لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 29
مقدمه
اصطلاح مدیریت بیانگر فرآیند رهبری و هدایت همه سازمان یا بخشی از آن از طریق به کارگیری منابع سازمانی (انسان، سرمایه های مشهود و نا مشهود) برای دستیابی به اهداف و رسالت سازمان، می باشد.
اصول مدیریت شامل 1.برنامه ریزی 2.طرح ریزی 3.کنترل 4.به کار گیری 5.رهبری است.
بدیهی است هر سازمان اجتماعی برای نیل به اهدافی طراحی شده و با توجه به ساختارش نیازمند نوعی مدیریت است. یکی از پیامدهای مهم در هم ریخته شدن نظام ارزشی غرب حاکم شدن مکتب اصالت نفع بر روند فعالیتهای اقتصادی و تولید است .معتقدین به این مکتب یک عمل را تا آنجا درست قلمداد میکند. که برای فرد یا افرادی بیشترین خوشی و آسایش را به بوجود اورد به بیان دیگر ملاک درستی یک عمل نتایج آن است نه شیوه انجام آن عمل.
بخشی از مدیریت را میتوان از طریق مدیریت آموزش فرا گرفت و بخشی دیگر را ضمن کار باید آموخت در واقع بخشی را که با آموزش فرا گرفته میشود علم مدیریت است و بخشی را که موجب به کار بستن اندوختهها در شرایط گوناگون میشود هنر مدیریت می نامند. «به عبارتی دیگر سخن علم دانستن است و هنر توانستن .»
نظامهای فرعی جامعه:
براساس مدل تحلیلی نظام کنش پارسونز به عنوان یک کارکردگرای ساختاری در سازمان درونی جامعه چهار خرده نظام (نظام فرعی) تشخیص میدهد.
«اقتصاد» خرده نظامی است که کارکرد تطبیق (سازگاری) با محیط را از طریق کار، تولید و تخصیص، برای جامعه انجام میدهد. اقتصاد از این طریق محیط را با نیازهای جامعه تطبیق میدهد و در ضمن به جامعه کمک میکند تا خود را با این واقعیتهای بیرونی تطبیق دهد.
«سیاست» (یا نظام سیاسی) کارکرد دستیابی به هدف را از طریق پیگیری هدفهای اجتماعی و بسیج کنشگران و منابع در جهت این هدف انجام میدهد.
«نظام اعتقادی» کارکرد سکون و حفظ الگوهای فرهنگی را ازطریق انتقال فرهنگ (هنجارها و ارزشها) به کنشگران انجام میدهد. خانواده و آموزش و پرورش نمونه ای از این نظام هستند.
سرانجام کارکرد یکپارچگی را عرف اجتماعی انجام میدهد و همین عرف است که عناصر گوناگون سازنده جامعه را هماهنگ میسازد. (ریتزر ـ 1374 ـ ص 138)
گی روشه از عرف اجتماعی بنام اجتماع جامعگی یاد میکند. اجتماع جامعگی عرصهای از کنترل اجتماعی است که به همان اندازه که سرچشمه رضایت است میتواند منشأ اجبار نیز باشد.
با توضیحاتی که داده شد میتوان موضوع جامعه شناسی را از دیدگاه پارسونز بررسی کرد: پارسونز درباره جامعه شناسی دید روشنی دارد. تمامی جامعه کلی موضوع جامعه شناسی نیست زیرا اگر چنین بود جامعه شناسی میباید اقتصاد ـ سیاست روانشناسی اجتماعی یا انسان شناسی را هم دربرگیرد اما پارسونز بررسی تنها یک وجه جامعه را حق مشروع جامعه شناسی میداند و آن عبارتست از یکپارچگی یعنی اجتماع جامعگی. به نظر میرسد که وی اجتماعی جامعگی را با مفهوم همبستگی دورکیم و با دو نوع همبستگی مکانیکی و ارگانیکی او یکی میداند. با این وصف پارسونز شاید بیش از هر جامعه شناس معاصر دیگری به سنت جامعه شناسی دورکیم نزدیک است.
نظام مبادله:
اجتماع جامعگی که جامعه شناس آن را به عنوان نظام کنش مطالعه میکند از استقلال نسبی برخوردار است. در عین حال نظامی باز است که روابط کنش متقابل با محیطش دارد و شبکه مبادلات پیچیدهای میان اجتماع جامعگی و سه خرده نظام دیگر (اقتصاد، سیاست و نهادهای جامعه پذیری) وجود دارد.
پارسونز به دو بعد از این شبکه مبادلات توجه بیشتری نشان میدهد. نخست با الهام گرفتن از نظریه اقتصادی به ویژه نظریه لئونتیف، پارسونز تصور میکند که میتواند مبادله میان هر زوج از نظامهای فرعی را بصورت جدول «دادهها و ستاندهها» بیان کند. بدین معنی که هر نظام فرعی محصول کارش را در برابر محصولات سایر نظامهای فرعی مبادله میکند.
دوم، پارسونز اهمیت نظری وسایل مبادله در یک نظام مثل جامعه را گوشزد کرده است. یک چنین نظامی را نمیتوان بدون وجود نمادهایی که ارتباط و مبادله از گذر آنها میسر میشود ساخت. پارسونز برای این کار از تحلیل اقتصادی کمک میگیرد. او پول را به عنوان مدل بکار میبرد. اما وی به تحلیل اقتصاددانان چهره و دورنمایی جدید و ابتکاری میبخشد نخست آنکه او پول را به عنوان پیوندی میان اقتصاد و جامعه توصیف میکند و همچنین برخصلت نمادین پول که آن را با زبان قابل قیاس میداند تاکید میکند. پول نمادی است از ارزش یک چیز یا یک خدمت و کار و در عین حال وسیله مبادلة اقتصادی.
بر همین اساس پارسونز نتیجهگیری میکند که بطور منطقی باید در هر یک از سه نظام فرعی دیگر وسیله مبادلهای یافت که نقشی مشابه پول ایفا کند. در درون نظام سیاسی «قدرت» است که این نقش را ایفا میکند.
در اجتماعی جامعگی «نفوذ» وسیله مبادله است. نفوذ عبارتست از توانایی جلب هواداری ، تائید و تصدیق یا وفاداری دیگری از راه برانگیختن.
چهارمین وسیله مبادله را پارسونز پای بندی به ارزشها و هنجارها مینامد. با همین پای بندیهاست که عناصر فرهنگ به واقعیت اجتماعی مبدل شده و وارد مدار روابط مبادلهای میشود.
کارکرد این چهار وسیله مبادله است که جریان بی وقفة آنچه را پارسونز «منابع» درونی جامعه مینامد تأمین میکند.
باید اضافه کنیم که پارسونز این مدار گسترده کنش متقابل و مبادله را «پویایی تعادل اجتماعی» مینامد. با این اصطلاح ظاهراً متناقض، پارسونز میخواهد خاطرنشان کند که جامعه نیز مانند نظام کنش در تکاپوی دائمی است. حرکت و جنبش طبیعت جامعه است زیرا تار و پود آن از کنشهای متقابل سرشته شده است.
نظام فرهنگی:
پارسونز فرهنگ را نیروی عمدهای میانگاشت که عناصر گوناگون جهان اجتماعی یا به تعبیر خودش، نظام اجتماعی، را به هم پیوند میدهد. فرهنگ این خاصیت ویژه را دارد که کم و بیش میتواند بخشی از نظامهای دیگر شود. بدین سان که فرهنگ در نظام اجتماعی بصورت هنجارها و ارزشها تجسم میِیابد و در نظام شخصیتی ملکه ذهن کنشگران میشود. اما در عین حال وجود جداگانهای نیز برای خود دارد. فرهنگ از آنجا که بسیار نمادین و ذهنی است به
تحقیق خرده نظام اجتماعی