فرمت فایل : word(قابل ویرایش)
تعداد صفحات:49
فهرست مطالب:
۴-۱- مقدمه ۳
۴-۲- اندیشه سیاسی قدیم. ۴
۴-۳- بازتاب اندیشه علمی در تفکر هابز ۸
۴-۳-۱- غایت و طبع فلسفه و امتناع آن از هرگونه الهیات.. ۱۰
۴-۳-۲- اقسام علم و روش آنها ۱۴
۴-۳-۳- روش فلسفی هابز ۱۶
۴-۳-۴- جدال دو اندیشمند مدرن. ۱۹
۴-۳-۵- تبیین علی رفتار ۲۲
۴-۳-۱- تحول در نگاه سیاست در اندیشه هابز ۲۳
۴-۳-۲- اگزیستانس پیدا کردن سیاست: ۲۶
۴-۳-۳- اخلاق به مثابه ورود به علم سیاست.. ۲۸
۴-۳-۴- انسانشناسی هابز در علم سیاست.. ۲۹
۴-۳-۵- وضع طبیعی و اندیشه سیاسی هابز ۳۱
۴-۳-۶- کارکرد عقل در وضع طبیعی. ۳۳
۴-۳-۷- حق طبیعی و قانون طبیعی. ۳۴
۴-۳-۸- تأسیس دولت در اندیشة هابز ۳۶
۴-۳-۹- مفهوم قدرت در اندیشه سیاسی هابز ۴۰
۴-۳-۱۰- دین و سیاست در اندیشة هابز ۴۲
نتیجه ۴۶
۱- درک انسان به مثابه سوژه خردمند: ۴۸
۲- نگاه ریاضی گونه به جهان، منطق تجزیه - ترکیبی: ۴۸
۳- قابلیت تصرف در امور: ۴۹
۴- سیاست همچون امری صناعی. ۴۹
4-1- مقدمه
«علوم انسانی از تشبیه به علوم طبیعی آغاز کردند و جز این افقی نمیدیدند و چارهای نداشتند. پیروزی و کامیابی علوم طبیعی و در صدر آنها علم فیزیک، در فتح عرصههای طبیعت چندان کوبنده و دلربا بود که هیچ کس را دو دل نمینهاد که علم اگر هست همان علم روشمند طبیعت است و معیار علمیت را اگر از جایی باید وام کرد، آنجا عرصة علوم طبیعی است. جایی که زانوان کانت در برابر علم نیوتونی لرزید، و متافیزیک را به خاطر «زایندگی ملعونش» طعن زد و طرد کرد» و دیگر نمیشد با عینک متافیزیک به طبیعت نگاه کرد. زیرا که طبیعت ریاضی گونه دیده میشد.
گسترش غیرمذهبی در عصر ما که معروف به انفجار شناخت یا پیروزی عقلانیت علمی یا تکنولوژی است، مولود این انقلاب علمی بود. ذهن انسان قادر است که عمق و ژرفای عالم طبیعی را با علم و تکنولوژی یعنی با شناخت عملکرد داخلی ملکول و وضعیت فضای بیرونی فیزیک و شیمی بدست بیاورد.
بینش علمی مدرن با فروپاشی جهان میانه همراه شد. به عبارت دیگر، فروپاشی جهان عصر میانه نه تنها طرز برخورد جدیدی از طبیعت بنیادی نهاد، بلکه تلاشها و کوششهای جدیدی را برای فهم از خود نیز مهیا و آماده کرد. از هنگامی که خداوند دیگر بیواسطه در آفرینش درک نمیشد، برای متکلمین و معتقدان ضروری میباشد، که به طور کلی تأکید بیش از اندازهای بر وحی خداوندی کنند که کلامش حاوی کتاب مقدس است، وحیای که تنها برای انسان در میان همه مخلوقات بدلیل توانایی در زبان قابل فهم است. این گرایش منجر به این شد تا برای درک آن نگاه هرمنوتیکی یا تفسیری از کتاب مقدس به عمل آورند، این مسئله در طول رفورم و پست رفورم بوده است.
پس، بینش علمی، در قلمروی تحقیق تجربی است و آن ناشی از تلاشی است تا جهان را چنانچه ما آن را دریافت میکنیم، بفهمیم، پیشبینی کنیم و رویدادهای قابل مشاهده را تبیین کنیم و قوانین طبیعت را صورتبندی کنیم.
در اینجا به اندیشه سیاسی قدیم میپردازیم. زیرا که اندیشه سیاسی مدرن در برابر آن معنا پیدا میکند.
4-2- اندیشه سیاسی قدیم
به نظر افلاطون و ارسطو، قدرت سیاسی جدا از جامعه نیست. قدرت سیاسی یعنی جامعه، قدرت سیاسی عبارت از کل قدرت جامعه است و تنها به دلیل فنونی که در آن به کار میرود از دیگر مناسبات ممتاز میشود. بر طبق این نظر، بین دولت و جامعه یا اقتصاد و سیاست یا اخلاق و سیاست یا دین و سیاست یا فرهنگ و سیاست، فرقی نیست. انسان یعنی شهروند، هر فعالیت جامعه یا شهروندان جامعه دارای ماهیت سیاسی است. شهروند فقط از راه فعالیت سیاسی به اشعه ادعای خویش تحقق میبخشد و تنها به برکت سیاسی به مرتبه انسانی دست مییابد.
در واقع، علم سیاست از نظر ارسطو و افلاطون معطوف به تأمین و توسعه فضیلت و سعادت بود. دین، سیاست و زندگی از یکدیگر جداییناپذیر بودند. منصب دینی و روحانی اصلاً منصب سیاسی تلقی میشد. خیر فردی از خیر جامعه جداییناپذیر بود و اخلاق جزء جداییناپذیر سیاست به شمار میرفت.
آنچه حائز اهمیت است و این پایان در مقابل آن درصدد تبیین علم سیاست جدید میباشد، این است که جامعه و فرایت به هیچ روی به عنوان پدیدههای مجزا مورد شناسایی قرار نمیگرفتند. هیچ چیزی سوای دولت - شهر وجود نداشت. حوزه زندگی خصوصی و حقوق و آزادیهای فردی متصور نبود. افراد تنها به عنوان شهروندان تمام عیار مدعی حقوق بودند و تمیز میان حقوق عمومی و خصوصی قابل تصور نبود. قانون جزئی از مذهب،اخلاق و اصول اداره دولت - شهر به شمار میرفت. در اندیشه قدیم، شهر نسبت به فرد اولویت داشت.
پس، اندیشه قدیم یک اندیشه خیهای بوده است که در آن نظمی مقدس و قابل احترام ارائه میشود و هر کس که هماهنگ با نظم فوق باشد، مصداق راستی است، وگرنه، دروغ تلقی میشود. در جهان خیهای به تعبیر ونیست، سیاست هم جزئی از این نظم جهانی تلقی میشود. هم چنانکه خداوند واحد و یگانهای بر جهان حاکم است، دولتهای این جهان نیز ملک حاکم واحدی به شمار میروند، که همچون پدر بر خانواده حکومت میکنند، پادشاه همچون سر در بدن وراعی، رعایا است، به همانگونه که خداوند نظر مشورتی و با توافق و رضایت مدارج «پایین» خلقت را جویا نیست، پادشاهان اصیل و واقعی نیز نباید به دنبال کسب رضایت و موافقت اتباع خود باشند.
«بلوم» نیز در رابطه با اندیشه سیاسی قدیم اظهار میدارد: «از افلاطون تا ماکیاول چنین انگاشته میشد که نیکمردان، قوانین خوب تدوین میکنند و این قوانین خوب به نوبه خود مردانی نیک میپروراند و از همین جا سعادت عمومی تأمین میگردد. در این زمینه آزادی افسری بر تارک نظم افلاطونی بود و خدایان و انسانها در آن سهیم بودند.»
اما علم سیاست جدید با فلسفه سیاسی کلاسیک در این مسئله متمایز بود که علم سیاست جدید دیگر نسبت به سوالی که راهبرد فلسفه سیاسی کلاسیک بود، توجهی ندارد. منظور سوال درباره بهترین نوع حکومت یا بهترین نظم سیاسی است. اما علم سیاست عمدتاً به سوالهایی توجه دارد که برای فلسفه سیاسی کلاسیک از اهمیت بسیار کمتری برخوردار است و آن مسئله روش و متدلوژی است.
با وجود آنکه علم سیاست زاده سده بیستم است، اما پایههای آن در تجربهگرایی سده هفدهم گذاشته شد. سدهایی که «علم را ابزار کسب دانش و شناخت از راه مشاهده، تجربه و آزمایش و اندازهگیری میدانند.»
هابز تحت تأثیر علم جدید به نوشتن لویاتان پرداخت که یکی از عالیترین آثار فلسفه سیاسی انگلیسی میباشد. و مانند هر شاهکاری، مطالعه دیدگاههای آن اقناعکننده است. برای مثال، هابز تبیین ادراک یعنی دغدغه معرفتشناختی، عمل ذهن و نقش قدرت سیاسی در جامعه را مورد توجه قرار میدهد. برای نظریهپردازان سیاسی، اهمیت لویاتان عمدتاً از این آخرین دغدغه بوجود میآید، یک گزارش از ماهیت حاکمیت و ضرورت قدرت اجبارگر برای ثبات جامعه میباشد.
لویاتان با بحث روانشناسی آغاز میشود و از روانشناسی ادامه مییابد و به سیاست ختم میشود. فرض بنیادین هابز آن بود که ماده در حرکت است. این قسمت ظاهراً یک نقش بزرگی در ویژگی هابز به عنوان «التزام ماتریالیستی» نقش داشته است.
در زیر روانشناسی، جنبه «هستیشناسانه» وجود دارد. هستیشناسی علم وجود به نحو کلی است و واژه هستیشناسانه در اینجا دلالت بر تصور هابز از ذات هستی دارد. هابز را معمولاً و به درستی مادهگرا میدانند و معنای هابزی مادهگرایی این است که هر واقعیتی به تمامی بر حسب مکان، زمان و وانین علیت قابل تعریف است. هستی ترکیبی از اشیاء متحرک است. هر واقعیتی، موقعیتی مشخص در مکان و زمان دارد و قوانین فیزیکی تغییرناپذیر بر آن حاکم است هر فرد انسانی یکی از اجزاء سازنده عالم است. وی از چیزهایی مانند سنگ و درخت پیچیدهتر است اما با آنها تفاوت ماهوی ندارد.
هابز در فصل اول لویاتان سعی میکند تا تبیین کند که چطور حواس ما به حرکت در اشیاء بیرون از ما پاسخ میدهد، احساس بوجود میآورد که ما تجربه میکنیم. اندیشه حرکت بعداً در بحث هابز از میل و تنفر به کار برده میشود؛ ما به سوی بعضی از اشیاء جذب میشویم و از بعضی دیگر متنفر. ما به اشیایی که جذب میشویم نام «خوب» و از اشیایی که متنفر هستیم نام «بد» میدهیم.