یارا فایل

مرجع دانلود انواع فایل

یارا فایل

مرجع دانلود انواع فایل

دانلود مقاله ادبیات با عنوان ترجمه داستان ERASER فصل 1 تا 6

اختصاصی از یارا فایل دانلود مقاله ادبیات با عنوان ترجمه داستان ERASER فصل 1 تا 6 دانلود با لینک مستقیم و پرسرعت .

دانلود مقاله ادبیات با عنوان ترجمه داستان ERASER فصل 1 تا 6


دانلود مقاله ادبیات با عنوان ترجمه داستان ERASER فصل 1 تا 6

 

 

 

 

 

 



فرمت فایل : word(قابل ویرایش)

تعداد صفحات:33

چکیده:

فصل1
ROYAL OAK ، میشیگان ، شهری معمولی در وسط آمریکاست . مردم دوست دارند در آنجا زندگی کنند چون آنجا آرام و تمیز و امن است . اما در آن شب تابستانی واقعه وحشتناکی در خانه راحت در ALDEN DRIVE در حال وقوع بود .
JOHNNY CASTELEONE به دو مردی که همسر وی را پایین روی کف زمین نگه داشته بودند.نگاه می کرد، سپس به دوست قدیمی اش PAULY CUTRONE نگاه کرد و گفت « به DARLENE صدمه نزنید او هیچ چیز  نمی داند.»
PAULY گفت: « او تو را می شناسد و این به اندازه کافی بد است»
JOHNY سعی کرد از روی زمین بلند شود اما نتوانست . PAULY و مر دیگر که او را نگه داشته بود بسیار قوی بودند.
JOHNY پرسید: «چرا اینکار را می کنی PAULY ؟ ما دوست هستیم؟
PAULY به سختی به دهان او زد و گفت: «بله ، ما دوست بودیم ، و به این دلیل است که MR.CANELLI عصبانی است . تو حرف زدی تو شاهدی علیه ما بودی . تو پلیس همه چیز را گفتی . تو قانون این کار را می دانی .»  
چاقویی در دست PAULY بود JOHNY  قانون را می دانست – اگر در مافیا بعدی و حرف زدی تو مردی .
JOHNY گفت: طسریعا کارت را تمام کن»
POULY با خنده بدی گفت: « باشه اما اول دهانت را باز کن زبانت را لازم دارم .MR CANELLI می خواهد ببیند آیا بدون تو هم حرف خواهد زد. »
PAULY دندانهای JIHNY را فشار داد و باز کرد و زبان او را با انگشتانش گرفت. او مرد سیاهپوش را ندید که پشت سروری وارد اطاق شد. او هرگز دستی را که او را کشت ندید – او فقط مرده افتاد . گردنش شکسته شده بود . مجرمین دیگر با شکفتی به بالا کردند اما قبل از اینکه بتوانند کاری انجام دهند مرد سیاهپوش روبروی آنها بود. او تفنگی در دست داشت اما از ان استفاده نکرد دستهایش اسلحه های او بودند چند ثانیه بعد آنها هم مرده بودند .
مرد سیاهپوش به JOHNY و DARLENE نگاه کرد. او بلند و قوی بود اما چشمانش به سردی یخ بود . او گفت: « اینجا منتظر باش.» و از در بیرون رفت . یک دقیقه بعد او بازگشت . روی هر شانه یک جسد را حمل می کرد . – یکی مرد بود و دیگری یک زن بود .
DARLENE پرسید: « آنها کی هستند؟»
مرد سیاهپوش گفت:DARLENE ، JOHNNY CASTELEONE
  مرده اید.
حالا لباسهایتان را به آنها بپوشانید. حلقه ها و ساعتهایتان را هم در آورید و به بدنهای آنها هم بپوشانید . پلیس فکر خواهد کرد که شما با جانیان جنگیده اید و اینکه در همان موقع همگی مرده اید .»
JOHNNY و DARLENE در انجام آنچه او به آنها گفته بود حمله کردند.
مرد سیاهپوش تلفنی را از جیبش در آورد. او گفت:«سلام پلیس»
در 2322 ROYAL OAK،ALDEN DRIVE قسمتی انجام شده است . عجله کنید »
وقتی JOHNNY،DARLENE پوشاندن لباسهایشان به اجساد را تمام کردند مرد سیاه پوش گفت :«بیرون بیایید برویم»
JOHNNY.DARLENE با عجله به سمت در رفتند . مرد سیاهپوش چیزی را از جیبش در آورد و آنرا به گوشه اطاق انداخت . یک ماده مننفرجه بود و بعد خانه در حال سوختن بود.


دانلود با لینک مستقیم

داستان هایی از مثنوی

اختصاصی از یارا فایل داستان هایی از مثنوی دانلود با لینک مستقیم و پرسرعت .

داستان هایی از مثنوی


داستان هایی از مثنوی

 

 

 

 

 

 

 



فرمت فایل : word(قابل ویرایش)

تعداد صفحات:34

چکیده:

در این داستان مرد سمبل عقل و زن سمبل نفس است:
کثرت القائات باعث میشود که انسان درگیر نفس بشود.
 جهان ذهنی، جهان نفی است. تو به دنبال آن جهان معنوی باش.نفس و صورت های ذهنی و "من" را قربانی کن و در تبع آن ، جان چون دریای شیرین را بخر!
منظور جهان فیزیکی نیست، جهانی است که از نظر روانی در آن قرار داریم. جهان توهمی که در آن وارد شده ایم و از آن جهان کاملا تازه و  زنده و تماما آرامش دور افتاده ایم.
 نفس به عقل قیاس را القا میکند:
کین همه فقر و جفا ما میکشیم            جمله عالم در خوشی، ما ناخوشیم
قیاس یکی از اصلی ترین موضوعات در بحث خودشناسی است. قیاس معانی فلسفی نیز دارد ، اما اینجا منظور قیاس در امور اعتباری هست.
 این یکی از کیفیت های وحشتناکی است که جامعه به انسان القا میکند. ابتدا یک "من" به انسان نسبت میدهد که تو یه چیزی هستی… بعد میگوید این هویت تو همش در حال کوچک بودن و نیست بودن و ناکامی و اینهاست ، پس باید تکامل پیدا کنی!
به این ترتیب انسان را در کیفیت نارضایتی نگه میدارد و نمیگذارد که انسان خودش را آنگونه که هست، بپذیرد. برای این کار قیاس را پیش میکشد و باعث میشود انسان خودش را با چیزها و افراد دیگر مقایسه کند :
 از خودم یک هویتی در ذهن دارم، از دیگری هم همینطور . هر کس یا چیزی را دارای یک ارزشی در ذهنم میدونم که ملاکش را هم جامعه بهم داده. پس پنداری را که از خودم دارم با بقیه مقایسه میکنم. و هدیه ای که از این مقایسه ی ذهنی دریافت میکنم ملالت، تیرگی ، نارضایتی و عدم شادمانی و … است!
 در اینجا هم زن (نفس) نمیگذارد که مرد (عقل) در کیفیت پذیرش باشد و آنچه که هست را بپذیرد.
توجه داریم که در اینجا صحبت در مورد امور بیرونی نیست. و از طرفی: خود حقیقت وصف حال ماست آن !
 زن دارد به مرد القا میکند که تو باید چیزی داشته باشی و دارای شخصیتی باشی و مرد (عقل) میگوید چیزی نداشتن برای من ضرری ندارد
فقر------> نداشتن "من" (معنای عرفانی)
 وقتی انسان مرگ فیزیکی پیدا میکند ذهنش هم میمیرد. چون جایگاه این من پنداری چیزی جز ذهن نیست ، وقتی مرگ فیزیکی فرا میرسد این "من" به ناچار محو خواهد شد. پس معنای موتوا قبل عن تموتوا همین است: قبل از اینکه مرگ فیزیکی فرا برسد، خودت مرگ فیزیکی را با مرگ بر نفس تجربه کن!
اگر توانستی مرگ قبل از مرگ را تجربه کنی، بدان که آن مرگ فیزیکی نیز بر تو شیرین خواهد بود.
هر که شیرین میزید او تلخ مرد         هرکه او تن پرستد جان نبرد
 عمر گذشت و تمام شد، تا به کی به دنبال این افسانه ی زر (تعلقات ذهنی) هستی؟!
هر چه سن بالاتر میرود ، انسان بیشتر میچسبد به این اعتباریات.
درخت انگوری بودی پر از میوه. چه شد که اینقدر بی رونق شدی؟! وقتی که باید میوه ات پخته بشود و روح و روانت آماده بشود و رشد کنی، فاسد شدی!
 دارایی (مال و زر و تعقلات ذهنی) مثل کلاهیست برای فرد کچل: کسی که با کلاه برای خودش پناهگاهی میسازد و عیبش را میپوشاند، در حقیقت کچل است!
باز هم توجه داریم که این پیمانه ی معنا بود، گندمی بستان که پیمانه است رد :
 من انسانی که از لحاظ روانی در فقر به سر میبرم ، یعنی از لحاظ روانی احساس عشق را ندارم که هیچ، احساس گرسنگی روانی هم دارم و احساس میکنم که چیزی باید درونم باشد که نیست...، بنا بر القائات جامعه و پدر و مادر و ... برای خودم یک هستی پنداری درست میکنم و فکر میکنم باید فربه و چاقش کنم که احساس خلا روانیم را پر کنم. چاق و چله کردن این من پنداری به چه صورت است : غذای اعتباریات!
مثلا فکر میکنم اگر در فلان ماشین بنشینم چه اعتباری خواهم داشت!!!
داشتن ثروت گاهی روپوش قالب تهی و گرسنگی درونی و پوچی فرد میشود. میخواهم رویش کلاه بگذارم که نبینمش، در درجه ی اول خودم رو گول میزنم و  در درجه ی دوم دیگران رو!
در اینجا مال و زر هم فقط ثروت و خونه و ماشین و اینها نیست! دامنه ش گسترده است: مدرک، ثروت، اعتبار اجتماعی که به واسطه ی شغلم به دست میارم ، اینکه جد من فلانی بوده و من ایرانی ام و ...!
 کسی که از لحاظ روانی غنی است، از خودش هیچ تصوری ندارد که من چنین و چنانم.
از ارتباطاتش ، از پولش و ... برای خود شخصین نساخته است. و اگر در جایگاهی قرار بگیرد که اینها را از دست بدهد، دیگر تشویش روانی پیدا نمیکند:
آن که زلف و جعد رعنا باشدش      چون کلاهش رفت، خوشتر آیدش
 انسان وقتی در فطرت خودش باشد، اصلا نیک و بد ندارد. خوبی و بدی اصلا در فطرت جایی ندارند. کیفیت های موجود در دل، یک حالت بی نشانی و بی صفتی و بی سویی است. نه صلح است، نه جنگ!
موسی و فرعون در هستی تو دائما در حال جنگند. باید خودت را بشناسی. وقتی هستی نباشد و سکوت و بیرنگی باشد ، دیگر جنگی وجود نخواهد داشت.
 از طرفی صلح هایی که اعتباری است، اصلا صلح نیست . مثلا میگویند هم میهنان باید با هم مهربان باشند! یعنی بقیه نباید باشند؟! اصلا هم میهن یعنی چه؟!
صلحی که واقعا صلحه، اصلا قائل به فکر نیست:
خانه را من روفتم از نیک و بد        خانه ام پر گشت از نور احد
 تا اینجا صحبتهای زن و مرد را گفتیم . اینکه زن از شوهرش میخواهد که از فقر بیرون بیاید و  مرد قبول نمیکند ، زن با تندی بر سخنانش پافشاری میکند، تا آنجا که مرد میگوید اگر بیش از این ادامه دهی ، تو را ترک خواهم کرد. پس زن به گریه می افتد و میگوید من اینها را به خاطر تو میگویم و ... و از او میخواهد سخن از رفتن نگوید.
 وقتی فرد با توجه به آگاهی یافتن و تعمیق آگاهی هایش ، خود را نظاره میکند ، نفس، خود را در خطر میبیند و کمی آرام میگیرد و ساکت میشود. ولی بعد از مدتی آرام آرام برمیگردد. چنین چیزی در سیر و سلوک وجود دارد.
رفته رفته انسان آگاهیش بیشتر میشود و وجود معنویش در راستای عقل و خردش شروع به کار کردن میکنند.
مرد گریه زن را تاب نمی آورد و سخنانش را میپذیرد.
در اینجا زن پیشنهادی میدهد و میگوید نزد پادشاه برود و بخشش او را طلب کند. مرد میگوید با دست خالی و بدون وسیله که نمیشود به نزد شاه رفت!
در حالیکه وقتی شاه میاید و شروع به بخشش میکند، خود بی وسیلگی ابزار دریافت بخشش اوست. زیرا وسیله (فکر) دعوی است و هستی ، در حالیکه بی آلتی و نیستی لازم است!
هرچه انسان بخواهد برای دریافت و تجربه و درک حقیقت تلاش کند، همان تلاش مانع میشود. این وسیله معمولا فکر است. فکر باید بخوابد و سکوت متحقق بشود ، تا وصل به حقیقت صورت بپذیرد.
مراقبه و سکوت، یعنی همان بی آلتی... هیچ...!
پس وصل به شاه حقیقت وقتی صورت میپذیرد که بی وسیلگی و نبود فکر وجود داشته باشد.
مرد بهانه می آورد که بی وسیلگی هم وسیله میخواهد. باید گواهی داشته باشم که من فقیر و بیچیزم. تو گواهی به من بده که آنجا عرضه کنم.
گواهی که در آن رنگ باشد مقبول نیست. فقط حرف زدن و ادعا نمیتواند فایده داشته باشد. باید صداقت جلو برود. یعنی همان سکوت...در سکوت است که صدق وجود دارد. یعنی من همانی هستم که هستم.
هر آنچه فکرم در آن دخیل باشد، آن توهم من است و دیگر صدق نیست.
صداقت آن است که از تلاش برای چیزی شدن دست برداری.
بود خویش: خود اشعاری ، هستی خود که چیزی جز فکر آن را نمیسازد.
 من و فکر ، هستی و وجود ندارد ، مگر اینکه بین گذشته و آینده نوسان کند : من فلان چیز هستم ، بوده ام و در آینده میخواهم فلان چیز باشم. در حالیکه اگر ذهن در همین الان حضور داشته باشد، محو و مات و حیران میشود و حضور در هستی را تجربه میکند.
غایب شدن از اکنون یعنی فرو رفتن در "من" !
حضوری گر همی خواهی از او غایب مشو حافظ
زندگی آبتنی در حوضچه ی اکنون است.
تصمیم میگیرند کوزه ای از آب باران را که برای بیابان نشینان تحفه ای است، به شهر و به نزد شاه ببرد. (کوزه----> نفس- تن : خدایا این هستی کوچک مرا بپذیر. من از آن میگذرم تا از تو برخوردار شوم، مرا از اعتباریات رها کن!)   این کار را میکند و شاه و اطرافیانش کوزه را میپذیرند و شاه به او بخشش میکند. در راه بازگشت مرد دجله و آب گوارایش را میبیند!
 گفتیم زن سمبل نفس است. سوالی که اینجا پیش میاید آن است که چطور زن مرد را به سوی پادشاه حقیقت رهنمون میشود؟!  چرا نفس؟!
بعد از اینکه انسان ، آن هستی مجازی و پندار من را پذیرفت و اسیر این هستی مجازی شد، وقتی که پا در راه سیر و سلوک و خودشناسی میگذارد، مراقبه میکند و به آن استمرار میدهد، برایش وقت و انرژی میگذارد و ... ، ذهن به درجه ای از آگاهی و ادراک و تجربه میرسد که میتواند مخرب بودن و پنداری بودن این هستی مجازی را ببیند. به طوریکه در لحظاتی میتواند آن طرف این غبار "من" را ببیند و روشنی را درک کند. رفته رفته که فرد ممارست  میکند و آگاهیش بیشتر و بیشتر میشود ، این غبارها بیشتر کنار زده میشوند و حتی تمام عناصری که تا به حال به عنوان مانع بوده اند، در راستای آن عقل کلی قرار میگیرند.
 بیابان: خشک و بی آب و علف ----> نفس
شهر------> خرد ، عشق
 بر سبو لرزان بود-----> نگران این منمون هستیم! نکنه یه وقت یکی یه چیزی بگه...!!!
احتما کن احتما ز اندیشه‌ها                       فکر شیر و گور و دلها بیشه‌ها
احتماها بر دواها سرورست                        زانک خاریدن فزونی گرست
احتما اصل دوا آمد یقین                             احتما کن قوت جانت ببین
قابل این گفته‌ها شو گوش‌وار                      تا که از زر سازمت من گوش‌وار
 
عشق شنگ بی قرار بی سکون           چون در آرد کل تن را در جنون؟
 هنگامی که عشق واقع میشود، انسان حالت یگانه پیدا میکند. انسانی که پیوسته اسیر "من" است.
از خصوصیات عشق حرکت داشتن ، نو بودن ، بیقراری و بی سکونی است. به خاطر پویایی و زنده بودنش!
در حالیکه من تماما ثبات است و کهنگی بر کهنگی! انسانهای اسیر من هم گرفتار این کهنگی هستند.
 حرکت های عشق از سر عادت نیست.
زندگی با عشق یعنی حرکت در هستی نو !  
 
داستانهای مثنوی به نثر  
عاشقی پیداست از زاری دل                   نیست بیماری چو بیماری دل
درد عاشق با دیگر دردها فرق دارد. عشق آینة اسرارِ خداست. عقل از شرح عشق ناتوان است. شرحِ عشق و عاشقی را فقط خدا می‌داند. حکیم به شاه گفت: خانه را خلوت کن! همه بروند بیرون، حتی خود شاه. من می‌خواهم از این دخترک چیزهایی بپرسم. همه رفتند، حکیم ماند و دخترک. حکیم آرام آرام از دخترک پرسید: شهر تو کجاست؟ دوستان و خویشان تو کی هستند؟ پزشک نبض دختر را گرفته بود و می‌پرسید و دختر جواب می‌داد. از شهرها و مردمان مختلف پرسید، از بزرگان شهرها پرسید، نبض آرام بود، تا به شهر سمرقند رسید، ناگهان نبض دختر تند شد و صورتش سرخ شد. حکیم از محله‌های شهر سمر قند پرسید. نام کوچة غاتْفَر، نبض را شدیدتر کرد. حکیم فهمید که دخترک با این کوچه دلبستگی خاصی دارد. پرسید و پرسید تا به نام جوان زرگر در آن کوچه رسید، رنگ دختر زرد شد، حکیم گفت: بیماریت را شناختم، بزودی تو را درمان می‌کنم. این راز را با کسی نگویی. راز مانند دانه است اگر راز را در دل حفظ کنی مانند دانه از خاک می‌روید و سبزه و درخت می‌شود. حکیم پیش شاه آمد و شاه را از کار دختر آگاه کرد و گفت: چارة درد دختر آن است که جوان زرگر را از سمرقند به اینجا بیاوری و با زر و پول و او را فریب دهی تا دختر از دیدن او بهتر شود. شاه دو نفر دانای کار دان را به دنبال زرگر فرستاد. آن دو زرگر را یافتند او را ستودند و گفتند که شهرت و استادی تو در همه جا پخش شده، شاهنشاه ما تو را برای زرگری و خزانه داری انتخاب کرده است. این هدیه‌ها و طلاها را برایت فرستاده و از تو دعوت کرده تا به دربار بیایی، در آنجا بیش از این خواهی دید. زرگر جوان، گول مال و زر را خورد و شهر و خانواده‌اش را رها کرد و شادمان به راه افتاد. او نمی‌دانست که شاه می‌خواهد او را بکشد. سوار اسب تیزپای عربی شد و به سمت دربار به راه افتاد. آن هدیه‌ها خون بهای او بود. در تمام راه خیال مال و زر در سر داشت. وقتی به دربار رسیدند حکیم او را به گرمی استقبال کرد و پیش شاه برد، شاه او را گرامی داشت و خزانه‌های طلا را به او سپرد و او را سرپرست خزانه کرد. حکیم گفت: ای شاه اکنون باید کنیزک را به این جوان بدهی تا بیماریش خوب شود. به دستور شاه کنیزک با جوان زرگر ازدواج کردند و شش ماه در خوبی و خوشی گذراندند تا حال دخترک خوبِ خوب شد. آنگاه حکیم دارویی ساخت و به زرگر داد. جوان روز بروز ضعیف می‌شد. پس از یکماه زشت و مریض و زرد شد و زیبایی و شادابی او از بین رفت و عشق او در دل دخترک سرد شد:
عشقهایی کز پی رنگی بود            عشق نبود عاقبت ننگی بود

زرگر جوان از دو چشم خون می‌گریست. روی زیبا دشمن جانش بود مانند طاووس که پرهای زیبایش دشمن اویند. زرگر نالید و گفت: من مانند آن آهویی هستم که صیاد برای نافة خوشبو خون او را می‌ریزد. من مانند روباهی هستم که به خاطر پوست زیبایش او را می‌کشند. من آن فیل هستم که برای استخوان عاج زیبایش خونش را می‌ریزند. ای شاه مرا کشتی. اما بدان که این جهان مانند کوه است و کارهای ما مانند صدا در کوه می‌پیچد و صدای اعمال ما دوباره به ما برمی‌گردد. زرگر آنگاه لب فروبست و جان داد. کنیزک از عشق او خلاص شد. عشق او عشق صورت بود. عشق بر چیزهای ناپایدار. پایدار نیست. عشق زنده, پایدار است. عشق به معشوق حقیقی که پایدار است. هر لحظه چشم و جان را تازه تازه‌تر می‌کند مثل غنچه.
عشق حقیقی را انتخاب کن, که همیشه باقی است. جان ترا تازه می‌کند. عشق کسی را انتخاب کن که همة پیامبران و بزرگان از عشقِ او به والایی و بزرگی یافتند. و مگو که ما را به درگاه حقیقت راه نیست در نزد کریمان و بخشندگان بزرگ کارها دشوار نیست.


دانلود با لینک مستقیم

مقاله آموزش نقد داستان

اختصاصی از یارا فایل مقاله آموزش نقد داستان دانلود با لینک مستقیم و پرسرعت .

مقاله آموزش نقد داستان


مقاله آموزش نقد داستان

 

 

 

 

 

 

 


فرمت فایل : word(قابل ویرایش)

تعداد صفحات:14

 فهرست مطالب:

داستان   ۱
فرآیند نقد   ۲
نقد عناصر داستان   ۲
الف ـ شروع داستان (OPENING)   ۳
ب ـ کشمکش (CONFLICT)   ۴
طرح (PLOT)   ۴
فضاسازی داستان (SETTING)   ۵
شخصیت‌پردازی (CHARACTERIZATION)   ۵
دیالوگ (DIALOGUE)   ۵
زاویه دید (POINT OF VIEW)   ۶
روایتگری در داستان   ۷
منابع:   ۱۲

 

داستان

 تمام انرژی و عصاره‌ی روحتان را در یک داستان می‌ریزید. شب‌ها و روزها بر سر یک صفحه وقت می‌گذارید و کار می‌کنید تا دست آخر داستان نوشته می‌شود. در مرحله‌ی بعد داستانتان را به کسی می‌دهد تا بخواند، شاید آن شخص، خودش نویسنده باشد و شاید هم یک دوست. خلاصه خیلی وقت گذاشته‌اید تا داستانی بنویسید که پرفروش باشد یا دیگران از آن استقبال کنند. حتماً می‌دانید که اگر به صورت حرفه‌ای دنبال نوشتن هستید، دانش چگونه خوب نوشتن لازم است ولی کافی نیست. دانش دیگری را هم باید بدانید. درست است. دانش نقد کردن حرفه‌ای یک داستان در زیر، سیاهه‌ای از نکات و سؤال‌هایی که یک نقد خوب را شکل می‌دهند آورده شده و البته روش‌های فراوانی برای نقد یک داستان هست. می‌توانید بعد از نوشتن داستانتان چند روزی آن را کنار بگذارید و بعد مطالب زیر را بخوانید. بعد ببینید آیا این نکات در داستانتان رعایت شده است.

* * *

فرآیند نقد

در این بخش از نقد داستان سعی کنید موارد زیر را اجرا کنید. به یاد داشته باشید که نگاه شما در چند موردی که در زیر آمده هنوز آن نگاه یکسر تکنیکی به داستان نیست.

الف ـ به هیچ وجه مبادرت به خواندن سایر نقدهایی که راجع به این داستان نوشته شده است نکنید. می‌توانید خواندن آنها را به بعد موکول کنید.

ب ـ ‌به‌عنوان یک خواننده، برداشت و احساس خود را از داستان، بنویسید. برای مثال می‌توانید روی این موضوع دقت کنید که آیا داستان از همان پاراگراف‌های اول توانسته شما را به خود جذب کند؟

ج ـ ضعف‌های داستان را پیدا کنید. به یاد داشته باشید که نوشتن یک نقد دو هدف را دنبال می‌کند: یکی، مشخص کردن نقاط ضعف آن و دیگر، ارائه‌ی پیشنهادهای سازنده برای نویسنده تا داستان خود را تقویت کند.

د ـ اگر داستان نقطه‌ی قوتی دارد آن را مشخص کنید.

هـ ـ هرگز طی نقد داستان به نقد شخصیت نویسنده نپردازید. تمرکز شما فقط و فقط باید روی نوشته و متن باشد. بنابراین زندگی و شخصیت نویسنده هیچ ارتباطی به نقد اثر ندارد.

نقد عناصر داستان

یک داستان معمولاً در بردارنده‌ی عناصری است که به شکل قاعده درآمده‌اند. البته یک داستان خوب الزاماً نیازی به تبعیت بی‌چون و چرا از این قواعد ندارد و می‌تواند از این قواعد تخطی کند و حتی ژانر خود را هم زیر پا بگذارد. با این حال، در مبحث روایت‌شناسی، روایت باید دارای ویژگی‌هایی باشد تا در فرایند شناخت و نقد آن به مشکلی بر نخوریم. در زیر به شکل ساده و گذرا این عناصر بررسی می‌شود؛ با این توضیح که دو کتاب ارزشمند «دستور زبان داستان» از احمد اخوت و عناصر داستان از رابرت اسکولز (ترجمه‌ی فرزانه طاهری) جزء منابع خوب حیطه‌ی روایت‌شناسی و شناخت عناصر داستان‌اند که می‌توانید به آنها مراجعه کنید.

الف ـ شروع داستان (OPENING)

آیا اولین جملات و پاراگراف‌های داستان توجه شما را به خود جلب کرده‌اند؟ هرقدر که نویسنده در داستان خود شروع بهتری داشته باشد، بیشتر می‌تواند خواننده را جذب کند. حتی ما وقتی در کتابفروشی هستیم و کتاب داستانی را می‌بینیم که با نویسنده‌ی آن آشنایی نداریم، یکی از معیارها برای خرید آن می‌تواند توجه به دقت به نحوه‌ی شروع آن باشد. ادوارد سعید گفته: «بدون داشتن ذره‌ای از احساس آغاز، هیچ اثری را نمی‌توان شروع کرد؛ همان‌طور که بدون این احساس پایانی هم در کار نخواهد بود». رابرت اسکولز در کتاب عناصر داستان معتقد است که در شروع داستان باید شخصیت‌های کلیدی معرفی و مناسبت‌های اولیه‌ی آنها مشخص شود، زمینه برای کنش اصلی آماده شده و چنانچه داستان نیاز داشته باشد، چیزی درباره‌ی گذشته‌ی آن عنوان کند. باید در شروع داستان اولین نشانه‌های بحران داستان به خواننده نشان داده شود؛ بحرانی که بعداً کنش اصلی داستان را به همراه دارد. به هرحال شروع داستان خیلی مهم است و یک منتقد هم حتماً باید به شروع داستان توجه اساسی داشته باشد.

ب ـ کشمکش (CONFLICT)

منظور از کشمکش، درگیری ذهنی یا اخلاقی شخصیت داستان است که از امیال یا آرزوهای برآورده نشده یا مغایر ناشی می‌شود. در داستان باید دید آیا کشمکش عاطفی شخصیت اصلی و نیز کشمکش بین شخصیت‌های دیگر وجود دارد؟ و نویسنده تا چه حد توانسته کشمکش بین شخصیت‌ها و کشمکش شخصی قهرمان داستان را نشان دهد.


دانلود با لینک مستقیم

دانلود تحقیق داستان انبار

اختصاصی از یارا فایل دانلود تحقیق داستان انبار دانلود با لینک مستقیم و پرسرعت .

دانلود تحقیق داستان انبار


دانلود تحقیق داستان انبار

 

 

 

 

 

 



فرمت فایل : word(قابل ویرایش)

تعداد صفحات:8

چکیده:

هدف بعدی: انبار
اجاره کردن اولین کارمند انبار برای کمک در ارسال کالاها به نظر می رسید که مقدار کمی نرم و صاف کننده پیش رفت. من عاشق کار کردن در انبار بودم . این منطقه ای بود که شما می توانستید  واقعا یک حس واقعی از پیشرفت و انجام را دریک مقدار کوتاه از زمان به دست آورید.
وقتی شما یک چندین ساعت را برای برداشت و بستن سفارشات صرف می کردید ،یک تپه بزرگ از جعبه ها که بسته بسته شده بودند وجود داشتند که به شما اجازه می دادند تا ببینید که ثمره زحمت تان چه بوده است . وقتی فهرست ها را ایجاد می کردید یا وقتی تمام کاغذ های کاری (کاغذ بازی) را جذب نگاه می داشتید. به نظر نمی رسید که چیزی انجام داده بودم و اصلا مهم نبود که چه قدر کار کرده بودم . با تولید فهرست ، من نمی توانستم ثمرة ساعات ما از کار را تا زمانی که چیزها پرینت گرفته می شد و چندین ماه  بعد پست می شد،ببینم .
و کاغذ بازی ها و تشریفات اداری شبیه ظرف ها و رخت و لباس شوئی – آن هیچ وقت تمام نمی شد.
وقتی من یک استراحت از جنبه ذهنی از تجارت نیاز داشتم. لباس چین و پیراهن پشمی ام را می پوشیدم و مستقیم به ناحیه ارسال کالاها می رفتم تا سفارشات را پر کنم.
Jeff و من ساعات بین کاری را با همدیگر در انبار می گذراندیم. من اقلام را برای هر سفارش جمع می کردمو jeff آنها را در جعبه ها بسته بندی می کرد. بدون هیچ قطع و انفصالی آدر نالین و فشار خون شب دیر وقت بین ما دو تا جاری می شد و ما می توانیم در حدود 500 سفارش را در هر شب بسته بندی کرده و بچینیم . که به طعنه برابر با آنچه بود که در بین ساعات کاری روزانه از 5 انجام می دادیم . ما همیشه از دیگر افراد سریع تر راه می رفتیم و چه در حال قدم زدن بودیم چه در حال مورزون صحبت کردن یا کار کردن از دیگر افراد سریع تر بودیم.
اولین همایش من
وقتی به سال دوم از کار رسیدیم ،این روش بود که ما احتیاج به کار کردن به طور هوشیارتر داشتیم تا به کار کردن سخت تر.
من شنیده بودم که یک همایش بازار مستقیم برای صنعت سفارش کالا از طریق پست در boston در حال اجرا است و فکر کردم که این خوب است که مقدار بیشتر در مورد این تجارت احمقانه از ماهران و متخصصان نامیده شده یاد بگیریم.
من تصمیم گرفتم که jeff.brad.emma و من به بوستن برویم تا در همایش شرکت کنیم . اما قبل از اینکه حتی ما تصمیم رفتن به همایش را بگیریم . واضح بود که من مجبورم که اجازه دهم که emma برود.
به طور تحت اللفظی او بجا کار نمی کرد. من قبلا بلیت هواپیما برای او خریده بودم بنابر این من از فرودگاه خواستم که پول بلیت را استرداد و باز پرداخت کند. ها! همچنین چیزی رخ نمی دهد . نماینده به من گفت هواپیما را تغییر دهم و کسی دیگر می توانست برود . داشتن یک خانواده بزرگ کمک کننده است. خواهر من Diana در جریان شغل بود و من می خواستم که او می آید اگر من مخمصه و وضع نامنساعد خود را توضیح می دادم. بنابر این من به اوتلفن کردم و از او خواستم اگر می تواند به boston با ما پرواز کند تا پیگیری کنفرانس که قرار بود emma رسیدگی کند را بر عهده بگیرد. Diana برای سفرهای جاده ای اهل حال و سرحال بود و از آن جا که دارای مغز متفکر و با هوش در خانواده ما بود او مسلما بهتر قادر بود که علم گردش پول و معیارها و آمار از کارهای اجرایی را بهتر از من انجام دهد. و درک کند.
قبل از ترک کردن برای همایش . من ساعت های زیادی را برای مطالعه کاتالوگ و فهرست ها از گروه ها و کارگاه ها ،صرف کردم ،تلاش کردم تا تصمیم بگیریم که چه کسی را برای کدام یک بفرستیم.
مسیرهایی در تولید فهرست کاتالوگ وجود داشت . گردش پول مطلوبیت و تکمیل و اجرا ،خلاقیت ،تجارت و عرفه – بازرگانی الکترونیکی و محل اجتماع مدیران عامل. من می خواستم مطمئن شوم که ما همه پایه ها را پوشش داده ایم . من به دقت طراحی کردم که چه کسی باید برای چه کاری برود بنابر این در هر ساعتی از روز که داده شده بود یکی از ما باید تمام موضوعات کلیدی را تحت پوشش قرار می داد.


دانلود با لینک مستقیم

دانلود مقاله ادبیات با عنوان داستان کوتاه در ادبیات نوین ایران

اختصاصی از یارا فایل دانلود مقاله ادبیات با عنوان داستان کوتاه در ادبیات نوین ایران دانلود با لینک مستقیم و پرسرعت .

دانلود مقاله ادبیات با عنوان داستان کوتاه در ادبیات نوین ایران


دانلود مقاله ادبیات با عنوان داستان کوتاه در ادبیات نوین ایران

 

 

 

 

 

 

 


فرمت فایل : word(قابل ویرایش)

تعداد صفحات:64

چکیده:

بخش اول


داستان کوتاه  درادبیات نوین ایران


داستان نویسی نوین ( مدرن ) فارسی ، نوزاد آزادی  است ؛ با آزادی  تولد یافت  وبا آزادی گاه گاهی درجامعه ایرانی  رشد وتعالی  پیداکرد . درزمان حکومت های  خودکامه  پیش از انقلاب  مشروطیت ، داستان کوتاه وبلند  ورمان  به معنا  وساختار  امروزی  درایران سابقه  نداشت . باتضعیف حکومت استبدادی  قاجار ، انقلاب مشروطیت  ( 1324-1327 ) درتمام شؤون اجتماعی ایران  حرکتی به وجود آورد که موجب  تحولات  بنیادی  در زمینه های  گوناگون شد  ازجمله ادبیات  تخیلی    متفاوتی  پدید آمد  که ازجهات  مختلف  از ادبیات  تخیلی کلاسیک  فارسی متمایز بود .
پیش از انقلاب  مشروطیت ، انواع گوناگون  قصه یعنی اسطوره ، حکایت اخلاقی ، افسانه  تمثیلی  ، افسانه  پریان  وسرگذشت ،رایج  بودبه عبارت دیگر انواع روایت  های خلاقه ای  که به استقلال  یا به صورت  وابسته درمتن  های ادبی فارسی گذشته آمده است  ومحور آنها برسه  خصوصیت  عمده ،یعنی  برحوادث  ناگهانی وخرق عادت  وکلی گرایی  ومطلق نگری می گردد .
ادبیات داستانی   نوین( مدرن  ) فارسی  تحت تاثیر  ترجمه  رمان وداستان  کوتاه خارجی ( غرب ) کمی پیش وبعد  ازانقلاب  مشروطیت  پاگرفت . وچون با اوضاع واحوال  با زندگی طبقه  متوسط که نقش  مهمی درفراهم  آوردن  مقدمات انقلاب مشروطیت  داشت هماهنگ  وهمراه بود  . پذیرشی  روزافزون  ومقبولیتی  عام یافت وبه علت آنکه  بر خصوصیت  روانشناختی  افرادتاکید داشت ودر ضمن واقعیت های زندگی روزمره  وتلاش انسانی  ودرگیرهای  اجتماعی وسیاسی  را منعکس می کرد ، به عنوان ادبیات داستانی زنده وپویا مقام خودرا به تدریج  درمیان عامه خوانندگان  ایرانی تثبیت کرد رمان ، به خصوص  داستان کوتاه  وسیله ای شد برا ی پرداختن به زندگی  عامه مردم  وچون تصویری  عینی وموثر اززندگانی طبقات وگروه های  مختلف مردم واوضاع واحوال نابسامان  اجتماعی  وسیاسی  به دست می داد  وحامی ضعیفان  ومحرومان وافشا کننده  ناروایی  ها وبی عدالتی  ها بود ، انواع گوناگونی یافت .
نویسندگان ایرانی درابتدا شروع به نوشتن  رمان کردند . این رمان ها زیر نفوذ سفرنامه های ایرانی  وبه خصوص  رمان های حادثه ای فرانسوی بود که شاهزادگان  قاجار وتحصیل  کرده های  خارج به فارسی بر گردانده  بودند ؛ معروف ترین  این رمان ها  عبارت بودند از « کنت مونت  کریستو  » و « سه تفنگدار » اثر الکساندر  دوما ( پدر  ) « اسرار پاریس  ، له  میستر  دوپاری » نوشته اژن سو  و « پل وویرژینی » اثر برنا ردن دوسن  پی یر ، این رمان های  ترجمه شده  همان طور  که آریان  پور درکتاب « از صبا  تانیما »  متذکر می شود ، ازلحاظ جنبه های  فنی داستان  نویسی نقص  ها واشکا لات فراوان داشت  وبه همین دلیل  نتوانست  پایه واساسی  برا ی داستان نویسی  نوین فارسی  باشد وبرخلاف اغلب کشورهای  دنیا پایه ادبیات  داستانی نوین فارسی رانویسندگان داستان کوتاه گذاشتند .
نویسندگانی مثل محمد علی  جمالزاده ، صادق هدایت  وبزرگ  علوی که بانوشتن داستان کوتاه  آغاز کردند  . البته بعدها رمان  هم نوشتند.  از این رو ، داستان کوتاه در ادبیات  نوین ایران نسبت به رمان  ازهمان آغاز  ازاهمیت واعتبار بیشتری برخوردار شد وتوانست  موقعیت  ومنزلت خود را درجامعه  بهتر تثبیت کند  و خوانندگان  بیشتری برای  خود فراهم  آورد ؛  زیرا اعتبار  واقعی داستان  کوتاه ،  درپیام انسانی ، درطرفداری  از له شدگان  ومطر ودان جامعه در انتقاد سرسختانه  وبی گذشت اجتماعی  است ؛ از این رو  ،داستان  کوتاه نوین  فارسی تقریبا  همیشه دلسوز  ومتعهد است .
خوانندگان ایرانی از آغاز  با داستان کوتاه  بیشترخو گرفته اند  واغلب حد ورسم آن رابهتر  ازرمان می شناسند وبه همین دلیل است که داستان  نویسان بازاری  وپاورقی  نویسان  درحیطه  داستان کوتاه  نتوانسته اند  نامی از خود  به جا بگذارند  ودراین زمینه آثار پر فروشی  به وجود  آورند  وخوانندگانی برای  خود دست  وپا کنند .
داستان نویسان  معتبر ایرانی  جزدوسه  مورد استثنایی نوشتن  رابا داستان کوتاه آغاز  کرده اند  واین امر دلیل های  فردی ،اجتماعی وسیاسی  بسیا ردارد ، ازجمله اینکه  نویسندگانی  درایران حرفه  نیست ونویسندگان مجبورند  کار کنند  ودر ساعت های  فراغت  داستان بنویسند دیگراینکه  داستان کوتاه ،  به علت خصوصیت  های انعطاف پذیری ذاتی  وایجاز  ساختاری  آن ، با مقتضیات  سیاسی و اجتماعی جامعه بسته  ایران بیشتر  می تواند  خود را تطبیق بدهد وامکان  باز آفرینی  لحظه های  ناپایدار  را به نویسنده  بدهد ؛ ازاین رو ، درجوامعی  مثل ایران  که مدام  دستخوش  نا آرامی وبی ثباتی است وخودکامی  هابر آن حاکم است ، قالب داستان  کوتاه بهتر  می تواند رشد کند وکارایی  داشته باشد  ومناسبت های اجتماعی  وسیاسی  را درنظر داشته  باشد و کمبودها و ناروایی هارابهتر نشان بدهد .
ازنظر تاریخی  سه دوره مشخص  را می توان برای داستان کوتاه نوین فارسی برشمرد :
1-    دوره آغازین وتکوینی  2- دوره  رشد وتحول 3- دوره ناهمگونی
1-    دوره آغازین  وتکوینی : از سال ( 1301) با مجموعه داستان های کوتاه  « یکی بود یکی نبود » نوشته محمد علی  جمال زاده  ( 1274-1357) شروع می شود  وبا مجموعه های داستان کوتاه صادق  هدایت  (1281-1330) ادامه  می یابد .
محمد علی جمال زاده  اولین بار خوانندگان  ایرانی  را با نوعی داستان کوتاه ( نوول )  آشنا کرد  وبعضی ازمنتقدان اور ا پدر داستان کوتاه نوین فارسی می دانند .  داستان های  کوتاه  او یاد آور نوول های گی  دوموپاسان   وبه خصوص  اُ. هنری  ( نام مستعار  ویلیام  سیدنی  پورتر ) بود  که اغلب بر پایه پیرنگ بنا شده است ودر آن به حال وهوا  وخصوصیت های  روانشناختی  وقایع وشخصیت  زیادتوجهی نمی شود . موضوع اغلب داستان های  کوتاه جمال زاده  ،مثل داستان های نویسندگان مذکور  بر محور حادثه ای تمرکزمی یابد  و گاهی  پایانی  شگفت انگیز دارد . داستان ها معمولا  به علت برجسته شدن حادثه ، رنگ وحال  وهوای قصه  ها را به خود می گیردچون در آنها نیزحادثه نقش تعیین کننده  دارد وتکوین  وپرورش شخصیت ها  ووضعیت وموقعیت ها چندان مورد  اعتنا نیست . داستان های  کوتاه مجموعه  « یکی بود ؛ یکی نبود »  که الگوی  داستان های بعدی  جمال زاده قرارمی گیرد اغلب داستان هایی است  جذاب وسرگرم کننده  ،اما بر خلاف شکل وظاهر خشنود کننده  آن ها درباطن از عمق  وجامعیت چندانی  برخوردار  نیست واز آنها می توان به عنوان  داستان های  حادثه پر دازانه  ولطیفه  واریاد کرد . ویژگی ممتاز اغلب این داستان  ها ، لحن طنز آمیز  وهجو کننده آن هاست  که نابسامانی  واپس ماندگی  جامعه ایرانی  را به انتقاد  می کشد  وخرافات  وتعصبات  مذهبی واختناق  حاکم بر جامعه  رابه استهزا می گیرد . جمال زاده اغلب شخصت  های داستان های خود را  ازمیان توده های  مردم عامی  وبیسواد کوچه  وبازار  انتخاب  می کند وشیوه  نگکار او ساده وگفتاری  است وپرازکلمات  واصطلاحات  وضرب المثل  های عامیانه  ، پیش از جمال زاده  ،نثر  آثار ادبی  داستانی ف مصنوع وانشاء پردازانه  ومنشیانه ومخصوص  خواص واقلیت درس خوانده جامعه بود .
جمال زاده  تحت تاثیر زبان محاوره ای  قصه های عامیانه  فارسی ،  زبان گفتاری  و ساده رابرای  روایت داستان  هایش به کار گرفت  واز نثر متکلفانه  مصنوع  آثارادبی  پیش از خود  پرهیز کرد .  شیوه روایت  داستانی  او در داستان  نویس نوین فارسی تحولی  به وجود آورد  وداستان نویسان بعد از او اغلب درساده نویسی  واستفاده از واژه ها  واصطلاحات  عامیانه وزبان کوچه  وبازار راه او را  در پیش گرفتند  اما خصلت لطیفه  وار وحادثه  پردازانه  داستان های  کوتاه او ،  برداستان نویسان  بعد از او  کمتر اثر گذاشت وپیروان  نام آوری  نیافت . حال آنکه  داستان های  کوتاه صادق  هدایت  برداستان  نویسان  بعداز خود  تاثیر بسیار گذاشت  وموجب تحول داستان  نویسی درایران شد . از این رو هدایت  بنیاد راستین ، وواقعی داستان کوتاه  نوین فارسی  راگذاشت .
داستان  های کوتاه هدایت  به نسبت  از ویژگی های  تکنیکی  معقولی  با توجه به زمان نوشتن  آنها برخوردار بود وویژگی های اغلب داستان های کوتاه مدرن  غربی را داشت  وگذشته ازاین ، درمیان آثار هدایت انواع گوناگون  داستان های  کوتاه ، از داستان های واقع گرایانه وناتورالیستی ، تا داستان های خیال و وهم ( فانتزی ) رامی توان یافت . تنوع  این داستان  ها حوزه  گسترده ای  از داستان نویسی  را به وجود آورد وبعد ازهدایت ، داستان نویسان ایرانی با طبایع  وجهان بینی  های مختلف خود هر کدام به نوعی از آثار او تاثیرگرفتند . این  تاثیر پذیری  تقریبا  درنویسندگان  بلافصل  اومستقیم  بود ودر نویسندگان نسل های  بعد غیر مستقیم  ونا آگاهانه  .
البته یاد آوری این نکته ضروری است که پیشرفت داستان کوتاه  نویسی  درجهان وابداع  وکشف  شیوه های  تازه روایت  داستان کوتاه  وترجمه آثار گزیده داستان  نویسان خارجی وآشنایی روز افزون  داستان نویسان  ایرانی با  ویژگی های  تکنیکی  وانواع بدیع  ومدرن داستان  کوتاه ، ازهمان آغاز درتحول وگسترش داستان کوتاه فارسی بسیار موثر واقع شد ، تا آنجا که داستان های کوتاهی که در طی این هفتاد سال واندی  نوشته شده ، ازنظرتنوع وساخت  و پرداخت کلی اگر با انواع خوب  داستان های کوتاه جهان نتواند برابری کند با معیارهای  شناخته شده ومقبول  داستان کوتاه نویسی  دنیاهمخوانی  دارد وهنگامی  که به زبان های  دیگرترجمه  بشود ،  می تواند توجه برانگیز وموثر واقع  شودواعتباری  برای ادبیات  داستانی معاصر  ایران به دست آورد ؛ ترجمه هایی  که درگذشته  وحال ازداستان  های کوتاه فارسی  به انگلیسی ، فرانسوی  ، آلمانی ،  ایتالیایی ، روسی  و صورت گرفته واستقبالی که از این داستان ها شده ، صحت این ادعا  را ثابت می کند  ،  حال آنکه  در زمینه  رمان نویسی  چنین  پیشرفت  وتحولی  به چشم نمی خورد .


دانلود با لینک مستقیم