دانلود گزارش کار اموزی رشته روانشناسی دبستان و مهد کودک خجسته با فرمت ورد و قابل ویرایش تعداد صفحات 27
دانلود کار اموزی اماده
این پروژه کارآموزی بسیار دقیق و کامل طراحی شده و جهت ارائه واحد درسی کارآموزی میباشد
مشخصات کلی مهد:
دبستان و مهد کودک خجسته یک ساختمان 2 طبقه و دارای 2 درب است درب قهوه ای رنگی که مخصوص ورود کودکان پیش دبستانی و ارباب رجوع است و درب سفید مایل به آبی رنگی که مخصوص ورود کودکان دبستانی است. زمانی که از درب قهوه ای وارد می شویم یک راه پله به سمت بالا و یک راه پله در کنار آن به سمت پائین به چشم می خورد اگر به طبقه پائین برویم کلاس پیش دبستانی هاست و در طبقة بالا دفتر و دبستان است.طبقه بالا سمت چپ آشپزخانه تقریباً بزرگی دیده می شود که کنار آشپزخانه یک کلاس قرار دارد که کلاس بچه های سوم است.در سمت راست دفتر مهد دیده می شود که دقیقا وسط سالن قرار دارد و تمامی کلاس ها زیر نظر دفتر است.کلاس اول و دوم در کنار هم است کمی آن طرف تر کلاس چهارم و بعد کلاس پنجم در کنار درب کلاس اول یک راهرو است که به حیاط ختم می شود.حال اگر از دربسفید مایل به آبی رنگ وارد حیاط شویم سمت چپ کلاس پیش دبستانی ها قرار دارد و در طبقه پائین 2 کلاس است که کودکان در فصل زمستان به کلاسی که کنار کتابخانه قرار دارد می روند و در فصل بهار به کلاس دیگری می روند که پنجره های آن رو به خیابان و رو به حیاط مدرسه باز می شوند.تمام دیوارهای داخل سالن پوشیده شده است از تزئین های مختلف مثل گل، بادبادک، سبزه، درخت و ... گوشه ای از سالن طبقه پائین چند شیر آب و یک حوض کوچک قرار دارد و کمی آن طرف تر یک سرسره کوچک و چند تاب قرار دارد. در کنار کلاس نیز یک کتابخانه کوچک با یک کمد از کتاب نیز موجود است.
فرمت فایل : word(قابل ویرایش)
تعداد صفحات:27
چکیده:
چهارشنبه 11/11/85
امروز اولین روز ورود به مهد کدک خجسته بود و من در ابتدای ورودم با مدیر محترم مهد خانم امیران و معاون خانم افشار منش آشنا شدم . سپس به طبقه پایین رفتیم تا وارد مهد شویم و با مربی خانم شوریابی و کودکان نیز اشنا شدم. ساعت بعد که زنگ تفریح بود سعی کردم با کودکان آشنا تر شوم و وارد جمع آنها شوم که خوشبختانه در آن جمع کوچک و صمیمی پذیرفته شدم و با کودکان مشغول بازی کردن شدم . مربی مهد نیز از عمل من خوشحال شد و تعجب کردند که به این راحتی توانستم وارد بازی کودکان شوم. مربی طرح درس زمستان را دادند و من هم در ارائه تدریس کمک کردم.
شنبه 14/11/85
امروز صبح در تمامی دفتر بچه ها شعرهایی را که مربی گفتند نوشتم. ساعت بعد با کمک مربی ورزش چادرهای بازی را برای کودکان نصب کردیم سپس لگوها را به داخل چادر بردم و کودکان در داخل چادرها به بازی کردن مشغول شدند. سپس با بچه ها بازی کردم. بازی که در آن مفاهیمی را نیز آموزش داده باشم مثل: سبک , سنگین, بلند, کوتاه, این بازی را در کتاب حرکتها و بازیهای موزون آموخته بودم و در طول این مدت 2 سال دانشجو بودن بسیاری از مسائل را در مورد کودکان آموختم که یکی از آنها این بود که هر مفاهیمی را که می خواهیم به کودکان بیاموزیم از طریق بازی باشد که من این عمل را انجام دادم .
اگر من یک وسیله سبک را به آنها نشان می دادم آنها دست می زدند و اگر وسیله سنگین بود آنها می نشستند. در پایان ساعت نیز در زنگ آمیزی دفاتر, به کودکان کمک کردم.
یکشنبه 15/11/85
ارائه مستقل طرح درس:کشاورزی (1)
که هدف از اجرای این طرح درس این بود که:
1- کودکان با کشاورز آشنا شوند.
2- محصولات کشاورزی را نام ببرند.
3- خود بتوانند یک دانه بکارند.
وسائل کمک آموزشی: تصویری از کشاورز – تصویر مترسک – گندم – برنج – نخود و ... – قوطی شیر – خاک .
پس از اینکه طرح درس خود را ارئه دادم به کودکان طرز کاشت لوبیا را یاد دادم . که من برای بچه ها خاک آوردم ودانه لوبیا را در آن کاشتم . سپس از بچه ها خواستم توضیحات مرا بصورت یک نمایش در بیاورند . که یکی از بچه ها در نقش کشاورز, دیگری مترسک شد و خوشبختانه بطور کامل توضیحات مرا درک کرده بودند. سپس 4 دانه لوبیا را در 4 مرحله رو بر کاغذ نشان دادم. در مرحلة اول لوبیا را روی کاغذ چسباندم و روی آن را خاک ریختم و یک طلق به روی آن زدم و در 3 مرحله دیگر با کاغذ رنگی سبز جوانه ای برای آن کشیدم و مراحل کاشت و سبز شدن را نشان دادم.
از مربی نیز خواستم اشکالات مرا بیان کنند که ایشان نیز لطف کردند و اشکالات تدریس را به من گفتند .
در آخر کار هم یک قصه برای کودکان به نام گیاهان خواندم که کودکان لذت بردند و نیز برای دهة فجر یک کاردستی هواپیما درست کردم.
دوشنبه 16/11/85
مقدرا زیادی پارچه و کاغذ برای پر کردن هواپیمای بادی آوردم و در داخل آن قرار دادم سپس هواپیما را به سقف آویزان کردم و عکس امام خمینی را رووی ان چسباندم که مسئولین از کار من بسطار خوشحال و راضی شدند. این کاردستی به مناسبت دهه فجر بود و زمانی که امام از هواپیما خارج می شوند با کودکان شعر دهة فجر را کار کردم و از بچه ها خواستم با مداد روی میز بزنند و یکی از بچه ها به درخواست خودش از جای خود بلند شد و رقصید و این کار باعث شد که من هم شعر را به بچه ها آموزش دهم و هم آنها با نواختن آهنگ رقصیدن شعر را زود تر یادبگیرند و خوشحال و راضی شوند.
سپس برای آنها داستان گل پریا را خواندم که من قصه گو بودم و یکی از بچه ها در نقش گل پریا بود.
هدف از بیان قصه این بود که کودکان با ویژگیهای یک بچة خوب آشنا شوند –د مفهوم بهداشت فردی را بفهمند.
وسائل کمک آموزشی که آورده بودم شامل: حول – مسواک – صابون – شیر بود که فردی که نقش گل پریا را اجراء می کرد از وسائل نیز استفاده می کرد.
شنبه 21/11/85
امروز سرمشق حروف (ن) را در دفاتر بچه ها دادم و به آنها در نوشتن حروف کمک کردم. متأسفانه چون کودکان نمی توانستند درست بنویسند و حرف (ن) را شبیه (ت) می نوشتند مربی آنها را جریمه می کرد به نوشتن و یا به آنها عوا می کرد.
من از مربی خواستم تا آموزش را به من بسپارد و ایشان لطف کردند و از کلاس بیرون رفتند تا کمی استراحت کنند من به کودکان گفتم (ن) خیلی شکمو هست و همة حروف را می خورد پس شکم چاقی دارد و خودم چندین دفعه داخل دفترهایشان نوشتم. که خیلی زود بچه ها یاد گرفتند و اگر یکی از بچه ها هم غلط می نوشت دوستش به او می گفت (ن) شکموهست. این باعث خوشحالی من شد و من از اولین درسی که خودم به بچه ها داده بودم و بازخورد آن را عینی دیدم لذت بردم و به کار و هدفم امیدوار تر شدم.
این آموزش را از استاد سکاکی فرا گرفتم که گفتند به اندازه دانش آموزان کلاس باید راهکارهای مناسب داشته باشید تا در مواقع لزوم از آنها استفاده کنید و هر سال این کارها را افزایش دهید و من نیز از سخنان ایشان در این تدریس بهره بردم.
سه شنبه 24/11/85
امروز صبح با کودکان شعر کارکردم.
تمامی شعرهایی را که از اول مهر آموخته بودند تمرین کردیم. متأسفانه چون در بعضی از مهدها شعرها را بصورت خشک یاد می دهند و بچه ها فقط باید تکرار کنند و من چون د ردانشکده آموخته ام با کودکان باید با حوصله رفتار کرد کودک و حتی خود ما بزرگترها از تکرار خسته می شویم سعی کردم این دفعه بجای تکرار روش هایی را که آموخته ام در عمل بکار گیرم , شعرها را همراه با موسیقی برای بچه ها خواندم. بچه ها دست می زدند. می رقصیدند و یا ماتناسب با آن موضوع شکلک در می آوردند که هم باعث رضایت من شد و هم کودکان.
ساعت بعد قرار شد یک نمایش در سالن تربیت اجرا کنند که من قبول کردم داستان نمایش نامه و وسائل صحنه را خودم تهیه کنم و خودم شخصاً به بچه ها متن را آموزش بدهم .
نام نمایش "حسنی مریض تو رختخواب" بود و قرار شد بروشور آن را خودم تهیه کنم.
چهارشنبه 25/11/85
ارئه مستق طرح درس کشاورزی (2) , توسط خودم
وسائل کمک آموزشی: لوبیا و گندم سبز شده – نخود- عدس – لوبیا – گندم – مقوا – چسب – کتاب داستان – آرد – نان
امروز قرار شد در ادامة کار کشاورزی که قبلاً اجرا کردم کاردستی نیز ارائه دهم و بیشتر کودکان را با کشاورزی آشنا کنم. لوبیایی را که قبلاً کاشته بود و سبز شده بود به کودکان نشان دادم و قسمتهای مختلف یک گیاه را نیز به آنها گفتم. سپس به وسیله – لوبیا, نخود و عدس و... – تصویری از یک گل , کوه , درخت و باران درست کردم.که مدیر و مربی از کار من خوششان آمد و من کاردستی را به دیوار کلاس چسباندم و بچه ها در یک کاغذ کارمن را انجام دادند. سپس کتاب خروس نانوا را برای بچه ها خواندم همراه با صورتک و آرد و نانی که همراه خود آورده بودم.
هدفم از اجرای طرح درس این بود که:
1- کودکان با طرز درست شدن نان آشنا شوند.
2- کاردستی با محصولات کشاورزی درست کنند.
3- مفهوم دوستی و ویژگیهای دوست خوب را بفهمند.
4- نعمتهای خدا را هدر ندهند از جمله نان .
که خوشبختانه موفق شدم و مربی از کار من بسیار راضی بودند.
پنج شنبه 26/11/85
اجرای مستقل طرح درس محرم و صفر توسط خودم.
هدف:
1- آشنایی با زندگی امام حسین (ع)
2- آشنایی با نحوة به شهادت رسیدن امام حسین (ع)
وسائل کمک آموزشی: اوردن چند تصویر – استفاده از کتابی که خود مربی در اختیارم قرارداد.
با کودکان در مورد محرم و صفر صحبت کردم , اینکه امام حسین (ع) چندمین امام ما هستند. متأسفانه بطور کامل نتوانستم منظورم را به کودکان برسانم.
زیرا برای کودکان قبول کردن شخصی که از جانب خدا آمده قابل تصور نبود مخصوصاً کودکان 4-3 ساله و چون هر کدام باورهایی از قبل در مورد امام حسین داشتند هر کس نظری می داد, یکی می گفت: امام حسین نور است, دیگری می گفت: انسان است, دیگری می گفت: یک گل است.
فرمت فایل : word(قابل ویرایش)
تعداد صفحات:27
چکیده:
چهارشنبه 11/11/85
امروز اولین روز ورود به مهد کدک خجسته بود و من در ابتدای ورودم با مدیر محترم مهد خانم امیران و معاون خانم افشار منش آشنا شدم . سپس به طبقه پایین رفتیم تا وارد مهد شویم و با مربی خانم شوریابی و کودکان نیز اشنا شدم. ساعت بعد که زنگ تفریح بود سعی کردم با کودکان آشنا تر شوم و وارد جمع آنها شوم که خوشبختانه در آن جمع کوچک و صمیمی پذیرفته شدم و با کودکان مشغول بازی کردن شدم . مربی مهد نیز از عمل من خوشحال شد و تعجب کردند که به این راحتی توانستم وارد بازی کودکان شوم. مربی طرح درس زمستان را دادند و من هم در ارائه تدریس کمک کردم.
شنبه 14/11/85
امروز صبح در تمامی دفتر بچه ها شعرهایی را که مربی گفتند نوشتم. ساعت بعد با کمک مربی ورزش چادرهای بازی را برای کودکان نصب کردیم سپس لگوها را به داخل چادر بردم و کودکان در داخل چادرها به بازی کردن مشغول شدند. سپس با بچه ها بازی کردم. بازی که در آن مفاهیمی را نیز آموزش داده باشم مثل: سبک , سنگین, بلند, کوتاه, این بازی را در کتاب حرکتها و بازیهای موزون آموخته بودم و در طول این مدت 2 سال دانشجو بودن بسیاری از مسائل را در مورد کودکان آموختم که یکی از آنها این بود که هر مفاهیمی را که می خواهیم به کودکان بیاموزیم از طریق بازی باشد که من این عمل را انجام دادم .
اگر من یک وسیله سبک را به آنها نشان می دادم آنها دست می زدند و اگر وسیله سنگین بود آنها می نشستند. در پایان ساعت نیز در زنگ آمیزی دفاتر, به کودکان کمک کردم.
یکشنبه 15/11/85
ارائه مستقل طرح درس:کشاورزی (1)
که هدف از اجرای این طرح درس این بود که:
1- کودکان با کشاورز آشنا شوند.
2- محصولات کشاورزی را نام ببرند.
3- خود بتوانند یک دانه بکارند.
وسائل کمک آموزشی: تصویری از کشاورز – تصویر مترسک – گندم – برنج – نخود و ... – قوطی شیر – خاک .
پس از اینکه طرح درس خود را ارئه دادم به کودکان طرز کاشت لوبیا را یاد دادم . که من برای بچه ها خاک آوردم ودانه لوبیا را در آن کاشتم . سپس از بچه ها خواستم توضیحات مرا بصورت یک نمایش در بیاورند . که یکی از بچه ها در نقش کشاورز, دیگری مترسک شد و خوشبختانه بطور کامل توضیحات مرا درک کرده بودند. سپس 4 دانه لوبیا را در 4 مرحله رو بر کاغذ نشان دادم. در مرحلة اول لوبیا را روی کاغذ چسباندم و روی آن را خاک ریختم و یک طلق به روی آن زدم و در 3 مرحله دیگر با کاغذ رنگی سبز جوانه ای برای آن کشیدم و مراحل کاشت و سبز شدن را نشان دادم.
از مربی نیز خواستم اشکالات مرا بیان کنند که ایشان نیز لطف کردند و اشکالات تدریس را به من گفتند .
در آخر کار هم یک قصه برای کودکان به نام گیاهان خواندم که کودکان لذت بردند و نیز برای دهة فجر یک کاردستی هواپیما درست کردم.
دوشنبه 16/11/85
مقدرا زیادی پارچه و کاغذ برای پر کردن هواپیمای بادی آوردم و در داخل آن قرار دادم سپس هواپیما را به سقف آویزان کردم و عکس امام خمینی را رووی ان چسباندم که مسئولین از کار من بسطار خوشحال و راضی شدند. این کاردستی به مناسبت دهه فجر بود و زمانی که امام از هواپیما خارج می شوند با کودکان شعر دهة فجر را کار کردم و از بچه ها خواستم با مداد روی میز بزنند و یکی از بچه ها به درخواست خودش از جای خود بلند شد و رقصید و این کار باعث شد که من هم شعر را به بچه ها آموزش دهم و هم آنها با نواختن آهنگ رقصیدن شعر را زود تر یادبگیرند و خوشحال و راضی شوند.
سپس برای آنها داستان گل پریا را خواندم که من قصه گو بودم و یکی از بچه ها در نقش گل پریا بود.
هدف از بیان قصه این بود که کودکان با ویژگیهای یک بچة خوب آشنا شوند –د مفهوم بهداشت فردی را بفهمند.
وسائل کمک آموزشی که آورده بودم شامل: حول – مسواک – صابون – شیر بود که فردی که نقش گل پریا را اجراء می کرد از وسائل نیز استفاده می کرد.
شنبه 21/11/85
امروز سرمشق حروف (ن) را در دفاتر بچه ها دادم و به آنها در نوشتن حروف کمک کردم. متأسفانه چون کودکان نمی توانستند درست بنویسند و حرف (ن) را شبیه (ت) می نوشتند مربی آنها را جریمه می کرد به نوشتن و یا به آنها عوا می کرد.
من از مربی خواستم تا آموزش را به من بسپارد و ایشان لطف کردند و از کلاس بیرون رفتند تا کمی استراحت کنند من به کودکان گفتم (ن) خیلی شکمو هست و همة حروف را می خورد پس شکم چاقی دارد و خودم چندین دفعه داخل دفترهایشان نوشتم. که خیلی زود بچه ها یاد گرفتند و اگر یکی از بچه ها هم غلط می نوشت دوستش به او می گفت (ن) شکموهست. این باعث خوشحالی من شد و من از اولین درسی که خودم به بچه ها داده بودم و بازخورد آن را عینی دیدم لذت بردم و به کار و هدفم امیدوار تر شدم.
این آموزش را از استاد سکاکی فرا گرفتم که گفتند به اندازه دانش آموزان کلاس باید راهکارهای مناسب داشته باشید تا در مواقع لزوم از آنها استفاده کنید و هر سال این کارها را افزایش دهید و من نیز از سخنان ایشان در این تدریس بهره بردم.
سه شنبه 24/11/85
امروز صبح با کودکان شعر کارکردم.
تمامی شعرهایی را که از اول مهر آموخته بودند تمرین کردیم. متأسفانه چون در بعضی از مهدها شعرها را بصورت خشک یاد می دهند و بچه ها فقط باید تکرار کنند و من چون د ردانشکده آموخته ام با کودکان باید با حوصله رفتار کرد کودک و حتی خود ما بزرگترها از تکرار خسته می شویم سعی کردم این دفعه بجای تکرار روش هایی را که آموخته ام در عمل بکار گیرم , شعرها را همراه با موسیقی برای بچه ها خواندم. بچه ها دست می زدند. می رقصیدند و یا ماتناسب با آن موضوع شکلک در می آوردند که هم باعث رضایت من شد و هم کودکان.
ساعت بعد قرار شد یک نمایش در سالن تربیت اجرا کنند که من قبول کردم داستان نمایش نامه و وسائل صحنه را خودم تهیه کنم و خودم شخصاً به بچه ها متن را آموزش بدهم .
نام نمایش "حسنی مریض تو رختخواب" بود و قرار شد بروشور آن را خودم تهیه کنم.
چهارشنبه 25/11/85
ارئه مستق طرح درس کشاورزی (2) , توسط خودم
وسائل کمک آموزشی: لوبیا و گندم سبز شده – نخود- عدس – لوبیا – گندم – مقوا – چسب – کتاب داستان – آرد – نان
امروز قرار شد در ادامة کار کشاورزی که قبلاً اجرا کردم کاردستی نیز ارائه دهم و بیشتر کودکان را با کشاورزی آشنا کنم. لوبیایی را که قبلاً کاشته بود و سبز شده بود به کودکان نشان دادم و قسمتهای مختلف یک گیاه را نیز به آنها گفتم. سپس به وسیله – لوبیا, نخود و عدس و... – تصویری از یک گل , کوه , درخت و باران درست کردم.که مدیر و مربی از کار من خوششان آمد و من کاردستی را به دیوار کلاس چسباندم و بچه ها در یک کاغذ کارمن را انجام دادند. سپس کتاب خروس نانوا را برای بچه ها خواندم همراه با صورتک و آرد و نانی که همراه خود آورده بودم.
هدفم از اجرای طرح درس این بود که:
1- کودکان با طرز درست شدن نان آشنا شوند.
2- کاردستی با محصولات کشاورزی درست کنند.
3- مفهوم دوستی و ویژگیهای دوست خوب را بفهمند.
4- نعمتهای خدا را هدر ندهند از جمله نان .
که خوشبختانه موفق شدم و مربی از کار من بسیار راضی بودند.
پنج شنبه 26/11/85
اجرای مستقل طرح درس محرم و صفر توسط خودم.
هدف:
1- آشنایی با زندگی امام حسین (ع)
2- آشنایی با نحوة به شهادت رسیدن امام حسین (ع)
وسائل کمک آموزشی: اوردن چند تصویر – استفاده از کتابی که خود مربی در اختیارم قرارداد.
با کودکان در مورد محرم و صفر صحبت کردم , اینکه امام حسین (ع) چندمین امام ما هستند. متأسفانه بطور کامل نتوانستم منظورم را به کودکان برسانم.
زیرا برای کودکان قبول کردن شخصی که از جانب خدا آمده قابل تصور نبود مخصوصاً کودکان 4-3 ساله و چون هر کدام باورهایی از قبل در مورد امام حسین داشتند هر کس نظری می داد, یکی می گفت: امام حسین نور است, دیگری می گفت: انسان است, دیگری می گفت: یک گل است.