این پاور در 60 اسلاید به بررسی مکتب گشتالت، نظریه ها، آشنایی هنر، اصول، پراگنانس، بررسی تمامی اصول با توضیحات و عکس های نمونه و ... می پردازد
نخستین بار با نظریه گشتالت در کتاب فلسفه هنر و معماری آشنا شدیم.پس از مطالعه کتاب برای آشنایی بیشتر با این نظریه و کاربرد آن اقدام به مطالعات بیشتری در کتابهایی چون معنی زیبایی، زیبا شناختی در معماری و آفرینش نظریه معماری و...پرداختیم و سری به سایتهای مختلف زدیم.تقریبا در تمام منابع مورد مطالعه کاربرد این نظریه در بناهای مدرن و امروزی بررسی شده بود.با توجه به اینکه نظریه گشتالت یک نظریه نو پا می باشد ،آنچه در ذهن ما سوال برانگیز بود کاربرد متعدد این نظریه در آثار معماری گذشتگان بود. این موضوع ما را بر آن داشت که به کاربرد این نظریه در آثار معماری گذشتگان به ویژه در معماری اسلامی بپردازیم.
گشتالت را علم روانشناسی شناخت فرم و شکل معنا می کنند که از سال 1920 در بین روانشناسان آلمانی مطرح شد. نظریه گشتالت بیان می کند که مغز انسان برای درک موضوعات پیچیده ای که از اجزای گوناگون تشکیل شده اند، این روش را در پیش می گیرد که تمام اجزاء را درقالب یک موضوع واحد جمع بندی کند و در ابتدا یک درک کلی از آن موضوع حاصل کند. هرچقدر که اجزای این مجموعه وابستگی و ارتباط منطقی تری با یکدیگر داشته باشند، گشتالت آن مجموعه مستحکم تر است و درک پیچیدگی آن نیز با تلاش کمتر و راحت تر صورت می پذیرد.
جرج سانتایانا زیبایی شناسی را به 3 دسته تحت عنوان "زیبایی شناسی فرمی، حسی و نمادین" تقسیم کرده که هنوز هم معتبر است .
- در مورد زیبایی شناسی حسی به دلیل اینکه تحلیل های موجود بشدت ذهنی و درونی اند دانش کمی وجود دارد که به معنای کم اهمیت بودن آن نیست بلکه نشان دهنده ی عدم وجود دانش کافی در مورد آن است .
- موضوع زیبایی شناسی فرمی ، ارزشهای اشکال و سازه های محیط است .
- زیبایی شناسی نمادین با معانی تداعی کننده و لذت بخش محیط سروکار دارد.
موضوع زیبایی شناسی فرمی نقش و تاثیراشکال ، تناسبات ، ریتم ، مقیاس ، پیچیدگی رنگ و سایه روشن محیط ساخته شده و طبیعی و لذتی است که مردم از الگوهای مختلف جهان به خاطر مقاصد ابزاری یا معانی تداعی کننده آنها .
نظریه گشتالت و جزء بینی :
دریافت پیامهای بینایی اصولاً از دو طریق جزء بینی و یا به صورت گشتالت است .جزء بینی مثل دیدن تلویزیون و یا خواندن کتاب و گشتالت نیز که به صورت کلی بینی و یک روند کل به جزء است در معماری کاربرد دارد .
قانون برجستگی یا قانون شکل و زمینه اساس نظریه گشتالت است . قوانین گشتالت شامل موارد زیر است که البته به عناوین مختلف مطرح است ولی به طور کل همه بیانگر همین اصول است .
گشتالت درمانی یکی ازروشهای مشاوره است که فردریک پرزوهمسرش لورا آن راارائه دادند.پرزدریک خانواده یهودی متولدشد،وی بعدازاخذدرجه دکترای طب باسمت دستیارباکرت گلدشتاین وپل شیلدردرمؤسسات روانکاوی درمقام روانکاوکارمی کرد. اوازطریق تماسهای خود باورتایمر،تیلیچ،گلدشتاین، بیوبرو دیگر
صاحبنظران مجمع علمی وحرفه ای آلمان درسالهای دهه بیست وسی قرن بیستم میلادی موفق شدمقدمات گشتالت درمانی(Gestalt Therapy)راتدوین کند.
تعریف گشتالت درمانی:
آنچه که بنام گشتالت درمانی معروف شده است چیزتازه ای نیست،بلکه سازماندهی جدیدی است ازافکاری که ازقدیم الایام درزمینه های مختلف وجودداشته است.
به نظرمی رسدکه پرزدرتدوین نظریات خودازسه حوزه فکری خاص ومستقل تأثیرپذیرفته است که عبارتنداز:مکتب اصالت وجود،پدیدارشناسی اروپایی وروانشناسی گشتالت.درمکتب اصالت وجود،برتجارب زمان حال فرد،درروانشناسی گشتالت برادراک وکلی نگری ودرپدیدارشناسی برادراک فردازواقعیت تأکیدمی شود.درحالی که درگشتالت درمانی ضمن توجه به اهمیت تجربه،ادراک فردازهستی خوددرزمان حال برارگانیزم به عنوان یک کل،همچنین چگونگی ارتباط ارگانیزم بامحیط وچگونگی کسب تجربه ازجانب فردتأکیدمی شود(به عبارت دیگرتأکیدپرزرادراک وکل نگری وچگونگی واکنش فرددرمقابل پدیدها تأثیری است که پرزازمکاتب اصالت وجود،پدیدارشناسی وروانشناسی گشتالت گرفته است.درروانشناسی اصالت وجودتأکیدبرآن است که فرددرزمان حال چه تجربه ای دارد،درحالی که درگشتالت درمانی ضمن پذیرش اهمیت تجربه تأکیدبرآن است که فرددرزمان حال هستیش راچگونه درک می کند.تأکیدبرارگانیزم به مثابه یک کل وهمین طورتأکیدبرارتباط ارگانیزم بامحیط وفرایندتجربه فردازمفاهیم اساسی تفکرگشتالتی ومکتب اصالت وجوداست).
عنوان انگلیسی مقاله: gestalt psychology
عنوان فارسی مقاله: روانشناسی گشتالت
فرمت فایل ترجمه شده: WORD (قابل ویرایش)
فایل حاوی هم متن اصلی و هم متن ترجمه شده می باشد
تعداد صفحات فایل ترجمه شده: 5
گزیده ای از متن انگلیسی :
Main
school of psychology founded in the 20th century that provided the foundation for the modern study of perception. Gestalt theory emphasizes that the whole of anything is greater than its parts. That is, the attributes of the whole are not deducible from analysis of the parts in isolation. The word Gestalt is used in modern German to mean the way a thing has been “placed,” or “put together.” There is no exact equivalent in English. “Form” and “shape” are the usual translations; in psychology the word is often interpreted as “pattern” or “configuration.”
Gestalt theory originated in Austria and Germany as a reaction against the associationist and structural schools’ atomistic orientation (an approach which fragmented experience into distinct and unrelated elements). Gestalt studies made use instead of phenomenology. This method, with a tradition going back to Johann Wolfgang von Goethe, involves nothing more than the description of direct psychological experience, with no restrictions on what is permissible in the description. Gestalt psychology was in part an attempt to add a humanistic dimension to what was considered a sterile approach to the scientific study of mental life. Gestalt psychology further sought to encompass the qualities of form, meaning, and value that prevailing psychologists had either ignored or presumed to fall outside the boundaries of science.
The publication of Czech-born psychologist Max Wertheimer’s Experimentelle Studien über das Sehen von Bewegung (“Experimental Studies of the Perception of Movement”) in 1912 marks the founding of the Gestalt school. In it Wertheimer reported the result of a study on apparent movement conducted in Frankfurt, Germany, with psychologists Wolfgang Köhler and Kurt Koffka. Together, these three formed the core of the Gestalt school for the next few decades. (By the mid-1930s all had become professors in the United States.)
The earliest Gestalt work concerned perception, with particular emphasis on visual perceptual organization as explained by the phenomenon of illusion. In 1912 Wertheimer discovered the phi phenomenon, an optical illusion in which stationary objects shown in rapid succession, transcending the threshold at which they can be perceived separately, appear to move. The explanation of this phenomenon—also known as persistence of vision and experienced when viewing motion pictures—provided strong support for Gestalt principles.
Under the
Under the old assumption that sensations of perceptual experience stand in one-to-one relation to physical stimuli, the effect of the phi phenomenon was apparently inexplicable. However, Wertheimer understood that the perceived motion is an emergent experience, not present in the stimuli in isolation but dependent upon the relational characteristics of the stimuli. As the motion is perceived, the observer’s nervous system and experience do not passively register the physical input in a piecemeal way. Rather, the neural organization as well as the perceptual experience springs immediately into existence as an entire field with differentiated parts. In later writings this principle was stated as the law of Prägnanz, meaning that the neural and perceptual organization of any set of stimuli will form as good a Gestalt, or whole, as the prevailing conditions will allow.
Major elaborations of the new formulation occurred within the next decades. Wertheimer, Köhler, Koffka, and their students extended the Gestalt approach to problems in other areas of perception, problem solving, learning, and thinking. The Gestalt principles were later applied to motivation, social psychology, and personality (particularly by Kurt Lewin) and to aesthetics and economic behaviour. Wertheimer demonstrated that Gestalt concepts could also be used to shed light on problems in ethics, political behaviour, and the nature of truth. Gestalt psychology’s traditions continued in the perceptual investigations undertaken by Rudolf Arnheim and Hans Wallach in the United States.
Gestalt psychology (also Gestalt of the Berlin School) is a theory of mind and brain that proposes that the operational principle of the brain is holistic, parallel, and analog, with self-organizing tendencies; or, that the whole is different from the sum of its parts. The Gestalt effect refers to the form-forming capability of our senses, particularly with respect to the visual recognition of figures and whole forms instead of just a collection of simple lines and curves. The word Gestalt in German literally means "shape" or "figure."
Origins
Although Max Wertheimer is credited as the founder of the movement, the concept of Gestalt was first introduced in contemporary philosophy and psychology by Christian von Ehrenfels (a member of the School of Brentano). The idea of Gestalt has its roots in theories by Johann Wolfgang von Goethe, Immanuel Kant, and Ernst Mach. Wertheimer's unique contribution was to insist that the "Gestalt" is perceptually primary, defining the parts of which it was composed, rather than being a secondary quality that emerges from those parts, as von Ehrenfels's earlier Gestalt-Qualität had been.
Both von Ehrenfels and Edmund Husserl seem to have been inspired by Mach's work Beiträge zur Analyse der Empfindungen (Contributions to the Analysis of the Sensations, 1886), in formulating their very similar concepts of Gestalt and Figural Moment, respectively.
Early 20th century theorists, such as Kurt Koffka, Max Wertheimer, and Wolfgang Köhler (students of Carl Stumpf) saw objects as perceived within an environment according to all of their elements taken together as a global construct. This 'gestalt' or 'whole form' approach sought to define principles of perception -- seemingly innate mental laws which determined the way in which objects were perceived.
These laws took several forms, such as the grouping of similar, or proximate, objects together, within this global process. Although Gestalt has been criticized for being merely descriptive, it has formed the basis of much further research into the perception of patterns and objects (ref: Carlson, Buskist & Martin, 2000), and of research into behavior, thinking, problem solving and psychopathology.
Theoretical framework and methodology
The investigations developed at the beginning of the 20th century, based on traditional scientific methodology, divided the object of study into a set of elements that could be analyzed separately with the objective of reducing the complexity of this object. Contrary to this methodology, the school of Gestalt practiced a series of theoretical and methodological principles that attempted to redefine the approach to psychological research.
The theoretical principles are the following:
Principle of Totality - The conscious experience must be considered globally (by taking into account all the physical and mental aspects of the individual simultaneously) because the nature of the mind demands that each component be considered as part of a system of dynamic relationships.
Principle of psychophysical isomorphism - A correlation exists between conscious experience and cerebral activity.
Based on the principles above the following methodological principles are defined
گزیده ای از متن ترجمه شده :
مقدمه
روانشناسی گشتالت که در نخستین دهههای قرن بیستم در آلمان پدیدار شد، عنوان میکرد که افراد مستعد هستند که اطلاعات را به روشهای خاصی سازماندهی کنند. بسیاری بر این باورند که روانشناسان شناخت گرا ، بعدها با استفاده از این دیدگاه ، ”فرآیندهای سازمان یافته“ را تعریف کردند.
گشتالت (به آلمانی: Gestalt) نام یک مکتب درروانشناسی و نام گروهی کوچک از روانشناسان آلمانی پیرو این مکتب در قرن بیستم است که نظریات مکس ورتایمر را مبنای کار خود درزمینه بررسی یادگیری قرار دادند.
بنیانگذاران این نهضت مکس ورتایمر (۱۹۴۳-۱۸۸۰) و دو همکار دیگرش به نامهای ولفگانگ کهلر (۱۹۶۷-۱۸۸۷) و کورت کافکا (۱۹۴۱-۱۸۸۶) بودند و احتمالا این نهضت پس از انتشار مقاله مکس ورتایمر درباره حرکت آشکار در ۱۹۱۲ شکل گرفت.
ادوارد تولمن
تولمن که روانشناسی بنام در دوران جنبش رفتارگرایی بود، همانند رفتارگرایان بر اهمیت پژوهش عینی تاکید داشت؛ با این وجود، او در دیدگاه خود پیرامون ”فرایند فراگیری“ برای ذهن و خرد نقش قائل بود. برخی بر این باورند که تولمن نیز از روانشناسان گشتالت تاثیر پذیرفته بود.
ژان پیاژه
ژان پیاژه در دهه 1920 در شهر ژنو، پژوهشهای معروفی انجام داد که بیشتر بر ”شناخت شناسی“ متمرکز بود. او که روانشناس کودک بود، بیشتر پژوهش های خود را بر روی کودکان انجام می داد. پیاژه چند مرحله برای رشد شناختی کودکان معرفی نمود:
مرحله سوهشی - جنبشی (استفاده از قابلیتهای حسی و جنبشی)
مرحله پیش عملیاتی (استفاده از نمادها و پاسخ دهی به اشیا و حوادث، متناسب با اینکه فرد چگونه با این اشیا و حوادث روبرو شود)
مرحله رفتار واقعی (اندیشیدن منطقی)
مرحله رفتار دیسمند (اندیشیدن درباره اندیشیدن)