فرمت فایل : word(قابل ویرایش)
تعداد صفحات:39
فهرست مطالب:
طبقات اجتماعی؛ لازم و زاید
زیرنویسها
فرماسیون اجتماعی – اقتصادی
فارمر(Farmer )
فرهنگ (Culture )
فئودالیسم (feodalisme )
کاپیتولاسیون ( Capitulation )
کارگر کشاورزی
کشورهای ثروتمند و کشورهای فقیر
کمون اولیه
کمونیسم (communisme)
کولاک (روسی)
کشورهای ثروتمند و کشورهای فقیر
" اقتباس آزاد از کتاب جامعه شناسی سیاسی دکتر حسین بشیریه بخش ارتش و سیاست"
مقدمه :
مباحث نظری :
انگیزه های دخالت ارتش در سیاست:
طبقات اجتماعی؛ لازم و زاید
این سؤال غالبا مطرح میشود که وجود طبقات مختلف جامعه تا چه حد مفید و یا حتی لازم است؟ پاسخ به این سؤال طبعا برای هر دوره تاریخی متفاوت است. بیشک زمانی بود که اشرافیت ناحیهای یک رکن اجتناب ناپذیر و ضروری جامعه را تشکیل میداد. اما این به گذشتههای بسیار بسیار دور برمیگردد. سپس زمانی فرا رسید که یک طبقه متوسط سرمایهدار، یا بقول فرانسویان "بورژوازی"، با ضرورتی به همان اندازه اجتناب ناپذیر سر برآورد، علیه اشرافیت ناحیهای به مبارزه برخاست، قدرت سیاسی آن را در هم شکست، و بنوبه خود (قدرت) غالب اقتصادی و سیاسی شد. اما از زمان پیدایش طبقات، هرگز نشده است که جامعه از وجود یک طبقه کارگر بینیاز باشد. (هر چند) اسم، یعنی جایگاه اجتماعی این طبقه عوض شده است؛ سِرفها[١] جای بردهها را گرفتند، و سپس جای خود را به کارگران آزاد سپردند - آزاد، یعنی آزاد از بندگی ولی در عین حال آزاد از هرگونه مایملکی در این دنیا بجز نیروی کار خویش. اما قضیه روشن است؛ علیرغم هر تغییری که در صفوف بالاییها و غیرتولیدکنندگان جامعه پدید آمد، جامعه نمیتوانست بدون وجود یک طبقه تولیدکننده به حیات خود ادامه دهد. پس وجود چنین طبقهای تحت هر شرایطی لازم است، هر چند که باید زمانی فرارسد که این دیگر یک طبقه نباشد، بلکه تمام جامعه را شامل شود.
باری، وجود هر یک از این سه طبقه در حال حاضر چه ضرورتی دارد؟
درباره اشرافیت زمیندار حداقلی که میتوان گفت این است که در انگلستان وجودش از لحاظ اقتصادی بیفایده است، و در ایرلند و اسکاتلند با گرایشات سکنهزدایی خود حکم عَدویِ سبب خیر را پیدا کرده است. فرستادن مردم به آنسوی اقیانوس (اطلس) یا به کام گرسنگی، و آوردن گوسفند و گوزن بجای آنها - این تمام هنری است که ملاکین ایرلند و اسکاتلند میتوانند مدعی داشتنش شوند[٢]. بگذار قدرت رقابت آمریکاییان در زمینه مواد غذایی گیاهی و حیوانی کمی بیشتر شود، آنوقت اشرافیت زمیندار انگلیسی، دستکم آنهایی که پشتشان به مستغلات شهریشان گرم است و وُسعشان میرسد، هم همان کار را خواهند کرد. القصّه، رقابت آمریکایی در زمینه مواد غذایی بزودی ما را نجات خواهد داد. و ما نَفَسِ راحتی خواهیم کشید - چرا که عملکرد سیاسی این اشراف (در حال حاضر)، در مجلس عوام و اعیان هر دو، یک دردسر تمام معنا برای همه ملت است.
اما طبقه متوسط سرمایهدار، طبقه روشن و لیبرالی که امپراتوری مستعمراتی بریتانیا را بنیان گذارد و آزادی (نوع) انگلیسی را برقرار کرد، چطور؟ - طبقهای که اصلاح پارلمانی ١٨٣١ را به اجراء گذاشت[٣]، "قوانین غلّه" را لغو کرد[٤]، و مالیاتها را یکی پس از دیگری کاهش داد؛ طبقهای که صنایع غولپیکر، ناوگان عظیم تجاری، و سیستم همواره در حال گسترش راهآهن انگلستان را بوجود آورد و کنترل آنها را هنوز بدست دارد. وجود چنین طبقهای حتما باید دستکم به اندازه طبقه کارگری که اداره و از پیشرفتی به پیشرفت دیگر هدایت میکند، لازم باشد.
کار اقتصادیای که طبقه متوسط سرمایهدار انجام داده است به یقین این بوده که نظام نوین صنایع بخاری و وسایل ارتباطی بخاری را بوجود آورد، و هر مانع اقتصادی و سیاسی را که بخواهد رشد آن نظام را کُند یا سدّ کند در هم بکوبد. بیشک تا وقتی که طبقه متوسط سرمایهدار چنین کارکردی داشت، تحت شرایط آن روز طبقه لازمی بود. اما آیا هنوز هم چنین است؟ آیا هنوز هم آن کار اساسی و ضروریش یعنی اداره کردن و رشد دادن تولید اجتماعی برای نفع کل جامعه بطور کلی را انجام میدهد؟ بگذارید ببینیم.
از وسایل ارتباطی شروع کنیم. در اینجا تلگراف را میبینیم که در دست دولت است. راهآهن و بخش بزرگی از کشتیهای بخاری اقیانوسپیما در مالکیت نه افراد سرمایهدار که اداره بنگاه خود را در دست دارند، بلکه درمالکیت شرکتهای سهامیای قرار دارد که ادارهشان بدست کارکنان مواجب بگیر، یعنی در دست مستخدمینی است که از لحاظ موقعیت در اساس موقعیت کارگران ارشد با دستمزد بهتر را دارند. و اما مدیران و سهامداران؛ این دو گروه هر دو خوب میدانند که گروه اول هر چه کمتر در امر اداره بنگاه، و گروه دوم هر چه کمتر در امر نظارت دخالت کند، برای بنگاه بهتر است. یک نظارت سرسری و اغلب تشریفاتی، الحق تنها کاری است که برای مالکین سرمایهدار این مؤسسات باقی مانده. بدین ترتیب میبینیم که برای مالکین سرمایهدار این مؤسسات عظیم کاری جز این نمانده است که هر شش ماه یکبار قبوض سود سهام خود را نقد کنند. نقش اجتماعی سرمایهدار در اینجا به مستخدمین مزدبگیر انتقال یافته است، اما او همچنان پول کارهایی را که انجام نمیدهد، بشکل سود سهامش بجیب میزند.
اما برای سرمایهداری که وسعت بنگاههای مورد بحث از کار اداره آن "بازنشسته"اش کرده، هنوز کاری باقی مانده است؛ خرید و فروش سهام در بورس. سرمایهداران "بازنشسته" یا در واقع فلسفه وجودی خود را از دست داده ما، از سر بیکاری به این معبد زر میروند و تا رمق دارند قمار میکنند. آنها با این نیّت حساب شده به بورس میروند که پول بجیب بزنند، پولی که (پیش از این) تظاهر میکردند با کار خود درمیآورند؛ هرچند، آنها مدعیاند که سرچشمه هر دارایی کار و پسانداز است - سرچشمهاش شاید، ولی سرانجامش یقیناً این نیست. چه مُزوّرانه است بستن اجباری قمارخانههای کوچک، در حالی که جامعه سرمایهداری ما بدون یک قمارخانه عظیم بعنوان مرکز این جامعه، که در آن میلیون میلیون بُرد و باخت میشود، امورش نمیگذرد! در اینجا وجود سرمایهدارِ "بازنشسته"ِ سهامدار، الحق دیگر نه تنها زائد بلکه مزاحم به تمام معناست.