فرمت فایل : word(قابل ویرایش)
تعداد صفحات:110
چکیده:
زندگانی، احوال، افکار و اثار جلال الدین محمد مولوی
مولانا جلال الدین محمد مولوی فرزند سلطان العلماء بهاء الدین بن محمد بن حسین خطیبی در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ تولد یافت. پدرش سلطان العلماء بهاء الدین محمد، مشهور به بهاء ولد (543-628 ه. ق) از عرفا و خطبای معروف و از مریدان عارف بزرگ شیخ نجم الدین کبری بود.
در سال 610 ه. ق، به هنگامی که جلال الدین شش ساله بود، پدرش بهاء ولد، به سبب اختلاف با امام فخریرازی و رنجش از خوارزمشاهء با خاندان و گروهی از یارانش به ترک بلخ گفت و بسوی غرب ایران رهسپار شد. نخست از راه نیشابور و بغداد به مکه رفت، از آنجا به شام روی نهاد و سپس به اسیای صغیر رهسپار شد. مدتی در ارزنجان(ترکیه) رحل اقامت افکند، بعد به ملطیه(ترکیه) رفت و پس از چهارسال سکونت در آن شهر، به لارنده(ترکیه) عزیمت کرد و هفت سال در آنجا بسر برد، و در همین شهر، به هنگامی که جلال الدین هیجده ساله بود، سلطان العلماء، گوهر خاتون دخترخواجه لالای سمرقندی را به عقد جلال الدین محمد درآورد. ثمره این ازدواج بهاء الدین محمد، مشهور به سلطان ولد وعلاء الدین محمد بودند.
در این زمان، سلطان العلماء که در آسیای صغیر به سبب پارسایی و وقوف به علوم و فنون شهرت یافته بود،به دعوت علاءالدین کیقباد سلجوقی(616-634) به قونیه(= کونیا، شهری در جنوب کشور ترکیه) روی نهاد، در انها شهر اقامت گزید و مجلس وعظ و بحث برقرار ساخت که هر روز گروه کثیری از طالبان، برای درک فیض در آنجا گرد می آمدند.
قونیه پایتخت سلاجقه روم و مرکز دانشمندان و صوفیان بود و بزرگانی همچون فخر الدین عراقی، صدر الدین قونوی، شرف الدین موصلی، نجم الدین رازی و دیگران، در آن شهر می زیستند. سلطان العلماء پس از مدتی اقامت در قونیه، وعظ و ارشاد و تالیف کتاب معارف بهاء ولد که دارای نثری زیبا و شاعرانه است، به سال628 درگذشت و بدین هنگام که مولانا بیست و چهار ساله بود، بنا به وصیت سلطان العلماء یا به درخواست سلطان علاء الدین کیقباد و یا خواهش مریدان، تا ورود برهان الدین محقق ترمذی، حدود یک سال به وعظ و تدریس علوم شرعیپرداخت.
برهان الدین محقق ترمذی که از سادات حسینی ترمذ و از مریدان و دوستداران بهاء ولد بود و به هنگام مهاجرت وی در بلخ نبود، به طلب سلطان العماء (بهاء ولد) به روم (روم شرقی= ترکیه کنونی) عزیمت کرد و چون بدانجا رسید یک سال از وفات پیر و مرشد وی می گذشت(629).
بنابر روایات مناقب العارفین، سید برهان الدین، مولانا را در علوم گوناگون آزمود و بیدرنگ به تربیت او پرداخت و مولوی را برای فراگرفتن علوم ادبی و شرعی ترغیب به مسافرت حلب کرد.
مولانا در شهر حلب نزد کمال الدین ابن العدیم فقیه مشهور به تحصیل در فقه حنفی پداخت و سپس برای تکمیل تحصیلات، روی به دمشق نهاد و چهار سال در آن شهر زیست و گویا در همانجا به دیدار محلی الدین العربی توفیق یافت.
پس از هفت سال تحصیل علوم ادبی و شرعی، مولانا دیگر بار به قونیه بازگشت و با استقبال علما و مریدان روبرو شد(637) و آنگاه به اشارت سید برهان الدین، مدتی به ریاضت پرداخت و دیری نپایید که سید، وجود او را بیغش و تمام عیار و بی نیاز از ریاضت و مجاهدت یافت. «سر به سجده شکر نهاد و حضرت مولانا را در کنار گرفت و بر روی مبارک او بوسه ها افشان کرد و گفت: در جمیع علوم عقلی و نقلی و کشفی و کسبی، بی نظیر عالمیان گشتی…»
بدینترتیب معلوم می شود که زمینه تربیت و تعلیم مولانا از طریق سید برهان الدین محقق ترمذی به سلطان العلماء و از او به مشایخ کبراویه می رسد. افلاکی نسبت خرقه مولوی را در پایان به معروف کرخی می رساند و می نویسد: «مولانا در مدت نه سال مصاحبت با برهان محقق، به درجات کمال معنوی و عرفانی رسیده و تربیتها یافته بود»
این دوران سلوک تا سال 638 که نیز زمان وفات برهان الدین است ادامه یافت و در این هنگام که مولانا سی و چهار ساله بود، دیگر با رسمت ارشاد و وعظ یافت و تا سال ملاقات با شمس تبریزی(642) مدت پنج سال به سنت پدرانش به تدریس فقه و علوم شرعیه پرداخت، و به سبب زهد و علم بسیار، از سوی مردم، پیشوای دین و ستون شریعت احمدی خوانده شد و به گفته سلطان ولد فرزند مولوی، شمار مریدانش بسیار فزونی گرفت.
سال 642 مصادف است با ورود شمس به قونیه و دیدار مولوی با او، که موجب پدید آمدن تحولی بزرگ در احوال و اندیشه های مولانا شد و مسیر زندگانی و افکار او را دچار تغییر عظیم ساخت.
افلاکی در مناقب العارفین و جامی در نفحات الانس نام این ژولیده عارف واصل را شمس الدین محمد بن ملک داد تبریزی ذکر کرده اند. شمس نخست از مریدان شیخ ابوبکر زنبیل بافت تبریزی بود که پس از وصول به مرتبه کمال، راه سفر در پیش گرفته بود. از این شهر بدان شهر می رفت و بای دیدار اهل طریق به هر سو روی می نهاد. وی اززاهدان ریایی و دینداران ظاهری روی برتافته و برای حصور حقیقت به سیر در آفاق وانفس پرداخته بود.نخست جامه ای درشت از نمد سیاه بر تن می کرد و در سفرها خود را به زی بازرگانان در می آورد، اما در خانه جز گلیمی مندرس و کوزه ای شکسته نداشت.
جلال الدین محمد پس از ملاقات با شمس، دگرگون گشت، مجلس درس و تذکیر و وعظ به یک سو نهاد و دریافت که جذبه شوق شمس و سخنان آتشین، و گرمی انفاس شورانگیز او راه وصول به سرچشمه کمال حقیقی و معرفت واقعی را بازیافته است. به دامن شمس درآویخت و دیده از دیدار غیر فروبست. به ترک زهد و عبادت گفت و سماع و رقص در پیش گرفت. اشعار عاشقانه و عارفانه سرود، حالتی دیگر یافت که نه خود آن را می شناخت و نه یاران و مریدان.
طالبان مصاحبت و تربیتش امید از دل برکندند و مریدان از غیبتش به خشم آمدند. از هر سو زبان اعتراض گشوده شد و تیرهای ملامت باریدن گرفت، بدانگونه که شمس در 21 شوال 643 به سبب آزار یاران و مریدان مولانا و ناخشنودی دیگران، پس از شانزده ماه مصاحبت با مولوی، ناگزیراز ترک قونیه شد و به دمشق رفت. مولوی که از انوار حیات بخش شمس جدا مانده و حیران و پریشان شده بود، به هر سو کس فرستاد، تا سرانجام شمس را در دمشق بایافتند و او به استدعای سلطان ولد فرزند مولوی، که در جست و جوی شمس به دمشق رفته بود، به قونیه روی نهاد و جلال الدین را از حسرت فراق و سوز دل باز رهانید.
بازگشت شمس تبریزی، دیگر بارخشم مردم قونیه و مریدان مولانا را برانگیخت که جمله، شمس را ساحر خواندند و قصد آزارش کردند و مردم نادان نیز فتنه را دامن زدند و بدگویی آغاز کردند و سرانجام، شمس از روی بددلی و جهل، به دست گروهی از مریدان کینه توز مولانا و مردم عوام که گویا علاء الدین، فرزند مولوی نیز در میان آنان بود، پنهانی کشته شد.
افلاکی و جامی نیز این واقعه را نقل کرده اند که بر اثر غوغای خلق، مردم عوام شمس را بیرون خانه مولانا به قتل رساندند(645) و در این هنگام مولانا چهل و یک ساله بود.
مولف الجواهر المضیئه در قتل شمس به دست مردم قونیه ویاران مولانا تردید روا داشته و نوشته است که شمس غیب کرده و از نظر مردم ناپدید شده است. اما از این میان، روایت ولدنامه درست تر بنظر می رسد که گوید: چون مریدان قصد آزار شمس الدین کردند، وی پریشان خاطرگشت و پنهانی از قونیه بیرون رفت و قصد کرد که دیگر بدان شهر بازنگردد.
مولانا دیگر باراز این واقعه آزرده دل شد. دو سال در جست و جوی شمس کسانی به این سو و آن سو فرستاد و خود دوبار به دمشق رفت و سرانجام از یافتن شمس الدین امید از دل برکند. بنابراین، خروج پنهانی شمس از قونیه،درست تر از سایر روایات بنظر می رسد.
به گفته افلاکی در مناقب العارفین، مولانا پس از غیبت یا هجرت شمس، سخت بیقرار شد. پیوسته آههای دردناک از دل برمی آورد،گاهی بر بام و گاه در صحن مدرسه می گشت و این رباعی را با سوز دل می خواند:
از عشق تو هر طرف یکی شب خیزی شب گشته ز زلفین تو عنبر بیزی
نقاش ازل نقش کند هر طرفی از بهر قرار دل من تبریزی
همواره دیده بر راه می داشت و از هر کس احوال شمس می پرسید:
لحظه ای قصه کنان قصه تبریز کنید لحظه ای قصه آن غمزه خونریز کنید
از گزند حاسدان اندوهی جانکاه بر او چیره گشته بود. بی اختیار و پریشان خاطر بود، از جست و جو باز نمی ایستاد و درآرزوی دیدار مجدد شمس، می سوخت. چندی عزلت می گزید و باز از شوق یافتن دلدار، گام پیش می نهاد،تا سرانجام بر اثر مصاحبت یارانی یکدل همچون صلاح الدین فریدون زرکوب(م 657) و سپس حسام الدین حسن بن محمد چلبی (م 683) آرام و قرار یفت و به تحریض و خواهش همین حسام الدین بود که به نظم مثنوی همت گماشت و زندگانی شاعری او از همین زمان آغاز گشت(645 ه) که بدنبال تربیت پدر و تحصیلات طولانی و مصاحبت شمس و ارشاد برهان الدین محقق ترمذی به مرتبه انسانی کامل و عارفی واصل رسیده بود. وی بقیت دوره زندگانی را وقف ارشاد سالکان طریق کرد، در خانقاهها به تربیت مریدان پرداخت و دسته جدیدی از متصوفه را که به مولویه مشهور شدند بوجود آورد.
دیری نپایید که بر اثر نبوغ وافر، ذوق سرشار و سخنان دل انگیزش که مولود عمری تفکر در احوال جهان و مردم روزگار بود، در تمام دیار روم به شهرت بیسابقه رسید و از هر جا طالبان بسیار بدو روی آوردند و حتی بزرگان و امیران نیز برای خوشه چینی از خرمن دانش و اطلاعات بیمانندی که داشت به سویش شتافتند.
از طرف دیگر نظم مثنوی که از حدود سال 657 آغاز شده بود، در مصاحبت حسام الدین چلیبی و تاثیرانفاس گرم او ادامه داشت. بی وقفه اشغار مثنوی را می سرود و حسام الدین می نوشت و در پایان، آنها را به آواز خوش برای مولانا می خواند. د راین مجلس ذوق و شوق و ادب و عرفان، بسیاری از مریدان و عاشقان مولوی و مثنوی اونیز حاضر می شدند و گاه سرودن اشعار تا بامداد ادامه می یافت و کسی را از گذشت زمان و خور و خواب یاد نمی آمد.
این مجالس شعر وادب و عرفان با تلالوء اندیشه های آسمانی و انسانی مولوی و گرمی اخلاص و ارادت حسام الدین و جادوی نغمه های شورانگیزش پانزده سال امتداد یافت و این مدت، اوج درخشش افکار والای مولوی و نیز دوره فراغ خاطر او بود، تا سرانجام زمان غروب آفتاب جانفزای وجودش فرا رسید و این عالم ربانی و متفکر بزرگ و آزاده روز یکشنبه پنجم جمادی الاخره سنه 672 به سبب تب سوزان و مداوم در 68 سالگی دیده از جهان فروبست.
در گذشت مولوی بعنوان مصیبتی بس بزرگ در دیار روم تلقی شد و مردم قونیه تا چهل روز به سوگ نشستند. شاعران در تعزیت او و عظیمت مقامش شعرها سرودند،و یاران و طابانش شیونها کردند. در جنازه او بیشتر مردن قونیه ونیز یهودیان و عیسویان حضور یافتند جمله به درد گریستند. شیخ صدر الدین قونوی عارف بزرگ سده هفتم بر مولانا نماز کرد و جنازه را درکنار تربت پدرش سلطان العلماء بهاء ولد به خاک سپردند. بزرگان شهر قونیه هشتاد هزار درم گرد آوردندو بر سر تربت مبارکش بنایی ساختند که آن را قبه خضرا نامند.
آثار مولوی
1-مثنوی: مثنوی یکی از آثار برجسته و کم نظیر ادبیات ایران بلکه جهان است. این کتاب که یکی از شگفت انگیزترین تجلیات اندیشه های بشری است، بزرگترین اثر عرفانی منظوم د ایران به شمار است. این سرودهای جاودانه و اشعار نغز جادویی،به خواهش حسام الدین چلیبی مرید پاکباز و ارادتمند صادق مولانا،پدید آمده است. حسام الدین از مولانا درخواست تا کتابی جامع حاوی نکات عرفانی،دینی،فلسفی و علمی به وزن حدیقه الحقیقه سنایی غزنوی یا منطق الطیر شیخ عطار، به سلک نظم درآورد و مولوی آرزوی یار مهربان را اجابت کرد، به سرودن مثنوی پرداخت و دفتر اول را میان سنه 657 و 660 به پایان برد. پس از دو سال، نظم دفتر دوم آغاز شد(662) و از آن پس چهار دفتر دیگر، بی وقفه بنظم درآمد و شاهکاری عظیم و بی مانند در میان آثار ادبی و عرفانی ایران پدیدار گشت.
بنقل افلاکی، مولانا تنها هیجده بیت آغاز مثنوی را که با این بیت آغاز می شود:
بشنو این نی چون حکایت می کند وز جداییهاشکایت می کند
تا بیت هیجدهم:
در نیابد حال پخته هیچ خام پس سخن کوتاه باید والاسلام
به خط خود نوشته و بقیه را حسام الدین چلبی و مریدان دیگر نوشته اند که پس از خواندن بر مولانا تصحیح می شد.
مثنوی درشش دفتر گرد آمد و مجموع ابیاتش درنسخه های مختلف آن از بیست وشش تا بیست و هفت هزار بیت است و گاه به سی و دو هزار بیت نیز می رسد که این تعداد اضافی، الحاقی است.
کتاب مثنوی به زبانهای بیگانه نیز چند بار ترجمه شده و مهمترین آنها ترجمه شرح مثنوی توسط رینولد نیکلسون است به زبان انگلیسی (1925-1940) و دیگر خلاصه داستانهای مثنوی است به انگلیسی توسط وینفیلد که در 1887 منتشر شده، نیز منتخباتی از مثنوی به زبان آلمانی بوسیله تولوک و غیر اینها.
2- اثر بزرگ دیگر مولانا مجموعه غزلیات اوست که به نام دیوان کبیر یا غزلیات شمس معروف است و آن،به نام مرشد مجبوبش شمس تبریزی نامگذاری شده و تخلص شاعر بوده است وگاه مولوی «خاموش» تخلص کرده است. بهترین چاپ آن به تصحیح مرحوم بدیع الزمان فروزانفر توسط دانشگاه تهران انجام یافته و حاوی 360، 36 بیت است، غیر از رباعیات که شماره آنها 983،1 رباعی است. غزلهای شور انگیز مولوی و رباعیات عرفانی او که گویی از چشمه ای جوشان نشات گرفته سراسر بیان عشق بی پایان او به ذات حق است.
3- کتا فیه مافیه.
4- مکاتیب و نیز مجالس سبعه مولوی
شیوه های داستانسرایی مولوی
توجه به ماخذ داستانها و تمثیلاتی که در پایان هر قصه دراین کتا ذکر شده، نشان می دهد که بیشتر حکایتها در مثنوی معنوی پیش از زمان مولانا، در کتابهای ادبی، تاریخی. روایات و اخبار، از نظم و نثر وجود داشته است و به همین سبب میتوان گفت که مولوی متفکری داستانسرا است نه شاعری داستان پرداز.
وی در ارکان اغلب داستانها، بنحوی که آنها را با مقاصد عرفانی، تربیتی، اخلاقی، دینی و علمی او متناسب سازد،تصرف کرده و در کیفیت، موضوع، زمان،مکان و قهرمانان آنها تغییرات بزرگ داده است.
تغییر کیفی آن است که داستانی بی رونق در ماخذ اصلی، با موضوع و محتوای محدود و کوچک،به دست مولوی گسترش و کمال می یابد و به سبب ورود زمینه های تازه و نکته های متعدد علمی،ادبی، عرفانی و غیر اینها،تحرک و جلوه ای نو پیدا می کند و بر اثر افزوده شدن مفاهیم عالی به آن،از حد یک قصه عادی بالاتر می رود و به صورت مجموعه ای از علوم و معارف گوناگون در می اید. مثلا داستان «بازرگان و طوطی» که موضوع آن در ماخذ اصلی اندرز پرنده ای است به پرنده دیگر برای رهایی از قفس، در مثنوی، تغییرات کلی مییابد و کیفیت واوج معنی و تعالی سطح سخن بدان حد می رسد که آن را به یکی از مشهوترین داستانهای عرفانی تبدیل می کند.
تغییر موضوعی آن است که گاه مولانا موضوع داستان را بکلی دگرگون می کند و از جویباری کوچک و آرام، اقیانوسی بیکران،عمیق و متلاطم پدید می آورد که بسی گوهرهای گرانبها و اسرار بی پایان در خود نهفته است. داستان «وکیل صدر جهان» که در ماخذ اصلی قصه ای بسیار ساده درباره رنجش پدر و پسری از یکدیگر است،در کتاب مثنوی به هیئت داستانی دراز با مفاهیم عالی و عقاید مهم عرفانی در می آید که قسمتی از آن نکات بدین قرار است:
عشق در مکتب تصوف: شامل گفت وگو درباره مفهوم عشق و تعریف آن،در عین تعریف ناپذیری آن- وجود حکمت الهی در سودای عشق- ناسازگاری عشق وعقل و همانند اینها.
همچنین نظریه تحول ماده، طی درجات کمال، و وصول به مرتبه عالی انسانی که اغلب مبتنی بر عقاید نو افلاطونیان است. «فنافی الله» یعنی فنای از خود و بقای در ذات حق، ه دنبال ترقی از مرحله جمادی به مرتبه نباتی، از نباتی به حیوانی،ازحیوانی به انسانی،ازانسانی به ملکی، از ملکی به عدم و نیستی که خود مرحله عالیتری از هستی جاودانه است.
نامحدود بودن قلمرو وجود و ناتوانی آدمی نسبت به معرفت حق و بسیاری نکات دیگر که هیچ یک از اینها در ماخذ اصلی مطرح نشده است.
مولانا زمان و مکان وقوع داستانهای پیشینیان و همچنین مقدار آنها را نیز در صورت لزوم تغییر می دهد. مقصود از «لزوم» عواملی است که موجب این دگرگونیها می شود و این عوامل همان مقاصد و نیاتی است که در اساس، سبب سرودن آن حکایتها گردیده است.
مولانا در بیان داستانها مقاصد تربیتی، علمی، عرفانی و دینی سودمند و مهمی دارد و هدفش قصه گویی نیست،واز همین جا محقق می شود که چرا وی، خود، قصه پرداز مبتکر نیست بلکه داستانسرای بزرگ است که اندیشه های پرارج خود را در جامه حکایت گنجانده است. آن هم از باب تاثیری که داستان در مردم روزگار دارد. او نمی خواهد قصه گو باشد، بلکه سر آن دارد که معلمی دلسوز و عارفی آگاه و مصلح بشمار آید تا راه تاریک زندگانی بشری را با سخنان دلاویزش روشن سازد و آدمیان را به خیر و سعادت آرامش فکر و کمال روح راهبر شود، و به همین سبب است که در داستانهای گذشتگان تصرف می کند و تغییر روا می دارد، تغییر روا می دارد تا از حد قصه های کوچه و بازار بگذرند و جاوید باقی بمانند...
منابع و ماخذ
1-کلیات مثنوی معنوی- جلال الدین مولوی محمد بن الحسین البلخی ثم الرومی – نشر طلوع
2- داستانهای مثنوی (بان نای)- سید مصطفی جمال زاده ناشر انجمن کتاب
3- کلیات دیوان شمس تبریزی از مولانا جلال الدین محمد بلخی مولوی – نشر طلوع
4- آفتاب معنوی (چهل داستان ازمثنوی جلال الدین محمد مولوی) – دکتر نادر زرین پور- انتشارات امیر کبیر
فرمت فایل : word(قابل ویرایش)
تعداد صفحات:87
فهرست مطالب:
1-زندگی، احوال، افکار مولوی
2- آثار مولوی
3- شیوه و سبک داستان سرایی
4- تصوف، تایخچه،اصول و آداب
5- حکایت استاد و شاگرد احوال
6- حکایت نحوی و کشتی ان
7- کلوخ انداختن تشنه از سر دیوار در جوی آب
8- قصه گریختن عیسی فراز کوه از احمقان
9- داستان موری که بر کاغذی می رفت
10- اتحاد عاشق و معشوق
11- منابع و ماخذ
زندگانی، احوال، افکار و اثار جلال الدین محمد مولوی
مولانا جلال الدین محمد مولوی فرزند سلطان العلماء بهاء الدین بن محمد بن حسین خطیبی در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ تولد یافت. پدرش سلطان العلماء بهاء الدین محمد، مشهور به بهاء ولد (543-628 ه. ق) از عرفا و خطبای معروف و از مریدان عارف بزرگ شیخ نجم الدین کبری بود.
در سال 610 ه. ق، به هنگامی که جلال الدین شش ساله بود، پدرش بهاء ولد، به سبب اختلاف با امام فخریرازی و رنجش از خوارزمشاهء با خاندان و گروهی از یارانش به ترک بلخ گفت و بسوی غرب ایران رهسپار شد. نخست از راه نیشابور و بغداد به مکه رفت، از آنجا به شام روی نهاد و سپس به اسیای صغیر رهسپار شد. مدتی در ارزنجان(ترکیه) رحل اقامت افکند، بعد به ملطیه(ترکیه) رفت و پس از چهارسال سکونت در آن شهر، به لارنده(ترکیه) عزیمت کرد و هفت سال در آنجا بسر برد، و در همین شهر، به هنگامی که جلال الدین هیجده ساله بود، سلطان العلماء، گوهر خاتون دخترخواجه لالای سمرقندی را به عقد جلال الدین محمد درآورد. ثمره این ازدواج بهاء الدین محمد، مشهور به سلطان ولد وعلاء الدین محمد بودند.
در این زمان، سلطان العلماء که در آسیای صغیر به سبب پارسایی و وقوف به علوم و فنون شهرت یافته بود،به دعوت علاءالدین کیقباد سلجوقی(616-634) به قونیه(= کونیا، شهری در جنوب کشور ترکیه) روی نهاد، در انها شهر اقامت گزید و مجلس وعظ و بحث برقرار ساخت که هر روز گروه کثیری از طالبان، برای درک فیض در آنجا گرد می آمدند.
قونیه پایتخت سلاجقه روم و مرکز دانشمندان و صوفیان بود و بزرگانی همچون فخر الدین عراقی، صدر الدین قونوی، شرف الدین موصلی، نجم الدین رازی و دیگران، در آن شهر می زیستند. سلطان العلماء پس از مدتی اقامت در قونیه، وعظ و ارشاد و تالیف کتاب معارف بهاء ولد که دارای نثری زیبا و شاعرانه است، به سال628 درگذشت و بدین هنگام که مولانا بیست و چهار ساله بود، بنا به وصیت سلطان العلماء یا به درخواست سلطان علاء الدین کیقباد و یا خواهش مریدان، تا ورود برهان الدین محقق ترمذی، حدود یک سال به وعظ و تدریس علوم شرعیپرداخت.
برهان الدین محقق ترمذی که از سادات حسینی ترمذ و از مریدان و دوستداران بهاء ولد بود و به هنگام مهاجرت وی در بلخ نبود، به طلب سلطان العماء (بهاء ولد) به روم (روم شرقی= ترکیه کنونی) عزیمت کرد و چون بدانجا رسید یک سال از وفات پیر و مرشد وی می گذشت(629).
بنابر روایات مناقب العارفین، سید برهان الدین، مولانا را در علوم گوناگون آزمود و بیدرنگ به تربیت او پرداخت و مولوی را برای فراگرفتن علوم ادبی و شرعی ترغیب به مسافرت حلب کرد.
مولانا در شهر حلب نزد کمال الدین ابن العدیم فقیه مشهور به تحصیل در فقه حنفی پداخت و سپس برای تکمیل تحصیلات، روی به دمشق نهاد و چهار سال در آن شهر زیست و گویا در همانجا به دیدار محلی الدین العربی توفیق یافت.
پس از هفت سال تحصیل علوم ادبی و شرعی، مولانا دیگر بار به قونیه بازگشت و با استقبال علما و مریدان روبرو شد(637) و آنگاه به اشارت سید برهان الدین، مدتی به ریاضت پرداخت و دیری نپایید که سید، وجود او را بیغش و تمام عیار و بی نیاز از ریاضت و مجاهدت یافت. «سر به سجده شکر نهاد و حضرت مولانا را در کنار گرفت و بر روی مبارک او بوسه ها افشان کرد و گفت: در جمیع علوم عقلی و نقلی و کشفی و کسبی، بی نظیر عالمیان گشتی…»
بدینترتیب معلوم می شود که زمینه تربیت و تعلیم مولانا از طریق سید برهان الدین محقق ترمذی به سلطان العلماء و از او به مشایخ کبراویه می رسد. افلاکی نسبت خرقه مولوی را در پایان به معروف کرخی می رساند و می نویسد: «مولانا در مدت نه سال مصاحبت با برهان محقق، به درجات کمال معنوی و عرفانی رسیده و تربیتها یافته بود»
این دوران سلوک تا سال 638 که نیز زمان وفات برهان الدین است ادامه یافت و در این هنگام که مولانا سی و چهار ساله بود، دیگر با رسمت ارشاد و وعظ یافت و تا سال ملاقات با شمس تبریزی(642) مدت پنج سال به سنت پدرانش به تدریس فقه و علوم شرعیه پرداخت، و به سبب زهد و علم بسیار، از سوی مردم، پیشوای دین و ستون شریعت احمدی خوانده شد و به گفته سلطان ولد فرزند مولوی، شمار مریدانش بسیار فزونی گرفت.
سال 642 مصادف است با ورود شمس به قونیه و دیدار مولوی با او، که موجب پدید آمدن تحولی بزرگ در احوال و اندیشه های مولانا شد و مسیر زندگانی و افکار او را دچار تغییر عظیم ساخت.
افلاکی در مناقب العارفین و جامی در نفحات الانس نام این ژولیده عارف واصل را شمس الدین محمد بن ملک داد تبریزی ذکر کرده اند. شمس نخست از مریدان شیخ ابوبکر زنبیل بافت تبریزی بود که پس از وصول به مرتبه کمال، راه سفر در پیش گرفته بود. از این شهر بدان شهر می رفت و بای دیدار اهل طریق به هر سو روی می نهاد. وی اززاهدان ریایی و دینداران ظاهری روی برتافته و برای حصور حقیقت به سیر در آفاق وانفس پرداخته بود.نخست جامه ای درشت از نمد سیاه بر تن می کرد و در سفرها خود را به زی بازرگانان در می آورد، اما در خانه جز گلیمی مندرس و کوزه ای شکسته نداشت.
جلال الدین محمد پس از ملاقات با شمس، دگرگون گشت، مجلس درس و تذکیر و وعظ به یک سو نهاد و دریافت که جذبه شوق شمس و سخنان آتشین، و گرمی انفاس شورانگیز او راه وصول به سرچشمه کمال حقیقی و معرفت واقعی را بازیافته است. به دامن شمس درآویخت و دیده از دیدار غیر فروبست. به ترک زهد و عبادت گفت و سماع و رقص در پیش گرفت. اشعار عاشقانه و عارفانه سرود، حالتی دیگر یافت که نه خود آن را می شناخت و نه یاران و مریدان.
طالبان مصاحبت و تربیتش امید از دل برکندند و مریدان از غیبتش به خشم آمدند. از هر سو زبان اعتراض گشوده شد و تیرهای ملامت باریدن گرفت، بدانگونه که شمس در 21 شوال 643 به سبب آزار یاران و مریدان مولانا و ناخشنودی دیگران، پس از شانزده ماه مصاحبت با مولوی، ناگزیراز ترک قونیه شد و به دمشق رفت. مولوی که از انوار حیات بخش شمس جدا مانده و حیران و پریشان شده بود، به هر سو کس فرستاد، تا سرانجام شمس را در دمشق بایافتند و او به استدعای سلطان ولد فرزند مولوی، که در جست و جوی شمس به دمشق رفته بود، به قونیه روی نهاد و جلال الدین را از حسرت فراق و سوز دل باز رهانید.
بازگشت شمس تبریزی، دیگر بارخشم مردم قونیه و مریدان مولانا را برانگیخت که جمله، شمس را ساحر خواندند و قصد آزارش کردند و مردم نادان نیز فتنه را دامن زدند و بدگویی آغاز کردند و سرانجام، شمس از روی بددلی و جهل، به دست گروهی از مریدان کینه توز مولانا و مردم عوام که گویا علاء الدین، فرزند مولوی نیز در میان آنان بود، پنهانی کشته شد.
افلاکی و جامی نیز این واقعه را نقل کرده اند که بر اثر غوغای خلق، مردم عوام شمس را بیرون خانه مولانا به قتل رساندند(645) و در این هنگام مولانا چهل و یک ساله بود.
مولف الجواهر المضیئه در قتل شمس به دست مردم قونیه ویاران مولانا تردید روا داشته و نوشته است که شمس غیب کرده و از نظر مردم ناپدید شده است. اما از این میان، روایت ولدنامه درست تر بنظر می رسد که گوید: چون مریدان قصد آزار شمس الدین کردند، وی پریشان خاطرگشت و پنهانی از قونیه بیرون رفت و قصد کرد که دیگر بدان شهر بازنگردد.
مولانا دیگر باراز این واقعه آزرده دل شد. دو سال در جست و جوی شمس کسانی به این سو و آن سو فرستاد و خود دوبار به دمشق رفت و سرانجام از یافتن شمس الدین امید از دل برکند. بنابراین، خروج پنهانی شمس از قونیه،درست تر از سایر روایات بنظر می رسد.