در دانلود رمان آغوش اجباری رمان عاشقانه و احساسی را برای دانلود شما رمان دوستان عزیز قرار دادیم که در مورد یک دختر زیبا و جوان هست که بر اثر که سوء برداشت خانواده او را طرد می کنند و او مجبور میشه تن به ...
دانلود رمان آغوش اجباری
نویسنده: مه گل
ژانر: عاشقانه ، اجتماعی
تعداد صفحات: 1074
خلاصه:
در مورد یک دختر زیبا و جوان هست که بر اثر که سوء برداشت خانواده او را طرد می کنند و او مجبور میشه تن به ...
قسمت های ابتدایی رمان:
آنا زود باش د لعنتی شیشو نیم کمتر بخور میترکی بسته
.-چیه انگار از ارث بابات میخورم روانی اما میام دیگه. بعد دو ترم تو هنوز عین ترمکیا رفتار
میکنی.
پاشدم رفتم تو اتاق اول یه زد آفتاب زدم بعد یه روژ موامم یه طرف .بعد مقنعه سرم کردم
موای سرم یکم بیرون بود همیشه . من دختر بیست ودو ساله هستم آنا رفیع.دانشجوی
حقوق.وضع مالی متوسط رو ب بالا. قدم رنگ چشم مشکی.موام مشکی ابروام بهشون
دست نزدم و مشکی دهنم غنچه ای و دماغم ک ب صورتم میومد و بد نبود من ک خدارو
شکر میکنم ک سالمم زیبایم ب نظر خودم متوسط بود .
اندامم تو پر بود.د آنا مرگ بزنه تورو من راحت شم ایشالله .
دانلود رمان آغوش اجباری
-اومدم اومدم
ینی تف ب هرچی شلوار لوله تفتگیه حالا مگه این میاد بالا.آها اومد مانتوی اندامی تا روی
زانو.و بعد کیفمو برداشتم برو ک رفتیم
من خودم ماشین نداشتم بخاطر همین بادوستم ک هم خونه ام بود میرفتم دخترخوبی بود
اسمش زهرا بود واقعا دوست داشتنی بود توراه کلی فهشم داد و تا رسیدم قر زد رفتم سر
کلاس جم همه جم بود دورمیگفتنو میخندیدن
-سلام چه خبره برو بچ چطونه
هیچی تولد زیباست آخر هفته همه رو دعوت کرده الانم بچه ها داشتن مسخره زیبا
میکردن با اداهاش
دانلود رمان آغوش اجباری
-نخیر من اصلا ادا در نمیارم
زیبا تک دختر یه خونواده پول دار با همه امکانات داشت زندگی میکردتموم فیسشم عملی
بود.از نظر زیبایی خوب بود اما ب لطف ارایش و عمل.همیشه مهمونی میگرفت. همه رو
دعوت میکرد کلاس ما بیست و هشت نفر بودیم ودر طول این یک سال باهم فوق العاده
صمیمی. البته من زیاد با پسرا گرم نمیشدم چون با خدای خودم عهد کرده بودم دوست
پسر واین چیزا نگیرم ک خدا بهم یه شوهر چشم و دل پاک بده
خخخخ شاید خیلی پرویی بود اما خب دیگه…
دانلود رمان آغوش اجباری
کلاس امروز دوساعت بود.تو راه خونه بودم دوشنبه ها فقط فقط واسه حروم کرد خواب
میریم دانشگاه آخه هشت تا ده فقط کلاس داشتیم من اصلیتم کرمانشاهی بود.یه خانواده
چهار نفر منو مامانم و بابامو محنا آجیه نازم ک از خودم بزرگ تر بود الان باشوهرش ته ران
زندگی میکرد.شوهرشم همکلاسیش بوده.میرفتم خونشون اما کم چون خودم و دوستم خونه
گرفته بودیم .زنگ زدم ب بابام واسه آخره هفته ینی پنج شنبه شب برم تولد دوستم اول
مخالفت کرد اما بعدش گفتم زهرا میاد قبول کرد.آخیش اگه نمیرفتم زهرا گناه داشت اونم
تنها بود نمیرفت.از یه طرفم زیبا میگفت این بی فرهنگو بی جنبه است مگه میخوایم
بخوریمش.اه اه بیخیال
دانلود رمان آغوش اجباری
-آنا چرا تو فکری بیچاره یا خودش میاد یا نامش؟
-ببند خانم تا نبستم
زهرام از کرمانشاه بود ولی تا دانشگاه دوست نشده بودیم.اونم تک دختر بود همیشه میگن
یکی یدونه خله دیوونه خخخ
-خله دیوونه برو سوپری هیچی نداریم خونه باید نون خشکو آب میل کنیم.
خل دیوونه منم ها نشونت میدم بزار بریم خونه خانم خانما.
-باشه عشقم بریم از اون کار خوبا داری دیگهههه.
-آنا خفه شوحالم ب هم خورد
دانلود رمان آغوش اجباری
-هه هه بازم واسم شاخ میشی جوجه.
-آنا
-جانم
-ازشوخی در رفته زیباخوشگله؟
-خب اره بلطف عمل خیلی جیگره
-ب نظرت چرا آریا ب اون باهوشی والبته خوشگلی والبته پول داری بدی هاشو نمی بینه
-خوب شاید آریا هم یکی مث خودشه شاید مثلا آریا روشن فکره؟
-هیچ پسری از اینکه نامزدش با همه پسرا راحت باشه و اونطوری تیپ بزنه خوشش نمیاد.
-چی بگم والله بیخیال ما چکارشون داریم
رمان آغوش اجباری