تاریخ ولادت:
در بسیاری از تواریخ ولادت آن حضرت را در عام الفیل – یعنی همان سالی که ابرهه با پیلان جنگی برای ویران ساختن شهر مکه آمد – نقل کرده اند که تازه سؤال می شود عام الفیل چه سالی بوده ؟
قول قطعی و مسلّمی در این باره ذکر نشده است . و البته مشهور میان علمای شیعه رضوان الله علیهم آن است که آن حضرت در شب جمعه هفدهم ربیع الاول به دنیا آمده است .
پدر و مادر رسول خدا
«آمنه» دختر «وهب» بن عبد مناف بن زهرة بن کلاب» که ده سال و به قولى ده سال و اندى پس از واقعه حفر زمزم، و یک سال پس از آن که «عبد المطلب» براى آزادى «عبد الله» از کشته شدن صد شتر فدیه داد، به ازدواج «عبد الله» در آمد.
پدر رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم :عبد الله بن عبد المطلب، مادرش: «فاطمه» دختر «عمرو بن عائذ بن عمران ابن مخزوم» است، یکى از پنج فاطمهاى که در نسب رسول خدا بودهاند (1) . «أبو طالب» و «زبیر بن عبد المطلب» و پنج نفر از دختران «عبد المطلب» جز «صفیه» مادر «زبیر» از همین بانو تولد یافتهاند، کنیه «عبد الله» را: «أبو قشم» و «أبو محمد» و «ابو احمد» و لقبش را: «ذبیح» نوشتهاند.
«عبد الله» پدر رسول خدا در بیست و پنج سالگى، در مدینه نزد دائىهاى پدرش طایفه «بنى النجار» در خانهاى معروف به «دار النابغه» وفات کرد (2) به قول مشهور، وفات وى پیش از میلاد رسول خدا روى داد، اما یعقوبى همین قول مشهور را خلاف اجماع گفته، و به موجب روایتى از «جعفر بن محمد» علیهما السلام، وفات او را دو ماه پس از ولادت رسول خدا دانسته (3) و سپس قول یک سال پس از میلاد را هم از کسانىنقل کرده است: قول 28 ماه پس از میلاد و قول هفت ماه پس از میلاد هم نقل شده است
علت وفات عبد الله را در مدینه چنین نوشتهاند که براى تجارت با کاروان قریش رهسپار شام شد، و در بازگشتن از شام در اثر بیمارى، در مدینه در میان «بنى عدى بن النجار» توقف کرد، یک ماه بسترى بود، و چون کاروان قریش به مکه رفتند و «عبد المطلب» از حال وى جویا شد، بزرگترین فرزند خود حارث را نزد وى به مدینه فرستاد، اما هنگامى «حارث» به مدینه رسید که «عبد الله» وفات کرده بود.
به قول واقدى: از «عبد الله» کنیزى به نام «أم ایمن» و پنج شتر و یک گله گوسفند و به قول ابن اثیر: شمشیرى کهن و پولى نیز به جاى ماند که رسول خدا آنها را ارث برد .
مادر سول خدا صلى الله علیه و آله و سلم :«آمنه» دختر «وهب» بن عبد مناف بن زهرة بن کلاب» که ده سال و به قولى ده سال و اندى پس از واقعه حفر زمزم، و یک سال پس از آن که «عبد المطلب» براى آزادى «عبد الله» از کشته شدن صد شتر فدیه داد، به ازدواج «عبد الله» در آمد، و شش سال و سه ماه پس از ولادت رسول خدا ، در سفرى که فرزند خویش را به مدینه برده بود تا خویشان مادرى وى (از طرف مادر عبد المطلب) یعنى «بنى عدى بن النجار» او را ببینند، هنگام بازگشتن به مکه در سى سالگى در «أبواء» وفات کرد و همانجا دفن شد. «علامه مجلسى» مىگوید: شیعه امامیه بر ایمان «أبو طالب» و «آمنه» دختر «وهب» و «عبد الله بن عبد المطلب» و اجداد رسول خدا تا آدم علیه السلام اجماع دارند .
ازدواج با خدیجه
خدیجه ( س ) دختر خویلد بود و از طرف پدر با رسول خدا ( ص ) عموزاده و نسب هر دو به قصّی بن کلاب می رسید .
خدیجه از نظر نسب از خانواده های اصیل و اشراف مکه بود . از این رو وقتی بزرگ شد خواستگاران زیادی داشت . بنا به نقل اهل تاریخ سرانجام او را به عقد عتیق بن عائد مخزومی در آوردند ، ولی چند سالی از این ازدواج نگذشته بود که عتیق از دنیا رفت و سپس شوهر دیگری کرد که او را ابوهاله بن منذر اسدی می گفتند .
خدیجه از شوهر دوم دختری پیدا کرد که نامش را هند گذارد و بدین جهت خدیجه را امّ هند می نامیدند .
شوهر دوم خدیجه نیز پس از چند سال از دنیا رفت و دیگر تا سن چهل سالگی شوهر نکرد ، تا وقتی که به ازدواج رسول خدا ( ص ) درآمد .
در پاره ای از تواریخ است که ابوطالب مهریة خدیجه را بیست شتر قرار دارد و در تاریخ دیگری است که مهریه پانصد درهم پول بوده است . خداوند از خدیجه دو پسر و چهار دختر به آن حضرت عنایت فرمود .
پسران آن حضرت عبارت بودند از قاسم و عبدالله و دختران : زینت ، ام کلثوم ، رقیه و فاطمه زهرا ( س )
بعثت رسول خدا ( ص )
چهل سال از عمر رسول خدا ( ص ) گذشته بود که به طور آشکار فرشتة وحی به آن حضرت نازل شد و آن بزرگوار به نبوت مبعوث گردید .
بیست و هفت روز از ماه رجب گذشته بود و رسول خدا ( ص ) در غار « حرا » به عبادت مشغول بود . روز دوشنبه بود و حضرت خوابیده بود . رسول خدا ( ص ) دو فرشته را در خواب دید که وارد غار شدند و یکی در بالای سر آن حضرت نشست و دیگری پایین پای او ، آنکه بالای سرش نشست نامش جبرئیل و آن که پایین پای آن حضرت نشست نامش میکائیل بود .
محمد ( ص ) بارها فرشتگان را در خواب دیده بود و در بیداری نیز صدای آنها را می شنید که با او سخن می گفتند , ولی این نخستین بار بود که آشکارا فرشتة الهی را پیش روی خود می دید . گفته اند در این وقت جبرئیل ورقه ای از دیبا به دست او داد و گفت : « اقراء » یعنی بخوان .
فرمود : چه بخوانم ! من که نمی توانم بخوانم !
برای بار دوّم و سوّم همین سخنان تکرار شد و برای بار چهارم جبرئیل گفت :
بخوان به نام پروردگارت که ( جهان را ) آفرید ، ( خدایی که ) انسان را از خون بسته آفرید ، بخوان و خدای تو مهمتر است ، خدایی که ( نوشتن را به وسیلة ) قلم بیاموخت .
پیغمبر بزرگوار الهی به خانه بازگشت و به خاطر آنچه دیده و شنیده بود دگرگونی زیادی در حال آن حضرت پدیدار گشته بود .
شامل 38 صفحه word
دانلود تحقیق زندگانی پیامبر