آینده 54
10- محدودیتهای تحقیق 55
11- منابع 56
مقدمه:
در این نوشتار سعی بر آن است که برخی از مفاهیم مشاوره و اصطلاحات رایج روزمرة مشاوره و همچنین برخی از رویکردهای اصلی مشاوره با زبان شعر و از دیدگاه جلالالدین محمد بلخی ملقب به مولانا بیان میشود. بسیاری از آنچه که امروز مشاوران و روانشناسان بیان میکنند هر کدام به نوعی در آثار مولانا تجلی پیدا کردهاند.
مثنوی مولوی دریایی است ژرف و بسیاری از نظریهها و تکنیکها و مهارتهای مشاوره با زبان زیبای شعر در آن آورده شده است و ریشة بسیاری از نظریههای مشاوره و روان درمانی را مخصوصاً رویکردهای شناختی را میتوان در مثنوی مولانا یافت. در این تحقیق پس از تعریف و ارائة مفاهیم و اصطلاحات رایج در مشاوره سعی شده است که مصداقهای این مفاهیم در مثنوی معنوی یافته و با این اصطلاحات تطبیق داده شوند. در ارتباط با اهمیت مشاوره و فوائد آن در آثار مولانا و همچنین خصوصیات یک مشاور اشعار و ابیات بسیاری آمده است که در این تحقیق سعی شده به طور نسبتاً کاملی به تمامی آنها اشاره شود. باشد که مورد قبول دوستداران رشتة مشاوره قرار گیرد.
نیاز احساس شده در مورد مسئله:
با توجه به اینکه بسیاری از علوم و معارف جدید چه در مشرق زمین و چه در مغرب زمین به نحوی در آثار مولانا تجلی پیدا کردهاند و در این زمینه تحقیقات و پژوهشهای نسبتاً وسیعی صورت گرفته است و کتابهای زیادی نیز به رشته تحریر درآمدهاند ولی متأسفانه در مورد مسائل و مفاهیم مرتبط با روانشناسی و یا مشاوره در آثار مولانا تحقیقات و پژوهشهای کمتری صورت گرفته است و با توجه به این نکته که در مثنوی مولوی نکات قابل توجه و قابل تأملی در مورد اهمیت و فوائد مشاوره، ضرورت مشاوره، خصوصیات مشاوره و همچنین برخی دیگر از مفاهیم رایج در مشاوره آورده شده است در این تحقیق سعی شده است تا این مطالب استخراج شده و به صورت نسبتاً منسجمی جمعآوری گردند. به امید اینکه در این زمینه تحقیقات گستردهتر و پردامنهتری صورت گیرد.
هدفی کلی:
هدف اصلی و نهایی این تحقیق استخراج مفاهیم و اصطلاحات مرتبط با مشاوره از کتاب مثنوی معنوی مولانا میباشد.
اهداف جزیی:
1- پی بردن به نقش و اهمیت مشاوره در اشعار مولوی
2- مقایسهای بین مهارتهای مختلف مشاوره با اشعار مولانا در مثنوی معنوی
3- پی بردن به ویژگیهای مشاور و مقایسة آن با آنچه که در مثنوی مولانا آمده است
روش انجام تحقیق:
این تحقیق صرفاً یک تحقیق کتابخانهای و توصیفی است و برای انجام این تحقیق کتاب مثنوی معنوی مولوی و همچنین تفاسیر این کتاب و کتابهای دیگری که در حواشی و در مورد مثنوی مولانا نوشته شده بود مطالعه گردید و به طور نسبتاً کاملی مورد بررسی قرار داده شده است و هر کجا که به مشاوره و اهمیت آن و یا هر یک از مفاهیم مرتبط با مشاوره اشاره شده بود مورد تفکیک قرار داده شده است.
با توجه به خصوصیات تحقیقات توصیفی محقق سعی کرده است تا آنچه را که هست بدون هیچگونه تصرفی گزارش دهد و نتایج عینی از موقعیت بگیرد. هدف محقق از انجام این نوع پژوهش توصیف عینی، واقعی و منظم خصوصیات یک موقعیت یا یک
موضوع است.
فرمت فایل : word(قابل ویرایش)
تعداد صفحات:24
فهرست مطالب:
دیباچه
نگاهی به بدیع در دفتر سوم مثنوی
فهرست منابع و مأخذ
نگاهی به بدیع در جلد سوم مثنوی
دیباچه
مثنوی ، کتابی است تعلیمی و درسی در زمینه عرفان و اصول تصوف و اخلاق و معارف و …
و مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف ، معروف شده است . مثنوی ، دریای ژرفی است که در آن می توان در آن غواصی کرد و به انواع لآلی و اقسام گوهر های معنوی دست یافت .
بی گمان درخشان ترین کار حُسام الدین این بود که با لیاقت و درایتی کم نظیر توانست مولانا را از عالم جذبه و استغراق محض بدر آورد و وی را متوجه عالم تمکین نماید تا معارف و تجارب باطنی او که به اوج پختگی و زبدگی رسیده بود به ظهور رسد و چراغ راه علم بشریت شود .
تکرار در مطالب مثنوی ، بسیار به چشم می خورد و این تکرار ها صورت تکرار دارد و در معنا تکرار نیست هر کدام از مطالب مکرر در مثنوی ، حاوی نکته ای تازه و نغز است .
دیگر آنکه مثنوی ، سه نوع مخاطب دارد : عام ، خاص ، اخص .
پاره ای از ابیات مثنوی ، متوجه عام مردم است گویی که مولانا در مجلس وعظ و خطابه حاضر شده و سخنانی در سطح افهام عموم و اذهان مردم ایراد می کند از قبیل نصایح و پند ها ، و گمان به قدر توان خود از آن سخنان بهره مند می شوند : مانند :
این جهان کوه است و فعل ماندا سوی ما آید نداها را صدا
قصه دوم مخاطبان خاص است . مطالبی است که مولانا با یاران دمساز و همدمان همراز خود در خلوت گفته است .
بخش سوم ، مخاطبان اخص دارد نوعی حدیث نفس است که مولانا در حالت جذبه و شور عشق و یا در مراقبه و استغراق داشته است . و به طور کلی کلام مولوی ساده و دور از هر گونه آرایش و پیرایش است ولی او در عین سادگی چنان به مهارت سخن پرداخته است که بی تردید او را در ردیف اول فصحهای زبان آور فارسی قرار دارد . این کلام ساده فصیح منسجم گاه در نهایت علو و استحکام و جزالت و همه جا مقرون به صراحت و روشنی و دور از ابهام و ناگویایی عبارت است .وی در شرح جزئیات مطالب و حالات مختلف اطوار نفسانی افرادی که در حکایات و در قصص می آورد یا در شرح مشکلات و مسائل عرفانی با سادگی تمام چنانچه درخور فهم خواننده آید و در ایضاح مطالب گوناگون که پیش می گیرد . با توسل به تمثیلات و قصص و استناده به امثال و حکم متداول در عصر خود ، مهارت خاصی دارد . وسعت اطلاع او نتنها در دانشهای گوناگون شرعی بلکه در همه مسائل ادبی و معضلات عرفانی و فرهنگ عمومی اسلامی حیرت انگیز است . کلام گیرنده وی که دنباله سخنان شاعران خراسان و در بنا و اساس تحت تأثیر آنان است ، شیرینی و زیبایی و جلای خاصی دارد و در درجه ای از دلچسبی و دل انگیز است که عارف و عامی و پیر و جوان را با هر عقیدت و نظری که باشند به خود مشغول می سازد .
شاید مهمترین علت نفوذ مولوی در هر طبقه و پیروان هر شیوه و مسلکی آن باشد ، که وی در فوق مسائل دینی و عرفانی شاعر است . شاعری حساس و جهان بین ، شاعری که با دلهای پاک و درون های صافی کار دارد و عشقی سوزنده و حاد سلسله جنبان او در همه احوال و اطوار است . او چنان که خود می گفت با هفتاد و سه مذهب یکی بود و سختگیری و تعصب را خاصی و نوعی از ناپختگی می شمرد و خود برتر و بالا تر از همه اعتقادات قرار داشت .
مضامین حوضه عاطفی مولانا چه در مثنوی و چه در غزلیات شمس برگرفته از تجلیات عاطفی و سایه ای از من اوست که خود نموداری است از سعه وجودی او و گسترشی که در عرصه فرهنگ و شناخت هستی دارد .
عواطف برخی از شاعران ، مثلاً شاعران درباره از من محدود و حقیری سرچشمه می گیرد و عواطف شاعران بزرگ از من متعالی . اما آفاق عاطفی مولانا جلال الدین به گستردگی ازل تا ابد و اقالیم اندیشه او به فراخانی هستی است و امور جزئی در شعرش کمترین انعکاسی ندارد . جهان بینی او پوینده و نسبت به هستی و جلوه های آن روشن است از این رو « تنوع در عین وحدت » را در سراسر جلوه های عاطفی شعر او می توان دید . مولانا در یک سوی وجود ، جان جهان را میبیند و در سوی دیگر جهان را . در فاصله میان جهان و جان جهان است که انسان حضور خود را در کاینات تجربه می کند .
دامنه تخیل مولانا و آفاق بینش او چندان گسترده است که ازل و ابد را به هم می پیوندد و تصویری به وسعت هستی می آفریند . بعضی از تصاویر شعری او ممتازند و سراینده را نمی شناسانند .
مولانا زیبایی را در عظمت و بی کرانگی می جوید . عناصر سازنده تصاویر ممتاز شعری او مفاهیمی هستند از قبیل مرگ و زندگی و رستاخیز و ازل و ابد و عشق و دریا و کوه . صور خیال در اندیشه ناب عرفانی مولانا جای خود را باز کرده است و در خدمت الفاظ مثنوی معنوی در آمده است .
فرمت فایل : word(قابل ویرایش)
تعداد صفحات:34
چکیده:
در این داستان مرد سمبل عقل و زن سمبل نفس است:
کثرت القائات باعث میشود که انسان درگیر نفس بشود.
جهان ذهنی، جهان نفی است. تو به دنبال آن جهان معنوی باش.نفس و صورت های ذهنی و "من" را قربانی کن و در تبع آن ، جان چون دریای شیرین را بخر!
منظور جهان فیزیکی نیست، جهانی است که از نظر روانی در آن قرار داریم. جهان توهمی که در آن وارد شده ایم و از آن جهان کاملا تازه و زنده و تماما آرامش دور افتاده ایم.
نفس به عقل قیاس را القا میکند:
کین همه فقر و جفا ما میکشیم جمله عالم در خوشی، ما ناخوشیم
قیاس یکی از اصلی ترین موضوعات در بحث خودشناسی است. قیاس معانی فلسفی نیز دارد ، اما اینجا منظور قیاس در امور اعتباری هست.
این یکی از کیفیت های وحشتناکی است که جامعه به انسان القا میکند. ابتدا یک "من" به انسان نسبت میدهد که تو یه چیزی هستی… بعد میگوید این هویت تو همش در حال کوچک بودن و نیست بودن و ناکامی و اینهاست ، پس باید تکامل پیدا کنی!
به این ترتیب انسان را در کیفیت نارضایتی نگه میدارد و نمیگذارد که انسان خودش را آنگونه که هست، بپذیرد. برای این کار قیاس را پیش میکشد و باعث میشود انسان خودش را با چیزها و افراد دیگر مقایسه کند :
از خودم یک هویتی در ذهن دارم، از دیگری هم همینطور . هر کس یا چیزی را دارای یک ارزشی در ذهنم میدونم که ملاکش را هم جامعه بهم داده. پس پنداری را که از خودم دارم با بقیه مقایسه میکنم. و هدیه ای که از این مقایسه ی ذهنی دریافت میکنم ملالت، تیرگی ، نارضایتی و عدم شادمانی و … است!
در اینجا هم زن (نفس) نمیگذارد که مرد (عقل) در کیفیت پذیرش باشد و آنچه که هست را بپذیرد.
توجه داریم که در اینجا صحبت در مورد امور بیرونی نیست. و از طرفی: خود حقیقت وصف حال ماست آن !
زن دارد به مرد القا میکند که تو باید چیزی داشته باشی و دارای شخصیتی باشی و مرد (عقل) میگوید چیزی نداشتن برای من ضرری ندارد
فقر------> نداشتن "من" (معنای عرفانی)
وقتی انسان مرگ فیزیکی پیدا میکند ذهنش هم میمیرد. چون جایگاه این من پنداری چیزی جز ذهن نیست ، وقتی مرگ فیزیکی فرا میرسد این "من" به ناچار محو خواهد شد. پس معنای موتوا قبل عن تموتوا همین است: قبل از اینکه مرگ فیزیکی فرا برسد، خودت مرگ فیزیکی را با مرگ بر نفس تجربه کن!
اگر توانستی مرگ قبل از مرگ را تجربه کنی، بدان که آن مرگ فیزیکی نیز بر تو شیرین خواهد بود.
هر که شیرین میزید او تلخ مرد هرکه او تن پرستد جان نبرد
عمر گذشت و تمام شد، تا به کی به دنبال این افسانه ی زر (تعلقات ذهنی) هستی؟!
هر چه سن بالاتر میرود ، انسان بیشتر میچسبد به این اعتباریات.
درخت انگوری بودی پر از میوه. چه شد که اینقدر بی رونق شدی؟! وقتی که باید میوه ات پخته بشود و روح و روانت آماده بشود و رشد کنی، فاسد شدی!
دارایی (مال و زر و تعقلات ذهنی) مثل کلاهیست برای فرد کچل: کسی که با کلاه برای خودش پناهگاهی میسازد و عیبش را میپوشاند، در حقیقت کچل است!
باز هم توجه داریم که این پیمانه ی معنا بود، گندمی بستان که پیمانه است رد :
من انسانی که از لحاظ روانی در فقر به سر میبرم ، یعنی از لحاظ روانی احساس عشق را ندارم که هیچ، احساس گرسنگی روانی هم دارم و احساس میکنم که چیزی باید درونم باشد که نیست...، بنا بر القائات جامعه و پدر و مادر و ... برای خودم یک هستی پنداری درست میکنم و فکر میکنم باید فربه و چاقش کنم که احساس خلا روانیم را پر کنم. چاق و چله کردن این من پنداری به چه صورت است : غذای اعتباریات!
مثلا فکر میکنم اگر در فلان ماشین بنشینم چه اعتباری خواهم داشت!!!
داشتن ثروت گاهی روپوش قالب تهی و گرسنگی درونی و پوچی فرد میشود. میخواهم رویش کلاه بگذارم که نبینمش، در درجه ی اول خودم رو گول میزنم و در درجه ی دوم دیگران رو!
در اینجا مال و زر هم فقط ثروت و خونه و ماشین و اینها نیست! دامنه ش گسترده است: مدرک، ثروت، اعتبار اجتماعی که به واسطه ی شغلم به دست میارم ، اینکه جد من فلانی بوده و من ایرانی ام و ...!
کسی که از لحاظ روانی غنی است، از خودش هیچ تصوری ندارد که من چنین و چنانم.
از ارتباطاتش ، از پولش و ... برای خود شخصین نساخته است. و اگر در جایگاهی قرار بگیرد که اینها را از دست بدهد، دیگر تشویش روانی پیدا نمیکند:
آن که زلف و جعد رعنا باشدش چون کلاهش رفت، خوشتر آیدش
انسان وقتی در فطرت خودش باشد، اصلا نیک و بد ندارد. خوبی و بدی اصلا در فطرت جایی ندارند. کیفیت های موجود در دل، یک حالت بی نشانی و بی صفتی و بی سویی است. نه صلح است، نه جنگ!
موسی و فرعون در هستی تو دائما در حال جنگند. باید خودت را بشناسی. وقتی هستی نباشد و سکوت و بیرنگی باشد ، دیگر جنگی وجود نخواهد داشت.
از طرفی صلح هایی که اعتباری است، اصلا صلح نیست . مثلا میگویند هم میهنان باید با هم مهربان باشند! یعنی بقیه نباید باشند؟! اصلا هم میهن یعنی چه؟!
صلحی که واقعا صلحه، اصلا قائل به فکر نیست:
خانه را من روفتم از نیک و بد خانه ام پر گشت از نور احد
تا اینجا صحبتهای زن و مرد را گفتیم . اینکه زن از شوهرش میخواهد که از فقر بیرون بیاید و مرد قبول نمیکند ، زن با تندی بر سخنانش پافشاری میکند، تا آنجا که مرد میگوید اگر بیش از این ادامه دهی ، تو را ترک خواهم کرد. پس زن به گریه می افتد و میگوید من اینها را به خاطر تو میگویم و ... و از او میخواهد سخن از رفتن نگوید.
وقتی فرد با توجه به آگاهی یافتن و تعمیق آگاهی هایش ، خود را نظاره میکند ، نفس، خود را در خطر میبیند و کمی آرام میگیرد و ساکت میشود. ولی بعد از مدتی آرام آرام برمیگردد. چنین چیزی در سیر و سلوک وجود دارد.
رفته رفته انسان آگاهیش بیشتر میشود و وجود معنویش در راستای عقل و خردش شروع به کار کردن میکنند.
مرد گریه زن را تاب نمی آورد و سخنانش را میپذیرد.
در اینجا زن پیشنهادی میدهد و میگوید نزد پادشاه برود و بخشش او را طلب کند. مرد میگوید با دست خالی و بدون وسیله که نمیشود به نزد شاه رفت!
در حالیکه وقتی شاه میاید و شروع به بخشش میکند، خود بی وسیلگی ابزار دریافت بخشش اوست. زیرا وسیله (فکر) دعوی است و هستی ، در حالیکه بی آلتی و نیستی لازم است!
هرچه انسان بخواهد برای دریافت و تجربه و درک حقیقت تلاش کند، همان تلاش مانع میشود. این وسیله معمولا فکر است. فکر باید بخوابد و سکوت متحقق بشود ، تا وصل به حقیقت صورت بپذیرد.
مراقبه و سکوت، یعنی همان بی آلتی... هیچ...!
پس وصل به شاه حقیقت وقتی صورت میپذیرد که بی وسیلگی و نبود فکر وجود داشته باشد.
مرد بهانه می آورد که بی وسیلگی هم وسیله میخواهد. باید گواهی داشته باشم که من فقیر و بیچیزم. تو گواهی به من بده که آنجا عرضه کنم.
گواهی که در آن رنگ باشد مقبول نیست. فقط حرف زدن و ادعا نمیتواند فایده داشته باشد. باید صداقت جلو برود. یعنی همان سکوت...در سکوت است که صدق وجود دارد. یعنی من همانی هستم که هستم.
هر آنچه فکرم در آن دخیل باشد، آن توهم من است و دیگر صدق نیست.
صداقت آن است که از تلاش برای چیزی شدن دست برداری.
بود خویش: خود اشعاری ، هستی خود که چیزی جز فکر آن را نمیسازد.
من و فکر ، هستی و وجود ندارد ، مگر اینکه بین گذشته و آینده نوسان کند : من فلان چیز هستم ، بوده ام و در آینده میخواهم فلان چیز باشم. در حالیکه اگر ذهن در همین الان حضور داشته باشد، محو و مات و حیران میشود و حضور در هستی را تجربه میکند.
غایب شدن از اکنون یعنی فرو رفتن در "من" !
حضوری گر همی خواهی از او غایب مشو حافظ
زندگی آبتنی در حوضچه ی اکنون است.
تصمیم میگیرند کوزه ای از آب باران را که برای بیابان نشینان تحفه ای است، به شهر و به نزد شاه ببرد. (کوزه----> نفس- تن : خدایا این هستی کوچک مرا بپذیر. من از آن میگذرم تا از تو برخوردار شوم، مرا از اعتباریات رها کن!) این کار را میکند و شاه و اطرافیانش کوزه را میپذیرند و شاه به او بخشش میکند. در راه بازگشت مرد دجله و آب گوارایش را میبیند!
گفتیم زن سمبل نفس است. سوالی که اینجا پیش میاید آن است که چطور زن مرد را به سوی پادشاه حقیقت رهنمون میشود؟! چرا نفس؟!
بعد از اینکه انسان ، آن هستی مجازی و پندار من را پذیرفت و اسیر این هستی مجازی شد، وقتی که پا در راه سیر و سلوک و خودشناسی میگذارد، مراقبه میکند و به آن استمرار میدهد، برایش وقت و انرژی میگذارد و ... ، ذهن به درجه ای از آگاهی و ادراک و تجربه میرسد که میتواند مخرب بودن و پنداری بودن این هستی مجازی را ببیند. به طوریکه در لحظاتی میتواند آن طرف این غبار "من" را ببیند و روشنی را درک کند. رفته رفته که فرد ممارست میکند و آگاهیش بیشتر و بیشتر میشود ، این غبارها بیشتر کنار زده میشوند و حتی تمام عناصری که تا به حال به عنوان مانع بوده اند، در راستای آن عقل کلی قرار میگیرند.
بیابان: خشک و بی آب و علف ----> نفس
شهر------> خرد ، عشق
بر سبو لرزان بود-----> نگران این منمون هستیم! نکنه یه وقت یکی یه چیزی بگه...!!!
احتما کن احتما ز اندیشهها فکر شیر و گور و دلها بیشهها
احتماها بر دواها سرورست زانک خاریدن فزونی گرست
احتما اصل دوا آمد یقین احتما کن قوت جانت ببین
قابل این گفتهها شو گوشوار تا که از زر سازمت من گوشوار
عشق شنگ بی قرار بی سکون چون در آرد کل تن را در جنون؟
هنگامی که عشق واقع میشود، انسان حالت یگانه پیدا میکند. انسانی که پیوسته اسیر "من" است.
از خصوصیات عشق حرکت داشتن ، نو بودن ، بیقراری و بی سکونی است. به خاطر پویایی و زنده بودنش!
در حالیکه من تماما ثبات است و کهنگی بر کهنگی! انسانهای اسیر من هم گرفتار این کهنگی هستند.
حرکت های عشق از سر عادت نیست.
زندگی با عشق یعنی حرکت در هستی نو !
داستانهای مثنوی به نثر
عاشقی پیداست از زاری دل نیست بیماری چو بیماری دل
درد عاشق با دیگر دردها فرق دارد. عشق آینة اسرارِ خداست. عقل از شرح عشق ناتوان است. شرحِ عشق و عاشقی را فقط خدا میداند. حکیم به شاه گفت: خانه را خلوت کن! همه بروند بیرون، حتی خود شاه. من میخواهم از این دخترک چیزهایی بپرسم. همه رفتند، حکیم ماند و دخترک. حکیم آرام آرام از دخترک پرسید: شهر تو کجاست؟ دوستان و خویشان تو کی هستند؟ پزشک نبض دختر را گرفته بود و میپرسید و دختر جواب میداد. از شهرها و مردمان مختلف پرسید، از بزرگان شهرها پرسید، نبض آرام بود، تا به شهر سمرقند رسید، ناگهان نبض دختر تند شد و صورتش سرخ شد. حکیم از محلههای شهر سمر قند پرسید. نام کوچة غاتْفَر، نبض را شدیدتر کرد. حکیم فهمید که دخترک با این کوچه دلبستگی خاصی دارد. پرسید و پرسید تا به نام جوان زرگر در آن کوچه رسید، رنگ دختر زرد شد، حکیم گفت: بیماریت را شناختم، بزودی تو را درمان میکنم. این راز را با کسی نگویی. راز مانند دانه است اگر راز را در دل حفظ کنی مانند دانه از خاک میروید و سبزه و درخت میشود. حکیم پیش شاه آمد و شاه را از کار دختر آگاه کرد و گفت: چارة درد دختر آن است که جوان زرگر را از سمرقند به اینجا بیاوری و با زر و پول و او را فریب دهی تا دختر از دیدن او بهتر شود. شاه دو نفر دانای کار دان را به دنبال زرگر فرستاد. آن دو زرگر را یافتند او را ستودند و گفتند که شهرت و استادی تو در همه جا پخش شده، شاهنشاه ما تو را برای زرگری و خزانه داری انتخاب کرده است. این هدیهها و طلاها را برایت فرستاده و از تو دعوت کرده تا به دربار بیایی، در آنجا بیش از این خواهی دید. زرگر جوان، گول مال و زر را خورد و شهر و خانوادهاش را رها کرد و شادمان به راه افتاد. او نمیدانست که شاه میخواهد او را بکشد. سوار اسب تیزپای عربی شد و به سمت دربار به راه افتاد. آن هدیهها خون بهای او بود. در تمام راه خیال مال و زر در سر داشت. وقتی به دربار رسیدند حکیم او را به گرمی استقبال کرد و پیش شاه برد، شاه او را گرامی داشت و خزانههای طلا را به او سپرد و او را سرپرست خزانه کرد. حکیم گفت: ای شاه اکنون باید کنیزک را به این جوان بدهی تا بیماریش خوب شود. به دستور شاه کنیزک با جوان زرگر ازدواج کردند و شش ماه در خوبی و خوشی گذراندند تا حال دخترک خوبِ خوب شد. آنگاه حکیم دارویی ساخت و به زرگر داد. جوان روز بروز ضعیف میشد. پس از یکماه زشت و مریض و زرد شد و زیبایی و شادابی او از بین رفت و عشق او در دل دخترک سرد شد:
عشقهایی کز پی رنگی بود عشق نبود عاقبت ننگی بود
زرگر جوان از دو چشم خون میگریست. روی زیبا دشمن جانش بود مانند طاووس که پرهای زیبایش دشمن اویند. زرگر نالید و گفت: من مانند آن آهویی هستم که صیاد برای نافة خوشبو خون او را میریزد. من مانند روباهی هستم که به خاطر پوست زیبایش او را میکشند. من آن فیل هستم که برای استخوان عاج زیبایش خونش را میریزند. ای شاه مرا کشتی. اما بدان که این جهان مانند کوه است و کارهای ما مانند صدا در کوه میپیچد و صدای اعمال ما دوباره به ما برمیگردد. زرگر آنگاه لب فروبست و جان داد. کنیزک از عشق او خلاص شد. عشق او عشق صورت بود. عشق بر چیزهای ناپایدار. پایدار نیست. عشق زنده, پایدار است. عشق به معشوق حقیقی که پایدار است. هر لحظه چشم و جان را تازه تازهتر میکند مثل غنچه.
عشق حقیقی را انتخاب کن, که همیشه باقی است. جان ترا تازه میکند. عشق کسی را انتخاب کن که همة پیامبران و بزرگان از عشقِ او به والایی و بزرگی یافتند. و مگو که ما را به درگاه حقیقت راه نیست در نزد کریمان و بخشندگان بزرگ کارها دشوار نیست.
فرمت فایل : word(قابل ویرایش)
تعداد صفحات:41
چکیده:
زآنکه شاکر را زیادت وعده است آنچنانکه قرب، مزد سجده است
شاکر را زیادت وعده است: گرفته از قرآن کریم است« لَئِن شکَرتمَﻷَزیدنّکم.» (ابراهیم،7) وشما بندگان اگر شکر نعمت به جاآورید نعمت شما می افزاییم.
وَاسجُد واقتَرب: (علق،19) وبه نماز بپرداز و به حق نزدیک شو.
نور از آن ماه باشد و ین ضیاء آن خورشید این فروخوان از نُبا
از نُبا فروخواندن: اشاره است به این آیه شریفه « هوالذی جَعَلَ الشّمس ضیاءً واقمرنورا»(یونس،5) از این آیه شریفه بربلندی رتبت ضیاءالحق استفاده می کندو گفته خود را دربیت نخست، کامل می سازد. وفرماید ماه را روشنی است وآفتاب را ضیاء است و توضیائی وبرتر ازماه .
تمامی حکایت آن عاشق که از عسس گریخت در باغی مجهول،
خود معشوق را درباغ یافت و عسس را از شادی دعای خیر
می کرد ومی گفت که عسس أَن تَکرهوا شیئاًو هو خیر لکُم
بلک از او کن عاریت چشم ونظر پس ز چشم او به روی اونگر
چشم ونظر رعایت کردن: بعضی شارحان هندی آن را ازحدیث « عَرَفُت رَبّی رَبّی» گرفته اند ونیکلسون نیز آن را درشرح خود آورده و مرحوم فروزانفر به فرموده علی(ع) اشارت کرده است: که «أعرفوا اللهَ بالله.» لیکن این دو روایت تناسب چندانی با مضمون بیت مناسب با این مضمون حدیث:« اللهم ارِنی الدنّیا کما تُریها صالحی عِبادک» است.
کَانَ الله : نگاه کنید به بیت ذیل بیت 1939/1
چشم او من باشم:
رو که بی یسمع و بی یبصر توی سر توی چه صاحب سرتوی
در حقیقت دوستانت دشمن اند که زحضرت دور و مشغولت کنند
دوستان دشمن:آنچه دردنیا موجب دلبستگی است.
نیکلسون به پیروی از بعضی شارحان آن را مناسب آیه 67 زخرف گرفته است.
«اﻷخلاء یومئذ بعضهم لبض عدو الا المتقین.» ولی این آیه درباره روز رستاخیزاست.شاید این آیه مناسب تر باشد که: «إنّ مِن اَزواجِکُم و اَولادِکم عَدواًلکم فَاحذَروهُم.» (تغابن،14) و این حدیث نیز مناسب می نماید : «إنّ الدّنیا دارُ بلاءٍ وَإنَّه مُبتلیکم فیها و اَمَرهم بالصبرو بَشّرهُم.» (الدرالمنثور،جلد1،ص156)
زین سبب بر انبیاء رنج و شکست ازهمه خلق جهان افزون تر است
رنج و شکست انبیاء: « أشدّ النّاس بَلاءً النبیاء، ثُم الصالحون ثُم المثَلُ فَالامثلُ.» (یوسف بن احمد مولوی، شرح نیکلوسون، احادیث مثنوی، ص107) و از امام صادق (ع) منقول است : « ان اشدّ النّاس بَلاءالانبیاء صَلوات الله علیهم ثمَّ الّذین یَلونَهم الامثل فالامثَل.» (امالی طوسی، به نقل بحار الانوار ج 11، ص 69)
ورنمی توانی رضا ده ای عیار گر خدا رنجت دهد بی اختیار
رضا دادن: اشارت به حدیثی است که درالمنهج القوی، شرح انقروی و دیگر شارحان از طریق عامه با عبارت های متفاوت و مضمون و احد آمده است ازجمله حدیثی در احادیث مثنوی بدین عبارت است:«إذَاکَثُرت ذُنوب العَبد و لَم یَکن لَه ما یُکفرها مِن العمل إبتَلاه الله بِالحزن لِیکَفّرها عَنه.» (احادیث مثنوی ،ص 108) و از امام صادق (ع) منقول است: « انّ العبدَ اذا کثرت ذنوبُه و لم یجد ما یُکفرها به ابتلا الله عزوجلّ بالحزن فی الدنیا لیکفّرها، فان فعل ذلک به والا اسقم بدنه....: چون گناه بنده فراوان شودو کفارت آن را دادن، نتواند، خدایش به اندوه این جهان مبتلا گرداند تا کفاره آن گرداند وگرنه او را بیمار سازد.» (بحار الانوار، ج5، ص 315، از امالی صدوق)
سئوال کردن از عیسی عیله السلام که دروجود از همه صعب ها صعب تر چیست:
گفت عیسی را یکی هشیارتر سر چیست درهستی زجمله صعب تر
گفت عیسی را : مستند این داستان د ر مآخذ قصص و تمثیلات مثنوی حدیثی از مستدرک الوسائل و شرح نهج البلاغه آمده است که «سئل عن النبی (ص) ما یَبعد من غضب الله قال ان لا تغضب.» ام ااین روایت تناسب بیشتر دارد: « قال الحواریون لعیسی بن مریم(ع) یا معلم الخیر عَلِّمنا ایّ الاشیاء اشد، فقال غضب الله عزّوجلّ قالو فبم یتقی غضب الله قال بان لاتغضبوا قالو وما بدء الغضب قال الکبر و التجبرو محقره الناس.» (خصال صدوقُ، ج1، ص8، بحار الانوار ، ج 14 ، ص 28)
قصه آن صوفی که زن خود را با بیگانه بگرفت
آنچنانش تنگ آورد آن قضا که منافق را کند مرگ فجا
مرگ فجا: مرگ ناگهانی که درآن مجال توبه برای گنهکارنیست، و درحدیث است: « مَوتُ الفجاءه راحه المومن وحسره الکافر.» (بحار الانوار، ج74، ص 54، از مکار الخلاق)
گفت یزدان وصف این جای حرج بهر محشر لاتَرَی فیها عوج
لاتری فیها عوج: «لاتری فِیها عِوَجا ولا أمتا: در آن (زمین) هیچ کجی (پستی ) و بلندی نبینی.»(طه،107)
معشوق را زیر چادرپنهان کردن جهت تلبیس ، وبهانه گفتن زن،
که انّ کید کنّ عظیم:
انّ کید کنّ عظیم ٌ : همانا مکر شما (زنان) بزرگ است.(یوسف،28)
غرض از سمیع و بصیر گفتن خدا را
کی کم از برّه کم از بزغاله ام که نباشد حارس از دنباله ام
کم ازبره بودن: مناسب است با حدیث : «انّ الله تعالی یحمی عبدَه المومن کما یحمی الراعی الشفیق غنمه عن مراتع ِ التّهلُکه: خداوند بنده مومن را نگهبانی می کند چنانکه چوپان مهربان گوسفندانش را درچراگاه های مرگبار .»(احادیث مثنوی، از الجامع الصغیر) ومجلسی از عده الداعی آرد که خدا به موسی فرمود: « انّی لازودُهم (اولیائی) عن نعیمها (نعیم الدنیا) کما یذودالراعی غنمه عن مراتع التهلکه: (بحار الانوار ، ج13، ص49)
مثال دنیا چون گولخن و تقوی چون حمام
هر که درحمام شد سیمای او هست پیدا بررخ زیبای او
پیدا بودن آثار برزخ زیبا :گرفته از قرآن کریم است: « سِیما هُم فی وُجوهِهِم مِن اثَر السُجُود.»(فتح،29) علامت این مومنان ظاهر است در رویهای ایشان از اثرسجود بسیار
تونیان را نیز سیما آشکار از لباس وازدخان واز غبار
آشکار بودن سیمای تونیان: گرفته از قرآن کریم است: « یُعرف المُجرِمون بِسیمَاهُم.»(رحمن،42) بدکارن به سیمایشان ساخته شوند پس موی پیشانی آنها با پاهایشان بگیرند
فرمت فایل : word(قابل ویرایش)
تعداد صفحات:200
قطره ای از دریا
بررسی ابیات مثنوی ازدیدگاه صاحب نظران
فهرست مطالب:
مقدّمه
زندگی نامه مولانا
آثارمولانا
تاثیرمثنوی مولانا درادبیات
جهان ومیان دانشمندان
بررسی ابیات
تعلیقات
مآخذ
مقدّمه:
بشنو این نی چون شکایت می کند
از جداییها حکایت می کند
میخواهیم سخن درباره انسانی بگوییم که چه در دوره خود و چه بعد از زمان خود نابغه زمان است و باید گفت که از جرگه انسانهای عادی خارج است. انسان والایی که حکایت های دقیق عرفانی را آنچنان زیبا در ذائقه ما می ریزد که شهد آن روح ما را تازه می سازد. حکایتهایی که با داستانی به ظاهر ساده شروع میشود و مفاهیم بلند و عمیق عرفانی از آن نتیجه می شود انسانی که برای فهمیدن سخنان او باید اهل دل بود تا لطف سخنان او را احساس کرد ولی افسوس که ما خاکیان در بند این دنیای مجازی لطف سخنان او را در نمی یابیم و از دریای لطف معانی او که به کنایه ابراز می شود بی نصیبیم. اگر گاهی درک مفاهیم برای ما ثقیل می شود به خاطر آن است که جر جرار سخن مولانا را به عالمی فراتر از این عالم می کشاند.
دیگر در این قسمت مولانا سخن نمی گوید بلکه بارقهای از لطف الهیاست که بر زبان مولانا جاری می شود مولانا بعد از مدتی که دراین دریای لطف الهی غوطهور است بار دیگر به خود می آید و مطلب را به صورتی زیبا ادامه می دهد.در این جا باید بگوییم خداوند به همه انسانها چشم لطف دارد و به اولیای خود نظری دیگر؛ به این معنا که با جرقهای شمع وجود آنها را شعله ور می سازد طوری که خود می سوزند و دنیایی را روشن می کنند.چون به سرچشمه این تحولات روحی نظری اندازیم این مطلب را بهتر درک میکنیم ما در این جا به صحت و سقم حکایتهایی که برای عارفان نقل شده است کاری نداریم. بلکه مفهوم آن مورد نظر است همچنان که خود مولانا گفته است.
ای برادر قصه چون پیمانه است
معنی اندروی به سان دانه است
دانه معنی بگیرد مرد عقل
ننگرد پیمانه را گرگشت نقل
«مولوی»
نمونههایی برای تفهیم مطلب ذکر می کنیم.
الف:برای تغییر حال سنایی باید برخوردی با فردی به نام «لای خوار »وجود داشته باشد تا شوری بر روح بی قرار سنایی زده شود.
ب:برای دگرگونی روح ناصر خسرو بایستی او خوابی ببیند تا از خواب دوشین چهل ساله بیدار شود.
ج: برای تغییر وضع عطار باید درویشی باشد تا جلو او بمیرد و او تحول یابد.
د: در تغییر وضع مولانا درویش ژولیده چرکین قبایی، شمس، باید که با مولانا برخوردی سؤال گونه داشته باشد تا مولانای متعبد را متحول سازد؛ مولانایی که آتشی به وجود انسانهای خاکی می اندازد طوری که دوست و دشمن او را بستایند و هنگام مرگ او شهری گریه کند و دنیایی در ماتم او بسوزد.
مولانا در پاسخ درخواست حسام الدین چلبی از گوشه دستارش ۱۸ بیت آغازین مثنوی را بیرون می کشد. ابیاتی که از جدایی انسان از آن منبع لایزال الهی صحبت می کند.
بشنو این نی چون شکایت می کند
از جدایی ها حکایت می کند.
وقتی که به داوری درمورد این ابیات می نشینیم
می بینیم چه زیبا مولانا دنیای خیالی ما را تصویر کرده است. دنیای که ما روح انسانی را در آن حبس کرده و فقط به لذات ظاهری آن توجه می کنیم ولی دریغا که درک این مفاهیم برای ما خاکیان که بسته ظواهر این دنیاییم غیر ممکن است خود مولانا هم که باطن انسانها را می شناسد و می داند که ما نوشنده این مطالب نیستیم چنین میفرماید:
در نیابد حال پخته هیچ خام
پس سخن کوتاه باید والسلام
«مولوی»
سخن درباره مولانا زیاد است و باید گفت هر بیتی از ابیات او دریایی است که هر که به این دریا رود غرق شود و به عمق آن نرسد و شاهد براین ادعای من شرحهای مختلفی است که در مورد مثنوی نوشته شده است.از آن جایی که جایی ندیدم که به مقایسه ابیات از دیدگاه صاحبنظران بپردازد بر آن شدم که هر چند ناقص به این امر مهم بپردازم هر چند که قبول دارم در این مورد ناتوانم.
برای نمونه ابیات ۳۱۰۰-۲۹۰۰ دفتر سوم را برگزیدم که به این صورت مورد بررسی قرار گرفته است؛ نخست بیتی از مثنوی با تصحیح نیکلسون آوردهام سپس به دیدگاههای صاحب نظرانی چون زمانی – استعلامی – جعفری و شهیدی پرداختهام. در مورد هر بیتی نسخه بدل آن هم مورد دقت واقع شده است و در پایان نتیجه گیری از دیدگاهها بیان شده است.همین جا باید گفت (زمانی) در مورد معنای کلمه تمام معانی آن را آورده است و این ما هستیم که معنی صحیح را باید برگزینیم (جعفری) به مسائل حاشیهای پرداخته است و (شهیدی) نیز تنها به معنای ظاهری کلمه توجه نموده است.بنابراین باید نظر (استعلامی) را صحیح تر و دقیق تر قبول کنیم.