این مجموعه شامل پکیج کامل طرح جابر پیرامون موضوع عنوان شده می باشد. محتوای این مجموعه شامل پوستر های مربوطه پیرامن طرح مربوطه،و همچنین مستندات عنوان شده بر طبق آخرین بخش نامه طرح جابر می باشد. این پروژه به صورت کامل و آماده پرینت توسط دانش آموزان و معلمین گرامی می باشد.. تمامی فایل های این مجموعه قابل ویرایش می باشند .
دانلود زندگینامه نقاش مشهور هانری ماتیس
قالب فایل (word قابل ویرایش )
تعداد صفحات :(46)
مقدمه :
هانری ماتیس دو سال پس از تولد بونار به دنیا آمد و تا هفت سال پس از مرگ او زیست. این دو مرد نابغه نه تنها دقیقاً معاصر هم بودند، بلکه به عنوان نقاش وجوه مشترک بسیار نیز داشتند: هردو از بزرگترین رنگ پردازان قرن بیستم بودند، و هردو از دیگری چیزهایی آموختند. با این همه ماتیس ، یکی از پیشتازان تجربه گر نقاشی قرن بیستم ، ظاهرا به نسل بعد و دنیایی دیگر تعلق دارد. او نیز همچون بونار، در ابتدا حقوق خواند ، اما در 1892وارد آکادمی ژولین شد و نزد ا. و.بوگرو ، عضو فرهنگستان ، به آموختن پرداخت
ویژگیهای آثار دیوید هاکنی طراح و نقاش معاصر انگلیسی
بخشی از متن اصلی
دیوید هاکنی و ویژگیهای کلی دوران وی
مدرنیسم و مسائل تازه
«دیوید هاکنی یکی از مطرحترین نقاشان معاصر است، هاکنی در دورانی زیست میکند که دریچههای نو و تازه بیشماری به روی جهان تجسمی باز میشوند اگرچه در آثار هاکنی دورههای مختلف کاری و هنری را میتوان یافت اما نکته اصلی در آثار هاکنی نگاه تیز و موشکافانه وی برگرفته از طبیعت مرئی و مهمتر برگردان هنری با درک زیبایی شناختی خاصی است. جنبش مدرنیسم در نقاشی و پیآمدهای آن از جمله پستمدرنیسم زمینهساز تحول در ذهن و عمل نقاشانه هاکنی است شاید بهتر باشد قبل از هر چیز به شرایط دنیای نو در عصر حاضر پرداخت.»
«یکی از مهمترین عواملی که به بینش امروزی ما از فلسفه هنر و زیبایی شناسی شکل داده، پیدایش و تکوین مدرنیسم است. اگر بحث را به پیشرفت فرهنگ و به معنایی خاص به تکامل هنر محدود کنیم، آنگاه میتوانیم به یاری اصطلاح مدرنیسم بازتاب فکری آن دگرگونیهای عظیم اقتصادی، سیاسی و اجتماعی را که از میانهی سدهی نوزدهم در گسترههای گوناگون زندگی، در اروپا و ایالات متحده و در پی آنها در کشورهای واپسمانده روی داد، درک کنیم. مدرنیسم پدیدهای است که به تاریخ یک سده و نیم گذشتهی فرهنگ غرب مربوط میشود، و با مدرنیته تفاوت دارد. البته اینجا باید به دقت دانست که به چه چیز میگوییم مدرنیته بسیاری از نویسندگان، به دلایلی پذیرفتنی، کل دگرگونیهای فرهنگی، اقتصادی، سیاسی و اجتماعی را از رنسانس به این سو با اصطلاح مدرنیته مشخص میکنند. در این میان دستهای از نویسندگان، مدرنیته را «ایدئولوژی مدرنیته» میدانند، و میگویند که رسالت مدرنیسم دفاع از مدرنیسم است. اینان اندیشه و فرهنگی را مدرن میخوانند که با نهادها، باورها، و خرافههای سنتی مبارزه کند، با آرمانهای مدرنیته، و با خردورزی یا راسیونالیسم، و نیز با انسان باوری و بینش دنیوی همراه باشد. به این ترتیب از دید این نویسندگان کار مهم و اصلی مدرنیسم، در گام نخست، دفاع از خردباوری مدرنیته است. اما پرسیدنی است که آیا به راستی هنر مدرن، به عنوان یکی از مهمترین و بارزترین جلوههای مدرنیسم از خردباوری دفاع کرده است؟ تئودور آدورنو که از اندیشگران مکتب فرانکفورت بود (و ما در این رشته درسها بارها از عقایدش یاد خواهیم کرد) همواره از جدیترین و پرشورترین مدافعان مدرنیسم هنری بود، اما در آثار متعددی و از آن میان در کتاب نظریهی زیبایی شناسی خود، به شکل دقیقی نشان داد که هنر مدرن از خردباوری مدرنیته به هیچ رو دفاع نمیکند، و برعکس با آن سر جنگ دارد. آدورنو که خود از رادیکالترین ناقدان خردباوری مدرن بود، و همراه با ماکس هورکهایمر کتاب دیالکتیک روشنگری را نوشته بود ـ که فکر میکنم هنوز هم کسی نتوانسته به انتقادهای آنان از مدرنیته پاسخ بدهد ـ در آثار مدرنیستها بهترین متحد و همراه خود را مییافت. آدورنو بارها خردباوری مدرنیته را ایمان به خرد ابزاری خواند، و مخاطرات آن را گوشزد کرد. او نشان داد که دیدگاه اسطورهای در روزگار مدرن باقی مانده، و سرمایهداری آرمانهای سود طلب خود را با آن توجیه میکند. او مصائب انسان مدرن را نتیجه مدرنیته دانست، و تأکید کرد که هنر مدرن علیه این مصیبتها و سرچشمهی آنها موضع دارد. به راستی هم میشود با آدورنور همآواز شد که اندیشه و هنر مدرن فریاد اعتراضی است که از خود بیگانگی آدم مدرن را بیان میکند، و آن را نمیپذیرد. در دههی گذشته، یکی از شاگردان آدورنور، که خود اکنون فیلسوفی مشهور است، یعنی یورگن هابرماس ، از زاویهی تازهای به این مسئله توجه کرد. او نوشت که بیشک هنر مدرن از خردباوری ابزاری دفاع نمیکند، و در این مورد حق با آدورنوست که مدرنیسم از ناقدان بیرحم و سازش ناپذیر خرد ابزاری است، و به هیچ رو با آن خردباوریای همراه نیست که با تکیه بر پیشرفتهای تکنولوژیک به توجیه نابرابریهای اجتماعی و بیعدالتیهای مناسبات تولید سرمایهداری میپردازد. اما مسئلهی اصلی این است که مدرنیسم، در بنیان خود مدافع گونهای دیگری از خردباوری مدرنیته، یعنی «خرد ارتباطی» است. هنر مدرن، از آنجا که به هر رو به مخاطب ارائه میشود در موقعیت ارتباطی قرار میگیرد. در واقع میتوان گفت که هیچ تجربهی زیبایی شناسانهای نمیتواند از این موقعیت بگریزد. اما چنین مینماید که هابرماس نکتهای مهم را که یکی از ویژگیهای هنر مدرنیست است، از نظر دور کرده: این هنر به کمترین میزان ممکن در مدار ارتباطهای انسانی قرار گرفته است. اگر از پارهی موارد استثنایی بگذریم، همانطور که آدورنو به خوبی نشان داده بود هنر مدرن توانایی ایجاد ارتباط با مخاطبان بسیار، یعنی تودههای مردم را نداشته است. البته این نکته بدین معنا نیست که هنرمند مدرنخواهان این ارتباط نبوده است، یا کار او، به این دلیل هنری است ناکامل، ولی به هر رو باید این واقعیت تلخ را پذیرفت که هنر مبتذلی که زادهی صنعت فرهنگ، و توجیهکنندهی مناسبات تولیدی و اجتماعی مسلط است، با انبوه مخاطبان تماس میگیرد، و در مقابل هنر مدرن با مخاطبانی اندکشمار مکالمه میکند، تا آنجا که مخالفانش آن را هنری «سرآمدگرا» نامیدهاند.»
اکنون به آن دگرگونیهای بنیادین در بینش زیباییشناسانه بپردازیم که به طور کلی نتیجه هنر مدرن است. هنگامی که تاریخنگاران هنر از مدرنیسم یاد میکنند، از جریانی حرف میزنند که در فاصله سالهای 1890 تا 1940 شکوفا شد. آنان در این جریان، آیینها، مکتبها، و حتی کار هنرمندان تک و مستقل را جای میدهد. گسترهی مدرنیسم بیش از حد تصور وسیع است. مدرنیسم در هنرهای معتبر و «افتاده» با همان قدرت کارکرد که در هنرهایی تازه پدید آمده (مهمتر از همه سینما)، و حتی به باز زنده کردن هنرهایی از یاد رفته پرداخت. امروز که عنوان آیینهایی چون فوتوریسم، کوبیسم، اکسپرسونیسم، سور رآلیسم، و یا نامهایی چون جمیز جویس، مارسل پروست، ویرجینیا ولف، فرانتس کافکا، واسیلی کاندینسکی، پابلو پیکاسو، آرنولد شوئنبرگ، ایگور استراوینسکی، ازراپاند، راینر ماریا ریلکه و تی. اس. الیوت را به یاد میآوریم، احساس میکنیم که مدرنیسم به معنایی ساده یک دگرگونی هنری نبود، بل انقلابی در بنیان بیان حسی یا زیبایی شناسانه بود. هرچند آغاز شکوفاییاش را به واپسین دههی سدهی نوزدهم نسبت دادهاند، اما ریشههای پیدایش آن به دههها دورتر میرسد. در بحث از این ریشهها و تبار باید به نکتهای دقت کرد، که بسیار مهم است. شعرهای بودلر، رمبو و مالارمه، رمانهای فلوبر و داستایفسکی، نقاشیهای امپرسیونیستها و سمبولیستها، یا اپراهای چهارگانهی واگنر را نمیتوان به سادگی فقط سرچشمههای مدرنیسم دانست. اکنون که تجربه مدرنیسم را از سر گذراندهایم به خوبی متوجه میشویم که بسیاری از این آثار «نمونههایی از هنر مدرن» به حساب میآیند. یعنی نمیتوان گفت که در آنها فقط رگههایی از بیان مدرن وجود دارد، عناصری که بعدها در آثار دیگران کامل شدند، بل نکتهی مهم این جاست که روش بیان آنها مدرن است. از سوی دیگر کسانی چون بودلر نه فقط در زمینهی تجربهی هنری هنرمندانی مدرن محسوب میشدند، بل در نوشتههای انتقادی خود نیز از مدرنیسم دفاع میکردند، و مبانی نظری آن را پایه می ریختند. پس شاید بتوان گفت که ما باید در آن طرح تاریخی تجدیدنظر کنیم، و پیشینهی مدرنیسم را به سالهایی دورتر از دههی 1890 ببریم.
این فایل به همراه چکیده، فهرست مطالب، متن اصلی و منابع تحقیق با فرمت ( word قابل ویرایش) در اختیار شما قرار
می گیرد.
تعداد صفحات:121
فرمت فایل : word(قابل ویرایش)
تعداد صفحات:36
فهرست مطالب:
عنوان صفحه
من ری را بشناسیم 1
من ری: تعالیم، الگوها و اهداف 4
نقاش خوابها 12
- طراحی از رویا 12
- از آنچه که نمی توانم عکس بگیرم نقاشی می کنم! 31
سخن آخر 34
فهرست تصاویر 35
منابع و ماخذ 36
همراه با تصاویر
من ری (Man Ray) را بشناسیم؟
من ری کیست؟ پاسخ به این پرسش آنقدرها هم ساده نیست. همگی ما این تجربه را داشته ایم که در زندگی روزمره خود وقت و انرژی زیادی را صرف شناخت انسانهای اطرافمان کرده ایم و چه بسا در بسیاری موارد ناکام مانده ایم، حال اینکه این انسانها با ما همراه بوده اند و ارتباط مستقیمی بین ما و ایشان وجود داشته، ارتباطی زنده که تا حدی تحت کنترل ما بوده ولی بازهم موفق نشده ایم تا شخصیت اطرافیانمان را آنطور که باید و شاید بشناسیم.
حال چگونه ممکن است که چنین خوش خیال باشیم و بپنداریم که با بررسی چند تابلو و دیدن آثاری چند از یک هنرمند می توانیم به شناخت وی نائل آییم!
البته این یک نوع رهیافت در دنیای هنر است؛ می توانیم اصلاً به هنرمند توجه چندانی نکنیم و آثار وی را همچون موجوداتی مستقل و جاودان در نظر بگیریم وسعی کنیم با آنها همان ارتباطی را برقرار کنیم که مثلاً با دوستمان برقرار می کنیم!
ولی آیا واقعاً همینطور است؟ آیا یک اثر هنری به جز آنچه به چشم می آید (در مورد هنرهای دیداری ) و یا شنیده می شود (در مورد هنرهای شنیداری ) هیچ چیز دیگری را نشان نمی دهد؟!
آیا به اصطلاح اثر هنری «از زیر بوته در آمده» است؟!
در یک ارتباط ساده با یک انسان، در همان مراحل اولیه سعی می کنیم تا در مورد او چیزهایی فراتر از بعد ظاهری او بدانیم.
می خواهیم بدانیم از چه خانواده ای است و چه سابقه تحصیلی یا شغلی دارد؛ میخواهیم بدانیم که اعتقاداتش از کجا سرچشمه می گیرند و هدفش برای ادامه زندگی چیست و اگر به دنبال دانستن این مسائل نباشیم، ارتباط ما با شخص مقابل بسیار سطحی باقی خواهد ماند؛ همانطور که هرگز از راننده اتوبوسی که سوار میشویم نمی پرسیم که چه شد که راننده اتوبوس شد و آیا به آشپزی علاقه داشت یا خیر!!
ولی آیا رویکرد ما در مورد هنر نیز اینگونه است؟ آیا ما امروز اثر هنری را در نمایشگاه می بینیم و ساعتی بعد وقتی دیگر تصویر آن در شبکیه چشم ما وجود ندارد آنرا فراموش می کنیم؟ آیا نقاشی در عمیق ترین حالت ممکن فقط تا شبکیه چشم ما نفوذ می کند؟
قطعاً چنین نیست، مخصوصاً در حوزه فلسفه هنر، یک محقق سعی می کند تا به بطن و فلسفه هنر نفوذ کند و آنچه که خود را در پس رنگها و نُتها و مواد و مصالح پنهان کرده را بیرون بکشد.
البته برگزیدن چنین راهی قرین سختیها و مشکلات فراوان است. گویا اثر هنری با ما به قایم موشک بازی می پردازد. در فضایی انتزاعی که بعد چهارمی به نام خیال هم در جریان است.
از طرفی در بیشتر موارد ما از حضور عنصر مهمی به نام هنرمند محروم هستیم. ما در بیشتر موارد با «تاریخ هنر» سر و کار داریم و نه با «هنر»؛ پس نباید چنان ساده انگار باشیم که با ذکر یک بیوگرافی تکراری و ضمیمه کردن چند اثر معروف پنداریم که هنرمندی را شناخته ایم.
هدف من از تحقیق در مورد “من ری” چیزی جز شناخت بیشتر وی و شناساندن او به علاقه مندان نبوده است. گرچه ما امروزه در عصر اطلاعات و ارتباطات زندگی میکنیم و دنیای الکترونیکی کامپیوتر و اینترنت جای هیچ بهانه ای برای عدم دسترسی به اطلاعات را باقی نمی گذارد ولی متاسفانه در ایران هنوز هم در این حوزه با مشکلات بسیاری روبرو هستیم.
پایگاههای استفاده رایگان از اینترنت حتی در دانشگاهها بسیار محدود و ناقص عمل می کنند؛ در حوزه ترجمه هم متاسفانه هنوز بیشترین توجه معطوف به متون شناخته شده و سنتی است. در زمینه های جدید به جز چند جزوه مختصر و ترجمههایی اندک و در عین حال ناقص و نامفهوم چیز بیشتری در دسترس نیست.
من برای تحقیق در مورد “من ری” به جز چند سایت اینترنتی به دو کتاب به زبان انگلیسی متوسل شدم؛ مشخصات این کتب را در بخش منابع و ماخذ آورده ام.
این نوشته ها فقط اشاره ای است به یک شخصیت بزرگ و پیشرو که تاثیرات عمیقی بر هنر دوره خود گذاشته، غور و بررسی بیشتر و قضاوت نهایی بر عهده خواننده است.
امیدوارم که این اشاره هرچند کوتاه و مختصر بتواند به کارآید و حداقل پرسشهای جدیدی در ذهن خواننده ایجاد کند.
کار فلسفه خلق پرسش است و شاید کار فلسفه هنر این باشد که پرسشهای هنری بیافریند!
حال ببینیم که پرسش “من ری” از دنیا چیست و به پرسشهای زندگی چگونه پاسخ می دهد.
من ری: تعالیم، الگوها، اهداف
“من ری” نقاش آمریکایی الاصل که بیشتر عمر خود را در فرانسه (پاریس) گذراند را می توان یکی از پیشرویان در مکتب دادائیستی (Dadaism) و سورئالیستی (Surrealism) زمانه خویش (نیمه اول قرن بیستم) دانست.
وی متولد سال 1890 در ایالت فیلادلفیا (Philadelphia) در آمریکا است. خانواده وی در سال 1897 وقتی وی 7 ساله بود به نیویورک (New York) رفتند و “من ری” جوانی خویش را در این شهر گذراند.
فرمت:word(قابل ویرایش)
تعداد صفحات:121
توجه:پایان نامه فاقد تصاویر میباشد
فهرست مطالب:
فصل اول 1ـ1 مدرنیسم و مسائل تازه……………………………………………………………………………………….. 2
1ـ2 پستمدرنیسم………………………………………………………………………………………………………………………… 16
فصل دوم 2ـ1 واقعیت و تأثیر آن بر آثار دیوید هاکنی…………………………………………………………… 24
2ـ2 عملکرد خط و ارتباط آن با طراحی……………………………………………………………………………………… 35
فصل سوم 3ـ1 هاکنی و کاوش در بیان هنری…………………………………………………………………………. 60
3ـ2 نقاشی و عکاسی از زبان هاکنی……………………………………………………………………………………………. 70
3ـ3 هاکنی و ابداع و نوآوری………………………………………………………………………………………………………… 73
3ـ4 هاکنی و طراحی صحنه………………………………………………………………………………………………………… 82
3ـ5 گستره دیداری نگاه هاکنی بر واقعیت…………………………………………………………………………………. 93
فصل چهارم 4ـ1 نتیجهگیری…………………………………………………………………………………………………….. 103
4ـ2 تصاویر نقاشی (نمونه کار)……………………………………………………………………………………………………… 104
4ـ3 فهرست منابع و مآخذ……………………………………………………………………………………………………………. 117
4ـ4 فهرست منابع و مآخذ لاتین…………………………………………………………………………………………………. 118
4ـ6 گزارش کار عملی…………………………………………………………………………………………………………………… 121
مقدمه:
طبیعت مادر هنرهاست. به خصوص در هنرهای تجسمی و نقاشی.
طبیعت پایه است و باید آن را شناخت و برای رسیدن به مراحل بعدی از جمله انتزاع، از آن عبور کرد.
دیوید هاکنی از جمله نقاشانی است که طبیعت را خیلی خوب میشناسد و در مسیر کارش گزینشهای هنرمندانهای از آن بروز میدهد.
ترکیببندیهای موجز و خوشفرم و در عین حال ساده نشانگر این میباشد. در این رساله دورههای مختلف کاری و هنری دیوید هاکنی، روشها و شیوههای مختلف و متنوع هنری وی را در حد توان خود با راهنمایی مفید استاد راهنمایم بررسی نمودهام.
در فصل اول قبل از هر چیز به شرایط دنیای نو در عصر حاضر اشاره شده است و چون دیوید هاکنی در دورانی زندگی کرده که مدرنیسم و پستمدرنیسم حاکم بوده، به تعاریفی از این دو واژه پرداخته شده.
درک نوین هاکنی از هنر نقاشی نشان از این دارد که وی مدرنیسم و در واقع شرایط دنیای نو را در زمان و مکان خود یافته است. با اینکه آن بنیان حسی و زیبایی شناسانهای که پایه و اساس مدرنیسم است در کار وی وجود دارد اما از طرفی آن جنبه عصیان و تقابل که مدرنیسم با سنت دارد و هر نوع گرایش به سنت را رد میکند، هاکنی در آثارش راه میدهد البته این کنش از سوی وی آگاهانه است. در واقع همانطور که نقاشان پستمدرن سنت را از جهان هنری خود حذف نمیکنند و برگشتی متناسب با زمان و مکان و عمدتاً فنی و متریالی با سنت دارند (نه ساختاری)، از این زاویه دیوید هاکنی هم مستثنا نیست ـ مشعوف بودن هاکنی به جنبههای جالب جهان محسوس و بویژه تکنیکهای این هنرمند از جمله شباهتهای اجرایی وی از این نظر همچون نقاشان رنسانس پیشین که با تکنیک «تمپرا» کار میکردند مانند «پیرو دلا فرانچسکا» برخورد خلاقانه هاکنی را با مقوله پستمدرن در زمان خود نشان میدهد.
در فصل دوم به این نکته اشاره شده که در میان طراحان معاصر کمتر طراحی است که در زمینه طراحی و حتی تصویرسازی به اندازه دیوید هاکنی کار کرده باشد. همچنین به توضیح در مورد خاصیتهای عناصر بصری از جمله خط ـ سطح و بافت و ریتم و … پرداخته شده که به طرز فوقالعادهای در کارهای هاکنی میبینیم. همچنین گزینشهایی که خاص نگاه هاکنی است.
شاید در نگاه اولیه و ظاهر بعضی از طراحیها و نقاشیهای هاکنی طبیعتگرایانه و یا رئالیستی (به عنوان یک سبک نه یک روش عام هنری) به نظر بیاید اما با کمی تعمق متوجه ساماندهی دقیق و چند بعدی در آن، در یک وحدت کلی میشویم.
در فصل سوم به این مهم دست مییابیم که هاکنی در ارتباط با طراحی صحنه و نقاشی چقدر نوآوری کرده مثلاً یک صحنه از واقعیت را که همه به راحتی از کنارش میگذرند او با طرز فوقالعاده و زیبایی در آن دخل و تصرف میکند و آن را به تصویر میکشد. به بیان دیگر با چیدمان جدیدی از فیگور و اشیاء در ترکیببندی تفسیر جدیدی را از انسانها و محیط پیرامونشان میکند.
روش تحقیق در این نوشته از طریق مراجع معتبر و در دسترس بوده که امیدوارم برای خوانندگان و دانشجویان موثر باشد.
فصل اول:
دیوید هاکنی و ویژگیهای کلی دوران وی
مدرنیسم و مسائل تازه
«دیوید هاکنی یکی از مطرحترین نقاشان معاصر است، هاکنی در دورانی زیست میکند که دریچههای نو و تازه بیشماری به روی جهان تجسمی باز میشوند اگرچه در آثار هاکنی دورههای مختلف کاری و هنری را میتوان یافت اما نکته اصلی در آثار هاکنی نگاه تیز و موشکافانه وی برگرفته از طبیعت مرئی و مهمتر برگردان هنری با درک زیبایی شناختی خاصی است. جنبش مدرنیسم در نقاشی و پیآمدهای آن از جمله پستمدرنیسم زمینهساز تحول در ذهن و عمل نقاشانه هاکنی است شاید بهتر باشد قبل از هر چیز به شرایط دنیای نو در عصر حاضر پرداخت.»
«یکی از مهمترین عواملی که به بینش امروزی ما از فلسفه هنر و زیبایی شناسی شکل داده، پیدایش و تکوین مدرنیسم است. اگر بحث را به پیشرفت فرهنگ و به معنایی خاص به تکامل هنر محدود کنیم، آنگاه میتوانیم به یاری اصطلاح مدرنیسم بازتاب فکری آن دگرگونیهای عظیم اقتصادی، سیاسی و اجتماعی را که از میانهی سدهی نوزدهم در گسترههای گوناگون زندگی، در اروپا و ایالات متحده و در پی آنها در کشورهای واپسمانده روی داد، درک کنیم. مدرنیسم پدیدهای است که به تاریخ یک سده و نیم گذشتهی فرهنگ غرب مربوط میشود، و با مدرنیته تفاوت دارد. البته اینجا باید به دقت دانست که به چه چیز میگوییم مدرنیته بسیاری از نویسندگان، به دلایلی پذیرفتنی، کل دگرگونیهای فرهنگی، اقتصادی، سیاسی و اجتماعی را از رنسانس به این سو با اصطلاح مدرنیته مشخص میکنند. در این میان دستهای از نویسندگان، مدرنیته را «ایدئولوژی مدرنیته» میدانند، و میگویند که رسالت مدرنیسم دفاع از مدرنیسم است. اینان اندیشه و فرهنگی را مدرن میخوانند که با نهادها، باورها، و خرافههای سنتی مبارزه کند، با آرمانهای مدرنیته، و با خردورزی یا راسیونالیسم، و نیز با انسان باوری و بینش دنیوی همراه باشد. به این ترتیب از دید این نویسندگان کار مهم و اصلی مدرنیسم، در گام نخست، دفاع از خردباوری مدرنیته است. اما پرسیدنی است که آیا به راستی هنر مدرن، به عنوان یکی از مهمترین و بارزترین جلوههای مدرنیسم از خردباوری دفاع کرده است؟ تئودور آدورنو که از اندیشگران مکتب فرانکفورت بود (و ما در این رشته درسها بارها از عقایدش یاد خواهیم کرد) همواره از جدیترین و پرشورترین مدافعان مدرنیسم هنری بود، اما در آثار متعددی و از آن میان در کتاب نظریهی زیبایی شناسی خود، به شکل دقیقی نشان داد که هنر مدرن از خردباوری مدرنیته به هیچ رو دفاع نمیکند، و برعکس با آن سر جنگ دارد. آدورنو که خود از رادیکالترین ناقدان خردباوری مدرن بود، و همراه با ماکس هورکهایمر کتاب دیالکتیک روشنگری را نوشته بود ـ که فکر میکنم هنوز هم کسی نتوانسته به انتقادهای آنان از مدرنیته پاسخ بدهد ـ در آثار مدرنیستها بهترین متحد و همراه خود را مییافت. آدورنو بارها خردباوری مدرنیته را ایمان به خرد ابزاری خواند، و مخاطرات آن را گوشزد کرد. او نشان داد که دیدگاه اسطورهای در روزگار مدرن باقی مانده، و سرمایهداری آرمانهای سود طلب خود را با آن توجیه میکند. او مصائب انسان مدرن را نتیجه مدرنیته دانست، و تأکید کرد که هنر مدرن علیه این مصیبتها و سرچشمهی آنها موضع دارد. به راستی هم میشود با آدورنور همآواز شد که اندیشه و هنر مدرن فریاد اعتراضی است که از خود بیگانگی آدم مدرن را بیان میکند، و آن را نمیپذیرد. در دههی گذشته، یکی از شاگردان آدورنور، که خود اکنون فیلسوفی مشهور است، یعنی یورگن هابرماس، از زاویهی تازهای به این مسئله توجه کرد. او نوشت که بیشک هنر مدرن از خردباوری ابزاری دفاع نمیکند، و در این مورد حق با آدورنوست که مدرنیسم از ناقدان بیرحم و سازش ناپذیر خرد ابزاری است، و به هیچ رو با آن خردباوریای همراه نیست که با تکیه بر پیشرفتهای تکنولوژیک به توجیه نابرابریهای اجتماعی و بیعدالتیهای مناسبات تولید سرمایهداری میپردازد. اما مسئلهی اصلی این است که مدرنیسم، در بنیان خود مدافع گونهای دیگری از خردباوری مدرنیته، یعنی «خرد ارتباطی» است. هنر مدرن، از آنجا که به هر رو به مخاطب ارائه میشود در موقعیت ارتباطی قرار میگیرد. در واقع میتوان گفت که هیچ تجربهی زیبایی شناسانهای نمیتواند از این موقعیت بگریزد. اما چنین مینماید که هابرماس نکتهای مهم را که یکی از ویژگیهای هنر مدرنیست است، از نظر دور کرده: این هنر به کمترین میزان ممکن در مدار ارتباطهای انسانی قرار گرفته است. اگر از پارهی موارد استثنایی بگذریم، همانطور که آدورنو به خوبی نشان داده بود هنر مدرن توانایی ایجاد ارتباط با مخاطبان بسیار، یعنی تودههای مردم را نداشته است. البته این نکته بدین معنا نیست که هنرمند مدرنخواهان این ارتباط نبوده است، یا کار او، به این دلیل هنری است ناکامل، ولی به هر رو باید این واقعیت تلخ را پذیرفت که هنر مبتذلی که زادهی صنعت فرهنگ، و توجیهکنندهی مناسبات تولیدی و اجتماعی مسلط است، با انبوه مخاطبان تماس میگیرد، و در مقابل هنر مدرن با مخاطبانی اندکشمار مکالمه میکند، تا آنجا که مخالفانش آن را هنری «سرآمدگرا» نامیدهاند.»
اکنون به آن دگرگونیهای بنیادین در بینش زیباییشناسانه بپردازیم که به طور کلی نتیجه هنر مدرن است. هنگامی که تاریخنگاران هنر از مدرنیسم یاد میکنند، از جریانی حرف میزنند که در فاصله سالهای 1890 تا 1940 شکوفا شد. آنان در این جریان، آیینها، مکتبها، و حتی کار هنرمندان تک و مستقل را جای میدهد. گسترهی مدرنیسم بیش از حد تصور وسیع است. مدرنیسم در هنرهای معتبر و «افتاده» با همان قدرت کارکرد که در هنرهایی تازه پدید آمده (مهمتر از همه سینما)، و حتی به باز زنده کردن هنرهایی از یاد رفته پرداخت. امروز که عنوان آیینهایی چون فوتوریسم، کوبیسم، اکسپرسونیسم، سور رآلیسم، و یا نامهایی چون جمیز جویس، مارسل پروست، ویرجینیا ولف، فرانتس کافکا، واسیلی کاندینسکی، پابلو پیکاسو، آرنولد شوئنبرگ، ایگور استراوینسکی، ازراپاند، راینر ماریا ریلکه و تی. اس. الیوت را به یاد میآوریم، احساس میکنیم که مدرنیسم به معنایی ساده یک دگرگونی هنری نبود، بل انقلابی در بنیان بیان حسی یا زیبایی شناسانه بود. هرچند آغاز شکوفاییاش را به واپسین دههی سدهی نوزدهم نسبت دادهاند، اما ریشههای پیدایش آن به دههها دورتر میرسد. در بحث از این ریشهها و تبار باید به نکتهای دقت کرد، که بسیار مهم است. شعرهای بودلر، رمبو و مالارمه، رمانهای فلوبر و داستایفسکی، نقاشیهای امپرسیونیستها و سمبولیستها، یا اپراهای چهارگانهی واگنر را نمیتوان به سادگی فقط سرچشمههای مدرنیسم دانست. اکنون که تجربه مدرنیسم را از سر گذراندهایم به خوبی متوجه میشویم که بسیاری از این آثار «نمونههایی از هنر مدرن» به حساب میآیند. یعنی نمیتوان گفت که در آنها فقط رگههایی از بیان مدرن وجود دارد، عناصری که بعدها در آثار دیگران کامل شدند، بل نکتهی مهم این جاست که روش بیان آنها مدرن است. از سوی دیگر کسانی چون بودلر نه فقط در زمینهی تجربهی هنری هنرمندانی مدرن محسوب میشدند، بل در نوشتههای انتقادی خود نیز از مدرنیسم دفاع میکردند، و مبانی نظری آن را پایه می ریختند. پس شاید بتوان گفت که ما باید در آن طرح تاریخی تجدیدنظر کنیم، و پیشینهی مدرنیسم را به سالهایی دورتر از دههی 1890 ببریم.