اختصاصی از یارا فایل
دانلود با لینک مستقیم و پرسرعت .
فرمت فایل : WORD (قابل ویرایش)
تعداد صفحات:151
پایان نامه
جهت دریافت درجه کارشناسی نمایش گرایش ادبیات نمایشی
عنوان نظری :
بازکاوی بحران هویت در آثار اوژن یونسکو
عنوان عملی :
نمایش نامهی یک شب معمولی
فهرست مطالب:
پیش درآمد 2
چارچوب نظری : 12
پیشینه مطالعاتی مقدماتی 14
اضطراب در عصر باستان: 14
اضطراب در عصر مسیحیت: 14
اضطراب در عصر جدید: 21
فصل دوم :تعریف واژههای مدرن- مدرنیته- مدرنیسم: 34
مدرنیسم چیست؟ 41
رمانس: 41
رئالیسم: 41
مدرنیسم: 41
پست مدرنیسم: 42
مولفههای مدرنیسم: 45
1- علم گرایی: 45
2- عقل گرایی یا استدلال گرایی (راسیونالیسم): 46
3- پیشرفت باوری: 47
4- مادی گرایی: 48
5- انسان گرایی (اومانیسم): 48
6- فرد گرایی: 49
7- برابری گرایی: 50
8- لیبرالیسم ( آزادی خواهی): 51
9- سنت ستیزی: 51
10- احساس گرایی: 52
11- سکولاریسم: 52
فصل سوم :فیلسوفان عصر بحران 53
چارلز داروین (1809-1882) 58
(انسان تکامل یافته به حیوان نزدیکتر است تا خدا) 58
زیگموند فروید (1856-1939) 63
آنری برگسون (وام گیری مدرنیسم از روان شناسی و فلسفه) 65
فردریش نیچه (1844-1900) 67
فردینان دو سوسور (1857-1913) 68
فصل چهارم :چیستی عصر اضطراب رو به سوی بحران هویت 73
مکتب اصالت وجود و روان کاوی 75
پل تیلیشن: (عصر اضطراب) 81
فرانتس الکساندر: (عصر بی عقلی) 83
سی. ای. ام. جوآد. (انحطاط) 85
دوران بدوی ملاک و معیار؟ 86
زیگ موند فروید : (مذهب و شکاکیت آینده یک توهم ) 90
اریک فروم: انسان برای خویشتن 91
تیلهارد دوشاردن: پدیده انسان 95
مرحله تازهای در تکامل 95
احساس مغلوب شدگی: دلسردی 96
عشق به عنوان نیرو 98
وضع غایی جهان 99
یونسکو و بحران هویت 103
زندگی سراسر بحران اوژن : 103
آوازه خوان طاس 107
خلاصه نمایش : 109
تشنگی و گشنگی : 117
خلاصه نمایش : 126
کرگدن : 127
منابع و یادداشتها 137
یک شب معمولی 138
آغاز نمایش 139
پیش درآمد
من به خصوص برای حفظ آزادیم در اندیشیدن و آزادیم به عنوان نویسنده ستیز کرده ام .
بدیهی است که قسمت بزرگی از مبارزه ام نوعی گفتگوی ناشنوایان بوده است زیرا دیوارها گوش ندارند و آدمها برای همدیگر و در برابر یکدیگر به دیوار تبدیل شده اند ، گویی هیچکس دیگر تمایل ندارد با دیگری گفت و گو کند ، هر کس می خواهد از دیگری پیرو بسازد و یا خودش کند . (اوژن یونسکو)
ما در دنیایی بدون شادی به بودن ادامه می دهیم ، دنیایی از سنگ ها ، محتوم و پوچ یک گردونه سامسارا که همانند مارپیچی بی انتها در دایره ای گیج آور می چرخد و هر آنچه را که زندگی می کند ، به طور دایم و ابدی به همراه می کشد . انسان هم در حالی که سیر دورانی خاص خویش را می گذراند . در این دایره می چرخد : نطفه ، نوزاد ، کودک ، نوجوان ، جوان ، پیر ، مرگ ... ، رودخانه فراموشی ... ، سپس تولد و ظهور دوباره ... انسان در حالت انتقال دایمی از تغییراتی به تغییراتی دیگر می گذرد و این حرکت دورانی ادامه می یابد : نطفه ، نوزاد ...
بیگانه ، ما نسبت به منطق جهانی ، بیگانه هستیم ، ما در برابر طبیعت ، در برابر دیگری، در برابر همسر ، دوستانمان و حتی در مقابل بازتاب تصویر خود در جامعه ، بیگانه ایم . ما هر یک برای دیگری خر خاکی ، خرچنگ ، کرگدن ، خون آشام و جهنم هستیم و از آنجاست که اضطراب در هر لحظه ما را می میراند و ترس همواره و چون همیشه بر ما مسلط است . طاعون به تهدیدش بر ما ادامه می دهد . چنین دنیایی ، مکانی نیست که بتوان به آسانی و بدون ترس از آن عبور کرد . فقط برای اینکه بتوانیم جسماً زندگی کنیم ، یعنی دست از اندیشیدن که خصوصیت والای انسانی است، «من می اندیشم پس هستم» بر داریم باید پوستی سخت و زرهی بر تن داشته باشیم تا از حیات جسمانی مان دفاع کنیم یا باید گوشهگیری پیشه سازیم ، چرا که خودمان را در برابر دیگران گناهکار احساس می کنیم و یا این که خود را از تمامی انسانیت جدا کرده و با به کار بستن پند بودا ، فرزند آفتاب و آنچه را که در شعرش کرگدن گفته است : چونان کرگدن تنها سفر کنیم .
زمان بر دنیا مسلط است ، زمان خستگی ناپذیر ماننند عقربه های ساعت می چرخد : ثانیه ، دقیقه ، ساعت ، روز ، شب ، هفته ، ماه ، بهار ، تابستان ، پائیز ، زمستان ، سال ، قرن ... ثانیه و دقیقه ... بهار ... ادامه از بی نهایت تا بی نهایت دیگر ... باید با زرهی واقعی برای مقاومت در برابر چرخ های زمان ، خود را محافظت کنیم چه می گوییم ، چرخ های زمان بسیار سخت تر از الماساند و فرمانده ارابه جنگی زمان سخت بیرحم است او وظیفه خُردکنندگی اش را انجام می دهد . زره و پوست سخت در برابر او ناکارآمد است . انسان در چنگال بدبختی ، همچون مورچه ای که در گرداب افتاده است ، نمی داند چه کند . راهش را کورمال کورمال در تاریکی بسیار تیره با فرار از تنهایی و در حالی که ترس سرتاسر وجودش را در برگرفته ادامه می دهد .
همچون چوپانی که به هنگام شب در کوهستان آواز می خواند ، همانند دهقانی که به هنگام سرگردانی در راه ها و در تاریکی ، برای رفع ترس و اضطرابی که بر او غلبه کرده است سوت می زند هنرمند فریاد می آورد بال می گشاید ، پناهگاهی می جوید و همچون غریق به هر چیز دست می یازد . این هر چیز ، هنر ، مذهب و شکل متعالی آن عرفان ، علم و فلسفه است . هنر ، مانند دانش و فلسفه جوابی است به نگرانی و اضطراب های انسان .
ژان نیتری می گوید :
دانش و فلسفه جوابگوی نیاز به تفسیر و تشریح هستند : یکی به «چگونه» بیش از پیش دقیق و دیگری به «برای چه ؟» در حالی که می کوشد به سوی نظامی که تا حد امکان همگون باشد پیش رود . هنر ، هیچ توضیح و تفسیری نمی دهد و هیچ اجباری هم به دادن توضیح و تفسیر ندارد . هنر به عشق و شوریدگی نظر دارد و نه به عقل . مخاطب هنر عقل نیست بلکه احساس و شوریدگی است تنها داعیه آن ترجمه احساسات ، آفرینش هیجان و عرضه بازتابی از جهان است .
هنر همانند دانش و فلسفه ، در مذهب ، یا دقیق تر بگوییم در احساس مذهبی ریشه دوانده است . احساس مذهبی از اضطراب انسان در برابر اسرار جهان و اشیا نیاز به درک، شناخت و بیان آنچه بیان شدنی نیست . دریافت و فهم آنچه قابل فهم و ادارک نیست ، ناشی می شود .
هنر ، دریچه آهنین و مشبک ، تنها امید فرار انسان از زندان بزرگ خود است . انسان ، همواره در رویای فرار به سوی جایی دیگر که راهش برای او ناشناس می باشد بسر میبرد . اما این امید بیهوده است مذهب و عرفان درهایی غیر قابل رویت اند که به سوی جایی باز می شوند که در آن انسان یاد می گیرد با حداقل امکان ، خودش را برای فرار از بیرحمی این دنیا راضی کند .
هنرمند دریچه را می جوید و با گشودن آن خطرها را می نمایاند ، هوشیار و آگاه است که خود نیز بر لبه مغاکی قرار گرفته است و یا لااقل در ظاهر در انتظار آزادی و برای آرامش ، زندانش را دوباره می سازد ، آن را رنگ می زند ، تزئین می کند ، آثار هنریاش را مانند بطریهای پیام بر به دریا می اندازد .
هنر وسیله ای است برای قبول یک انتظار ، زندگی در میان دو بی نهایت ، که گاه به سختی قابل تحمل است . تفاوت بین هنرمند و دیگران ، حساسیت به نهایت شدیدش است ، در نتیجه با آگاهی از موقعیت خود بیشتر از دیگران رنج می برد . هنرش طنین زخمه ای است بر تارهای مغز وقلبش . او پنجره می گشاید ، راه را و خطرها را نشان می دهد اما انسان هرگز نمی داند به کجا می تواند برود . هنرمند با تخیل خود ، ما را در جهان خوابها و رویاها به گردش می برد . آیا می توان در آن جهان مدت زیادی به گردش پرداخت ؟ افسوس ، جواب منفی است انسان در برابر واقعیت های شوم این دنیا – گرسنگی ، جنگ ، بیماری و نگون بختی – قرار دارد . می توان کم و بیش مصائب آسمان را پذیرفت چرا که منشا آن از قدرت انسان سرچشمه نمی گیرد ، همه بشریت می تواند به حرکت در آید و از خود دفاع کند ؛ در صورتی که جنگ مصیبتی زمینی است که انسان بر انسان تحمیل می کند.
آیا می توان نقطه پایانی بر این مصیبت که ریشه آن از انسان ناشی می شود ، گذاشت ؟ نگاهی زودگذر به اطرافمان کافی است تا نشان دهد که تابلوی ارتباطات انسانی به طرز خاص و تاسفباری تاریک است . شکست عشق و دوستی ، عدم وجود ارتباط بین موجودات، تسلط تروریسم ، اعمال خشونت آمیز و فشار بیدادگری ، نشانگر این تاریکی است .
در برابر این مصیبت و بلا ، فرد می تواند وسوسه شود که سر به جیب گریبان فرو برد ، ما در آن صورت خود را در موقعیتی خواهد یافت که دیگر قابل رشک و حسد نخواهد بود ، محروم و فارغ از خدا و مغشوش از این حالت به خود واگذاشته شده ، تحت شکنجه به خاطر گناه و اضطراب ، زنجیری و اسیر کم مایگی و بی استعدادی و زشتی ، قربانی خیالات باطل ، ناتوان از درک آنچه او را محاصره کرده است . فرسوده به وسیله زمان بی رحم که او را یکسره به گور رهبری می کند ، برایش هیچ چیز نخواهد ماند مگر وجودی خالی از معنا و امید .
به هنگام جنگ و خرد کردن ملت ها ، لاشخورها و جغدها هستند که بر خرابه ها مستقر میشوند و باید مدت انتظار کشید تا پرستوها از راه برسند . هنگامی که پرستوها سر میرسند ، بی صبرانه و با شتاب به سوی یکدیگر و در جهات مخالف به پرواز در می آیند . مست از شادی ، فریاد بر می آورند و یا حیرت زده از آنچه که می بینند هر کدام داستانشان را می سرایند ، داستان های سرزمینی دور دست ، آنها با پروازشان ، نمایشهایی در زیر طاق آسمانی ، بداهه سازی می کنند ، خطوطی متقاطع و سیاه بر فضا رسم و پیام هایی را فاش می سازند . موجود انسانی خواهد توانست پیام هایشان را دریابد؟ در همه زمان ها آلباتروس و بلبلان وجود داشته اند . آلباتروس ها همیشه آوای اندوه ، آوای ناامیدی و پوچی زندگی ناشی از رنج انسانی که ازلی و ابدی بوده است سر داده اند و بلبلان آوای عشق و امید سروده اند . این نغمه ها لحظات زودگذر ، اما شادی را مجسم کرده اند . بلبلان همراهشان را به بهره وری از زندگی ، به مستی و به کشف زیبایی طبیعت و زیبایی هر آنچه که خالق بزرگ آفریده است ، دعوت کرده اند . هر کدام تصنیف خود را با صدای خود خویشتن و ادامه سبکشان خوانده اند.خیام – بلبل دستان ایرانی ، که همان احساسی را از زندگی داشته است که یونسکو – حیرت و احساسش را از زندگی زودگذر و احساس لزوم برخورداری از لحظه ها را سروده و شادی همواره مورد تهدیدش ر ااین چنین در غالب شعر ریخته است :
این قافله عمر عجب می گذرد
در یاب دمی که با طرب می گذرد
ساقی غم فردای عزیزان چه خوری
پیش آر پیاله ای که شب می گذرد
حافظ ، عارف بزرگ و غزلسرای شیرین سخن نیز اعجابش را از آمدن و بودن و رفتن چنین سروده است :
حجاب چهره جان می شود غبار تنم
خوشا دمی که از آن چهره پرده برفکنم
چنین قفس نه سزای چو من خوش الحانست
روم به گلشن رضوان که مرغ آن چمنم
عیان نشد که چرا آمدن بهره چه بود
دریغ و درد که غافل ز کار خویشتنم
پرستوی رومانیایی که در زیر بار تحمیلی دیگران ، در زیر بار سنگین واقعیت به نفس تنگی و خفقان افتاده و در زیر بار تکثیر تصاعدی اشیا از پا در آمده بود . به فرانسه مهاجرت کرد : در برابر انبوه صندلی های خالی و تسخیر کرگدن ها ، در حالی که نمی دانست ، چگونه از شرشان رهایی یابد . .. به همان درد ، همان سرگیجی و همان حالت تهوع دچار شده بود که خیام ، در برابر خلائی که در زیر پاهایش باز می شد .
پرستو که بین این دو فاجعه – واقعیت و خلاء- گرفتار آمده و به وسیله آنها تعقیب می شد ، کتاب روش ساده آموزش زبان انگلیسی اش را در زیر بغل ، فرار می کند سپس به پرواز در می آید ، پیاده در هوا می رود تا به ما برسد و داستانش ، همچنین اضطراب و حیرتش را در برابر زندگی و هستی ، با لحن و آهنگی خاص ، نه از خلال شعر ، بلکه به وسیله گفتگوهای شخصیتهای نمایشنامه هایش برایمان نقل کند .
خیام گفته است که زندگی رویایی بیش نیست و این رویاست که طعم زندگی را در انسان حفظ می کند ، طعم اعتقاد به حقیقت نمایشی که در مقابل چشمان فریب خورده اما مشتاق ما می گذرد . چشمان مشتاق اما آگاه ، مانند چشمان پرسوناژهای یونسکو . اوژن یونسکو نیز ادعا می کند که رویا و تخیل و نه زندگی یکنواخت ، جسارت می طلبد و حاوی و فاش کننده حقیقت های اساسی و عمیق است .
یونسکو ، پرستوی مهاجر ، مضطرب از زشتی های این دنیای پست ، این روسپی خانه بی نظیر ، مانند دیگران قبل از او موفق نشده است برای بودنش مفهومی بیابد و چون هرگز در شناخت آنچه را که همواره می جسته است . کامیاب نبوده است برای او ، اصل زندگی آن چیزی است که در ورای دیوارهاست . او منتظر است که زیبایی و روشنایی ، روزی به سراغش آید ، دیوارهای چرکین زندان روزانه اش را شفاف کند . احساس عمیق واساسیاش از جهان ، هنگامی که در می یابد که در جهان است و جهان در اطراف اوست ، حیرتزدگی است .
برای یونسکو ، زندگی یعنی قبول کردن موقعیتی نابخشودنی از گروه رانده شدن . او مانند پرستویی وحشتزده از اضطراب خود را به دیوار ها می کوبد تا پنجره ای برای فرار بیاید.
اگر بودلر ، آلباتروس زمانش بود ، یونسکو پرستوی قرن بیستم است . پرستویی که مث آلباتروس ، فریادهای دلخراش ندارد . به عکس ، فریادهایش سبک و بدون اندوه اند . پرستو هر چه اضطرابش بیشتر باشد ، سریعتر است . او در آسمان نفوذ می کند و آن قدر دور می رود تا غیر قابل رویت گردد اما پیشرفت هندسی سقوط او را به خلا پرتاب می کند او به مقصد رسیده است اما سرز مین موعود بیاد به تصرف درآید ، چون حقیقت هرگز به خودی خود بیان نشده و به وسیله کسی که به طور ثابت در جستجوی آن باشد کشف می شود . در لحظه ای که فقط یک قدم بیشتر نداشتم تا به ماورای نقطه ای که هرگز نمی توان از آنجا بازگشت .برسم . تردیدی فزاینده مرا در بر گرفت . سپس سرگیجه بود و آنگاه تاسفی خورد کنده و عظیم ، گویی تمام دنیا مرا فرا می خواند ، صداها ، بازوهای بسیار گشاده تمامی مردم جهان ، مهربان می نمود ، رنگ های ملایم ، سپس گویی نوعی موسیقی و آنگاه حالتی خوش ، سپس نوعی بی حالی ، آنگاه وعده شهوانی وقدرتی به زبان نیامدنی و در برگیرنده مرا به پایین کشید . امروز به نظر می رسد که میسر لازم ، یک نزول است و دیگر مثل گذشته صعود و معراج نیست . در آن لحظه ، احساس کردم که باید به اعماق نفس گیر بازگردم و از آن عبور نمایم .