لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 165
سیاحت نامـه ی ابراهیم بیک
زین العابدین مراغه ای
نتیجـﮥ سیاحت من این است که در تمام آن مملکت ها که از ایران دیدم در هیچ بلادی آثار ترقیات، و تمایل به تمدن به نظرم نیامد که بدان خوشوقت شوم. در زراعت و تجارت بدانچه از نیاکان خودشان دیده اند قناعت دارند و جای بسی تعجب است که بدان یکی مفتخرند که شیوﮤ اسلاف هنوز تماماً در میان ما مرعی است. اما از این طرف در تجملات بیهوده و فراهم آوردن اسباب تزیینات خانگی به درجه ای پیش افتاده اند که ابداً اجدادشان آن وضع را در خواب خودشان هم ندیده بودند. به جای ظروف مسین که از معمولات و مصنوعات وطن عزیز بود و یک صد سال به رفع احتیاجات یک خانوادﮤ بزرگی به قدر دویست تومان از آن کفایت می نمود و در آخر هم از قیمت آن چیزی نمی کاست امروز به دویست تومان یکپارچه چلچراغ خریده از سقف اطاق های خودشان می آویزند. که به یک افتادن به جز از یک کلمـﮥ «واه» صاحبش چیزی از آن باقی نمی ماند. واضح است که از تصور نیاکانشان امثال این چیزها هیچ وقتی نگذشته بود. یکی از این انبوه مردم که علی الاکثر صاحبان املاک هستند هیچ گاهی بدین خیال نیافتاده اند که از مملکت همسایه یک ماشین خرمن کوبی یا یک داس ماشین دار برای درودن غله، یا اینکه ماشین گندم پاکن کن برای نمونه خریده، بیاورند. در مزارع خودشان به کار وادارند تا محسنّات آنها را به رای العین ملاحظه کنند. در تمامی این مملکت از شهرهای بزرگ گرفته تا قصبات و قریه ها دودکش یک ماشین فابریکی دیده نمی شود که دودی از آن متصاعد گردد. و از هیچ طرف بانگ سوت و صفیر حرکت و ورود راه آهن شنیده نمی شود. در هیچ شهری به نام دوایر دولتی عمارت بلند و باشکوهی نیست. از مکاتب دولتی و مریضخانه در هیچ جا نشانی نمی توان یافت. در هیچ نقطه کمپانی و بانک که نمونـﮥ ترقی و تمدن است مشهود نیست. کسی را پروای وضع مساجد نیست. مقابر بزرگان پیشین مانند سلاطین صفویه و غیره همه خراب. از زحمات نایب السلطنه عباس میرزای مرحوم و خدمات امیرکبیر میرزا تقی خان مغفور که در راه ملک و ملت کرده و کشیدند سخنی که دلیل قدردانیِ اخلاف باشد در میان نیست. نه نیکان را به رحمت یاد می کنند، نه بدان را به بدی نام می برند. ترک حقوق و قطع صلـﮥ رحم و بی مروّتی و عدم انصاف و بدخواهیِ همدیگر شغلشان است. ولی با این وضع چون پنج نفری یک جا گرد آمدند می گویند ای بابا، دنیا پنج روز است، باید فکر آخرت نمود. اما همه دروغ می گویند و فعلاً منکرند. آنچه از خیالشان نمی گذرد همان پرسش روز حساب است. خیرات می کنند اما اطعام اغنیا می کنند نه فقرا. اعمالشان همه از روی ریاست. بی طمع و توقع به احدی سلام نمی دهند. اخلاق مردم چندان فاسد گشته که اصلاح آن مشکل می آید مگر اینکه محض تسلی خودمان بگوییم «چنان نماند، چنین نیز هم نخواهد ماند».
دربارﮤ شعر و شاعری
نیمایوشیج
عزیزم! شاعر بودن، خواستن در توانستن و توانستن در خواستن است. این هر دو خاصیت را بیاد زندگی او به او داده باشد. به عبارت دیگر می گویم بتواند بخواهد و بخواهد که بتواند. اولی با خود اوست و دومی که خواستن توانایی خود اوست و باید به خود تلقین کند هزار مرتبه بیانگیزد هوش خود را و ذوق خود را، هنگامی که در آثار دیگران نظر دارد. اگر این نباشد در پوست خود فرو رفته خودی بسیار خطرناک در او وجود پیدا می کند که در راه کمال و هنر خود کور می ماند. هیچکس را چنانکه هست نمی شناسند. مقصود من این نیست که خوبی را بشناسد بلکه خوب و بد، هر سلیقه و ذوق مخالف خود را باید بتواند تمیز دهد و لطف کار هر کس را در سبکی که دارد بفهمد. حرفهایی که می زنند (بیخود گفته اند، آنها قدیمی شده، اینها کهنه شده است در این اشعار چیزی یافت نمی شود) هر کدام به جا و بیجا است. بجا است زیرا که با طبیعت او وفق نمی دهد و نابجا برای این که باید معتقد باشد که طبایع دیگر نیز هست و او از آنها به وجود آمده. هیچ بد و خوبی نیست که در ساختمان او دست نداشته است. شما فرض کنید اگر دیوان فرخی و عنصری را می خوانید که سراسر لفظ است و از حیث صنعت نسبت به نظامی خیلی ابتدایی است، هر کدام از اینها زیبایی خود را دارا هستند و نمی شود انکار کرد. در صورتی که شما به این درک برسید چه بسا که بهره می یابید. و تغییر نظر چه بسا که می دهید از ممرّی که خیال نمی کردید و کوچکتر مددی برای شما چه بسا که ممکن است بزرگتر راهی را بگشاید و در قدرت خالقـﮥ شما تأثیر داشته باشد. من دیوان جمال الدین را زیاد می خوانم و خاقانی را دوست دارم، و هیچ وقت نمی سنجم که به اندازﮤ دیوان حافظ مملوّ از معانی هست یا نه. همین طور اگر همـﮥ شاهنامه را بخوانم استادی نظامی را در نظر نمی آورم. و اگر تغزلات ساده (مملوّ از عاشقی های عادی) سعدی را می خوانم فکر نمی کنم عشق حافظ چقدر شاعرانه است و او زمینـﮥ چگونه نظامی است که فهمیده می شود ولی به زبان نمی آید. زیرا وقت هست که شما در صنعت نگاه می کنید و بهای هر چیز علیحده است. هر چیز را باید در حد خود بتوانید بشناسید. من به قدری می توانم خود را فرود بیاورم که از یک ترانـﮥ روستایی همانقدر کیف ببرم که یک نفر روستایی با ذوق و احساسات سادﮤ خود کیف می برد.از اینجا است که خواهید دید سرچشمه های ذوق بشری چقدر وسیع و متفاوت است و
مقاله یادداشت های بزرگان ادبیات