فرمت فایل : word(قابل ویرایش)
تعداد صفحات:34
«دوران نیابت سلطنت»
« طغیان محمد خان بلوچ»
«نبرد مجدد با ترک ها و تسخیر قفقازیه»
« تاج گذاری نادر»
« لشکر کشی به هند»
«در راه بازگشت»
وقایع مهم پس از لشگر کشی به هند
«پایان کار»
«جانشینان نادر شاه»
علیقلی خان ( عادل شاه)
«ابراهیم شاه»
«شاهرخ شاه»
زندگانی نادر
آغاز کار نادر و به عبارت دیگر ندرقلی بیگ افشار ابیوردی در هاله ای از ابهام و افسانه فرو رفته است و از آنجا که بعدها مرد مهمی در صحنه سیاستهای ایران و جهان شد و بالطبع دوستان اندک ودشمنان متعددی پیدا کرد کمتر کسی است که بی حب و بغض درباره او سخن گفته باشد.
قدر مسلم آن است که قهرمان ما روزگار کودکی و نوجوانی را مانند همه مردمی که در دور و بر او می زیستند در گمنامی گذرانیده است و چون تا قیام افاغنه غلزائی و به خطر افتادن سلسله صفوی موجبی برای تغییر احوال مردم مملکت در بین نبوده، او نیز به همان شیوه شبانی که حرفه آباء و اجدادیش محسوب می شده عمر گذرانیده است.
محمد کاظم بدایت حال نادر را گهگاه با افسانه هائی ممزوج کرده و داستانهای شیرینی از سنین اولیه عمر قهرمان کتاب خود حکایت می کند و حالتی اشراف منشانه بدو نسبت می دهد، تا آنجا که : « چون به سن ده سالگی رسید، سوار مرکب گردیده ، به شکار شیر و پلنگ و گراز می رفت و با طفلان که بازی می کرد، خود را سردار و پادشاه لقب نموده، طفلان را منصب حکومت و ایالت می داد و طرح جنگی و جدل میان اطفال و هم سران خود می انداخت و هرگاه یکی از آنها فایق بر دیگری آمدی قبا و کلاه خود را عوض خلعت به آن دادی و مکرر اوقات عریان به خانه می رفت که تمام رخوت خود را بخشیده بود.»
به گواهی مستندات پدر وی ، شغل خطیر و قابل اعتنائی نداشت و محتملاً حتی در دستگاه دیوانی ساده و کدخدا منشانه حاکم ابیورد نیز، مقام مهمی را حائز نبود، چه نه تنها تا آن زمان که هنوز هم در ایران، بیش و کم نازشی به اسلاف « سایه خشک» و به تعبیر دیگر « پشت میز نشین » محسوس است و آنها که « سعادت باری» را که « زاده لطف خدای یگانه و گرامی فرزند مادر زمانه باشد نه مفاخرتش به نسب، و نه مباهاتش را به سلطنت مکتسب» می دانستند از ادای توضیح در این خصوص خودداری نمی ورزیدند. اهل تحقیق ، این نظر را دارند، که پدر نادر، مردی ساده دل و زارع و احیاناٌ چوپان بود که در کمال قناعت روزگار می گذرانید.
هیچیک از معاصران نادر، ننوشته اند که او تا پیش از رسیدن به مدارج رشد، به چه کارهائی مشغول بوده است.
نادر در عنفوان جوانی احساس کرد که قدم برداشتن در طریق اسلاف ثمری نخواهد داشت و بهتر است راهی پیش گیرد که او را بطرف تعالی و ترقی سوق دهد. بهمین جهت با کوشش بسیار، خود را در سلک خدمتکاران باباعلی بیک کوسه احمدلو، رئیس طایفه افشار و حاکم شهر ابیورد در آورد و در پرتو کاردانی و کفایت، توجه او را به گونه ای جلب کرد که در اندک مدت نه تنها به فرماندهی نگهبانان وی تعیین گردید، بلکه دختر او را نیز به قید ازدواج درآورد. محمد کاظم اعتقاد دارد که این شهرت و شجاعت نادر بود که نظر مساعد باباعلی بیک را بجانب او معطوف داشت، و چون مدتی در این سمت گذارند، ترقی یافت و به رتبت تفنگچی آقاسی گری وایشیک آقاسی گری او نائل آمد. جربزه و لیاقت نادر، به مرور زمان او را مردی پر توان و لایق اعتماد نشان داده ، و استعداد فرماندهی و جلب توجه و اعتنای به دوستان و صمیمیان را که خصلت ممدوح آغاز زندگانی اجتماعی اوست با تواناییهای ذاتی و جبلیش بر همگان نمود تا آنجا که باباعلی بیک دختر خود را بدو داد و مرد بلند آوازه قرن را، یک قدم به سوی مرکز قدرت کوچک محلی ابیورد نزدیک کرد. منشی نادر می نویسد که : « بسیاری از حسد پیشگان افشار سالک طریق امتناع و هنگامه آرای جنگ و نزاع» بودند ، و این خود گواه است که هیچ ناموری نمی تواند از تنگ چشمی ها وکوته بینیهای مردم دور و بر مصون بماند. به عبارت دیگر ، بزرگتر دشمنان هر مرد بزرگی در ابتدا اطرافیان خود او هستند! ولی البته نادر تا به این زمان که سی سال از عمرش گذشته بود . شخصیتی آنچنان نیرومند و با هدف یافته بود که بداند چه می خواهد، چه باید بخواهد و چه باید بکند! پس ناگزیر، شدت عمل بکار برد و جمعی از رؤسای آن طایفه « شاهد فنا و همخوابه رنج و عنا» گشتند.
از این زن، رضا قلی میرزا، مهین فرزند وی بوجود آمد و چون همسر اول نادر پس از پنج سال، بدرود زندگی گفت ، نادر با دختر دوم باباعلی بیک ازدواج کرد که نصرالله و امام قلی را بدنیا آورد.
«دوران نیابت سلطنت»
نادر در حال حرکت از مشهد، حسنعلی بیک معیر الممالک و میرزا کافی خلفا و ملا علی اکبر ملا باشی و میرزا ابوالقاسم کاشانی را به اصفهان فرستاد تا عدم رضایت او را برای عقد قرار داد صلح به سمع تهماسب برسانند. همچنین سفیری به استانبول فرستاد که دولت عثمانی ولایات منتزع از ایران را سریعاً پس بدهد و یا مهیای جنگ بماند. و چون با روس ها نیز پیشتر مذاکره کرده بود که مناطق اشغالی ایران در سواحل بحر خزر را تخلیه کنند، دو نفر صاحب منصب اعزام داشت تا معلوم دارد تعویقی در این امر صورت نخواهد پذیرفت.
به لطایف الحیل سران سپاهی مقیم دربار صفوی را به قم دعوت کرد تا تدارک امر برکناری شاه را بی حضور هواداران وی ببیند، و از سویی سپاه ملتزم رکاب خود را که سخت هوادارش بودند به همراه گرفت تا پس از مدتها دوری از حضور تهماسب، به « شرف زیارت» وی نائل گردند! دراین میان از تحبیب رجال قوم نیز دست بر نمی داشت و اعاظم اعیان و سران ملت را به جانب خویش کشیده و مقاصد خود را بر زبان آنها جاری ساخته بود. نادر در نزدیکی اصفهان در باغ هزار جریب اردو زد و پس از جلب خاطر پر تشویش شاه، وی را به سان سپاه دعوت نمود و در آنجا به کمک « سازنده و نوازنده خراسانی» جشنی آراست و « با پسران ماه سیما و دختران خورشید لقا» محشور و مسحورش ساخت. شاه که به می گساری پرداخته و در نوشیدن مشروبات که « گویا دواهای مخدر هم در آن ممزوج بود» افراط کرده بود، مدهوش بر بستر افتاد و نادر آن حال را به بزرگان نمود و آنها را با تهدید وادار به عزل شاه از سلطنت نمود ( ربیع الاول 1145 – اوت 1732 ) . با تمهید همه این مقدمات هنوز جرأت آن را در خویش نمی دید که خود را شاه اعلام کند. پس نظر به روایات فرزند سه یا هشت ماهه تهماسب را به نام شاه عباس سوم به سلطنت برداشت و خود مقام نیابت سلطنت را انتخاب کرد.