فرمت فایل : word(قابل ویرایش)
تعداد صفحات:25
چکیده:
بناهای تاریخی
جلفاى اصفهان و آثار تاریخى آن
ارامنه مقیم جلفاى اصفهان در ساحل جنوبى زاینده رود فرزندان ارامنهاى به شمار مى روند که در دوره پادشاهى شاه عباس اول به فرمان آن شهریار از مسکن اصلى خود جلفا در کنار نهر ارس به پایتخت وى کوچ داده شدند. توجه مخصوص شاه عباس به ارامنه اصفهان سبب شد که ارمنیان شهرهاى دیگر ایران نیز به اصفهان روى آوردند و در اندک زمانى بر جمعیت و وسعت جلفا افزوده شده و چون از پرتوکار و تجارت ثروتمند شدند به ساختن خانهها و کاروانسراها و کلیساهاى بزرگ همت گماشتند از آن جمله خواجه نظر از بازرگانان معتبر جلفا دو کاروانسراى بزرگ بنیان گذاشت و نزدیک هفت هزار تومان به پول آن زمان صرف این کار کرد. یکى دیگر از تجار بزرگ ابریشم به نام خواجه آودیک نیز در جلفا کلیساى زیبایى ساخت که با چراغها و قندیلهاى زرین و سیمین و تابلوها و تصاویر گرانبها زینت یافته و تمام مخازج آن را در حیات خود به عهده گرفت. این کلیسا که در زمان شاه عباس به نام کلیساى آودیک معروف بوده امروز در حاشیه خیابان نظر و میدان جلفا قرار دارد و به نام کلیساى مریم معروف شده است.
شادرن تاجر و جهانگرد فرانسوى که نزدیک چهل سال پس از مرگ شاه عباس بزرگ در زمان شاه سلیمان صفوى به اصفهان آمده درباره جلفا مىنویسد که بزرگترین محلات خارج شهر اصفهان است که یک فرسنگ طول و یک فرسنگ عرض دارد و از دو قسمت تشکیل مىشود یکى جلفاى قدیک که در زمان شاه عباس اول ساخته شده و دیگرى جلفاى نو که از آثار دوره سلطنت شاه عباس دوم است. جلفاى نو از هر جهت بر جلفاى کهنه برترى دارد زیرا کوچههاى آن وسیع و مستقیم و پردرخت است. جلفا پنج کوچه بزرگ دارد که امتداد آنها از مشرق به مغرب است. بازارى خوب با چند حمام و دو کاروانسرا و یک میدان و یازده کلیسا دارد. در جلفا از 3400 تا3500 خانه هست. خانههاى کنار زاینده رود را بسیار عالى و زیبا شبیه به عمارات سلطنتى ساختهاند. شاه عباس اول و شاه صفى که به ارامنه توجه خاص داشتند مکرر به خانههاى ایشان مىرفتند.
آنچه را شاردن نوشته امروز هم مى توان ملاحظه نمود با این تفاوت که وسعت امروز جلفا خیلى بیش از سابق شده و با آبادیهاى مجاور آن منطقه وسیعى را در جنوب اصفهان تشکیل مىدهد اما تعداد ارامنه مقیم جلفا خیلى کاهش یافته است. امروز در جلفاى اصفهان بیش از پنجهزار ارمنى زندگى نمىکنند و سایر سکنه این قسمت را ایرانیان مسلمان تشکیل مىدهند اما کلیساهایى که شاردن به وجود آنها اشاره مىکند در سرجاى خود باقى هستند و معروفترین آنها کلیساى وانک و بدخهم یا (بیت اللحم) و مریم و استیفان و گریگور مقدس و یوحنا و میناس و نرسس و سر گیس و گیورگ ( کلیساى غریب ) است.
شاه عباس براى جلب خاطر ارامنه جلفا و عیسویان دیگرى که در پایتخت او به سر مىبردند و نیز به ملاحظات سیاست خارجى و روابط دوستانه وى با پادشاهان اروپا در سال 1023 هجرى و مطابق با بیست و هفتمین سال سلطنت خود به ساختن کلیساى بزرگى در جلفا براى ارامنه و پیروان دین عیسى همت گماشت و در ماه شعبان آن سال در این باره فرمانى به شرح زیر صادر کرد:
»فرمان همایون شد آن که کشیشان و رهبانان و ملکان و ریش سفیدان و کدخدایان و رعایاى ارامنه ساکنین دارالسلطنه اصفهان به عنایت بیغایت شاهانه و شفقت و مرحمت بى نهایت پادشاهانه مفتخر و سرافراز و مستظهر و امیدوار بوده بدانند که چون میانه نواب کامیاب همایون ما و حضرات سلاطین رفیع الشان مسیحیه خصوصاً سلطنت و شوکت پناهى قدوة السلاطین العیسویه حضرت پاپا ( یعنى پاپ روم ) و پادشاه اسپانیه کمال محبت دوستى است و در میانه ما و طوایف مسیحیه یگانگى است و اصلاً جدایى نیست و توجه خاطر اشرف بدان متعلق است که همیشه طوایف مسیحیه از اطراف و جوانب به این دیار آیند و آمد و شد و نمایند و چون دارالسلطنه اصفهان پایتخت است و از همه طبقه و مردم هر ملت در آنجا هستند مىخواهیم که به جهت مردم مسیحیه در دارالسلطنه صفاهان کلیساى عالى در کمال رفعت و زیب و زینت ترتیب دهیم که معبد ایشان بوده باشد و جمیع مردم مسیحیه در آنجا به کیش و آیین خود عبادت نمایند.
و کس نزد حضرت پاپا خواهیم فرستاد که یکى از کشیشان و رهبانات ملت مسیحیه را به دارالسلطنه مذکور فرستد که در آن کلیسا به آداب عبادت قیام نموده و طوایف مسیحیه را به طاعت و عبادت ترغیب نماید و ما نیز از ثواب آن بهرهمند باشیم و چون چند عدد سنگ بزرگ در اوچ کلیساى ایروان بود و عمارت آن کلیسا منهدم گشته خرابى تمام به آن راه یافته بود که دیگر شایستگى تعمیر نداشت و کشیش آنجا استخوانهاى پیغمبران را که در آن مکان مدفون بود از آنجا بیرون آورده به جماعتترساونصار افروخته بود و آن مقام را از عزت و شرف انداخته بود بنابراین سنگهاى مذکور را از آنجا بیرون آورده روانه دارالسلطنه اصفهان فرمودیم که در کلیساى عالى که در آنجا ترتیب مىدهیم نصب فرماییم. مىباید که چون سنگهاى مذکور را بدانجا آورند همگى طوایف مسیحیه را جمع نموده از روى تعظیم و احترام تمام استقبال کرده سنگها را آورده به اتفاق سیادت پناه وزارت و اقبال دستگاه شمساللوزارة علیا وزیردار السلطنه اصفهان و رفعت پناه محب على بیکالله در جایى که مناسب بدانند بگذارند و به اتفاق یکدیگر معماران خاصه شریفه را همراه ببرند و در پشت باغ زرشک در زمینى که به جهت کلیسا قرار داده بودیم کلسا عالى طرح نمایند و طرح آنرا در تخته و کاغذ کشیده به خدمت اشرف فرستند که ملاحظه نماییم و بعد از ملاحظه امر فرماییم که استادان شروع در کار کرده به اتمام رسانند و در این باب اهتمام لازم دانسته به همه جهتى به شفقت بیدریغ خسروانه امیدوار باشند به تاریه شهر شعبان سنه 1023. پس از صدور این فرمان ساختمان کلیساها آغاز شد و به فاصله 13 سال بعد کلیساى بدخهم یا بیت اللحم در میدان جلفا به سال 1036 هجرى( 1627 میلادى ) و کلیساى بزرگ و مشهور و انک که امروز محل خلیفه گرى و مشهورترین کلیساى جلفا است در سال 1074 هجرى( 1664 میلادى ) به اتمام رسیده در بین کلیساهاى جلفا کلیساى خهم که به وسیله خواجه پطرس بنا شده و کلیساى وانک که به وسیله خواجه آودیک به اتمام رسیده با سبک معمارى شرقى و آرایشهاى طلاکارى و تابلوهاى جالب و ازارههاى کاشیکارى از زیباترین کلیساهاى اصفهان است و همه روز گروه کثیرى سیاح داخلى و خارجى از آنها دیدن مىنمایند.
سنگهاى مقدس کلیساى ( اوچ کلیساى ایروان ) که در فرمان شاه عباس اول به آنها اشاره شده هم اکنون در کلیساى گیورگ که آنرا کلیساى غریب نیز مى نامند در قسمتى از جلفا که در حاشیه خیابان حکیم نظامى واقع مىشود در معرض تماشاى سیاحان قرار دارد.
ارامنه به فرمان شاه عباس اول اجازه یافتند که با آزادى کامل مراسم مذهبى خود را اجرا کنند. کلیساها بسازنند و علامت صلیب را در بالاى گنبدهاى کلیساها نصب کنند و ناقوس بزنند. اکثریت ارامنه امروز که تعداد آنهادر جلفا در حدود 5000 نفر است پیرو مذهب ( گریگوریان ) هستند و پیروان کلیساى کاتولیک و پروتستان جلفا خیلى معدود است و از چندین خانواده تجاوز نمىکند اما جمعیت جلفا در عهد صفویه به طوریکه مطلعین امروز ارمنى اظهار مىدارند در حدود سى هزار نفر بوده است که فقط هزار نفر آنها کاتولیک و بقیه از دسته گریگوریان بودهاند.
در حومه اصفهان در حدود سیصدنفر ارمنى در چهارمحال و حدود 12 هزار نفر در فریدن ( نواحى کوهستانى مغرب اصفهان ) به سر مىبرند. آبادیهاى محل سکونت ارامنه در فریدن عبارتست از:
نماگرد، قرقن، سواران، سینگرد، خویگون علیا، سنگباران، زرنه، هزار جریب، میلاگرد، سرشگون، چیگون، درختک، هادون، خونک، کلیساى معتبر وانک داراى موزهاى است که در جنب کلیسا و در شمال آن واقع شده و داراى سالنهاى متعدد و اشیا و آثار تاریخى است. عمارت موزه در سال 1905 میلادى (1322 هجرى قمرى ) ساخته شده و داراى تابلوهاى متعدد نقاشى و اشیا و آثار دیگر است. مجموعه فرامین پادشاهان ایران مبنى بر آزادى ارامنه از لحاظ کسب و کار و اجراى مراسم دینى که زینتبخش یکى از سالنهاى موزه جلفا شده است. جز آثار ارزنده این موزه است. از توابع این کلیسا کتابخانهاى است که قریب ده هزار جلد کتاب دارد و در بین آنها تعداد زیادى نسخ خطى به زبان ارمنى با تذهیب و جلد نفیس جلب توجه مىکند.
قبرستان ارامنه در جنوب جلفا در دامنه کوه صفه قرار دارد. کتیبههاى ارمنى که بر سنگهاى یکپارچه قبور نقش بسته است هویت مدفونین و مشاغل آنها را تعیین مىکند. بعضى از اروپاییان مشهود و نمایندگان تجارتى ممالک اروپایى در قرن هفدهم میلادى و بعضى از سفراى خارجى در این قبرستان مدفون شدهاند. در سالهاى اخیر یکى از ارمنیان علاقهمند جلفا به نام آبراهام گوگنیان تعداد از کتیبهها و نقوش سنگهاى مهم قبور ارامنه را نقاشى کرده و مجموعه جالبى فراهم آمده است که در یکى از اتاقهاى جنب کلیساى وانک در معرض تماشاى سیاحان قرار دادهاند و ما در اینجا به عنوان نمونه چند کتیبه را نقل مىکنیم:
هاراطون کشیش هوانیان: نویسنده تاریخ جلفا مدفون در قبرستان ارامنه جلفا تاریخ وفات 1871
راهب و پیشواى کلیسا خاچاطورکیارانسى موسس چاپخانه ارامنه در ایران مدفون در کلیساى وانک تاریخ وفات 1646
خلیفه داوید که با جمعاورى اعانه از اهالى اقدام به تجدید ساختمان کلیسا نموده است مدفون در کلیساى وانک تاریخ وفات 1683.
خلیفه موسس که در سال 1706 اقدام به کاشیکارى اطراف کلیسا نموده و در سال 1725 وفات کرده و در کلیساى وانک مدفون است.
خواجه آودیک موسس نمازخانه مریم مدفون در کلیساى مریم تاریخ وفات 1639
تئودورمیرانویچ سفیر لهستان در اصفهان مدفون در قبرستان ارامنه جلفا تاریخ وفات 1686
ویلهلم لوکینس و لکن مدیر کمپانى هلندى هند شرقى مدفون در قبرستان ارامنه جلفا تاریخ وفات 1665
خواجه بیدروس ولى جانیان موسس کلیساى بدخهم مدفون در کلیساى بدخهم تاریخ وفات 1649
سرگیس هاکوپ پزشک دربار مدفون در قبرستان ارامنه جلفا تاریخ وفات 1720
منارجنبان یکى از بناهاى تاریخى جالب اصفهان منارجنبان است که در فاصله شش کیلومترى مغرب شهر اصفهان در سر راه اصفهان به نجف آباد در دهکدهاى به نام کارلادان واقع شده است. تنها تاریخى که در این بنا وجود دارد تاریخ سنگ آرامگاه عمو عبدالله است که بناى بقعه پس از وفات او در سال 716 هجرى برمزار وى صورت گرفته است.
عمو عبدالله به فحواى کتیبه آرامگاه او شیخ زاهد پرهیزگار بوده است که در تاریخ هفدهم شهر ذیحجه سال 716هجرى در گذشته است و بر روى قبر وى آرامگاهى بنا کردهاند که ایوان فعلى منارجنبان است.
سبک ساختمان این ایوان که تزیینات کاشیکارى نیز دارد سبک بناهاى قرن هشتم هجرى است و کاشیهاى لاجوردیرنگ به شکل ستاره چهار پر در فواصل اشکال دیگرى که به شکل کثیرالاضلاع و به رنگ فیروزهاى است دو لنگه طاق و اطراف ایوان را زینت داده است.
نکته جالب توجه حرکت منارهها مىباشد که با حرکت دادن یکى در دیگرى نیز حرکت محسوس و مشهود مىشود. حرکت منارهها از نظر استادان فن خیلى عجیب نیست با این وجه اختصاص که در این بنا چون منارهها سبکتر و باریکتر هستند حرکت آنها محسوستر است ضمناً کلافهاى چوبى که در قسمتهاى بالا و پایین هر یک از دو منار در ساختمان ان به کار رفته نیز عامل موثرى در تسهیل حرکت منارهها به شمار مىرود. راجع به حرکت منارهها صحبتهاى زیاد شده ولى شاید به حقیقت نزدیکتر باشد اگر بگوییم که این بنا را به قصد آنکه مناره آن حرکت کند از روز اول نساختهاند بلکه پس از ساختمان منارهها در طرفین ایوان که به نظر اساتید فن مدتى بعد از ساختمان خود ایوان اتفاق افتاده حرکت منارهها هم مشهود شده است. چیزى که بیشتر موجب شگفتى است آن است که نه تنها در موقع حرکت دادن یکى از منارهها در مناره دیگر هم حرکت پدیدار مىشود بلکه حرکت به تمام نقاط این ساختمان منتقل مىگردد به طورى که هر گاه ظرف آبى را بر روى تخته سنگ عظیم و یکپارچه آرامگاه عبدالله که در داخل یکى از طاقنماهاى ایوان واقع شده قرار دهیم پس از حرکت دادن منارهها در سطح آب ظرف نیز حرکت محسوس مىشود. در منارههاى مسجد اشترجان نیز که در چهل کیلو مترى جنوب غربى اصفهان واقع شده و در سال 715 هجرى بنا شده است حرکت محسوس مىشود مسجد اشترجان از بناهاى جالب قرن هشتم هجرى در اصفهان است و ارتفاع منارههاى آن به میزان دو ثلث به مروز زمان کاسته شده است.
جلفا یکى از محله هایى است که در زمان حکومت سلسله صفویه به شهر اصفهان افزوده شد. ساکنان این محله را ارامنهاى تشکیل مىدادند که از شهر جلفا، واقع در کنار رود ارس به این محله کوچانده شدند. کوچ ارامنه به محله جلفا در سال 1013 هجرى قمرى برابر با 1605 میلادى رخ داد. جلفا در کناره جنوبى زاینده رود قرار گرفته اروزه دیگر تنها ارامنه در آن زندگى نمىکنند ؛ اما در گذشته فقط به محل سکونت و کار آنان اختصاص داشت. اغلب ارامنه در آن روزگار که جلفا ساخته شد به تجارت و مبادلات بازرگانى اشتغال داشتند و در این نوع امور از مردمان پرفعالیت بودند به همین دلیل افرادى بسیار ثروتمند در میانشان یافت مىشد که مىتوانستند به وسعت جلفا بیفزایند و بناهایى گرانبها و ماندنى بسازند. از جمله این ثروتمندان خواجه نظر و خواجه آودیک را مىتوان نام برد که اولى مبلغى معادل هفت هزار تومان در آن زمان )نزدیک به چهار قرن پیش( براى ساختن دو کاروانسراى بزرگ صرف کرد و دومى کلیساى ساخت که تمامى هزینه ساختمان و قندیلها و چراغهاى طلایى و نقرهاى گرانبهاى آن را به تنهایى پرداخت. این کلیسا در آغاز به نام سازنده آن آودیک شرت داشت و امروزه آن را به نام کلیساى مریم مى شناسند.
شاردن بازرگان و سیاح فرانسوى، که از اصفهان دیدن کرده است جلفا را بزرگترین محله اصفهان برشمرده و هر یک از طول و عرض آن را یک فرسنگ نوشته است. بر اساس نوشتههاى این جهانگرد اروپایى جلفا از دو قسمت یکى جلفاى قدیم و دیگرى جلفاى نو تشکیل مىشده که جلفاى نو به دلیل کوچههاى بزرگتر و مشجر از نظر زیبایى به محله قدیم آن برترى داشته است. شاردن از پنج کوچه بزرگ دو کاروانسرا یک میدان، یازده کلیسا و تعدادى حمام در جلفا یاد مىکند که به این آثار باید یادآور شد که این توصیف مربوط به چند قرن پیش است و چهره امروزى جلفا به کلى با این توصیف تفاوت دارد. معهذا آثار باستانى موجود در جلفا هنوز باقى هستند و از جاذبههاى آن به شمار مىروند.
درباره محلاتى که در زمان صفویه در نزدیکى اصفهان ساخته و بعدها به این شهر متصل شدند پترودولاو اله جهانگرد ایتالیایى از سه محله نام مىبرد. این جهانگرد نخست اصفهان آن زمان را با شهر ناپل واقع در ایتالیا مقایسه مىکند و این دو را از نظر مساحت یکى نمىداند و از جمله در جایى از نوشته خود اشاره مىکند که با پبوستن محلات جدید به اصفهان شهر از روم و قسطنطیه آن زمان هم بزرگتر بوده است. پیترودولاواله سه محله بزرگ اصفهان را چنین مىشناساند.
... یکى از آنها تبریز نو نام دارد که سکنهاش را آن عدهاى از اهالى تبریز که به اصفهان کوچ کردهاند تشکیل مىدهند محله دیگر به نام جلفاست که سکنه آن را مهاجرین جلفا تشکیل دادهاند و همه آنها ارمنى، مسیحى و پروتمند هستند... در سومین محله زرتشتیان ساکنند.
پیترودولاواله دلیل کوچ ارمنیان به جلفا را این دانسته است که آنان در اطراف مرزهاى ترکان عثمانى در خظر تجاوز و اسارت بودهاند و به همین دلیل به اطراف پایتخت ایران کوچانیده شدهاند تا در امنیت به سر برند و مورد تهدید عثمانیان واقع نشوند.
کلیساهایى که در جلفا ساخته شده است از آثار جالب و با ارزش تاریخى است. البته کلیساهاى زیادى در این شهر امروى قرار دارد که قدیمىترین آنها عبارتند از: 1 - کلیساهاى کوپ( یعقوب مقدس) 2 - کلیساى گیورک 3 - کلیساى مریم 4 - کلیساى بیت خهم یا بیت الحم 5 - کلیساى وانک
1 - کلیساهاکوپ یا یعقوب مقدس قدیمترین کلیساى جلفاست. این کلیسا بنا به مندرجات کتیبهاى که بر در آن موجود است در سال 1606-7 میلادى، برابر با 1014 هجرى قمرى ساخته شده است. کلیساهاکوپ در گوشه صحن کلیساى مریم واقع در محله میدان بزرگ قرار دارد.
2 - کلیساى گیورگ که به کلیساى غریب نیز شهرت دارد، در محله میدان کوچک جلفا واقع است. این کلیسا پس از کلیساهاکوپ از دیگر کلیساهاى جلفا قدیمتر است در این کلیسا باستانى سنگهایى نگهدارى مىشود که پیش از آن در بناى عمارت اوچ کلیساى ایروان بوده است. اوچ کلیسا در همان زمان از بین رفته بوده است. کاشیکارى بالاى سر در کلیساى گیورک صحنهاى از زندگانى حضرت مسیح )ع( را نشان مىدهد و در آن کتیبهاى هست که سال ساخت بناى کلیسا را 1168 ارمنى برابر با 1719 میلادى و 1131 هجرى قمرى بیان مىکند.
3 - کلیساى مریم نیز از کلیساهاى باستانى جلفاى اصفهان است. سازنده این کلیسا همان طور که پیش از این گفته شد بازرگانى ثروتمند به نام خواجه آودیک بود که نام دقیق او به ارمنى خواجه اوتیک باباکیان بوده این کلیسا در آغاز به کلیساى آودیک شهرت داشته و به منظور گسترده کردن کلیساى کوچکها کوپ ساخت شده است. خواجه آودیک در سال 1639 میلادى برابر با 1048 هجرى قمرى در گذشته و در کلیساى مریم - عبادتگاهى که خود ساخته - مدفون است. این مرد مسیحى علاوه بر ساختن این کلیسا در تکمیل بناى کلیساهاى دیگر نیز مشارکت داشته است. پیترودولااله درباره خواجه آودیک چنین اظهار نظر کرده است:
... به اندازهاى با تقوى است که مىتوان گفت و مسیحیت شرقى است. او با وجودى که داراى فرزندان متعددى است. دارایى خود بیش از آنکه صرف مخارج خانه کند براى بناى کلیساها و تزئینات آنها از قبیل چراغ و قندیل هاى زرین و سیمین و تابلوها و تصاویر گرانبها خرج مى کند.
4 - کلیساى بیت خهم یا بیت اللحم نیز نزدیک کلیساى مریم است و در محله بزرگ قرار دارد این کلیسا نیز به وسیله بازرگانى مسیحى به نام خواجه پطرس و یا خواجخ بیدروس ولى جانیان که در سال 1649 میلادى در گذشته و در همان کلیسا مدفون است ساخته شده. تاریخ ساختمان کلیساى بیت خهم بر اساس کتیبهاى که بر سردر جنوبى آن موجود است 1077 ارمنى است. این سال با 1036 هجرى قمرى و 1627-8 میلادى برابر است. معمارى زیباى این کلیسا تزییناتى از طلاکارى و نقوشى از زندگانى حضرت مسیح (ع) را در بردارد.
5 - کلیساى وانک زیباترین کلیساى جلفاست که در محل کلیسایى قدیمتر ساخته شده. این کلیسا که به زبان ارمنى آمنا پرکیچ به معنى منجى یا نجات دهنده خوانده مىشود به نام کلیساى ((سن سور)) نیز شهرت دارد.
معمارى کلیساى وانک شیوهاى ایرانى دارد و همانند مساجد ایرانى داراى گنبد است. البته درون کلیسا به سبک کلیساهاى وانک و نقاشیها و آب طلاکاریهاى آن شیوه ایرانى است. تابلوهایى که بر اساس مندرجات کتاب مقدس از زندگى حضرت مسیح در این کلیسا موجود است سبکى اروپایى و عمدتاً ایتالیایى دارند. کتیبههاى درون کلیسا به خط ارمنى طلایى بر زمینه لاجوردى است. بر سر در شمالى کلیسا صحنهاى از مراسم تدفین حضرت مسیح(ع) نقاشى شده است. برج ناقوس کلیسا در سال 1113 هجرى قمرى برابر با 1701 میلادى ساخته شده در برابر در ورودى قرار دارد.
در سال 1905 میلادى برابر با 1322 هجرى قمرى در شمال کلیساى وانک ساختمان بنا نهاده شد که داراى چند سالن است و به محل موزه کلیسا اختصاص داده شد. تابلوهاى نقاشى که از سوى کشورهاى اروپایى به کلیسا تقدیم شده در این موزه نگدارى مىشود. از جمله اشیا موزهاى دیگر که در موزه کلیسا موجود است تعدادى کتاب خطى ارمنى و نیز نخستین کتاب چاپ شده در زمان صفویه را مىتوان به شمار آورد.
از جمله نقاطى باستانى دیگر جلفا قبرستان ارامنه است که در جنوب جلفا در دامنه کوه صفه قرار دارد. از آغاز اقامت ارامنه در جلفا تاکنون، هنوز انان مردگان خویش را در همین گورستان دفن مىکنند. قبور بسیارى از سفیران و بازرگانان مشهور اروپایى که در اصفهان در گذشتهاند هنوز در این گورستان همراه با کتیبه هایى که نام و شغل آنها را مىنمایانند موجود است.
سرستون هاى کاخ ساسانى اصفهان
از آثار دوره ساسانى در اصفهان، دو سر ستون به دست آمده که هر دو داراى نقوش برجسته مىباشد. محل پیدایش و تاریخ کشف این دو سر ستون نامعلوم است. یکى از آنها که داراى شکستگى، در کاخ چهلستون و دیگرى در موزه ایران باستان نگهدارى مىشود. سرستون موجود در موزه ایران باستان در تهران به شرح زیر معرفى شده است: یکى از دو سرستون سنگى اصفهان، نظیر سرستونهاى بیستون، متعلق به اواخر زمان ساسانى که در هفت حوض عمارت تیمورى اصفهان به دست آمده است.
صاحب کتابهاى آثار ملى اصفهان، تاریخ پیدایش این اثر را، سال 1330 خورشیدى و محل کشف آن را تالا تیمورى ذکر مىکند.
مستر هرتسفلد، در کنفرانس خود در سالن معارف، در اردیبهشت 1306 شمسى، از این دو سر ستون اسم برده که در هشتاد سال قبل در اصفهان وجود داشته و حلیه اثرى از آنها نیست. این دو ستون در مقابل درب خورشید ( در حرامسرا ) سال گذشته 1306، از زیر خاک و آوار میدان بیرون آمد و به نظر مىرسد که اصل آنها متعلق به عمارت سلطنتى شهر جى بوده است که آنجا منتقل شده.
نوشتههاى بالا، بخصوص نوشته جناب در مورد مذکور مبهم و تاریک است. معلوم نیست آیا خود او ناظر این ماجرا بوده و یا از کسى شنیده است. بنابراین بر اساس نوشتههاى شاردن، ممکن است او حدس زده باشد که این ستونها، باید در میدان نقش جهان پیدا شده باشد. جناب مى نویسد : این دو سر ستون سنگى، با نقش او رمزدا و غیره، حالیه جلو عمارت تیمورى در چهار حوض مى باشد
هرتسفلد، خود این دو سر ستون را ندید و بر اساس گراوورى که در کتاب فلاندن و کست دیده از آن یاد کرده است. معلوم نیست که در چه زمانى، این دو سر ستون ناپدید شده و یا دوباره به دلایلى زیر آوار رفتهاند. شاردن در سفرنامه خود از دو سر ستون که از تخت جمشید آورده و مقابل سردرحرمسرا قرار دادهاند یاد مىکند. از همینجا این تفکر سرچشمه گرفته که سر ستونهاى مذکور همانهایى هستند که شاردن از آنها نام برده است. این امر از شاردن بعید مىنماید. او که تخت جمشید را از نزدیک دیده و از آن تصاویرى تهیه کرده بود، چگونه ممکن بود سر ستون ساسانى را از سرستون هخامنشى تخت جمشید تشخیص نداده باشد؟ بنابراین کشف این دو سر ستون در مقابل تالار تیمورى اگر در همان محل پیدا شده باشد غیر از سرستونهاى هخامنشى مورد نظر شاردن است. بنابراین جایگاه پیدا شدن سرستون ها و زمان کشف آنها روشن نیست.
به طور یقین، این سر ستونها مربوط به اصفهان و حوالى میدان نقش جهان است. زیرا شکستگى دو سر ستون و نقشهاى زایل شده آنها، ارزش آن را نداشت که از نقطهاى دو دست همچون کرمانشاه به این محل انتقال داده شده باشد.
توصیف سرستون ها
سرستون موزه ایران باستان
سرستون موزه ایران باستان ،با زیرنویس سرستون طاق بستان کرمانشاه معرفى شده بود؛ که بعد از تذکر نگارنده و دیدن دفاتر ثبت اثر در موزه، زیرنویس مزبور برداشته شد. در دتفر موزه، این اثر بدین گونه ثبت شده است: »سرستون ساسانى، شماره ثبت 608، شماره موزه 2608، سرستون سنگى منقوش به نقش برجسته گل رز، در داخل لوزىهاى خوشه گندمى که بالاى آن سوراخى شبیه هاون است، طول 59، عرض 75، محل اکتشاف اصفهان، تاریخ اکتشاف نامعلوم، سنگ سفید رنگ، با کف مسطح.
این سر ستون چهار ضلعى، مانند هرمى با قاعده مربع معکوس است که ارتفاع آن 62 سانتیمتر مىباشد. قطر ستونى که بروى شالى آن قرار گرفته، 50 سانتیمتر و سطح بالایى یا قسمت مربع شکل آن 77*77 سانتیمتر مىباشد. سرستون، شامل سه قسمت است: قسمت اول که مانند شالى ستون تراشیده شده و نقشهاى زیگزاگى دارد. شاید هدف نمایاندن نقش امواج آب بوده است. قسمت دوم یا میانى که اضلاع هرمى شکل سرستون را تشکیل مىدهد. در یک سطح آن نقش نیم تنه شاهنشاه ساسانى وجود دارد. ارتفاع نقش، 43 سانتیمتر مىباشد. تاج این نقش شبیه تاج خسرو پرویز در نقش برجسته طاق بستان است. تاج او در طاق بستان، تاج کنگره دارى است که در میان کنگرهها هلال ماه و. در قسمت بالاى آن هلال دیگرى وجود دارد که قرص خورشید را در میان گرفته و در وسط دو بال جاى دارد. در سکههاى خسروپرویز، به جاى هلال ماه یک ستاره قرار دارد . در نقش سرستونها فقط دو بال و هلال ماه و قرص خورشید قابل مشاهده و بقیه نقش زایل شده است. دور سرشاه، هاله نور نقش شده، مانند مجلس شکار گراز در طاق بستان که شاه در قایقى ایستاده و هالهاى گرد سر او را فراگرفته، همچنین در طاق بستان اسب سوارى که زره به تن دارد، به نظر مىرسد هالهاى دور سر او را نیز فرا گرفته نقش شده است. این نقشها را نیز مربوط به خسرو پرویز دانسته اند.
از پشت سرشاه، چهار نوار مواج دیده مىشود. در مقابل صورت و پشت سر شاه، دو گل شکفته شده قرار دارد. گل پشت سرشاه سالمتر باقى مانده و در روبروى او فقط دو گلبرگ از گل بر جا مانده است. شاهنشاه چند رشته مروارید بر گردن داشته که چند دانه آن در سمت راست شانه دیده مىشود و بقیه از میان رفته، همچنین سه رشته مروارید در قسمت کمر دیده مىشود که احتمالاً به کمر بند تعلق داشته است. بقیه نقش را به طور کامل از میان برده اند.
نقش آناهیتا:
این نقش در ضلع دیگر سرستون قرار دارد و به صورت نیم تنه است )تصویر 331) ارتفاع آن 40 سانتیمتر و لباس پرچینى بر تن دارد .کمربندى چینهاى لباس او را مرتب کرده است. شنلى بر روى دوش انداخته که تا بازدوان او را پوشانده، سپس از پشت سرآویخته شده، احتمالاً این شنل از جلو با سگک جواهر نشان نگهداشته مىشده، آثار گردنبندى بر گردن او دیده مىشود که داراى سه آویز است. موها به نظر مىرسد به سبک آرایش زنان ساسانى با روبانى در بالاى سر جمع شده و به صورت گوى در آمده )تصویر 332) گرداگرد سر او هالهاى قرار گرفته که دو دایره تودرتو است.
آناهیتا دست راست خود را، که حلقه را گرفته، بالا آورده و گویى مىخواهد حلقه را به شاه تقدیم کند. دو روبان مواج که به آن بسته شده به طرف بالا در حال حرکت و دست چپ بر روى سینه قرار گرفته و شاید چیزى در دست خود داشته است.
در قسمت پایین لباس او، حاشیهاى با گلهاى پنج برگ دیده مىشود. این نقش بسیار آسیب دیده و جزئیات بیشترى از آن مستفاد نمىشود. دو طرف دیگر یعنى حد فاصل بین نقش شاه و آناهیتا، در دو طرف ستون، نقشهاى گل گندمى که در بین هرلوزى گل شکفته شدهاى - احتمالاً گل سرخ ایرانى - است دیده مى شود.
این سرستون در قسمت بالا، داراى حاشیهاى است که دور تا دور نقوش را زینت مىدهد و 12 سانتیمتر پهنا دارد. موضوع آن پیچش گلى است که در دوران اسلامى به نام پیچش اسلیمى یا اسلامى مشهود شد این یکى از دلایلى است که سابقه این نقوش را، که در دوران اسلامى بر کاشیکارىها نقش بسته شد تا دوران ساسانى به پیش مىبرد.
در قسمت بالاى سرستون، حفرهاى به قطر 32 و عمق 22 سانتیمتر مىباشد که در وسط سرستون قرار نگرفته و به نظر مىرسد در دوران بعد به آن اضافه شده است.
سرستونى که در چهلستون اصفهان نگهدارى مى شود
این سرستون مدتها در گوشهاى از باغ چهلستون افتاده بود و بعد از محوطه استاندارى اصفهان سر در آورد. دوباره به چهلستون بازگرداندهشد و این بار در گوشهاى افتاده بود و به عنوان صندلى بازدیدکنندگان مورد استفاده قرار مىگرفت تا اینکه بعد از پیگیرى مستمر نگارنده به یکى از ایوانهاى شرقى باغ چهلستون انتقال یافت و در آنجا نهاده شداین سرستون از سنگ سفید است که شکستگى بزرگى دارد.
ابعاد آن سرستون هرمى شکل از سه قسمت تشکیل شده و ارتفاع مجموعه سه قسمت، 68 سانتیمتر است. نخستیم قسمت که بر روى ستون مىنشیند، شالى گردى است که قطر آن 50 سانتیمتر مىباشد این شالى 15 سانتیمتر عرض دارد و نقش آن به شکل مارپیچى است این نقش در ایران سابقهاى کهن دارد و بر روى مفرغهاى لرستان و اشیا مارلیک نیز دیده مىشود. ظاهراً یک سمبل مذهبى در این نقش مدنظر بوده و شاید تصورى از نقش آب یا رودخانه اى در حال حرکت باشد.
در قسمت پایین این حاشیه یک قسمت برجسته و بدون نقش وجود دارد. همچنین یک سوراخ در میان آن است که به نظر مىرسد براى قرار گرفتن در گودى، که در ستون ایجاد مىشد بدین شکل ساخته شده، بنابراین این برآمدگى در درون سرستون جاى مى گرفت و گودى وسط نیز با زایدهاى که در ستون ایجاد مىکردند، قفل و بست مىشد و سبب پایدارى بیشتر سرستون بر روى ستون مى گردید. نمونه تهران، فاقد این برجستگى در زیر حاشیه مى باشد.
نقش سمت راست یا نقش شاهنشاه
یکى از نقشهاى چهارگانه سرستون را، نیم تنه شاهنشاه به ارتفاع 42 سانتیمتر، به خود اختصاص داده است صورت این نقش را زایل کردهاند اما فرم موها که بر روى شانه ریخته، قابل تشخیص مىباشد که نقش آرایش همیشگى موهاى شاهان ساسانى را مجسم م ىکرده است.
تاج که قسمت پایین آن از میان رفته و تنها از آن دو بال گشوده که در میان آن هلال ماه قرص خورشید را در میان گرفته دیده مىشود. دور سر شاه که از روبه رو نقش شده هالهاى با سه خط نشان داده شده و او دست راست خود را بلند کرده ولى دست را از مچ نابود کرده اند.
لباس شاه، زربفت و دست چپ در حالى که دستبند مرصعى آن را زینت مىداده بر روى قبضه شمشیر جواهر نشان نهاده شده است. سه رشته مروارید، گردن شاه را زینت مىداده و سه رشته مروارید دیگر، بر لبه یقه لباس دوخته شده و یقه مروارید دوزى به صورت چپ به راست و اریب است.
چهار نوار مواج از پشت سرشاه نقش شده است. پایین نیم تنه یک حاشیه گل دیده مى شود. نمونه اى از این نوع گل را در نقش برجسته طاق بستان، طاق بزرگ، در بالاى سرشاه سوار بر اسب حجارى کرده ند. دو غنچه گل، روبرو و پشت سرشاه دیده مىشود که با شاخهاى به دو درخت یا بوته که در دو ضلع دیگر سرستون قرار گرفتهاند، متصل مى باشد. این گلها با نمونه سرستون تهران متفاوت هستند.
پس شخصیت مزبور بر اساس فرم تاج، همان شخصیت تجسم یافته سرستون موزه ایران باستان یعنى خسرو پرویز مى باشد.
نقش سمت چپ یا نقش آناهیتا
قسمتى که نقش اناهیتا را بر خود جاى داده، شکسته شده و صورت نقش را از میان بردهاند ولى قسمتى از موهاى او که بر شانه ریخته و هالهاى که بر گرد سر او قرار دارد، هنوز دیده مىش.د. هاله دور سر او عبارت است از دو دایره تو در تو که نقشى از زبانههاى آتش بر خود دارد. این هاله در نمونه سر ستون موزه ایران باستان و نمونههاى طاق بستان و هیچ نقش برجسته شناخته شده دوره ساسانى تا کنون دیده نشده است و در واقع منجصر به فرد است.
نیم تنه، پیراهن پرچینى بر تن دارد که با کمربندى بسته شده است. دنباله کمربند به صورت دو آویز دیده مىشود. لباس، داراى یقه گردى است که از زیر گردبند او نمایان شده و همچنین با مروارید تزئین شده مرواریدها به صورت سه ردیفى در کنار هم بر روى پیراهن دوخته شده است. گردنبندى برگردن آناهیتا دیده مىشود که داراى سه آویز مىباشد.
دست راست که حلقهاى را نگاه داشته، به طرف بالا بلند شده و گویا مىخواهد حلقهاى که با دو روبان مواج تزئین شده به شاهنشاه اهدا کند. پایین نیم تنه، مانند نقش شاهنشاه داراى حاشیهاى از گلها است.
دو ضلع دیگر سرستون شامل نقش دو درخت یا دو بوته عجیب با غنچهها و گلهاى خاصى است که در هم پیچیده و نقش بدیعى به وجود آوردهاند. شبیه این بوته یا درخت در نقشهاى طاق بستان نیز وجود دارد. شاید این نقش، جنبه آیینى و مذهبى داشته باشد. اهمیت درخت در آیین ایران باستان و جنبه تقدس آن، روشن است، احترامى که تا امروزه نیز باقى مانده و نمایانگر آن دخیل بستن بر درخت و توسل به آن است. درختان زیادى در سرتاسر ایران وجود دارد که مورد احترام مىباشند و بریدن آنها را گناهى بزرگ مىدانند. از این دو بوته مذکور دو شاخه برآمده یکى روبرو و دیگرى پشت سر شاه که گلى شگفتانگیز را به شاه تقدیم مىدارد. نیمى از گل پشت سر شاه شکسته است.
قسمت سوم شامل یک حاشیه به عرض 11 سانتیمتر مىباشد. این حاشیه، پیچش گیاهى را مجسم مى سازد که داراى گلهاى زیبایى در هر دایره ؛ و مانند کمربندى سرستون را احاطه کرده است.
تفاوت بین سرستون چهلستون و نمونه موزه ایران باستان
1) ابعاد:نمونه موزه بزرگتر از نمونه چهلستون است.
2) جنس:نوع سنگ نمونه موزه، شبیه به مرمر ولى نمونه چهلستون از نوعى سنگ سفید است.
3) نقش شاهنشاه: تاج نمونه موزه، کشیدهتر و بزرگتر است. همچنین گل هایى که روبرو و پشت سرشاه قرار گرفته، در هر دو نمونه متفاوت است. نمونه موزه، دو گل شکفته شده شبیه گل رز است ولى نمونه چهلستون، دو غنچه نیم باز با شکلى عجیب مىباشد که از دو بوته که در دو طرف ستون نقش شده است روییدهاند.
4) نقش آناهیتا:در نمونه چهلستون، هاله همراه با شعلههاى آتش، بر گرد سرآناهیتا قرار دارد. در نمونه موزه، فقط هالهاى دور سر او را فراگرفته است. لباس نمونه اصفهان، مروارید دوزى و نمونه موزه، فاقد آن است.
5) تزئین قسمت دایرهاى سرستون یا شالى:در نمونه موزه، این حاشیه 12 سانتیمتر و داراى نقش زیگزاگى است و در نمونه چهلستون، این قسمت، داراى دو بخش است: یکى نقش مارپیچ و دیگر، قسمت بدون تزئین و نقش. ولى گویا هدف هر دو، تجسمى از نقش آب و رودخانه جارى باشد که با توجه به آناهیتا و ارتباط این ایزد با آب مفهوم مىیابد.
6) حاشیه قسمت چهارگوش سرستون:در نمونه موزه، شکل پیچک، حجارى شده که شامل برگها و شاخههاى در هم پیچیده است. در نمونه چهلستون، این پیچک داراى گلهاى پنج پرنیز مىباشد و از نظر فرم با نمونه موزه تفاوت هایى دارد.
7) قسمتهاى دیگر سرستون که ما بین شاهنشاه و آناهیتا قرار دارد:در نمونه موزه، هر دو طرف، داراى نقش لوزىهاى برگ گندمى است که در میان آنها گلهاى شکفته شدهاى قرار دارند. در نمونه چهلستون در هر دو طرف، دو درخت با شاخههاى پیچیده و در هم باغنچهها و گلهاى شکفته شده، دیده مىشوند. همانطور که دیدیم، دو شاخه از آنها برآمده است که گلى را در پشت سرشاه و روبروى او بر خود دارند.
نتیجه:
با نتایجى که بر اساس بررسىهاى دو سرستون انجام گرفت، مىتوان دریافت که سرستون چهلستون از ظرافت بیشترى برخوردار است. با تفاوت هایى که بین دو سرستون وجود دارد، باید گفت که آنها جفت نیستند و شاید به یک بناى واحد تعلق نداشتهاند ؛ و یا در دو قسمت از یک بنا، شامل ایوان و تالار، مورد استفاده قرار گرفته باشند، انتساب آن به خسرو پرویز و زمان او، اگر بر اساس نقوش طاق بستان مورد مقایسه قرار گیرد - مانعى ندارد. ممکن است برخى تفاوت تاج نقشها با تاج خسرو پرویز در سکههاى او خرده بگیرند، که آنها یکسان نیستند. زیرا در نقش سر ستونها، همانطور که دیدیم، قرص خورشید به جاى ستاره، در میان هلال جاى گرفته است. مىتوان با قاطعیت گفت که پادشاهان ساسانى فقط از یک تاج استفاده مىکردهاند؟ و یا اینکه خسرو پرویز از یک تاج استفاده مىکرده است؟ این سوالى است که نقش برجستههاى دیگر به آن پاسخ مىدهند.
سابقه استفاده از تاجهاى گوناگون به سابقه روزگار هخامنشیان مىرسد. چنانکه تاج داریوش اول، در نقش برحسته بیستون، با نقوش تخت جمشید و آرانگاه او در نقش رستم متفاوت است. با توجه به کتیبههاى آنها به شخصیت نقوش پى مىبریم و متوجه مىشویم که همگى آنها داریوش هستند. بنابراین با توجه با شخصیت خسرو دوم، که در مرود تجملات و تنوعطلبىهاى دربار او، کتابهاى تاریخى توصیفات فراوانى کردهاند، آیا امکان ندارد که وى نیز از تاجهاى مختلفى استفاده کرده است؟ آیا تاجهاى پادشاهان پیش از او در خزانه، بدون استفاده مىماندند؟
در تمام کتب تاریخى و جغرافیایى که به توصیف طاق بستان پرداختهاند، نقشهاى طاق بزرگ را به خسرو پرویز نسبت دادهاند، و مىبینیم تاکنون اتفاق نیفتاده که نقشى از دوره ساسانى در افوه، به شاه دیگرى از این سلسله منسوب کرده باشند. به عنوان مثال، هیچگاه مردم، نقش سرآب بهرام نورآباد را به شاپور و یا دیگر شاهان ساسانى نسبت ندادند ؛ و امروزه بر اساس نقش تاج اثر، به شخصیت او، که بهرام دوم است، پى مىبریم یا نقش بهرام در سر مشهد که پیش از خوانند کتیبه بهرام دوم، مردم به نقش مزبور، نقش بهرام مىگفتند.
شاید بعضى از نقشها به پهلوان افسانهاى مانند رستم منسوب شده باشد ولى اشتباهى در نامگذارى پادشاهان ساسانى پدید نیامده است. نمونه دیگر، غاز شاپور است که از دیرباز به غار و مجسمه شاپور معروف بود. شباعت موضوع و نقش سر ستونها، با نقش تاجگیرى خسرو پرویز در طاق بستان غیر قابل انکار است، حتى فرم ایستادن و ترکیب نقشها در نتیجه موضوع نقش سرستونها، تاجگدارى خسرو پرویز مىباشد.
این سرستونها طورى طراحى شدهاند که نقش شاه و آناهیتا در راس ستون، در برابر یکدیگر قرار مىگرفتند. اگر آنها بر اساس نقش خسرو پرویز در طاق بستان و یا نقش تاجگیرى منسوب به اردشیر دوم در همانجا، دقت کنیم، شاید بتوانیم سرستون سومى را نیز مجسم کنیم که با مقش ایزدمهر با شخصیت دیگرى آراسته بوده و در سمت چپ شاه قرار مىگرفته است. بنابراین شاه در وسط، آناهیتا، سمت راست و ایزدمهر یا اهورامزدا، سمت چپ بر بالاى سر ستون قرار مىگرفتند. تا پیدا شدن سرستونهاى دیگرى در اصفهان و یا کرمانشاه یا شهرهاى دیگر باید به همان ترکیب دو نقش شاه و آناهیتا بسنده کرد.
شباهت این سرستونها با سرستونهاى کرمانشاه بعضى از محققان از جمله هرتسفلد را به این اشتباه انداخته که آنها را سرستونهاى کرمانشاه بنامند و معتقدند که آنها از آنجا به اصفهان آورده شدهاند. ولى چگونه و در چه زمانى؟ ستونها با نقشهاى زایل شده چه اهمیتى داشتهاند که از جاى دروى به اصفهان آورده شوند؟ غیر از آنکه ابعاد و جزئیات آنها )کرمانشاه و اصفهان( نیز کاملاً با یکدیگر متفاوت مىباشد.
»به گمان هرتسفلد، این سه جفت سرستون (کرمانشاه و اصفهان) به جلو خان بنایى تعلق داشته که داراى سه طاق بوده است و این سرستونها طورى قرار داده شده بودند که نقش شاهنشاه در سمت چپ و نقش آناهیتا در جانب راست واقع مىشده است. در نتیجه از جفت شده دو به دو تصاویر، سه مجلس کامل به وجود مىآمده است. البته این عقیده هرتسفلد زمانى صادق است که قبول کنیم سرستون هایى که فلاندن دیده، از هر نظر، با سرستون هاى موجود در طاق وسان یکى بوده است. در حالى که هیچگونه وجه تشابه ابعادى بین سرستونهاى اصفهان و بیستون دیده نمى شود.
بنابراین همانطور که گفته شد بدون هیچ تردیدى ستونهاى یاد شده به بنایى در اصفهان تعلق داشتهاند که احتمالاً جایى در نزدیکى میدان نقش جهان بوده است، یعنى منطقهاى از جى باستان ؛ و شاید زمانى که کاخهاى صفوى پى ریزى مىشدند، آنها به دست آمدهاند و دوباره در زمان کوتاهى بعد از فلاندن به دلایلى که نمىدانیم سر از دل خاک در آوردند و یا در گوشهاى از نظرها مستورماندند تا سال 1306 که وجود آنها گزارش شده است.
مورخان، از روزگار خسرو پرویز و ساختن کاخ هایى در اصفهان خبر مىدهند نخستین خانهاى که در جى ساخته شد، خانه مطیار بود که به دستور خسرو پرویز براى او احداث گردید. فرمان ساخت یک کاخ دیگر در اصفهان به خسرو پرویز نسبت داده شده که براى معشوقه اصفهانى خود که »شکر« لقب داشته در میان باغى ساخته است و کاخ در محله سنبلستان بوده و به آن کاه چلمان مىگفتند. زمین این باغ، در زمان صاحب کتاب جغرافیاى اصفهان (1294 هجرى ) به صورت گورستانى در امده بود که نقبهاى هولناک آن تا زمان نویسنده مذکرو باقى بوده است. آنهایى که به آن راه یافتند، خبر دادند که هر چهارصد، پانصد قدم که رفتهاند، چهارطاقى پیدا شده که به چهار سمت راه داشته است. محلهاى در جایگاه آن قصر به وجود آمد که به نام در قصر معروف مىباشد. جابرى انصارى معتقد است که کاخ خسرو پرویز در آنجا قرار داشته است. او دیوارها کاروانسرایى را که بر روى قصر، در زمان صفوى ساخته شده، مربوط به قصر مذکور مىداند.
شایددیدن این ستونها که در زمانهاى دور، خارج از خاک و در معرض دید همگان قرار داشته این تصور را به وجود آورده ، که خسرو پرویز و معشوقه اش را بر روى ستونها حجارى کرده اند و این داستان را بر اساس آن ساخته اند. شاید هم اندکى حقیقت در این افسانه ها وجود داشته باشد. شکستن و زایل کردن نقشها، حاکى از این مطلب است که زمانى طولانى، سر ستونها در جایگاه اصلى قرار داشته اند و سپس بعد از ویرانى بنا به زیر خاک رفته اند.
آندره گدار، این ستونها را مربوط به چهار طاقى هایى مى داند که آتش مقدس را پوشش مى داده است. ولى تا کنون از تزئینات آتشکده با مجسمه و نقاشى هاى انسانى، خبرى نداده اند ؛ پس نمىتوان نسبت به این نظریه، اظهار عقیده اى کرد. شاید خسرو دوم که در بدو سلطنت، با مشکلاتى روبرو گردید جریان منازعه او با بهرام چوبینه و فرار او از پایتخت سلطنت خود را موهبتى الهى مىدانسته که از طرف اهورامزدا یا مهر و آناهیتا به اتو اعطا شده است. از این رو، رویداد را به صورت نقش برجسته، تجسم بخشیده و در استان هاى مهم، بناهایى به یادبود آن ساخته است.
در این نقش برجسته ها با هال هاى که بر گرد سرخسرو دوم حجارى شده خود را در حد یک قدیس مجسم کرده است. احتمالاً این تاثیر اقامت او در روم بوده است. زیرا در ایران تنها ایزدان و اهورامزدار را با چنین هالهاى تجسم مى بخشیدند، اما در روم شرقى که این سمبل را از ایران باستان اقتباس کرده بودند. هاله نور را براى پادشاهان خود نیز به کار مى بردند. تصویرى از یوستى نیانوس و همسرش ملکه تئود را، در کلیساى سن ویتاله راونا( 547 م) موجود است که آنها با هال هاى از نور درگرد سر خود ترسیم شده اند بنابراین مى بینیم که چگونه این سنت مذهبى ایرانیان باستان به اروپا رفته و دوباره به شکلى دیگر در ایرانیان ساسانى تجلى مىکند. تاکنون هیچ کدام از نقش برجسته هاى شاهان ساسانى یا هاله نور، به جز نقوش مذکور دیده نشده است. خسرو پرویز تحت تاثیر رومیان قرار مى گیرد ؛ همسر مسیحى اختیار مىکند ؛ بخشش هاى او نسبت به کلیسا مشهود است. چندین عبادتگاه به نام سن سرجیوس، که او را در جنگ یارى کرده بود، ساخت و خارجى از زر به کلیساى سرجیوپولیس (Sergio polis) در سوریه عطار کرد. بنابراین شخصیت خود بین و خرافه پرستى همچون خسرو پرویز که به موجب روایات، 360 غیبگو، جادوگر، منجم، در دربار او حضور داشتند. باید خود را چنین تجسم بخشد و در ردیف ایزدان قرار دهد.
فرمت فایل : word(قابل ویرایش)
تعداد صفحات:36
چکیده:
بناها و یادمان های تاریخی
کاخ ها و عمارت ها
سر در عالی قاپو
یکی از بناهای مهم دوره صفویه در قزوین «حیاط نادری» با عمارت ها و باغ های بسیار زیبا بوده است. این مجموعه هفت در داشته است که یکی از آن ها را عالی قاپو می نامیدند. از درهای آن جز در عالی قاپو، اثری باقی نمانده است.
این بنا درگاه بلندی دارد که به خیابان شهدای قزوین مشرف است. این در به هشتی بزرگی متصل است و در داخل، در دو طرف آن دو اتاق وجود دارد که جایگاه دربانان بوده است. راهرو طبقه دوم بنا نیز از همین اتاق ها می گذشته است. در سمت غرب این در، سه اتاق طولانی پهلوی هم در اتاق ها در دوره قاجاریه به قرائت خانه و دیگری به چای خانه و دیگری به چای خانه تبدیل شد. اکنون تمام اتاق ها متعلق به چای خانه است. در طرف شرقی بنا، بعدها، مدرسه ای ساخته شد. این قسمت نیز در گذشته مانند طرف غربی، جایگاه قراولان و نگهبانان بوده است. جلو در عالی قاپو جلوخانی است که در دو طرف آن دو سکوی پهن با سنگ ساخته شده است.
از اره های سردر، با کاشی پوشیده شده اند و بقیه سر در با گچ پوشیده شده است. در قسمت میانی سر در و بالای در، کتیبه ای به خط ثلث جلی به قلم علی رضا عباسی- نقاش معروف- در کاشی معرق نوشته شده است. بالای کتیبه در وسط سر در، پنجره مشبک بزرگی از کاشی معرق نوشته شده است. بالای کتیبه، در وسط سردر، پنجره مشبک بزرگی از کاشی معرق دورو قرار دارد نظیر آن را در دیوار شمالی نیز کار گذاشته اند. یکی از پنجره ها به خیابان شهدا و دیگری به حیاط شهربانی کنونی گشوده می شود. امروزه سر در عالی قاپو و حیاط و ساختمان های شمالی آن، از محل اداره شهربانی قزوین است.
عمارت چهل ستون
این بنای تاریخی که یادگاری از دوران صفویه است، در وسط یک باغ قرار گرفته است. این بنا در دو طبقه ساخته شده و تالار بزرگی دارد و در روزگار رونق، دارای درهای خاتم کاری، راهروهایی با تزئینات نقاشی، کاشی کاری و طلا کاری جالب بوده است که به مرور زمان، این تزئینات از بین رفته و یا زیبایی اولیه خود را از دست داده است.
قطعه های تاریخی
در نقاط مختلف استان قزوین، قلعه های متعددی وجود دارد که برجسته ترین آن ها قلعه الموت است که با جنبش سیاسی و دینی حسن صباح ارتباط مستقیم دارد. در زیر، به معرفی مهم ترین قلعه های محدوده استان قزوین می پردازیم:
قلعه الموت
این قلعه بر فراز کوهی است که اطراف آن را پرتگاه های عظیم بریدگی های شگفت فرا گرفته است. این کوه از نرمه گردن (میان نرمه لات و گمارود) شروع شده و به طرف مغرب ادامه پیدا کرده است. صخره های پیرامون قلعه که رنگ سرخ و خاکستری دارند، در جهت شمال شرقی به جنوب غربی کشیده شده اند. پیرامون دژ از هر چهار سو پرتگاه است و تنها راه دسترسی به آن راه بسیار باریکی است که در جانب شمال آن قرار دارد.
قلعه الموت را مردم محل «قلعه حسن» می نامند. این قلعه از دو بخش غربی و شرقی تشکیل شده است. هر بخش به دو بخش: قلعه پایین و قلعه بالا تقسیم شده است که در اصطلاح محلی، آن ها را «جورقلا» و «پیازقلا» می نامند. طول قلعه حدود ۱۲۰ متر و عرض آن در نقاط مختلف بین ۱۰ تا ۳۵ متر متغیر است.
دیوار شرقی قلعه بالا یا قلعه بزرگ که از سنگ و ملاط گچ ساخته شده است، کم تر از سایر قسمت ها آسیب دیده است. طول آن حدود ۱۰ متر و ارتفاع آن بین ۴ تا ۵ متر است. در طرف جنوب، در داخل صخره اتاقی کنده شده که محل نگهبانی بوده است. در جانب شمال غربی قلعه بالا نیز دو اتاق به داخل در داخل سنگ کوه کنده اند. در اتاق اول، چاله آب کوچکی قرار دارد که اگر آب آن را کاملا تخلیه بکنند، داشته باشد. در پای این اتاق، دیوار شمالی قلعه به طول ۱۲ متر و پنهای ۱ دارد. در جانب جنوب غربی این قسمت، قلعه پایین تر واقع شده است و پرتگاه مخوفی دارد. در جانب جنوب غربی این قسمت قلعه، حوضی به طول ۸ متر و
عرض ۵ متر در سنگ کنده اند که هنوز هم بر اثر بارندگی های زمستان و بهار پر از آب می شود. در کنج جنوب غربی این حوض، درخت تاک کهن سالی که هم چنان سبز و شاداب است، جلب توجه می کند. اهالی محل معتقدند که آن را «حسن صباح» کاشته است. این قسمت از قلعه، به احتمال زیاد همان محلی است که حسن صباح مدت ۳۵ سال در آن اقامت داشته و پیروان خود را رهبری می نموده است.
در جانب شرقی قلعه، پاسداران قلعه و افراد خانواده هایآن ها ساکن بوده اند. در حال حاضر آثار کمی از دیوار جنوبی این قسمت باقی مانده است. در جانب شمال این دیوار، ده آخور برای چارپایان در داخل سنگ کوه کنده شده است. گذشته از آثار دیور جنوبی، دیوار غربی این قسمت به ارتفاع ۲ متر هم چنان پابرجاست، ولی از دیوار شرقی اثری دیده نمی شود. در این قسمت، سه آب انبار کوچک در دل سنگ کنده اند و چند اتاق نیز در سنگ ساخدته شده که در حال حاض ویران شده اند.
بین دو قسمت قلعه یعنی قلعه بالا و پایین میدانگاهی قرار دارد که بر گرداگرد آن دیواری محوطه قلعه را به دو قسمت تقسیم کرده است. در حال حاضر در میان میدان آثار فراوانی به صورت توده های سنگ و خاک مشاهده می شود که بی شک باقی مانده بناها و ساختمان های فراوانی است که در این محل وجود داشته و ویران گشته اند.
به طور کلی باید گفت، قلعه الموت که دو قلعه بالا پایین را در بر می گیرد، به صورت بنای سترگی بر فراز صخره ای سنگی بنا شده و دیوارهای چهارگانه آن به تبعیت از شکل و وضع صخره ها ساخته شده اند، از این رو عرض آن به خصوص در قسمت های مختلف فرق می کند از این برج های قلعه سه برج گوشه های شمالی و جنوبی و شرقی هم چنان بر پای اند و برج گوشه شرقی آن سالم تر است. دروازه و تنها راه ورود به قلعه در انتهای ضلع شمال شرقی قرار دارد. مدخل راه منتهی به دروازه از پای برج شرقی است و چند متر پایین تر از آن واقع شده است. در این محل تونلی به موازات ضلع جنوب شرقی قلعه به طول ۶ متر و عرض ۲ متر و ارتفاع ۲ متر در دل سنگ های کوه کنده شده است. با گذشتن از این تونل، برج جنوبی قلعه و دیوار جنوب غربی آن که روی شیب تخته سنگ ساخته شده است، نمایان می گردد. این دیوار بر دشت وسیع
گازرخان که در جنوب قلعه قرار دارد مشرف است؛ به نحوی که دره الموت رود از آن دیده می شود. راه ورود به قلعه با گذشتن از کنار برج شرقی و پای ضلع جنوب شرقی به طرف برج شمالی می رود. از آنجا که راه ورود آن در امتداد دیوار میان دو برج شمالی و شرقی واقع شده است، استحکامات این قسمت، از سایر قمست ها مفصل تر است و آثار برج های کوچک تری در فاصله دو برج مزبور دیده می شود. دیوارهای اطراف قلعه و برج ها در همه جا دارای یک دیوار پشت بندی است که ۸ متر ارتفاع دارد و به موازات دیورا اصلی بنا شده است و ضخامت آن به ۲ متر می رسد.
از آنجا که در تمام طول سال گروه زیادی در قلعه سکونت داشته و به آب بسیار نیاز داشته اند سازندگان قلعه با هنرمندی خاصی اقدام به ساخت آب انبار هایی کرده اند و به کم آب روهایی که در دل سنگ کنده اند از فاصله دور آب را بر این آب انبارها سوار می نمودند.
در پای کوه الموت، در گوشه شمال شرقی، غار کوچکی که از آب رو (مجرا)های قلعه بوده دیده می شود. آب قلعه از چشم «کلدر» که در دامنه کوه شمال قلعه قرار دارد تامین می شده است.
مصالح قسمت های مختلف قلعه سنگ (از سنگ کوه های اطراف)، ملاط گچ، آجر، کاشی و تنپوشه سفالی است. آجرهای بناها که مربع شکل و به ضلع ۲۱ سانتی متر و ضخامت ۵ سانتی مترند، روکار بنا به کار برده شده اند. در ساختمان دیوارها، برای نگهداری دیوارها، متصل کردن قسمت های جلو برج ها به قسمت های عقب، در داخل کار کلاف های چوبی به طور افقی به کار برده اند. از جمله قطعات کوچک کاشی که در ویرانه های قلعه به دست آمده قطعه ای است به رنگ آبی آسمانی با نقش صورت آدمی که قسمتی از چشم و ابرو و بینی آن کاملا واضح است.
امروزه در دامنه جنوبی کوه هودکان که در شمال کوه قلعه الموت واقع شده است، خرابه های بسیاری دیده می شود که نشان می دهد روزگاری بر جای این خرابه ها، ساختمان های بسیاری وجود داشته است. در حال حاضر، اهالی محل خرابه های این محوطه را دیلمان ده، اغوزبن، خرازرو و زهیر کلفی می نامند.
هم چنین در سمت غرب قلعه، قبرستانی قدیمی معروف به «اسبه کله چال» وجود دارد که در بالای تپه مجاور آن، بقایای چند کوره آجرپزی نمایان است. در قله کوه هودکان نیز پویه سوزهای سفالین کهن به دست آمده است.
قلعه نویزرشاه
این قلعه در شرق «شترخان» و در شمال شرقی روستای «گرم رود» بر فراز کوه بلندی که دیوارهای صخره ای آن به طور عمودی به سوی دره های اطراف پایین می رود و بلندترین نقطه آن ۲۰۰۰ با ارتفاع دارد، واقع شده است.
از دیوار قلعه هنوز قسمتی برپا است و در بالای یکی از دو دیوار آن، روزنی قرار دارد. از بنایهای آن چند اتاق و ساختمان بزرگ هنوز برپا است. این قلعه با توجه به وضع طبیعی آن، از جمله قلعه های مستحکم و تسخیر ناپذیر منطقه به شمار می رفته است.
قلعه لمبسر
در ناحیه رودبار نیز بیش از هر چیز ویرانه های مربوطه به قلعه های اسماعیلیه که بر فراز ستیغ کوهساران خودنمایی می کنند، نمایان است. دژ لمبسر یکی از عظیم ترین و وسیع ترین دژهای منطقه است که دو رود «نینه رود» و «لمه در» در دو سوی آن جریان دارد. قلعه لمبسر از سه جهت مشرق، جنوب و شمال به پرتگاه های مخوفی منتهی می گردد. بخشی از سمت شرقی آن یعنی سمت رودخانه نینه رود. شیب کم تری دارد. به همین جهت، دیواری عظیم و قطور با سنگ های بسیار بزرگ ساخته اند که تا امروز قسمتی از آن پابرجاست و در حدود ۲۰ متر طول و ۱۰ متر ارتفاع دارد.
قلعه سمیران
این قلعه بر بالای تپه سنگی در دهستانی طارم قرار دارد و دسترسی به آن جز از سمت شمال، بسیار دشوار است. سفید رود از جانب جنوبی این قلعه می گذرد و آن سوی رود، رشته ارتفاعات بلند سنگی سر به آسمان کشیده اند. بنای اصلی قلعه در بالای کوه قرار دارد و بخشی از شیب آن را که به طرف جنوب می باشد، در بر میگیرد.
در حال حاضر از دیوارهای قلعه، گذشته از دیوار اصلی در بالا قسمتی نیز در دامنه شمالی پابرجاست. ین بخش از دیوار که بر روی یک رگه سنگی استوار شده است،به خاطر به وجود آمده تا در مسیر دسترسی باشد و امکان نفوذ به قلعه را سد ساخته باشند. باید دانست که در دوران آبادانی این قلعه چنان که ناصر خسرو نقل نموده، قلعه مزبور دارای سه دیوار تو در تو است.
قلعه سنگرود
در شمال روستای زردگرد که در ناحیه کوهستانی شمال قزوین قرار دارد از دهات کوهپایه به شمار می رود، بر فراز قله کوهی آثاری از بناهای ویرانه سنگی به چشم می خورد که احتمالا یک قرار گاه و یا یک قلعه نظامی بوده است. در پای کوه، رودخانه ای به نام سنگرود در بستر دره پلنگ دره جاری است. بر روی تپه مرتفع کنار این دره، آثاری شبیه به چهار تاقی های دوره ساسانی دیده می شود.
قلعه شیرکوه
برفراز کوه بیدلان که بر الموت رود و طالقان رود مشرف است، بقایای قلعه ای مشاهده می شود که از دژهای اسماعیلی است و برای حفاظت دره الموت مورد استفاده قرار می گرفته است. بقایای قلعه شیرکوه عبارت است از هشت آب انبار، یک برج و بخشی از دیوار قلعه. همه این بناها در دل سنگ های کوه کنده شده اند. برای رسیدن به قلعه از راهی بسیار دشوار باید گذشت.
قلعه شیرکوه در زمان حمله هلاکوخان مغول از بزرگترین قلعه های اسماعیلیان بوده که به علت استواری آن و بسیاری مردان، لشگر مغول موفق به تسخیر آن نگردیده.
قلعه ساسان (آرامگاه بزرگ)
این قلعه در دهستان طارم قرار دارد و بر فراز تپه بلندی ساخته شده که قسمت بالای آن فاقد پوشش گیاهی است و به صورت سکویی از سنگ سیاه خودنمایی می کند. این بنا از سه جهت دارای شیب تند است که تا حدی دسترسی به بنای روی تپه را دشوار می سازد. در حال حاضر آب دریاچه سدی که در نزدیکی آن قرار دارد، این تپه ادامه یافته و چشم انداز زیبایی را پدید آورده است.
بنای قلعه ساسان عبارت است از برجی با طرح هشت ضعلی که در قسمت پایین آن دور تا دور دیواری به ارتفاع ۲ متر قرار دارد. طول هر ضلع برج از خارج ۵۰/۶ متر است.
قلعه دختر (قزقلعه)
این قلعه در ۱۵ کیلومتری جاده تاکستان- رنجان، در نزدیکی روستای آبک لو، بر بالای کوهی واقع شده است. دسترسی به این قلعه از راهی است که از گرده جنوبی به بالای قله و پای بنای قلعه منتهی می شود.
در مسیر منتهی به قلعه آثاری از سکوهای متعدد مشاهده می وشد و نشانگر آن است که در زمان آبادانی بنا، این پله ها جهت دسترسی به بنای قلعه ساخته شده است.
قلعه و آثار ایوان نیاق
روستای نیاق در ۱۶ کیلومتری قزوین و در یک منطقه کوهستانی واقع شده است. در این روستای بقایای آثاری تاریخی وجود دارد که به ایوان نیاق و تاق محمد حنیفه معروف شده است. این اثر تاریخی بر بالای کوه سنگی مجاور روستاست و عبارت از گودالی به طول ۸ و عرض ۵/۲ متر می باشد که یک ضلع آن به صورت منحنی است. این گودال به یک حوض سنگی شبیه است. در گوشه این حوض پلکانی سنگی با هفت پله دردل سنگ های کوه کنده شده است.
بر روی سطح کوه، آثار دیگری مربوط به ویرانه های یک قلعه دیده می شوند که از آن میان تنها سنگ های لاشه ای که در بنای قلعه به کار رفته ان را می توان تشخیص داد. علاوهن بر آن چندین گودال دیگر نیز به قطرهای تقریبی یک تا دو متر در این قسمت دیده می شوند که احتمالا به عنوان انبار و محل ذخیره گندم و حبوبات مورد استفاده قرار می گرفته اند.
فرمت فایل :docx(قابل ویرایش)
تعداد صفحات:90
لباس همان سطح هر چیزی است و در لایه های اولیه، هر فاعل شناسان با آن درگیر میشود در مفهوم عربی معنای ستر کردن، پوشاندن، مخفی کردن، و حتی بدل کردن را یادآوری می شود و پوشاننده شده را آن طور به نمایش می گذارد که اقتضای ظاهری اش باشد.
این امر که بشر، براینشان دادن خود را از قدیم الایام مانند حیوانات (که در زمان های خاص مثل جفت گیری یا نزاع تغییر ظاهر می دهند) مبدل شده، با هنر نقش اندازی اولین قدم د ر راه مفاهیم جدید پوشش را برداشته است، ما را به این گفته ویل دورانت که «هنر در میان قبایل وحشی از نقش تزئینی و لباس پوستی و خال کوبی برخاسته» راهنما میشود. بشر نخستین، در مراسم خاص، بدن خود را با رنگ ها یا نقوشی زینت می داده تا در «جلب نظر» یا «جعل نظر» خود را نوع خاصی نشان دهد. به مرور استفاده از رنگ به دلیل عدم ثبات از میان رفت و خال کوبی (Taboo) با هزار نیش سوزن جایگزین آن شد، سیر آرایش بدن پس از استفاده از پوست حیوانات کم کم به دوران جدیدتری رسید و بشر با دستیابی به تکنولوژی نساجی الیاف را به صورت پارچه تولید کرد و مفاهیم پوشش را تحت تاثیر قرار داد. در این سیر تکامل آن نقوش و رنگهایی که با خالکوبی و رنگ کردن بدن یا با استفاده از پوست حیوانات و قطعات بدن آنها یا شاخ و برگ گیاهان، انسان را به نحوی دیگر نشان می داد یا می پوشاند به منسوجات منتقل می شد و پیشرفت فن آوری، ظواهر و نقوش جادویی، دینی، خانوادگی، طبقه بندی حرف، سطوح اجتماعی و غیره … را به سوی تولید شکل یافته تر منسوج و البسه سوق داد و رسوم و آداب اجتماعی و نیز تکنولوژی نساجی و پوشاک را به سمت اشاعه و حفاظت از معانی و ظواهر کشاند.
هزاره دهم ق.م دوره ای است که اصطلاحاً دوران نوسنگی نامگذاری شده است و معمولاً با نامهایی چون عصر استقرار، عصر دهکده نشینی، عصر کشاورزی و عصر دامداری نیز شهرت داشته و به عنوان یکی از ادوار مهم تاریخ تکامل بشر از بعد فنی و معنوی محسوب می شود. باید گفت، پیش از تاریخ اطلاع دقیقی از جوامع انسانی در دست نیست و آنچه گفته شد بیشتر بر اساس حدس و گمان بوده است. به نظر می رسد، پیش از این تاریخ انسان ها همانند گله های حیوانی در رفت و آمد بوده اند و از آنان آثار مادی ملموسی جز اشیای سنگی به دست نیامده است. و اما در مورد پوشاک، بافت و تاریخ آن، که محور اصلی موضوع است و شاید بتوان آنرا به دوران پیش از نوسنگی نسبت داد، دوره ای که با نامهای میان سنگی، پارینه سنگی و یا دوره پیش از تاریخ نامگذاری شده و از دو تا هفت میلیون سال پیش آغاز و تا ده هزار سال پیش (آغاز دوره نوسنگی) ادامه داشته است. برای شناخت دقیق تر از تاریخ بافت و پوشاک آنرا در سه مقوله:
۱- پارچه و طرح ۲- فرم و شکل ۳- دوخت لباس
مورد بررسی قرار می دهیم.
احتمال داده می شود اولین لباس ها توسط گروه های انسانی که به ویژه در مناطق سردسیر زندگی می کردند تهیه شده است. آنها بعد از آن که حیواناتی مانند گوزن، ماموت، گاو و حتی اسب را شکار می کردند کم کم به این نتیجه رسیدند که می توان از پوست آنها برای پاپوش و یا تن پوش استفاده کرد و قطعاً فیزیک این حیوانات و تناسب آن با یک نیم تنه برای انسان تبلور این اندیشه را در ذهن آنها بیشتر کرد که مثلاً بعد از شکار یک حیوان بزرگ، با کندن پوست آن می شود از این پوست به عنوان تن پوش استفاده نمود. هنوز هم این عادت در بعضی از انسان ها (پاره ای قبایل در آفریقا و آمریکای لاتین) وجود دارد که علاقه مندند خود را به شکل حیوانات درآورده و نقشی را ایفا نمایند. حتی در نقش برجسته های باستانی نیز گاهی موجوداتی با پیکر انسان و سر حیوانی و یا بالعکس حیواناتی که سر انسان دارند، دیده می شود.
پس این احتمال وجود دارد که تفکرات این گونه، ریشه در دوران بسیار قدیم داشته باشند، یعنی زمانی که بشر از پوست حیوانات برای تهیه تن پوش استفاده می کرده است.
همانگونه که پیداست فرم پوست به صورتی است که گویا یک خط از زیر گردن تا انتهای بدن که به پاها و باسن ختم می شود ادامه دارد که می توان پس از جدا کردن سر، از همان خط روی پوست را برش داد، پس پوست، خود راهنمای بسیار مناسبی بود و طبیعت، خود به انسان کمک کرد تا چگونه از پوست حیوانات به عنوان البسه استفاده کند. این روش هنوز هم در بسیاری از مناطق سردسیر از جمله مناطق عشایر نشین شمال خراسان و یا اسکیموهای قطب شمال دیده می شود که از پوست حیوانات برای خود لباس تهیه می کنند.
آنچه مسلم است تاریخ استفاده از پوست برای تهیه پوشاک به دوران خیلی گذشته می رسد که مطمئناً بافت در آن هنوز جایگاهی نداشته و در آغاز دوران نوسنگی میتوان حدس زد که انسان کماکان از همان تجربه های گذشته استفاده می کرده است. ولی در نمونه هایی که از نقاط باستانی «علی کش» ، «گنج دره» و «تپه سیلک»، از سال های هفت، هشت و نه هزار قبل از میلاد به دست آمده آثاری از بافت دیده می شود که با توجه به قدرت آن می توان گفت این فن قبل از هنر سفال گری شکل گرفته است. برای نمونه در کف اتاق های این مناطق خطوط متقاطع و ضربدری به صورت بافت های بسیار ساده (یکی از رو یکی از زیر) به چشم می خورد که آثاری از الیاف بافته شده هستند و میتوان از اینها به عنوان نخستین نمونه های بافت نام برد.
باستان شناسان بر این گمان اند که همزمان با استفاده از الیاف گیاهانی مانند نی، (که هنوز هم در شمال ایران رواج دارد) سبد بافی با استفاده از ترکه های بید نیز معمول بوده است و به نظر می رسد که آنها برای غیر قابل نفوذ کردن و یا جلوگیری از خلل و فرج این سبدهای حصیری که عمدتاً بافت شطرنجی داشته اند ، بیرون و داخل آن را گل می زدند تا بتوانند مواد غذایی خود را در آن نگهداری کنند. باستان شناسان همچنین معتقدند که اولین اشکال نیز با همان دستی که با گل روی این سبدها کشیده شده، به وجود آمده است. به این صورت سطح بیرونی و داخل سبدهای بیدی بعد از گل مالیدن شکل سفال پیدا می کرده و خطوط متوازی به هم را نشان می داده است. علاوه بر این نقش های شطرنجی را نیز می توان دید که نمونه هایی از آن در نقش هایی که در ظرف کشف شده در «سیلک» به دست آمده و همان بافت را دارند، (به شکل خطوط افقی و عمودی) قابل مشاهده می باشد. پس اولین نمونه های قطعات منسوج (بافت) به حدود هشت هزار سال ق.م. می رسد. بنابراین انسان تا آن زمان فقط این فن را تا حدی میدانسته است که بتواند از نی و بید برای بافت استفاده کند. اما تجربه استفاده از سایر الیاف مربوط به زمانی است که انسان ها گوسفند و بز را اهلی کردند و با پشم آشنا شدند. در هزاره هفتم ق.م. انسان متوجه شد بعضی گوسفندها نمونه های گوشتی خوبی هستند و بعضی پشم مناسبی دارند و فهمید که می توان با پشم این حیوانات کارهای دیگر کرد و بالاخره در هزاره ششم قبل از میلاد انسان استفاده از پشم را به صورت بافت و البته به صورتی خیلی ساده و ابتدایی آغاز نمود. ولی هنوز به دلیل نداشتن ابزار قادر به چیدن نبود. در نخستین لوحه های به دست آمده که متعلق به چهار هزار سال قبل از میلاد است نیز به واژه «پشم کنی» به جای «پشم چینی» اشاره شده است و به نظر میرسد که در آن زمان بشر به کمک دست یا تیغ سنگی موی گوسفندان را می کنده است.
آشنایی با فلز در هزاره پنجم قبل از میلاد، انسان را قادر به ساختن اشیای فلزی کرد و احتمال می رود که ابزاری مانند قیچی نیز در این زمان ساخته شده باشد، لیکن تا هزاره چهارم ق.م. در گل نوشته های به دست آمده، اشاره ای به واژه «پشم چینی» نشده بود و این، احتمال ساخت قیچی را در هزاره قبل کم می کرد، اما قطعاً در این دوران دوک را میشناختند. دوک اولین و اساسی ترین وسیله برای بافت بود و کار ریسیدن پشم را با آن انجام می دادند. دوک های سفالی و چوبی اولین دوک های به دست آمده مربوط به هزاره پنجم و ششم ق.م. است (آثار به دست آمده در تپه سیلک، تپه قیچی ، شهر سوخته و نیز کشورهای همجوار).
در ۳۵۰۰ قبل از میلاد تحول تازه ای به وجود آمد و آن تشکیل نخستین جوامع شهر نشین بود. در این دوره کارها شکل تخصصی به خود گرفتند و همانطور که در گل نوشته های به دست آمده چه از «شوش» و چه در «ارک» (واقع در جنوب بین النهرین) نیز اشاره شده، بر فراوانی و تولید محصولات پارچه ای توجه بسیاری می شده است.
یعنی جامعه قادر بوده کارگاه هایی به وجود آورد که در آن از گروه هایی از دختران و زنان برای پارچه بافی استفاده کند. در مورد چگونگی بافت قطعاً آنها تکنیک های خیلی ساده ای برای داشته اند که هنوز هم آن تکنیک ها در مناطق عشایری و بعضی شهر ها مانند یزد و کرمان رواج دارد.
در مهرهای «شوش» و «چغامیش» و به طور همزمان در «جنوب بین النهرین» که از مراکز اصلی بافت بوده است، نقش دارهای زمینی بافت را با خانمی که در حال ریسیدن نخ است و نیز نقش دو زن که در طرفین یک دار زمینی نشسته اند و به نظر می رسد در حال بافتن پارچه یا یک منسوج دیگر مثل گلیم باشند را می توان مشاهده نمود. ولی قطعاً در هزاره چهارم ق.م. بافندگی در ایران به صورت کارگاهی، به کار گروهی و یک صنعت زنانه تبدیل شده بود و معابد در بین النهرین و شوش که منابع اقتصادی در اختیارشان بوده است در اعتلای بافندگی تلاش ویژه ای می کردند. در «خوزستان» (هسته تمدن ایلام) و یا در بین النهرین امور بافندگی یک تخصص حرفه ای برای کسب درآمد و فروش شده بود و معابد، کارگاه های مختلفی داشتند که از زن ها و دخترها به صورت گروه های متخصص در بافت استفاده می کردند.
در مورد چگونگی تکنیک های به کار رفته در بافندگی، با توجه به این که پارچه های به دست آمده از آن دوران کم است،اطلاعات زیادی در دست نیست. در شوش پیکره بانویی با سر گاو و نیم تنه زن به دست آمده که روی تن این پیکره که از جنس نقره است، پارچه ای با طرح های هندسی رسم شده که بر اساس آن می توان گفت هنرمندان پارچه باف در ۳۰۰۰ ق.م. با نقش های هندسی در بافت آشنا شده بودند. نقوش هندسی با کار بافت تناسب بسیاری دارد. بافت از یکسری حرکات عمودی و افقی تشکیل شده که تار و پود نام دارد و در واقع یک شبکه شطرنجی یا یک تصویر هندسی را تشکیل می دهد که از بهترین و ساده ترین نقوش است که آن را در بدن این پیکره ها می توان دید. همچنین با بررسی های انجام شده و آثار به دست آمده می توان نتیجه گرفت که بافندگان آن زمان قادر بودند الیاف را رنگ کنند و با آن پارچه های طرح دار درست کنند. در متونی که از سه هزار سال قبل از میلاد از مناطق «عراق» و «شوش» و «جنوب ایران» به دست آمده به کرات نشان می دهند که مردم این نقاط پارچه هایی را که تولید می نمودند برای فروش به نقاط مختلف به ویژه تمدن های «شرق ایران» و «هند» صادر و در ازای آنها ادویه جات، عطریات، سنگ های قیمتی و پرنده های نایاب وارد می کردند.
فرمت:word(قابل ویرایش)
تعداد صفحات:250
مقدمه:
لزوم احیای ارزشهای بافتهای تاریخی از دیرباز مورد توجه بوده و کشورهای پیشرفته جهان با اجرای برنامه ها و دستورالعملهای خاص، به رونق بافتها و نواحی باارزش قدیمی خود همت گماشته و هویت فرهنگی گذشته خود را دوباره زنده کردهاند.
امر احیا و حفاظت از بافتهای باارزش تاریخی از اجزای پیکره فرهنگی جامعه به شمار می آید و تحقق آن به فعالیتهای فرهنگی مداوم نیاز دارد، زیرا میراث تاریخی تبلور فرهنگ گذشته و صیانت آینده هر جامعه است. در این نوشتار سعی شده تا با تأکید بر بهسازی و مناسبسازی محیطهای شهری طی برنامههای کوتاهمدت و بلندمدت به نقش سازنده سازمانهای ذیربط اشاره شود، تا با روشن شدن مسئولیتهای مرتبط و همکاریهای مستمر آنها کار احیای ارزش های تاریخی (که در این گفتار بیشتر تأکید بر احیا و مرمت بافتها و بناهای باارزش است)، در چارچوب ضوابط و دیوان سالاری متداول و دست و پاگیر دستخوش مشکل و معضل نشود.
بدون شک، نقش و مشارکت مردم در امر بازسازی و احیای ارزشها اهمیت خاصی داشته و بدون مشارکت مردم امر بازسازی موفق نخواهد بود و سرمایهگذاریهای کلانی را طلب میکند. چنانچه در امر بازسازی خود مردم شریک و همراه باشند. اجرای برنامهها سریعتر به نتیجه میرسد، تجربه جهانی نشان میدهد که هرچه مردم به ارزش این اثار آگاه باشند در اجرای برنامه ها سریعتر به نتیجه می رسد جهت احیا و نگهداری آن بیشتر میکوشند. در واقع، هسته تاریخی شهرها و بافتهای با ارزش علاوه بر محتویا فرهنگی و معنوی خود به منزله سرمایههای عظیم اقتصادی شمرده میشوند و در این سرمایه مردم شریک و سهیم اند و مشارکت آنها میتواند امر بازسازی را به نتایج چشمگیری هدایت کند.
احیا و هویت بخشیدن به آثار باارزش باعث رونق و پویایی گذشته خواهد شد. لازم است دولت به سرمایه گذاریهای لازم همراه با مشارکت مردم همت گمارده تا ارزشهای اقتصادی، اجتماعی و کالبدی دوباره در هسته تاریخی شهرها زنده و فعال شوند. باید گفت که در روند تنوعبخشی و تجدید سازمان در این مکانها باید چنان عمل شود که هویت و اصالت آنها از دست نرود. در این مقاله، سعی شده رابطه فرهنگ، میراث تاریخی و احیای ارزشهای گذشته و تجدید حیات و امر بهسازی مناسبسازی محیط و ارزشهای اقتصادی مورد بحث قرار گیرد.
پیشینه حفاظت آثار تاریخی و میراث فرهنگی به بیش از پانصد سال پیش از میلاد مسیح باز می گردد داریوش شاه در کتیبه ای از آیندگان میخواهد که آنچه را او برجای نهاده است تخریب نکنند. کتیبههایی نیز به عنوان نمونه های دیگر در ستونهای کاخ آپادانا در تخت جمشید، برای اطلاع آیندگان از احوال، حفظ آثار و شرایط فرهنگی و آداب و رسوم و زندگی مردم آن زمان در اعماق دو متری زمین یافت شده است.
در دوران گذشته، اعتقاد و باورهای مردم، نگهداری و حفظ بناها و آثار باارزش را تضمین می کرده است. روشهای گوناگونی در زمینه نگهداری آثار تجربه شده است، یکی از این روشها، فرهنگ وقف است که روش های آن در وقف نامه ها آمده است. نخستین تکلیفی که برای متولی در این وقفنامهها منعکس شده، همانا حفاظت، نگهداری و مرمت مورد بحث است.
رابطه فرهنگ و میراث تاریخی
میراث تاریخی، در واقع صورت ظاهری کالبدی فرهنگ است، فرهنگ رکن و اساس هر جامعه پیشرفته را تشکیل می دهد چنان چه فرهنگ در جامعه گسترش یافت، میراث آن نیز حفظ خواهد شد. در صورتی که جامعه ای به اصل پیشرفت فرهنگ آن توجه نداشته باشد، آحاد آن جامعه نمیتوانند ارزشهای خود را باور کنند و نگهداری و مرمت و ارزش های بافتها و آثار خود را جدی نمیگیرند و اعتقادی هم به آن نخواهند داشت. توجه کشورهای پیشرفته به حفاظت از اثار خود، نشانه رشد فرهنگی و ارج نهادن به میراث کهن و نهایتاً احیا و مرمت آثار باارزش است. در این رهگذر، ارزش های پر دامنه نهفته در بطن میراث فرهنگی کشف میشود و آگاهی و رهیافتهای ارزشهای علمی و فرهنگی به شناخت این ارزشهای نهفته و پایدار در میراث تاریخ منجر خواهد شد.
به این ترتیب، بهرهوری فرهنگی کارآمد از فضاهای احیا شده، با توجه به مراتب اجتماعی شهروندان می توانند محیط ها و فضاهای شهری را زنده و پویا کند و جان و روح دوباره در کالبد آنها بدمد. برگشت علاقه و دلبستگی شهروندان به فرهنگ و فضاهای باارزش شهری سبب میشود که هویت مکانی و اجتماعی دوباره زنده شود. در این صورت است که با رشد فرهنگ و اعتقاد و باورهای مردم، آمادگی برای احیا و مرمت شتاب میگیرد و نوآوری از دل جامعه جوانه خواهد زد. لاجرم، احیا و مرمت توسعه درون شهری در بافتهای باارزش، به جلب سرمایه و ایجاد تحرک اقتصادی و رویکرد جهانگردان و پژوهشگران به کشور خواهد انجامید.
پیشینه تاریخی
از دهه 1960 ارزش محیطهای سنتی به گونهای فزاینده در تقابل با محیطهای نوگرا باز شناخته شد، در این میان، به خصوص شناخت مشخصهها و کیفیتهای محیط مصنوع و ویژگیهای فرهنگی و تاریخی آن به خوبی نمایان شد که این توجه، سرانجام به هواداری از حفاظت محیطزیست و فعالیت در این حوزه انجامید. در این امتداد گرایش فزایندهای نیز در محدودههای زیستگاهی نسبت به مرمت در مقابله با تخریب شکل گرفت.
به واسطه اینگونه مرمتها در محلهها، در کنار پرداختن به مرمت مسکن به جای تخریب از نوساختن آن، بحث های اقتصادی همزمان نیز درگرفت. سیر این تحول تاریخی به اینجا کشید که ارزشهای معماری باید حفظ شوند. در هر حال وقتی صحبت از تک بناها مطرح باشد، آنها باید حفظ شوند و چنانچه بر سر هسته کامل بافتهای باارزش شهری باشد، باید جمله آنها به طور کامل حفاظت و بهسازی شوند. در این ارتباط، کسانی نیز نظیر جان راسکین و ویلیام موریس و هنرمندان و صاحبنظران دیگری، به تشکیل جمعیت حفاظت از بافتها و بناهای تاریخی اقدام کردند، از سوی دیگر، در منشور آتن نیز در نگهداری و صیانت ارزشهای تاریخی تأکید شده و در پی آن، پایهگذاران منشور آتن و کنگره سیام در چارچوب تاکیدها و مفاد منشور آتن، فعالیت و اقدامات مهمی را انجام دادند که از آن جمله میشود فعالیتها و نظرهای لکوربوزیه را برشمرد.
احیای ارزشها و جلوههای گذشته.
برای احیا و نگهداری ارزشهای گذشته، باید آنها را شناخت و در فهم ضرایب مستور این جلوه های وصف ناشدنی کوشید، زیرا معماری هر مرز و بومی بیگمان پاسخ منطقی و کارکردی به طبیعت و اقلیم آن دیار است. در همه دوره ها آسایش و تضاد مطرح بوده است. حضور عوامل آسایشزا در چارچوب معماری، جلوههای معمارانه یافته اند معماری از حضور باد برای تأمین آسایش بهره برده است. میتوان به کمک جلوهها و مشخصههای معماری کهن، ویژگیهای بصوری را به عنوان شاخصه های چشمگیر نام برد. نور، چشمانداز، جهت و مقیاس تناسبات جملگی از جلوههای شگفتانگیز معماری با ارزش گذشته به شمار میآیند. جلوههایی که تداوم یافته و روحی در کالبد معماری نامیدهاند تا جان بگیرد و خلاقیت و هویت وصف ناشدنی خود را تکرار کند. این همان هویت خاص متفاوت معماری ایران است. طبعاً این تفاوتها زاییده نوع ادراک معمار از مسئله و توانایی او در ارایه پاسخ است، وقتی طراح پل خاجو عبور ساده از روی آب را به یک سمفونی فضایی تبدیل می کند. عمق دریافت و توانایی عرضه حداکثر جمال، جلال و کمال در اثر خویش است و جالب این است که این کار را با طعمی ایرانی انجام میدهد که از راه غور در ساختمانهای گوناگون روح و فرهنگ ایرانی مشاهده میگردد، غور در ادبیات، مشق چشم با آثار، مأنوس شدن با نواها، تعمق در خلقیات و هر تلاش دیگری که امکان چنین حضوری را فراهم نماید تواند بود. بزرگترین مشخصه معماری ایرانی، ایرانی بودن آن است و برای ایرانی بودن باید عمیقاً و تنها ایرانی بود.
توسعه درون شهری و تجدید حیات
در کشورهای پیشرفته، توسعه درون شهری و احیا و توجه به بافتهای تاریخی، پیشینهای بس طولانی دارد. در این رهگذر، طرحها و آرای منطقی همیشه وجود داشته و به طور مستمر بحث و نظریههای گوناگون ارایه شده است، که زمان، عامل اصلی اجرای اینگونه اقدامات در ارتباط با طرحها است، و نقش اساسی و مهمی را ایفا می کند. زمان اجرای چنین طرحهایی در بافتهای قدیمی نباید به درازا کشیده شود، چرا که متوقف شدن کار در چنین محیطهایی به دلسردی و سَرخوردگی مردم و سرمایهگذاران بخش خصوصی در آن میانجامد. هرچه کار سریعتر به ثمر بنشیند آغاز مراحل بعدی باعث استقبال بیشتر و دلگرمی مردم به امر مشارکت و نوسازی خواهد شد.
تنوعبخشی کارکردی و تجدید سازمان در حیات شهری بافتهای تاریخی باید در زمینه تسهیلات و تنوع پذیری چشم اندازها به مکانی جذاب تبدیل شوند، که در روند آن، بازده سرمایهگذاری به طور قطعی تأمین و راه برای برنامه ریزی و استمرار حیات بافتهای تاریخی خود هموار شود.
شناخت عملکردها و کشف و احیای ضرایب مستور در بناها و بافتهای تاریخی، خود مستلزم دانایی و تحقیق و تجربه ای است که لزوم توجه و آگاهی به آن در بازسازی و نوسازی پروژههای مرمتی حائز اهمیت است. بدون شناخت و کشف این اصول، هر گونه تغییری در عملکردها به بیراهه کشاندن فرهنگ و آداب و رسوم، و حیات زندگی گذشتگان است. شناخت ارزشهای فرهنگی و بررسی ویژگیهای آن به منظور ملاحظات مرمتی و احیا با حفظ هویت فرهنگی بافت، مستلزم اتخاذ سیاستها و ارایه راهحلهای فراگیر پایدار و مستمر در احیای بافتهای باارزش است تلاش در جهت احیا در محلههای تاریخی شهری باید در چارچوب بافت و محیطی حساس صورت پذیرد، تا واکنش های مثبت خود را بروز دهند. در این صورت فرآیندهای حفاظت، صیانت و بهسازی محلههای تاریخی در روند تجدید حیات خود به محیطی سرزنده و فعال و پویا تبدیل میشوند.
تفاهم و همسویی نظرهای مردم و مسئولان به توفیق برنامههای مرمتی کمک مؤثری می کنند، اگر این توفیق دست دهد راه برای ادامه مرمت بافتهای قدیمی شهر و توسعه پایدار آن هموار خواهد شد.
بهسازی و مناسبسازی محیط
مهمترین ضرورت توجه به سیمای کالبدی بافتهای تاریخی، توجه به فرسودگی روزافزون آن است که جلوگیری از تداوم این روند، تدوین برنامهها و طرحهای ضربتی و عاجلی را طلب میکند، تا از تهدیدهای زیست محیطی و نابودی آن جلوگیری شود. هرگاه به سرعت به مناسبسازی محیط پرداخته و به شرایط زندگی امروز توجه نشود. محیط های تاریخی و باارزش به فضاهای خالی از سکنه و بیروح و بیثمر تبدیل خواهند شد. حاصل اینگونه بیتوجهی سوق دادن این محیط در جهت تبدیل آن به محلههای ناامن، فاسد و خالی از سکنه است. ضرورتهای اجتماعی محلی در بهسازی بافت قدیم عمدتاً ناشی از تخلیه تدریجی محل از ساکنان قدیمی، و مهاجرت اقشار اجتماعی اصیل مناطق قدیمی و جایگزینی آنها با مهاجرین کم درآمد است که فاقد هر گونه وابستگی به این مناطق هستند. از سوی دیگر، پیشگیری از بروز و گسترش انواع بزهکاریهای اجتماعی و واگذاری بافتهای قدیمی به فعالیتهای خاص و رده پایین، باعث کاستن ارزشهای فرهنگی نهفته در آن شده است. بررسی دلایل نارضایتی از زندگی در بافت قدیم، نشان میدهد که علت اصلی نامطلوب بودن بافت تاریخی علاوه بر فقدان دسترسی و خدمات لازم و مناسب، وجود و حضور بزهکاران و معتادان نیز از عوامل مهم بوده اند. باید گفت که اقدام به بهسازی در بافتهای باارزش و واجد پیشینههای تاریخی، چنانچه به صورت کلی و همهسو نگر در زمینه برنامهریزی سازمان فضایی آن و همگام و هماهنگ با بقیه ارکان پیرامونیاش، صورت نگیرد و فقط بصورت مقطعی و موضعی به آن نگریسته شود، به نتیجه جامع و پایداری نخواهد انجامید. بافت قدیم، به صورت زنجیروار با فعالیت ها و عملکردهای همجوارش دمساز است، و از نظام سلسله مراتب عملکردی فضاهای شهری پیروی می کند. در برنامه ریزی احیای بافتهای قدیمی، باید به دو برنامه کوتاه و بلندمدت توجه کرد. برای احیای بافت قدیمی، اقدام به نگهداری و جلوگیری از تأثیر عوامل فرسایش و ویرانگر آن، در اولویت نخست یا کوتاهمدت قرار میگیرد. در برنامه های بلند مدت که سیر و روند کار احیا و بازسازی مطابق برنامهها و نیازهای نواحی به فضاهای لازم و ضروری تعیین می شود و سیمای آتی را رقم می زند، بهتر است به صورت محرمانه انجام پذیرد تا با عوامل تخریبگر مالکین در جهت ازبین بردن ارزشهای فرهنگی بناها مواجه نشود. سازمان اجرایی محدوده طرح باید در زمینه مسائل حقوقی کلیه سازمانها و تشکیلاتی که مستقیماً با بافت تاریخی ارتباط پیدا میکنند، آنها را با برنامههای خود مطلع کنند و نمایندگانی از آنها را به منظور همکاری در سیر و روند احیا و نوسازی سهیم و شریک کند. کلیه سازمانهای دولتی، نظیر وزارت نیرو، مسکن و شهرسازی و شهرداری ها و سایر نیروها را برای به کار انداختن سازوکارهای لازم و کاستن از روند طولانی دیوان سالاری مبتلابه و دست و پاگیر امر توسعه همکاری دعوت کنند.
سیاستهای فراگیر و مشارکت مردم
بنابراین، برای حفظ و تقویت هویت موجود و مدد رساندن به ایجاد هویتی جدید، ضروری است که شهرها سیاست های فراگیر را برای وجوه حیاتی چشمانداز شهری خود تدوین کنند. میراثهای قدیمی و یادمان گذشته را احیا کنند و در تقویت و نگهداری آنها بکوشند. بناهای تاریخی شهرها یادآور فرهنگ تمدنهای شهری گذشتهاند و حفاظت از تک تک بناها یا مجموعه بناهای مهم برای حفظ تداوم بصری و اجتماعی شهرهایمان امری حیاتی است. این میراث عظیم فرهنگی منشاء الهام راهیابی به حل مشکلات بازسازی تاریخی خواهد بود که با شناخت فرهنگ غنی به آنچه که میراث پربها و با ارزش گذشتگان است دسترسی مییابیم و با رقههای امید و حیات زنده و پویای مجددی را در آنها زنده کنیم. توفیقات و هویت بافتهای تاریخی گذشته را که ماحصل آن ارتباط نزدیک و تفاهم بین مردم، پژوهشگران و مدیریت شهری یا نظام بوده دوباره احیا کنیم. در این مورد ایفای نقش و مشارکت مردم بارز است و به عنوان عامل اصلی حصول موفقیت، در نهایت احیای بافتها و بناهای تاریخی را در پی خواهد داشت. در این راستا، حفاظت و احیای بناها و بافتهای باارزش قدیمی به کاربری های جدید تبدیل می شود و فعالیت مناسب آنها با حیات جدید و روزمره انطباق پیدا میکند.
بیگمان احیای بافت و حفاظت از آثار تاریخی، با چشمپوشی از این که نحوه مشارکت فعال مردم را طلب می کند. از آنجا که موضوع و مقولهای ملی است، دولت باید کمکهای ضروری و سرمایهگذاریهای اساسی خود را در این حوزه تحقق بخشد و یارانههای لازم را در اختیار این بخش قرار دهد. نمیتوان از مردم انتظار داشت که تمام هزینه ها را پرداخت کند و این هزینه در واقع باید از محل اعتبارات ملی پرداخت شوند تا بعد از احیا شدن بافتهای تاریخی، مردم محیط نو و فعال خود را حفظ کنند و در چارچوب چنین روشی است که انگیزه کار و مشارکت مستمر برای مردم میسر میشود. در واقع احیای بافتهای قدیمی قدرت متمرکز میخواهد که به طور اصولی و منطقی برنامهریزی و طراحی شوند و قدم اول را به عنوان شروع کار بردارد و مقدمات مشارکت و سهیم شدن مردم را در این برنامهها پیشنهاد نماید. و ضمن آگاهی دادن به روشن کردن مسائل و تشویق مردم، انگیزه همکاری و همفکری را در مردم ایجاد نماید.»
میدانیم که تنها بافتی که دستاوردهای قرنها معماری و شهرسازی و فرهنگ در آن گنجیده شده بافتهای تاریخی شهرهاست. منطقه تاریخی و بافتهای باارزش شهرها بسیار در خور توجه و دارای ویژگی خاصی است. این امر گستردگی معیارهای وسیع مداخله در امر حل مشکلات را ترسیم و تعیین میکند، که بخشی از آن مشارکت عظیم مردم ساکن را میطلبد. تجربه دنیا و کشور ما نیز نشان داده که هرچه مردم ارزش این آثار را عمیقتر درک کند کوشند، و هرچه مسئولان با این ارزشها و کیفیت آنها آشناتر باشند و بپذیرند که این هم بخشی از فعالیتهای عمرانی و اسای است، طبعاً در برپایی و نگهداری آن توفیق بیشتری خواهند داشت. افراد با فضاهایی که در آن زندگی می کنند رابطه فرهنگی برقرار میکنند. بنابراین، امر احیا و حفاظت پدیدهای فرهنگی است و تحقق آن نیاز به فعالیتهای فرهنگی دارد.
فرمت فایل : word(قابل ویرایش)
تعداد صفحات:187
پایان نامه برای دریافت درجه کارشناسی ارشد (M.A) رشته تاریخ و تمدن ملل اسلامی
چکیده :
موضوع : بررسی اوضاع سیاسی، تاریخی، اجتماعی، فرهنگی بنی حماد در الجزایر.
حکومت حمادی از سال ۴۱۹ ه.تا ۵۴۷ ادامه داشت و حدود یک قرن و نیم سال توسط مغربی های اصیل به قدرت رسیدند عرصه حکومت آمدند قبل از آن مغرب شاهد حکومت بنی رستم ایاضی بود که تامدت را پایتخت خویش قرار داده بودند و توسط فاطمیون سرنگون شدند دولت حمادی در دوران حکومت مغرب در الجزایر نقش مهمی در گسترش اسلام و زبان عربی داشتند حماد توانست در استقلال و ایجاد دولتی واحد بر بادیس بن مغر پیشی گیرد پس از آن سعی و تلاش فراوانی از خود نشان داد تا این دولت را تشکیل داده و آنرا سازماندهی و بر آن حکومت کند.
نظام حکومتی آنان استبدادی موروثی بود حاکمان خود را از تشکیل دولت و کابینه مشورتی برای اداره امور مملکتی و نظامی محروم نمی ساختند پس از حماد، پسرش قائد و پس از او محسن و… ، عهدهدار امور حکومتی گشته تا به یحیی بن عزیز که سقوط حمادی ها در زمان او صورت گرفته رسید.
پیروی از ارعاب ، اجبار ، قساوت که پایهگذار آن حماد بود باعث عصیان گری بسیاری از قبایل گشته و آنان را با خانوادة حمادی درگیر کرد، آنان به زور ارتش حکومت کرده و گاهی علیه یکدیگر اقدام به کودتا و شورش می کرند.
فهرست مطالب:
عنوان صفحه
فصل اول: کلیات
پیشینه پژوهش
بیان مسئله
پرسش های پژوهش
اهداف پژوهش
تحلیل منابع تحقیق
فصل دوم : اوضاع جغرافیایی مغرب اوسط به دوران فرمانروایی بین حماد
الف) شهرهای مهم بنی حماد (از دید جغرافیایی تاریخی )
۱- قلعه بنی حماد(پایتخت بنی حماد)
۲- شهرأشیر
۳- شهر بجایه
ب) کشاورزی دولت بنی حماد
۱- محصولات کشاورزی
۲- دامداری و پرورش طیور و غیره
ج)اقتصاد و صنایع بین حماد
۱-بازرگانی و دادو ستد (تجارت داخلی و خارجی )
۲- استخراج معدن
۳- صنایع دستی
۴- راه های خشکی و دریایی و غیره…
۵- ضرب سکه
۶- صادرات و واردات
فصل سوم :اوضاع سیاسی ـ تاریخی دوران بنی حماد
۱-اصل و نسب حمادیون
۲- مؤسس دولت بین حماد
۳- فرمانروایان حمادی
حماد بن بلکین (۴۰۵ ـ ۴۱۹ ـ ه.ق)
قائد بن حماد (۴۱۹ـ ۴۴۶)
محسن بن قائد ( ۴۴۶ ـ ۴۴۷)
بلکین دوم ابن محمد( ۴۴۷ـ ۴۵۴)
ناصرابن علناس (۴۵۴ ـ ۴۸۱)
منصور ابن ناصر (۴۸۱ـ۴۹۸)
بادیس بن منصور (۴۹۸ـ ۵۱۵)
یحیی بن عزیر (۵۵۱ـ ۵۴۷)
غلبه موحدون
فصل چهارم :اوضاع اجتماعی حمادیان
قومیت ،زبان ،دین ، مذهب حمادیان
الف)طبقات مردم
اشراف ، بزرگان (فرمانرواـ شاهزادگان ـ وزراء و ….)
تجار و بازرگانان
صاحبان حرف و صنایع
کشاورزان و کارگران
ب) اوضاع اداری دولت بنی حماد
۱-فرمانروایی
۲- وزارت و کتاب
۳-دادگستری
۴- شرطه
۵- حسبه
۶-دیوانهای مهم عصربنیحماد(عرض ـ مظالم ـ برید ـ اشرافو …)
۷- بیت المال
۸- خراج و مالیات
فصل پنجم :اوضاع فرهنگی بنی حماد
الف ) آموزش و پرورش
۱-نهادهای آموزشی (مسجد ـ مکتب خانه ـ رباط ـ خانقاه و …)
۲-علوم نقلی (قرآن ـ سنت ـ حدیث ـ تفسیرـ فقه و اصول و …)
۳-علوم ادبی (نثر و نظم و ….)
۴-علما و دانشمندان عصر حمادی
ب) آثار و ابنیه دوران حمادیان (مساجد ـ رباط ها ـ پل ها ـ کاخ ها ، … )
چکیده رساله به انگلیسی
عکس ها و نقشه ها و تصاویر
کتابشناسی پایان رساله
المراجع العربیه
۱- ابن حمدیس القطی(د.سعد شلبی) رساله ما جستیر بدارالعلوم (فی تاریخ الارب) .
۲- الاستبصار فی عجایب الامصار – وصف مکه و المدینه و مصر و بلاد المغرب – لکتاب مراکشی من کتاب القرن السادس الهجری – نشر و تعلیق د – سعد زغلول عبدالحمید، مطبعه جامعه الاسکندریه سنه ۱۹۵۸م.
۳- االاسلام (هنری ماسیه) ترجمه بهیج شعبان – منشورات دارعویدات – بیروت.
۴- الاسلام فی المغرب و الاندلس (لیفی بروفنسان) – ترجمه د –السید عبدالعزیر سالم – نشر مکتبه النهفته المصریه – سلسله الالف کتاب سنته ۱۹۵۶ م.
۵- الاسلام و الثقافه العربیه ج۱ (جزء الاول) (د. حسن احمد محمود)- دارالنهفته المصریه ۱۹۶۳ م.