در این تحقیق می خوانیم :
یکى از بنیادىترین باورهاى دینى ((اعتقاد به معاد)) است. اعتقاد به زنده شدن پس از مرگ ظاهرى و حیات دوباره, نه تنها ریشه در فطرت انسان ها دارد, بلکه در سرلوحه برنامه هاى فرهنگى و تبلیغى پیامبران الهى قرار داشته است. تمامى راهنمایان آسمانى, انسان ها را به ((باور قیامت)) فرا خوانده اند, به طورى که تبیین و تعمیق اعتقاد به معاد, به موازات اعتقاد به مبدإ, فصل مشترک برنامه تمامى پیامبران توحیدى بوده است.
در برنامه تبلیغى آخرین رسول الهى, پیامبر اکرم(ص) نیز اعتقاد به معاد از جایگاهى ویژه برخوردار بوده و آن معلم راستین بشرى در زمان بعثت و در جاىجاى پیام انسان ساز خویش, مردم را به باور قیامت دعوت کرده اند. قرآن کریم مجموعه تعالیم آسمانى و سند نبوت آن رسول الهى و بهترین شاهد این مدعا است و در تعداد قابل توجهى از آیات قرآنى, مستقیم و غیر مستقیم, به این اعتقاد و ویژگى ها و آثار آن اشاره شده است. براساس یک طبقه بندى موضوعى قرآن کریم, بیش از 1640 آیه, معادل 25/8 درصد از کل آیات به تبیین و تشریح موضوع قیامت و آخرت اختصاص دارد. (1) که این درصد در میان موضوعات قرآنى داراى مقام دوم (پس از رسالت پیامبر اکرم با 30 درصد) است.
این باور دینى, آثار سازنده و مثبت فراوانى در زندگى فردى و اجتماعى بر جاى مى گذارد و زمینه را براى تربیت انسان هاى مومن و تحقق جامعه توحیدى فراهم مىآورد. پرورش فضایل اخلاقى, جلوگیرى از رذایل روحى, مبارزه با هواها و هوس ها, ایجاد آرامش و اطمینان, تعدیل علایق مادى و دنیوى, تغییر بینش نسبت به دنیا, پرورش روحیه ایثار و شهامت, تقویت روحیه تفاهم و مجاهدت براى برقرارى عدالت و قسط, از جمله آثار ارزشمندى است که در پرتو باور به قیامت و زندگى اخروى به وجود مىآید. به بیان دیگر, اعتقاد به معاد هم هدف رسالت الهى است و هم زمینه را براى تحکیم پیام الهى در بینش و گرایش مومنان فراهم مىآورد و اجراى فرمان هاى پیامبران را تضمین مى کند. به همین دلیل, در کلام مفسران پیام آسمانى و ائمه معصوم ـ علیهم السلام ـ نیز تبیین و تشریح این اعتقاد, از جایگاهى ویژه برخوردار بوده و احادیث و روایات متواتر و فراوانى در این باره به دست ما رسیده است.
در بررسى سیر نزول آیات قرآن کریم و پیام ائمه هدى ـ علیهم السلام ـ نکته زیر قابل تإمل و توجه است: ((هر زمان که جامعه در آستانه تحول عظیم فرهنگى و اجتماعى قرار داشته و مومنان باید رسالت فردى و اجتماعى سنگینى را به عهده مى گرفتند, در چنین شرایطى تبلیغ و ترویج اعتقاد به قیامت و زندگى اخروى از شدت و گستردگى بیشترى برخوردار شده است, زیرا تشریح ناپایدار بودن زندگى دنیوى و گذرا بودن لذات و سختى هاى مادى و تإکید بر پایدارى حیات اخروى و مواهب آن, زمینه را براى پذیرش مسوولیت هاى خطیر دینى و تلاش در راستاى تحقق آرمان هاى الهى فراهم مىآورده است. به همین دلیل, بیش از 47 درصد از آیات نازله درباره معاد, در سه سال اول بعثت پیامبر اکرم(ص) و در آستانه علنى شدن رسالت رسول گرامى و در نتیجه سنگین شدن مسوولیت مومنان و یاران او نازل شده است.))(2)
برای دانلود متن کامل تحقیق به لینک زیر مراجعه کنید.
در این تحقیق می خوانیم:
در آفاق پر اشراق عرفان ناب قرآنى، عرفاى عالى مقام بر آنند که حق تعالى به ذات خود و از حیث ذاتش مستغنى از جهان و جهانیان است، و او را با اشیاء که کثرات جهان است، ارتباطى نیست، ارتباطش با عالم و ارتباط عالم با او با اسماء و صفات است.اسم، در عرف عرفا، ذات و حقیقت وجود با تعینى از تعینات و به اعتبار ملاحظه آن با صفتى از صفات است.
اسماى نامتناهى حق تعالى مقتضىاند که هر یک مظهرى داشته باشند، تا اثر آن اسم در آن مظهر به ظهور بپیوندد و همه اسماء در حیطه اسم« اللّه»است که اسم اعظم است و اعظم اسماء در مقام تجلى است که همه اسماء را در بر دارد.نبى ختمى(ص)مظهر اسم اعظم جامع است، اسماء الهى میان اعیان ثابته و حقیقت حق رابطاند، بین حق و اسماء او، حضرت اسم اعظم، واسطه ارتباط است که هر اسم را به مظهر خود پیوسته مىسازد و فیض و کمالات را از اسم« اللّه»بماسواى آن مىرساند، پس اسم اعظم در همهاسماء جلوهگیرى مىکند.چه، هر اسمى از اسماء عبارت است از ذات مسّمى به اعتبار صفتى مانند علیم به اعتبار علم و قدیر به اعتبار قدرت.با این قیاس سایر اسماء، اما الله، ذات مسّمى به اعتبار همه صفات و اسم اعظم است و مظهرش رسول الله است.
مرتبه نبوت و ولایت از شئون اسماى الهى محسوب مىگردد و نبوت و ولایت مطلقه را مظهر اسم اعظم جامع الله داراست که حقیقت محمدیه است.
در این مقال، شعاعى از خورشید حقیقت محمدى انعکاس مىیابد و قلم را به زیبانگارى مىگمارد و این نکته، چهره مىگشاید که حضرت نبى ختمى(ص) کاملترین انبیاست، چه، مظهر نبوت مطلقه است.
همه انبیاى دیگر از مشکات نبوت او فیض نور و فروغ نبوت مىگیرند و پرتو نبوى بر آنان از دریاى نور نبوت خاتم انبیاء فیضان مىکند، بر همه انبیاء و اولیاى کامل، شعاع نبوت و ولایت از خورشید تابان جلیل حقیقت محمدى مىتابد.
مقام ذات خلوت بىنشانى هستى
در هستى خانه و سراى وجود، موجود حقیقى یکى بیش نیست و او وجود حق و هستى مطلق است، اما مراتب بسیار در بر دارد و داراى شئون و مظاهر و درجات است، حقیقت وجود که حقیقت حق است؛در مرتبه غیب ذات و در مقام بىنشانى تعین برانداز و تقیدسوز است و هیچ اعتبار و قید را بدو راه نیست، حتى از قید اطلاق نیز عارى است.
در این مرتبه او را اسمى و رسمى نیست، آرى حضرت هویت، مرتبه لاتعین و ملاحظه ذات بىهیچ قید و اعتبار است، به اعتبار غیب، هویت وجوبى الهىاش بىنشان است و در کمال عز خود استغراق دارد، از نسبت نعت و صفت نیز در این مقامبرى است و جز از او میسر نیست.
اسماء و صفات و نسب و اضافات مضمحل در ذات است، حکم ظهور در بطون و واحدیت در احدیت نهفته است، هر دو در سطوت وحدت رنگ باخته و در او پیوسته است، نام عینیت و غیریت و اسم و رسم و نعت و صفت و ظهور و بطون و کثرت و وحدت و وجوب و امکان منتفى است و نشان ظاهریت و باطنیت و اولیت و آخریت در پرده اختفاست.
تخیلات و اوهام را بر پیرامون جلالت این حضرت گذرى نیست و مرغان ادراکات و افهام، دربال گشایى و پروزا بدان مقام بال و پر شکسته است.الفاظ و لغات در دلالت بدان ذات، آتش به جان دارد و درمانده است و زبان عبارات در بیان آن هویت، شعلهناک و بریده است و وجود بحت محض است، این کمال ذاتى غناى مطلق را در بر دارد، معنى غناى مطلق این است که شئون و احوال و اعتبارات ذات با احکام و لوازمش بطور کلى و جملگى در وحدت ذات مندرجند.
«انّ اللّه لغنى عن العالمین»(العنکبوت/5).
برای دانلود متن کامل تحقیق به لینک زیر مراجعه کنید.
در بخشی از این تحقیق می خوانیم:
در حوزه مسائل اعتقادى، مبحث راهنماشناسى از اهمیتى ویژه و جایگاهى والا برخوردار است. از فروع مبحث راهنماشناسى، بحث طرق اثبات نبوت خاصه یا راههاى تشخیص مصادیق راستین پیامبرى از مدعیان دروغین است.
پس از قبول لزوم نبوت و ارسال رسل از سوى خدا براى هدایتبشر، از جمله مسائلى که بهطور جدى در برابر یک انسان جویاى حقیقت در این مسیر مطرح مىباشد، این است که اثبات صدق دعوى نبوت چگونه و از چه راهى ممکن و میسر است. به عبارت دیگر، آیا مىتوان بدون داشتن سخنى قاطع و دلیلى متقن، به دنبال هر کس که مدعى سفارت از سوى خداست، روان شد و فرامینش را بهکار بستیا اینکه باید طریقى مطمئن و دلیلى محکم براى این کار وجود داشته باشد تا بر اساس آن، انسان دچار اشتباه و انحراف نشود و به حقیقت رهنمون گردد؟ بحث از مساله اعجاز به عنوان یک راه شناختیا اثبات آن در همین راستا اهمیت مىیابد و شکل مىگیرد; زیرا از جمله امورى که به عنوان راه اثبات نبوت، و به مطرح گردیده و به طور جدى مورد بحث و نظر واقع شده مساله معجزه است. (2)
در این مقاله، کوشش شده است که دلالت معجزه به عنوان یک وسیله و راه براى اثبات صدق مدعاى آورندهاش مبنى بر نبوت او، بررسى و ارزیابى شود. به دیگر سخن، در این نوشتار سعى ما آن است تا روشن گردد که آیا اساسا معجزه مىتواند گذار به صدق دعوى نبوت را براى کسى که در جستوجوى یافتن مصداق حقیقى منصب نبوت است، هموار کند تا دچار حیرت نشود یا در دام افراد شیاد کذابى که نقاب پیامبرى بر چهره زدهاند، نیفتد و به بیراهه نرود، یا خیر؟ اگر پاسخ مثبت است چرا و چگونه؟
پیش از ورود به بحثبررسى دلالت معجزه، تذکر دو نکته بجاست:
1- برخى از مسائل براى این بحث، جنبه مقدمه دارند و در اینجا، به عنوان اصل موضوع پذیرفته شدهاند; از جمله: اثبات وجود خدا و صفات او، لزوم بعثت انبیاعلیهمالسلام و ارسال رسل، تحقق ادعاى پیامآورى از سوى خدا در میان بشر و ارائه معجزه از سوى پیامبرانعلیهمالسلام.
2- مقصود از معجزه در اینجا، معجزه به مفهوم عام و تمام اقسام آن نیست، بلکه مراد آن دسته از اعمال و امورى است که مدعیان نبوت براى صدق ادعاى خود به عنوان دلیل و حجت ارائه دادهاند، با ویژگىهایى که آنها را از سایر اعمال مشابه امتیاز مىبخشد; از جمله:
- خارج از توان بشرى بودن و در نتیجه، مغلوب واقع نشدن و قابل تعلیم و تعلم نبودن;
- با ادعاى آورنده مطابقت داشتن;
- براى اثبات نبوت و اتمام حجت صادر شدن; بنابراین کرامات اولیا و اعمال خارقالعاده مرتاضان و ساحران و امثال آنان(هر چند از لحاظ ماهیتبا معجزه متفاوت است) و نیز معجزاتى که به منظور عذاب قومى یا براى ارهاب معاندان و تعظیم و تکریم مؤمنان صورت گرفته باشد، از دایره این بحثخارج است.
رابطه معجزه و نبوت
آیا معجزه مىتواند بهگونهاى دال بر چیزى خارج از خود باشد؟ بر فرض دلالت، آن چیز خارج از معجزه چیست و چه رابطهاى بین معجزه و صدق ادعاى آورندهاش وجود دارد؟ آیا معجزه با نبوت پیوند منطقى دارد و به صورت برهانى، بر آن دلالت مىکند یا خیر؟
برای دانلود متن کامل تحقیق به لینک زیر مراجعه کنید.
در بخشی از این تحقیق می خوانیم:
مقدمه:
یکى از عقاید مسلمانان، اعتقاد به خاتمیت است؛ یعنى، بعد از پیامبر خاتم صلىاللهعلیهوآله ، نبوت دیگر تجدید نخواهد شد. در این مسأله ـ با صرفنظر از ادله آن که جاى شبهه نیست و مورد پذیرش و اجماع همه فرق اسلامى واقع شده ـ بحثى که در عصر حاضر با آن روبرو هستیم بحث از سرّ خاتمیت است؛ یعنى، چه سرّى وجود دارد که وقتى نوبت به پیامبر اسلام رسید نبوت ختم شد؟ این پرسشى است که متفکران معاصر با رویکردهاى متفاوت به آن پرداختهاند. به نظر مىرسد یکى از عمدهترین رازهاى این مسأله، رشد فکرى و عقلى امت دین خاتم باشد؛ که در تفسیر و تبیین آن میان متفکران اختلاف نظر وجود دارد. عدهاى مراد از رشد عقلى را عقل استقرایى (عقل تجربى) مىدانند و معتقدند در دین خاتم، عقل جانشین وحى مىشود.(2) و عدهاى دیگر معتقدند مراد از رشد عقلى آن است که انسان با عقل و فکر مىتواند وحى را بفهمد و کاشف آن باشد.(3) از این رو در تبیین فلسفه خاتمیت در میان معاصران دو رویکرد عمده به وجود آمد: یکى، رویکرد روشنفکرانه و دیگرى رویکرد غیرروشنفکرانه.
ما در این نوشتار در نظر داریم به رویکرد روشنفکرانه پرداخته و آن را مورد بررسى قرار دهیم.
اولین روشنفکرى که به فلسفه خاتمیت پرداخته، اقبال لاهورى در کتاب «احیاى فکر دینى در اسلام» بود. ایشان با تأثیرپذیرى از فیلسوفان غربى همچون شلایر ماخر و دیگران به این مسأله نگریسته و قبل از ایشان کسى با نگاه جدید به خاتمیت نپرداخته است او اعتقاد دارد پیامبران متعلق به دوران حاکمیت غرایز هستند؛(4) وقتى بشر، آن دوران (حاکمیت غریزه) را پشت سر گذاشت و به دوره حاکمیت عقل رسید، بىنیاز از پیامبر و وحى مىشود. ایشان مىگوید:
«پیغمبر اسلام میان جهان قدیم و جهان جدید ایستاده است؛ تا آنجا که به منبع الهام وى مربوط مىشود، به جهان قدیم تعلق دارد، و آنجا که پاى روح الهام وى در کار مىآید، متعلق به جهان جدید است.(5)
حجیت و اعتبار ادعاى اشخاص به پیوستگى با فوق طبیعت داشتن در تاریخ بشرى به پایان رسیده است.»(6)
مرحوم شریعتى رهیافتى شبیه اقبال دارد؛ تنها فرقشان این است که شریعتى با دید شیعى به آن نگاه مىکند؛ یعنى ابتداى دوران بىنیازى از وحى را، ابتداى غیبت امام علیهالسلام مىداند و اقبال با دید سنىگرى، ابتداى آن را بعد از رحلت پیامبر صلىاللهعلیهوآله مىپندارد. شریعتى مىگوید:
«از این پس انسان براساس طرز تربیتش قادر است که بدون وحى و بدون نبوت جدید، خود روى پاى خودش به زندگى ادامه دهد و آن را کامل کند. بنابراین دیگر نبوت ختم است، خودتان راه بیفتید.»(7)
یکى دیگر از روشنفکران معاصر که به فلسفه خاتمیت پرداخته دکتر سروش مىباشد؛ ایشان در آثار مختلف به این مسأله اشاره دارند. نامبرده در تبیین این بحث داراى تلقّى واحدى نیست و در بعضى مواضع دچار تناقض است؛ این مقاله در نظر دارد به دیدگاه ایشان پرداخته و آن را مورد ارزیابى قرار دهد.
آقاى سروش در آثار مختلف دیدگاههاى متفاوتى را درباره فلسفه خاتمیت ابراز کرده است که ما در این نوشتار سه تلقى ایشان از سرّ خاتمیت را بیان و بررسى خواهیم کرد.
برای دانلود متن کامل تحقیق به لینک زیر مراجعه کنید.
در این تحقیق می خوانیم:
پس بودن تدرج و ترتیب دانشهایی که در عقل فعال است، در نفس کسی که بدین حد نهایی رسیده مرتسم گردد و نقش بندد؛ ارتسامی بیتقلید؛ بلکه حدود میانی را نیز شامل است؛ زیرا تقلید در اموری که تنها با اسباب آن امور شناخته میشود، یقین عقلی نیست و این همانگونه که شیخ الرئیس در شفا بدان تصریح نموده است، نوعی از نبوت است؛ بلکه بالاترین قوههای نبوت است و اولی آن است که این قوه قدسیه نامیده شود و آن بالاترین قوای انسانی۲۸ است.
پس اگر عقل نظری انسان بدان حد از تلقی و دریافت رسد، قوه متخیله و حس مشترک او از آن عقل پیروی و تقلید کند۲۹ و معارف الهی و محتوای عقلی را با عقل مستفاد دریابد و ملک امین و حامل وحی الهی را ببیند و سخن منظم و مرتبش را که بر او فرود میآورد، با قوه تخیل و حس مشترک خود بشنود.
این خصیصه همان معجزه علمی است که خواص در برابر آن مطیعترند۳۰ تا معجزه فعلی که عوام نسبت بدان فرمانبردارتر زیرا پیمبر به حد و مقامی نائل گشته است که دیگران از رسیدن بدان عاجز آمدهاند و دل او چیزی را دیده است که دلهای دیگران ندیده و دیده سَر و سرّ او آن را مشاهده کرده است که دیده سر و سرّ آنان یارای دیدن آن را ندارد و به دانشی نائل گشته است که دیگری را قدرت و توان نیل بدان نیست و مردمان را به سوی کاری فرا میخواند که دیگری نمیخواند و در پی این اعجاز معجزهای دیگر میآید و آن انذار و اعذار به غیب است؛ بهگونهای که درک میکند و میداند که در آینده چه رخ میدهد و این همان گفتار اجمالی است پیرامون کمال قوه نظری در نبی و رسول.۳۱
اما از لحاظ قوه عملی، یعنی قوهای که به یاری آن انسان در مادون خود اثر مینهد۳۲ و آن بدینصورت است که عقل عملی او فاصلهای دوردست و وسیع را دریابد و عالم طبیعت خارجی به منزله جسم او باشد و او به منزله جان و روان و همانگونه که جان تدبیر بدن و اداره آن کند، قوه و نیروی عملی پیمبر نیز بر طبیعت چیره باشد و مسلط؛ همانطور که جان بر تن چیره است و مسلط۳۳ و همه آنها به اذن و خواست خدای بلند مرتبه است؛ پس بدینوسیله به خواست خداوند کور را بینا کند و پیس را شفا دهد و مردگان را زندگی بخشد و عصا و چوب را به اذن پروردگار ماری گرداند و این خصیصه، همان معجزه فعلی و عملی است که در برابر آن عوام مطیعترند؛ همانگونه که خواص در برابر معجزات علمی فرمانبردارتر.
از جمله آن خصائص عصمت است و آن نیز تنها به هنگام کمال دو قوه نظری و عملی تحقّق مییابد؛ زیرا عصمت بر دو قسمت است؛ یکی به علم باز میگردد و دیگری به عمل.
امّا قسم نخست، یعنی عصمتی که به علم بر میگردد، آن است که نبی در همه شئون و امور علمی و ابعاد ادراکی خود معصوم باشد و به هنگام تشریح کمال قوه نظری او روشن گشت که پیمبر وحی را به وسیله عقل مستفاد از پیشگاه حکیم علیم دریافت میکند و آن معرفتها و آگاهیها و دانشهای دریافت شده، در حس مشترک او مجسم و متمثّل میگردد؛ به گونهای که وهم بر او مداخله نمیکند و سایر قوای مقهور با او به بازی نمینشیند؛ پس جز حق نمیبیند و جز حق نمیاندیشد؛ همانگونه که جز حق از برای او مجسم و متمثّل نمیشود؛ زیرا او به مقامی رسیده است که بر مدار حق میگردد؛ پس نه قلب او آنچه را که دیده است دروغ میگوید، نه دیده او به هنگام دیدن حق مضطرب و پریشان میشود و از نگاه مستقیم سرباز میزند؛۳۴ چه معارف و دانشها را از نزد حکیم علیمی دریافت کرده است که در آنجا خطا را مجالی نیست؛ زیرا میان عارف و منشأ عرفان او واسطهای نیست؛ لذا از این علم به علم لدنّی تعبیر میشود؛ چون از خود او سرچشمه گرفته است، وگرنه علم لدنّی نیست.
برای دانلود متن کامل تحقیق به ینک زیر مراجعه کنید.