لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 19
سوگنامه رستم و سهراب
ده آواره و بدنشان رستم استهمه جای جنگست میدان اویهمه جنگ با شیر و نر اژدهاستمی و جام و بویا گل و میگسار
که از روز شادیش بهره غم استبیابان و کوهست بستان اویکجا اژدها از کفش نارهاستنکردست بخشش ورا کردگار.
«اندوه رستم در خوان چهارم سفر مازندران»
سهراب و افسانهی او در سراسر زندگانی رستم -که خود سراسر بخش داستانی شاهنامه است- مانند شعله یا شرارهی کوتاه است که دمی میافروزد و بتندی خاموش میشود. با این همه سوگنامه سهراب، برخلاف پندار گروهی کسان، یکی از درخشانترین نقاط زندگانی درخشان رستم است، و نیز از پرشکوهترین و ژرفترین تراژدیهای شاهنامه.
فردوسی خود این سوگنامه را با اندوهی اندیشمندانه آغاز میکند:
اگر مرگ دادست بیداد چیستاز این راز جان تو آگاه نیست
ز داد این همه بانگ و فریاد چیست؟بدین پرده اندر، ترا راه نیست.
و جای به جای، در سراسر داستان، به داوری مینشیند و گاهی گناه را از سرنوشت میداند و زمانی از بیخردی و آز و نیاز آدمی.
انگیزهی آغاز این رزم چیست؟ آیا سرچشمهی بنیانی آن در حیله و دشمنی افراسیاب با ایران است و همچنان که گشتاسب، اسفندیار فرزند خود را از سر بدنهادی به نزد رستم میفرستد تا خود سود جوید، او نیز جنگافروزی است که میخواهد از میانه سود برد و برندهی آخرین باشد؟ آیا سبب راستین، ناآزمودگی و جاهجویی و بیخردی سهراب است؟ اگر علت، هر یک از اینها، یا همهی اینهاست، چرا رستم به فرمان سرنوشت یا ترفندهای دشمن دیرین تن در میدهد و این چنین نابخردانه از آشکار ساختن نام خویش خودداری میکند؟ آیا میتوانیم رستم را لجوجی بیخرد بدانیم که ندانسته ابزار دست تقدیری است که تعیینکنندهی آن دشمنان ایرانند؟
براستی شگفتآور است کردار رستم و بسیار بیپیشینه. آیا داوری ما دربارهی سهراب درست خواهد بود اگر او را بیخردی جاهخواه بدانیم، و یا رستم و ویژگیهای اخلاقی او را بدرستی شناختهایم اگر کردار او را در این ماجرا به یکدندگی و یا تصادفی شوم و بدفرجام تحویل کنیم؟ در این صورت سوگنامه چیزی نیست جز افسانهای که فردوسی به تفنن و از سر ناآزمودگی، خرد خرد رویدادهای آن را ساختگی کنار هم نشانده است. چنین نسبتی به فردوسی دادن ناآگاهی به عظمت اندیشه و هنر موجود در شاهنامه و خوار داشتن فرزانهی طوس است. و نیز بیخرد دانستن رستم نشاندهندهی نشناختن شخصیت و منش پهلوان ایران است و در نتیجه ناآگاهی به ژرفای اندیشهی شاهنامه.
رستم برترین آفریدهی فردوسی است. اما او تنها نمودار نیرو نیست. او مجموعهای است از اندیشه و خرد، نیرو و دلاوری، بردباری و از خودگذشتگی، زیرکی و منطقی سخت و استوار او نمونهی آرمانی فردوسی است. او یگانه نماینده و مظهر تودههای ایرانی است که به خامهی هنرمند فردوسی، با اجتماعی از نیکوترین گوهرهای مردمی در قالب یک مرد تجسم یافته است. او در عین حال وحدتی است از گوهرهای متضاد. او خرد گودرز و پیران، پهلوانی و آیینخواهی گیو، دلیری و میهندوستی و از خودگذشتگی بهرام، بیباکی و پیشروی بیژن، نیرومندی شگفتآور و پاکدلانهی سهراب، و نازکدلی و آزرم سیاوش را در خود وحدت بخشیده است. اگر هر یک از ایشان خداوند گوهرهای ویژهی خویش است، رستم خدای خدایان و دارندهی همهی آنهاست. او دارندهی والاترین گوهرهای مردمی است. پس این همه کردار شگفتآور رستم از سر چیست؟ این پرسش سالهاست که نویسنده را میآزارد.
ولیک سهراب؟ آیا جاهخواهی بیخرد است که به جهانگیری برخاسته که حتی با شناختن پدر به او نیز بسنده نخواهد کرد؟ در این صورت جستجو در گرههای روانی سهراب کاری آسان است و شاید از بنیان گرهی در میان نیست. جوانی سادهنگر و ماجراخواه است که به پشتیبانی بازوی خویش چنین هنگامهای میافروزد و خود در آتش آن میسوزد.
نه بیگمان چنین نیست. سهراب فرزند رستم است و از تخمهی پهلوانان و خردمندان. گوهر راستین او در دلاوری و جوانی اوست، اما از خرد یکسره بر کنار نیست. این درست است که سهراب بسیار جوان است، لیک همین جوانی او سبب پیشروی اوست. همین جوانی است که او را از هرگونه آیینخواهی زیانمند برکنار میدارد و این چنین به پیکار سنتهایی که گویا در درازای سدهها پوسیده و سنگ شدهاند میکشاند.
این رزم تنها رزم پدر و فرزند نیست بلکه شاید پیکار گذشته و آینده، پیکار آیینخواهی و آیینشکنی نیز هست. لیک آیا گرههای تراژدی به همین آسانی گشودنی است؟
نگاهی به کوتاه شدهی داستان میاندازیم.
استخوانبندی سوگنامه چنین است که روزی رستم به هنگام شکار در مرز ایران و توران در پی رخش و به آهنگ یافتنش وارد سرزمین توران میشود و برخلاف انتظار با مهر و خوشآمدگویی شاه آن بخش تورانزمین، که سمنگان نام دارد، روبر میشود و تا یافتن اسب خود شبی را در دربار او به بامداد میرساند. در همین شب است که با تهمینه دختر زیباروی و ماهپیکر شاه، با ماجرایی بس دلکش، آشنا میشود و با او پیوند مهر و زناشویی میبندد. دختری شیفته که پنهانی به بالین دلاوری نامدار میآید.
بپرسید زو، گفت نام تو چیستچنین داد پاسخ که: تهمینهام
چه جویی شب تیره، کام تو چیست؟تو گویی که از غم به دو نیمهام.
بامدادان به هنگام بازگشت، بازوبندی به تهمینه میسپارد و با او پیمان میگذارد که اگر از پشت وی فرزندی آورد آن را به بازو یا به گیسوی او بندد تا بدان وسیله او را در آینده بازشناسد.
از این سوی تهمینه از رستم دارای پسری میشود که بغایت دلیر و بیهمتاست و از برز و بالا و زور و چیرگی به فنون نبرد از همهی همسالان خود گوی سبقت میبرد. او را سهراب مینامند که در ده سالگی دلاوری و پهلوانی رستم را دارد.
تو گفتی گو پیلتن رستم استچو ده ساله شد در جهان کس نبود
و گر سام شیرست و گر نیرم استکه یارست با او نبرد آزمود
سهراب نوجوان پس از پی بردن به تبار خویش بر آن میشود که نخست به یاری سپاه افراسیاب پادشاه توران و دشمن همیشگی ایران، به سرزمین پدر بتازد، او را بیابد و به یاری و یا بییاری او شاه ایران کیکاوس را از میان بردارد و تاج بر سر پدر نهد، و آنگاه خود به افراسیاب پردازد و با شکست او، شاه توران زمین گردد تا بدینسان او و پدرش جهان را زیر فرمان خویش گیرند.
کنون من ز ترکان و جنگاورانبرانگیزم از گاه، کاوس رابه رستم دهم تخت و گرز و کلاهاز ایران به توران شوم جنگجویبگیرم سر تخت افراسیابچو رستم پدر باشد و من پسر
فراز آورم لشگری بیکراناز ایران ببرّم پی طوس رانشانمش بر گاه کاوس شاهابا شاه، روی اندر آرم برویسر نیزه بگذارم از آفتابنباید به گیتی کسی تاجور
بیگمان اندیشهی سهراب بسیار جاهجویانه و خطرناک است. اندیشهای است که میتواند هر نوجوان دلاور و ماجراخواهی را به شور آورد.
افراسیاب با پی بردن به وجود سهراب و اندیشههای او که گمان بردن درباره آنها نیز چندان دشوار نیست، خود به آهنگ سودجویی سپاهی گران به فرماندهی هومان به یاری سهراب میفرستد و بدرستی آگاه است که در صورتی که پیکار آغاز شود، هر یک از دو سوی نبرد بازنده باشند، به هر فرجام برندهی نهایی خود اوست. لیک نیکوتر آن است که رستم به دست فرزند از پای درآید و سپس سهراب به مکر افراسیاب کشته شود. نقش هومان جاسوسی به سود افراسیاب و جلوگیری از نزدیکی سهراب و رستم است.
چو افراسیاب آن سخنها شنودده و دو هزار از دلیران گردبه گردان لشگر سپهدار گفت:چو روی اندر آرند هر دو به رویپدر را نباید که داند پسرمگر کان دلاور گو سالخورداز آن پس بسازید سهراب را
خوش آمدش خندید و شادی نمودچو هومان و مر بارمان را سپرد«که این راز باید که ماند نهفتتهمتن بود بیگمان چارهجویکه بندد دل و جان به مهر پدرشود کشته بر دست این شیرمردببندید یکشب بر او خواب را.»
سهراب با این سپاه به ایران میتازد و در نخستین پیکار با هژیر، مرزدار ایران، او را به سختی شکست میدهد، لیک وی را نکشته اسیر میسازد. در نبرد دیگری با گردآفرید، شیردختر ایرانی، او را نیز نکشته رها میسازد.
از سوی دیگر، کیکاوس هراسان رستم را به میانجی گیو به یاری خویش میخواند و رستم پس از سستیها و قهرهای بسیار –که خواهد آمد- سرانجام به یاری کیکاوس میشتابد و در نبردی که میان او و سهراب در میگیرد بدون آنکه نام خود را به فرزند آشکار کند و بدینسان رزم را به بزم و کینه
دانلود تحقیق سوگنامه رستم و سهراب