فرمت فایل :word(قابل ویرایش)
تعداد صفحات:247
پایان نامه کارشناسی
فهرست مطالب:
چکیده:
مفهوم خاتمیت :
یکی از القاب آن بزرگوار خاتم الانبیاء است. و خاتم به فتح تا یا به کسر تا، از نظر معنی تفاوتی ندارد و هر دو بمعنی تمامیّت و پایان هر چیزی است. از این نظر، عرب به انگشتر، خاتم به فتح تا می گوید چون انگشتر در آن زمان، مهر و به منزله امضای افراد بوده است و چون نامه ای را می نوشتند آخر آن را مهر می کردند. جای مهر انگشتر، آخر نامه بود و نامه با آن ختم می شد. خاتمیت پیامبر گرامی در اسلام از ضروریات است و هر که مسلمان است، می داند که پیامبر گرامی خاتم انبیا است و بعد از او تا روز قیامت پیامبری نخواهد آمد.
سرّ خاتمیت را در دو چیز می توان یافت:
1- دین اسلام با فطرات انسانها کاملاً مطابق است.
2ـ دین اسلام جامع الاطراف است و می تواند در هر زمانی و در هر مکانی و د رهر حالی جوابگوی جامعه بشریّت باشد. اسلام مدّعی است که هر چه جامعه بشریت از نظر دین احتیاج داشته گفته است.
وقتی چنین باشد، آمدن دین دیگری پس از اسلام لغو و بیهوده است. به عبارت دیگر، آمدن دین پس از دین دیگری به واسطه چند چیز است :
1ـ اینکه آن دین نتواند جامعه را اداره کند و ویژه برخی از زمانها باشد، و این محدودیّت چنانچه گفته شد در اسلام نیست. دلیل واضح آن مرجعیّت در اسلام است. شما نمی توانید فقه جامع الشرایطی را پیدا کنید که مطلبی از دین از او سؤال کنید و او در جواب بماند.
2ـانحراف یا تحریفی در دین قبلی پیدا شود. چنانچه دین نصرانیت و یهودیّت به اقرار خود آنان چنین است. این نقیصه در اسلام نیست و پروردگار عالم متعهد است که اسلام از این گونه نقایص مصون بماند.
3ـ زمینه اقتضایی برای آن دین باقی نماند. مثلاً، اگر دینی به اقتضای زمان به معنویات زیاد اهمیّت داده باشد تا در آنان تعادل ایجاد شود، وقتی حال تعادل پدید آمد آن دین خود از میان رفتنی است. تصوّر این مطلب در اسلام غلط است زیرا چنانچه گفتیم اسلام دینی است که با فطرت انسان صد در صد مطابقت دارد و همان طور که به معنویات اهمیّت داده است به همان مقدار به مادیات نیز اهمیت داده است .
این خلاصه ای از بحث خاتمیت بود، و پوشیده نیست که بحث خاتمیت بحثی مفصل و علمی است که در فراخور این نوشته نیست. ما در اینجا به همین مقدار اکتفا می کنیم.
اساس خاتمیت :
اساسا مساله خاتمیتخود یک مسالهاىاست که با زمان ارتباط دارد. نسخ شدن یک شریعت و آمدن شریعتدیگر به جاى آن، فقط و فقط به زمان بستگى دارد و الا هیچ دلیل دیگرىندارد. همه علما این را قبول دارند که رمز اینکه یک شریعت تا یک موقعمعینى هست و بعد، از طرف خدا نسخ مىشود، تغییر پیدا کردن اوضاعزمان و به اصطلاح امروز مقتضیات زمان است. بعد این سؤال پیش مىآیدکه اگر اینطور باشد، پس باید همیشه با تغییر مقتضیات زمان شریعت موجودتغییر بکند، بنابر این هیچ شریعتى نباید شریعتختمیه باشد و نبوت نبایددر یک نقطه معین ختم بشود. جواب این سؤال را دیشب عرض کردیم که کسانى کهاین سؤال را مىکنند در واقع دو چیز را با یکدیگر مخلوط مىکنند. خیالمىکنند معناى اینکه مقتضیات زمان تغییر مىکند فقط و فقط اینست که درجهتمدن بشر عوض مىشود و لذا باید پیغمبرى مبعوث بشود متناسب با آندرجه از تمدن یعنى پیشرفت علم و فرهنگ بشر. در صورتى که اینطورنیست. مقتضیات زمان به صرف اینکه درجه تمدن تغییر مىکند سببنمىشود که قانون حتما تغییر بکند. علت عمده اینکه شریعتى مىآیدشریعت قبل را نسخ مىکند، اینست که در زمان شریعت پیش مردم استعدادفرا گرفتن همه حقایقى را که از راه فهم باید به بشر ابلاغ بشود ندارند. تدریجاکه در مردم رشدى پیدا مىشود، شریعت بعدى در صورت کاملترى ظاهرمىشود و هر شریعتى از شریعت قبلى کاملتر است تا بالاخره به حدىمىرسد که بشر از وحى بىنیاز مىشود، دیگر چیزى باقى نمىماند که بشربه وحى احتیاج داشته باشد یعنى احتیاج بشر به وحى نامحدود نیست،محدود است، به این معنى که چه از لحاظ معارف الهى و چه از لحاظدستورهاى اخلاقى و اجتماعى یک سلسله معارف، مطالب و مسائل هستکه از حدود عقل و تجربه و علم بشر خارج استیعنى بشر با نیروى علمنمىتواند آنها را دریابد. چون علم و عقل قاصر است وحى به کمک مىآید.دیگر لازم نیست که بینهایت مسائل از طریق وحى به بشر القا بشود. حداکثرآن مقدارى که بشر به وحى احتیاج دارد، زمانى به او القا مىشود که اولاقدرت و توانائى دریافت آن را داشته باشد و ثانیا بتواند آن را حفظ ونگهدارى کند. اینجا مسالهاى هست که باید آن را در دنبال این مطلبعرض بکنم و آن اینست که یکى از جهات احتیاج به شریعت جدید اینستکه مقدارى از حقایق شریعت قبلى در دست مردم تحریف شده و به شکلدیگرى درآمده است. در حقیقتیکى از کارهاى هر پیغمبرى احیا و زندهکردن تعلیمات پیغمبر گذشته استیعنى قسمتى از تعلیمات هر پیغمبرىهمان تعلیمات پیغمبر پیشین است که در طول تاریخ در دست مردم مسخشده است، و این، تقریبا مىشود گفت که لازمه طبیعت بشر است که در هرتعلیمى که از هر معلمى مىگیرد، کم و زیاد کند، نقص و اضافه ایجاد مىکندو به عبارت دیگر آن را تحریف مىکند.