فرمت:word(قابل ویرایش)
تعداد صفحات:200
فهرست مطالب:
مقدمه ………………………………………………………………………………… 1
فصل اول
رابطه روانشناسی و دین ………………………………………………………… 11
تعریف دین ……………………………………………………………………… 15
بررسی تئوریهای روانشناسانه دین …………………………………………… 21
ـ تئوری تحولی پیاژه ………………………………………………………… 22
ـ تئوری اریکسون ……………………………………………………………. 25
ـ آلپورت ……………………………………………………………………… 27
ـ یونگ ………………………………………………………………………… 30
ـ هیوم ………………………………………………………………………….. 35
ـ فروید ………………………………………………………………………… 42
علل گرایش به دین ……………………………………………………… 47
پیامدهای گرایش به دین ………………………………………………… 50
ـ جیمز…………………………………………………………………………… 51
تجربه دینی ……………………………………………………………………… 59
تعارض علم و دین ……………………………………………………………… 60
کثرتگرایی دینی ……………………………………………………………… 68
فصل دوم
تعریف تجربه دینی ……………………………………………………………… 76
پیشینه تاریخی تجربه دینی …………………………………………………… 79
اقسام تجربه دینی ……………………………………………………………… 83
دیدگاههای مختلف در مورد انواع تجربههای دینی ………………………… 86
ـ تجربه دینی نوعی احساس است ………………………………………… 86
ـ تجربه دینی نوعی تجربه مبتنی بر ادراک حسی است ………………… 95
ـ تجربه دینی ارائه نوعی تبیین مافوق طبیعی است ……………………… 98
نمونههای تجربه دینی ………………………………………………………… 104
آیا تجربههای دینی هسته مشترکی دارند …………………………………… 118
تجربههای عرفانی ……………………………………………………………… 120
ـ آیا تجارب عرفانی معرفتزا است ……………………………………… 131
آیا تجربه دینی میتواند اعتقاد دینی را توجیه کند ………………………… 135
فصل سوم
نگاهی نقادانه به موضوع ……………………………………………………… 149
ـ تقدم شرک بر یکتا پرستی………………………………………………… 164
ـ موهوم پنداری باورهای دینی …………………………………………… 165
ـ گناه نخستین………………………………………………………………… 166
ـ خدای پدرگونه …………………………………………………………… 167
ـ مفهوم جنسیت …………………………………………………………… 168
ـ تعمیم ناروا ………………………………………………………………… 170
فهرست منابع و مآخذ (فارسی) …………………………………………… 180
فهرست منابع و مآخذ (انگلیسی) ………………………………………… 184
ج
چکیده انگلیسی………………………………………………………………… 185
چکیده
روانشناسی دین ، بررسی مسئله دین است از جنبه درونی و فردیِ آن . این گستره سعی می کند با تحلیل روانی انسان ( از طریق روانشناسی ) ، ریشه پیدایش دین و همینطور پیامدهای این گرایش را مورد مطالعه قرار دهد. در این باب ، نظریه های موافق و مخالف بسیاری ارائه شده است .
علل و انگیزه های بروز دیدگاه روانشناسانه دین ، سیر تاریخی آن ، تئوریها و نظریه های قابل توجه در این زمینه ، همچنین پیامدهای تبیین شخصی و روانی دین که از مهمترین آنها می توان به پلورالیسم دینی اشاره کرد ، درفصل اول این رساله مورد مداقه قرار گرفته است .
از مهمترین و محوری ترین مسائل مورد بحث در روانشناسی دین ، میتوان از بحث ‘تجربه دینی’ نام برد که به عنوان گوهر و اساس این دیدگاه ، مورد توجه و دقت نظر متفکرین ، متألهان و همچنین روانشناسان قرار گرفته است . یکی از مهمترین فرضیه های مورد بررسی در این مبحث ، معرفت زایی تجربیات دینی است و اینکه آیا تجربه دینی میتواند از لحاظ معرفتشناسی ، عینیت داشته باشند ؟
بیان نظریات مختلف در مورد این مسئله ، که در فصل دوم به آنها اشاره شده ، تا حدودی اظهار نظر در مورد آن را آسان مینماید .
نقد و بررسی موضوع نیز ، همراه با بیان نظرات متفکرین معاصر و نتیجه گیری کلی از بحث ، اجمالاً در فصل پایانی رساله آمده است .
ما حصل بحث :
ـ روانشناسی دین ، نگاهی درونی ، روانی و فردی به دین است ، بدون در نظر گرفتن جنبه های اجتماعی ، فرهنگی و … آن .
ـ تبیین شخصی و درونی دین ، از بسیاری از تعارضات میان عقاید دینی و سایر ابعاد زندگی جلوگیری کرده و خواه و ناخواه ، اصطکاک همیشگی میان دین و علم را
از بین می برد.
ـ از طریق ارجاع تجربیات شخصی و فردی به پیش فرضهای دینی و زمینه های مذهبی افراد ، تجربیات دینی قابل تعریف بوده و به عنوان مهمترین عامل تحویل دین به روانشناسی ، مورد بررسی و دقت نظر قرار می گیرد .
ـ تجربیات دینی از لحاظ معرفت شناسی می توانند عینیت داشته باشند و اعتقادآور باشند ( اما فقط برای صاحب تجربه و نه ناظران ، بلکه برای ناظران خارجی ، تنها جنبه آشنایی دارد )
ـ از بارزترین نتایج تبیین و تفسیر درونی و فردی دین ، اعتقاد به پلورالیسم دینی
( کثرت گرایی دینی ) است که امروزه با گسترش این روند در جوامع غربی ، حقانیت مکاتب توحیدی و اعتقاد به صراط مستقیمی واحد ، به زیر سؤال رفته و تا حدودی تضعیف شده است .
ـ دین از طریق تجربه درونی و شخصی قابل ادراک است ، و این ادراک بر اساس فطرت کمالجوی انسان و طبیعت وی استوار است .
ـ تجربیات دینی در صورت عینیت یافتن ، می تواند معرفت زایی کرده و اعتقادات دینی را توجیه نمایند؛ اما این مسئله در مورد شخص تجربه کننده صادق می باشد و برای شخص ناظر هیچ الزام و ضرورتی ، برای اعتقاد از طریق تجربه دینی وجود ندارد.
پایان نامه : جهت دریافت درجه کارشناسی ارشد M.A
رشته : فلسفه و کلام اسلامی
عنوان : روانشناسی دین
چکیده
مقدمه ۱
فصل اول
رابطه روانشناسی و دین ۱۱
تعریف دین ۱۵
بررسی تئوریهای روانشناسانة دین ۲۱
ـ تئوری تحولی پیاژه ۲۲
ـ تئوری اریکسون . ۲۵
ـ آلپورت ۲۷
ـ یونگ ۳۰
ـ هیوم .. ۳۵
ـ فروید ۴۲
علل گرایش به دین ۴۷
پیامدهای گرایش به دین ۵۰
ـ جیمز ۵۱
تجربة دینی ۵۹
تعارض علم و دین ۶۰
کثرتگرایی دینی ۶۸
فصل دوم
تعریف تجربة دینی ۷۶
پیشینة تاریخی تجربة دینی ۷۹
اقسام تجربة دینی ۸۳
دیدگاههای مختلف در مورد انواع تجربههای دینی ۸۶
ـ تجربة دینی نوعی احساس است ۸۶
ـ تجربة دینی نوعی تجربة مبتنی بر ادراک حسی است ۹۵
ـ تجربة دینی ارائه نوعی تبیین مافوق طبیعی است ۹۸
نمونههای تجربة دینی ۱۰۴
آیا تجربههای دینی هستة مشترکی دارند ۱۱۸
تجربههای عرفانی ۱۲۰
ـ آیا تجارب عرفانی معرفتزا است ۱۳۱
آیا تجربة دینی میتواند اعتقاد دینی را توجیه کند ۱۳۵
فصل سوم
نگاهی نقادانه به موضوع ۱۴۹
ـ تقدم شرک بر یکتا پرستی ۱۶۴
ـ موهوم پنداری باورهای دینی ۱۶۵
ـ گناه نخستین ۱۶۶
ـ خدای پدرگونه ۱۶۷
ـ مفهوم جنسیت ۱۶۸
ـ تعمیم ناروا ۱۷۰
فهرست منابع و مآخذ (فارسی) ۱۸۰
فهرست منابع و مآخذ (انگلیسی) ۱۸۴
چکیده انگلیسی ۱۸۵
مقدمه
مسئله دین و دینداری در طول تاریخ زندگی بشر همواره به عنوان مسألهای قابل بحث و مورد توجه ، مطرح بوده و علی رغم اینکه نقش غیر قابل انکار و بسزایی در زندگی بشر داشته و دارد ولی بحث و مجادله بر سر این موضوع که آیا اصلاً دین در زندگی نقشی را ایفا میکند و یا مقولهای جدا و مستقل از سایر جنبههای زندگی میباشد ؛ همیشه نقل مجالس علما و صاحب نظران و موضوع همیشگی مجادلات فلسفی و کلامی بوده است . تاریخ نشان میدهد دینداری و اعتقاد به موجودی ماورائی از آغاز تاریخ زندگی انسان ، ذهن او را به خود مشغول کرده به طوری که انسان ، بدون خدا و بدون اعتقاد به موجودی ماورائی و دارای قدرت برتر ، وجود نداشته است لکن کیفیت بروز این اعتقاد و نمادهایش در هر زمان برحسب نوع تفکر و روش زندگی و فرهنگ و آداب مردمان آن دوران تفاوت داشته است .
دینداری امری فطری و درونی بوده و هست اما بروز و ظهور آن نیازمند زمینه و بستر مناسبی است که این زمینه و شرایط برای افراد مختلف متفاوت خواهد بود .
در دوران پس از قرون وسطی غرب و به طور اخص مسیحیت ، با تعارض آشکار و وسیع میان عقاید (که به نحو شدیدی تحریف آمیز و خرافی شده و عملاً پایبندی به آن مانع پیشرفت علمی و فرهنگی جامعه انسانی میشد) و علم و تکنولوژی (که دوران فترت و رکود را پشت سر گذاشته و به طور فزایندهای رو به پیشرفت و ترقی نهاده بود)
مواجه شد . به طوری که متدینین که خود را مدافع احکام دینی میدانستند ، علم و تمدن را نوعی کفر و بیدینی به شمار آورده و علما و دانشمندان نیز در معرض اتهامات کفر آمیز قرار داشته و پایبندی به اصول اعتقادی و مبانی عقیدتی مسیحیت را مانع تحقیق و پیشرفت فکری خود و جامعه میدانستند .
لذا فیلسوفان و دانشمندان علم کلام بر آن شدند تا با تفسیر و تعبیری تازه و نو از دین آن را از صحنه اجتماعی زندگی بشر رانده و به حیطه شخصی و فردی اشخاص ارجاع دهند و از این طریق تعارض و تضاد میان علم با نمودهای مذهبی را از میان بردارند . از اواخر قرن هیجدهم میلادی زمزمههای این جدایی و این برداشت تازه از دین ، از طریق توجه به جنبه روانی و درونی دین توسط روانشناسان شنیده شد .
“ هر چند کاربرد واژه روانشناسی دین به عنوان حوزههای خاص پژوهش علمی ابتدا در اروپای قرن نوزدهم ظاهر شد ، پدیدههایی که این دو واژه به آنها اشاره دارد یعنی مصداق آنها و محتوای آنها به قدمت انسان است و تأمل در باب آنها به طلیعه تاریخ مدون بشر بازمیگردد .”
این گستره در اثر مفهوم سازیهای منفی پیشگامان روانشناسی در خصوص دین ، همچنین عکسالعمل منفی نهادهای دینی مدتی در حاشیه قرار گرفت ؛ اما با تلاش روانشناسان و متألهان در قرن حاضر روانشناسی دین مجدداً از حاشیه وارد صحنه شده و در دنیای فرامدرنیسم امروز به عنوان ابزاری در جهت تجربهنگری دیالکتیک مابین دیدگاه های مختلف در خصوص دین ، به حرکت و تحول خود ادامه میدهد .
این گستره به دلیل جایگاه ممتاز دین در سازمان روانشناختی انسان و همچنین هدف کلی علم روانشناسی که همانا مطالعه رفتار انسانی است ، به عنوان یکی از شاخههای روانشناسی مورد توجه میباشد .
از طرف دیگر ، دین پژوهان و متألهان عصر جدید که بیشتر تابع عینی نگری و پوزیتیویسم میباشند ، به دلیل اینکه پدیدارشناسانه از دین سخن گفتهاند ، خود را از تأملات روانشناسانه بینیاز ندیدهاند .
روانشناسی دین علاوه بر اینکه در مجموعه علوم روانشناختی نمود مییابد ، دیگر دانش های مربوط با دین پژوهی را نیز در این زمینه بهرهمند میسازد . “ برای مثال تبیین مفاهیم اساسی تفکر دینی در کلام جدید … که با بهرهگیری از یافتههای روانشناسی دین قادر به ترسیم تجربی نقش دینداری در زندگی است ؛ و یا در خصوص احیاء اندیشه دینی متکلم با تکیه بر یافتههای روانشناسی دین در جهتگیریهای دینداری ، دیندارهای اصیل را از دیندارهای محرّف متمایز میسازد و امکان بازنگری در آموزشهای دینی را در سایه یافتههای روانشناسی فراهم میکند .
همانگونه که روانشناسان مخالف دین نیز در نقد تجربی فرضیات خود در خصوص دین به گستره روانشناسی دین روی میآورند ؛ در واقع روانشناسی به عنوان ابزاری در جهت تأیید و درک ایمان دینی ، و یا چالشی برضد آن ، در پوشش روانشناسی دین بکار میرود . این گستره علاوه بر این میتواند مبنا و ملاک گفتگوی میان ادیان در سطحی تجربی گردد . تحقیقات این گستره که با ابزارها و روشهای گوناگون در جوامع با ادیان متعدد صورت میگیرد ، شناخت تحقیقی ادیان را امکان پذیر میسازد . در واقع تحقیقات روانشناسی دین گرایشها و پیامدهای مشترک و متمایز دینداری در نمونههای مورد بررسی برمبنای ادیان مختلف را آشکار میسازد و فرایند گفتگوی میان ادیان را تسهیل میکند ، و بر همین اساس میتواند یکی از مبانی و محورهای گفتمان بین ادیان گردد . استفاده از روانشناسی دین در این زمینه دامنه گفتگوی میان ادیان را از سطح نظری به سطح تجربی میکشاند .”
اینکه چرا برخی از افراد عمیقاً دیندارند در حالیکه برخی دیگر هیچگاه به دین توجهی نمیکنند ؟
چرا برخی مسلمان ، زرتشتی ، بودایی هستند و برخی دیگر یهودی ، مسیحی و …؟
ایمان دینی چگونه ظاهر میشود و به چه ترتیبی در طول زندگی تحول پیدا میکند ؟
چرا برخی دینداران تجربههای دینی عمیقی دارند ، در حالیکه برخی دیگر از این تجارب بیبهرهاند ؟
چرا دینداری گروهی به سلامت هیجانی و رفتاری میانجامد و دینداری گروهی دیگر به اختلالات متعدد روانشناختی ؟
و …
از جمله سؤالاتی هستند که در گستره روانشناسی دین مورد توجه قرار میگیرند و علت انتخاب چنین موضوعی برای تحقیق و ارائه رساله پایان دوره ، توجهی بود که همیشه به امثال این مسائل داشته و دارم .
تعارض و تضادی که در طول تاریخ میان دین و نمودهای دینی با علم و دانش رو به پیشرفت بشری مشهود بوده و هست ، همیشه این سؤال را در ذهنم تداعی میکرده است که مگر دین و دینداری ، داعیه تکامل و یاری انسان و رشد و شکوفایی معنوی او را ندارد ، پس چرا هر جا سخن از رشد و پیشرفت علمی و ارتقای تمدن و دانش بشری است ، دین را به عنوان مانعی در جهت رسیدن به این هدف معرفی کرده و عملاً آن را از صحنه زندگی پس زده و به گوشه عزلت کشاندهاند ؟
البته این روند در میان جوامع غربی و مسیحی به وضوح دیده میشود چرا که قوانین کلیسا و مضامین کتاب مقدس ، گاهی چنان بیاساس و نامعقولاند که در توجیه آن برای عقل قلمرویی جدا منظور میکنند و راه عقل را از راه ایمان جدا میدانند . “ همین است که تاریخ تمدن اروپا را در هزار و پانصد سال اخیر به دو عصر متفاوت ، ایمان و علم تقسیم کرده است و این دو را در مقابل یکدیگر قرار داده است در حالی که تاریخ تمدن اسلامی ، به عصر شکوفایی که عصر علم و ایمان است و عصر انحطاط که علم و ایمان توأماً انحطاط یافتهاند ، تقسیم میشود .
در اسلام عقل از بیشترین ارزش برخوردار است . تمام اعتقادات اسلامی متکی به عقل است . قرآن انسانها را به تعقل و تفکر فراخوانده است . در مجامع روایی ما اولین کتاب ، کتاب عقل است . موسی بن جعفر (ع) تعبیری فوقالعاده زیبا دارند ، میفرمایند :
خداوند دو حجت در میان مردم دارد : حجت درونی که عقل انسان است و حجت بیرونی که انبیاء هستند .
درباره تفکر و اندیشه نیز کتاب و سنت همواره توصیه و ترغیب نموده است …
قرآن قصه آدم و حوا را بسیار زیبا مطرح میکند . خداوند همه اسماء را به آدم آموخت و آنگاه که آدم معرفت و آگاهی یافت ، شایسته سجود فرشتگان شد … شیطان وسوسهگر همواره برضد عقل و مطابق هوای نفس وسوسه میکند و آنچه در وجود انسان مظهر شیطان است ، نفس اماره است نه عقل آدمی .”
نظر به منشأ این رشته ، کل این روند از محصولات آکادمیک غربی است . البته این رشته مدام فرهنگهای آسیایی را چنانکه باید و شاید به حساب آورده و به بررسی گرفته
است . ولی در این صورت هم این رشته یک روش تحلیلی است که برای سنتهای غیر غربی بیگانه بوده و حداکثر اینکه میتواند به عنوان یک ساختار اکتشافی برای بازخوانی و بازبینی آنها اطلاق گردد . در واقع کوششهای دستگاهمندانه برای ایجاد روانشناسیهای دین که بر مدلهای غیر غربی فلسفه ، دین و طب استوار باشد وجود خارجی ندارد .
یکی از جریانهای روشمندانه در این باب ، ارائه تجربه دینی به عنوان گوهر و اساس دین میباشد ، که بررسی آن امروزه به محوریترین موضوع مورد بررسی در روانشناسی دین تبدیل شده است .
“ در زمانی که اعتقاد به آفریدگار متعالی و تعالیم متافیزیک ، از سوی بسیاری مردود شناخته شده است ، شیوههای تفسیر که بوسیله همان اعتقادات بهوجود آمده است در الگوهای فرهنگی اندیشه ، عمل و احساس بطور جدی تثبیت شده و حفظ میشوند .
زمانی اعتقاد به خدا به عنوان آفریدگار ، برای چنین عواطف و اعمالی زمینه توجیه کنندهای بود . حال جهت توجیه عکس شده است ، با تجارب و عواطف در صدد دفاع از عقایدند . درک بینهایت ، احساس وابستگی مطلق ، عمل پرستش و قواعد حاکم بر کاربرد واژه خدا ، به همه اینها توسل پیدا میکنند تا گزارههای دینی را توجیه کنند ، گزارههایی که اگر نباشند ، این درک ، احساس ، عمل و قواعد قابل فهم نیست .”
بنابراین بحث روانشناسی دین در عین حالیکه نگاهی تازه و زیبا از دریچهای نو به دین داشته و در بسیاری از موارد موفق به حل معضل عدم توافق و توازی علم و دین شده است اما باید به این نکته نیز اذعان داشته باشیم که فرهنگ غنی اسلام ، بینیاز از تمام
تحویلی نگریهای موجود در علوم مختلف دینی بوده و القائات و توجیهات فلسفه غرب در راستای به گوشه کشاندن دین و محدود کردن آن به قلمرو شخصی و فردی انسانها را که از نتایج اولیه آن میتوان به بحثهای داغ محافل امروزی چون پلورالیسم دینی ، سکولاریسم ، پوزیتیویسم جدید ، پست مدرنیسم و … میباشد ، به راحتی پاسخگو بوده و در این زمینه تنها نیاز به مفسرین و تحلیلگران توانمند علوم دینی دارد . از طرف دیگر میدانیم که هر چه یک پدیده برای فرد مهمتر باشد ، احتمال درونی سازی ، شخصی سازی و تعیین مرز کردن خودی و ناخودی در خصوص آن پدیده بیشتر میشود . تاریخ تحول بشر گواهی داده است که دین از چنین خاصیتی برخوردار است . دین ، هم در سطح فردی و هم در سطح فرهنگی تفسیرهای بیشماری را برمیانگیزد که به زمان و مکان خاص آن وابسته است . دین جنبه مهمی از واقعیتهای تاریخی ، فرهنگی ، اجتماعی و روانشناختیای است که انسان در زندگی روزمره خود با آنها روبرو میشود .
چنین پدیدهای با توجه به شرایط کنونی جامعه ما اهمیتی دوچندان دارد و همین امر ضرورت توجه و گسترش مطالعات روانشناختی در خصوص دین ، به عنوان یکی از اضلاع مهم دینپژوهی را مورد تأکید قرار میدهد . اما واقعیت این است که در خصوص انگیزهها ، شناختها ، و تجارب دینی در فرهنگ ما تا به حال پژوهشی نظام دار و با پشتوانههای نظری محکم صورت نگرفته است .
در حالیکه امروزه در اکثر جوامع ، روانشناسی دین به طرز فراگیری در حال پیشرفت است ، اما این گستره در ایران از موضوع چند پایاننامه ، آنهم در رشتههای روانشناسی و به صورتی جسته و گریخته ، فراتر نرفته است .
همین امر موجب شده است کسانی که حول محور موضوعات دینی و فلسفی ـ کلامی به بررسی و تحقیق در ‘ روانشناسی دین ’ میپردازند (که البته بنده نیز از این قافله مستثنی نیستم) با محدودیت شدید منابع و کتب مرجع روبرو میباشند .
گذشته از اینکه برای دستیابی به تحلیل و بررسی درست موضوع ، نیاز به مطالعه و کنکاش در مباحث روانشناسی وجود دارد که این مقوله برای دانشجویان و فارغالتحصیلان رشتههای الهیاتی و دینی ، به دلیل جدا بودن این دو حوزه در رشتههای دانشگاهی از یکدیگر ، مشکلات خاص خود را به همراه دارد .
لذا ، ضمن پوزش از صاحبنظران ، متألهان و روانشناسان محترم ، از ایشان تقاضا دارم ماحصل تلاش اینجانب را با دیده اغماض نگریسته و کم و کاستیهای فراوان آنرا بر این حقیر ببخشایند .
همچنین در این راستا ، جسورانه از سازمانها و نهادهای مختلف پژوهشی میخواهم موضوعات روانشناسی دین را یکی از محورهای پژوهشی خود سازند ، و نظام آموزش عالی در رشتههای روانشناسی و الهیات نیز برنامهریزی برای درس روانشناسی دین را در اولویت قرار دهند .
رابطه روانشناسی و دین
تولد روانشناسی دین به ابتدای قرن حاضر باز میگردد . این گستره در آغاز قرن حاضر توجه بسیاری از محققین روانشناسی را به خود جلب کرده ، چنانکه پیش از آن کانت تجربه یا احکام دینی را با تحلیل حیات اخلاقی تبیین نمود و دین را بر مقتضیات قانون اخلاق بنا نهاد ، و یا دکارت که همه چیز از جمله دین را با زبان ریاضی تبین نمود . اما در آستانه قرن نوزدهم دیگر این بحثهای ذهنشناسی ، توانایی پاسخگویی به سؤالات اساسی طرح شده را نداشت . و از آنجائیکه علم روانشناسی دین را یک مقوله انسانی میدانست لذا سعی کرد با تحلیل روانی انسان، ریشه پیدایش دین را مورد مطالعه قرار دهد.
به گفته یونگ (1875-1961) :“ پدیده دین نمودگاری بشری است که روانشناسی نمیتواند و نباید نادیدهاش بگیرد ”.
یونگ میگوید :“ روح یا جان آدمی فطرتاً دارای کارکرد دینی است … اما اگر این واقعیت تجربی وجود نداشت که در روح آدمی ارزشهای والایی نهفته است به روانشناسی کوچکترین علاقهای نمیداشتم ، چرا که در آن حال روح و جان آدمی جز نجاری ناچیز و بیاهمیت نمیبود . حال آنکه از صدها آزمون و تجربه علمی دریافتهام که اصلاً چنین نیست و برعکس جان آدمی حاوی همه آن چیزهایی است که در احکام و دُگمهای دینی آمده است و چه بسا بیش از آن نیز … من به روح کارکرد دینی نسبت ندادهام ، بل فقط واقعیاتی را برشمردهام که ثابت میکند روح دارای طبیعت دینی است یعنی صاحب کارکرد دینی است ”.
“در واقع کلمه روانشناسی خود دلالت بر بعضی روابط با بعضی از ابعاد تجربه انسانی دارد که از دیرباز، آن را ‘دینی’ نامیده اند. وقتی که در طی قرن هیجدهم، این واژه رواج یافت، به عنوان بخشی از سنت فلسفی که با نظریه های ادراک مربوط است، مطرح گردید و با الهیات یا دین ربطی مهجور داشت . رفته رفته که مطالعه ادراکات ، هرچه بیشتر از رهیافت پیشینی (ماقبل تجربی) معرفت شناسی متعالی فاصله گرفت و جای خود را به روانشناسی ‘علمی’تر که مبتنی بر روشهای زیستشناسی و فیزیک بود داد ، پیوندهای بین روانشناسی و دین باز هم ضعیفتر شد . بنابراین راه روانشناسی و دین ، راهی هموار و آشنا و روشن ، چنان که امروزه تصور می شود ، نبود .”
“پیدایش روانشناسی دین را بعید است که بتوان به کار یک فرد یا گروهی از متفکران نسبت داد ، همچنین این رشته بهطور طبیعی از هیچ سنت خاصی برنیامده است . از سوی دیگر اصولاً مشکل بتوان از تولد یا زایش و پیدایش دفعی این رشته سخن گفت ، بلکه می توان گفت که روانشناسی دین ، برخاسته از فضای فکری و فرهنگی خاصی است که در آن روش علمی و دین پژوهی به نحوی پخته و پیشرفته شدند که چون هر دو در معرض پرسشهای مختلفی قرار گرفتند ، به یکدیگر نزدیک شدند . به این معنی ، روانشناسی دین برای دینپژوهی همان قدر انگیزه ای تازه بود که برای علم روانشناسی . فقط تأملات گذشته نگرانه یک نسل بعد ، منشأ خدماتی شد و مواجهه این دو رشته را تحقق بخشید و این رشته سرآغازی پیدا کرد ؛ گو اینکه در این باب هم اتفاق نظر حاصل نیست .”
اما باید بدانیم که روانشناسی نمیتواند به همه وجوه و جنبههای دین توجه کند (چون اساساً روانشناسی چنین شأنی را ندارد) و تنها به جنبههای رفتاری آن میپردازد .
“ اما اگر کسی گمان برد همه دین یعنی همین تجربههای دینی ، نگاهی تحویل گرایانه (Reduction) به دین کرد ، و دین را به چیزی کمتر از آن ارجاع داده است ”.
رساله کارشناسی ارشد
رشته الهیات گرایش فلسفه و کلام اسلامی
موضوع :
نظریه صدق منطق دانان مسلمان
استاد راهنما :
آقای دکتر مهدی زمانی
استاد مشاور :
آقای دکتر رضا رسولی شربیانی
نگارش :
محمد حسن عارف نیا
فصل اول : مقدمه و پیشینه تاریخی
بخش اول : مقدمه و کلیات و معانی حق و صدق نزد حکمای اسلامی
مقدمه ……………………………………………………………………………………………… 3
تعریف مسأله ……………………………………………………………………………………. 3
سوالهای اصلی تحقیق …………………………………………………………………………. 4
فرضیههای تحقیق ………………………………………………………………………………. 4
هدفهای تحقیق ……………………………………………………………………………….. 4
روش تحقیق …………………………………………………………………………………….. 4
سابقه تحقیق …………………………………………………………………………………….. 5
معانی حق و صدق نزد حکمای اسلامی ………………………………………………….. 5
تمایز حق و صدق ……………………………………………………………………………… 6
1-9-1- رای مشهور حکمای اسلامی ……………………………………………………… 6
1-9-2- نظریه برخی از فیلسوفان غربی ………………………………………………….. 7
1-9-3- نظریه شهید مطهری ………………………………………………………………… 8
بخش دوم : پیشینه تاریخی نظریه مطابقت صدق
2-1- سابقه نظریه مطابقت در یونان ………………………………………………………………… 10
2-1-1- مطابقت از نظر افلاطون ……………………………………………………………………. 10
2-1-2- نظریه مطابقت از دیدگاه ارسطو ………………………………………………………….. 12
2-1-3- نظریه مطابقت از نظر فارابی ………………………………………………………………. 14
2-1-4- نظریه مطابقت از دیدگاه ابن سینا ………………………………………………………… 15
2-1-5- نظریه مطابقت از دیدگاه سهروردی ……………………………………………………… 16
بخش سوم : آیا نظریه مطابقت تعریف صدق است یا ملاک آن
3-1- تمایز تعریف صدق و ملاک صدق …………………………………………………………. 19
3-2- دیدگاه برخی از فلاسفه اسلامی ……………………………………………………………… 20
3-3- دیدگاه برخی از فلاسفه غربی ……………………………………………………………….. 21
3-4- نقد و بررسی …………………………………………………………………………………….. 21
فصل دوم : تئوری صدق از نظر منطق دانان غربی
بخش اول : نظریه مطابقت
توضیح نظریه مطابقت ……………………………………………………………………….. 25
بخش دوم : تئوری هماهنگی
2-1- تئوری هماهنگی یا سازگاری …………………………………………………………………. 35
2-2- اصل ارتباط درونی ……………………………………………………………………………… 36
2-3- درجات صدق …………………………………………………………………………………… 37
2-4- ایرادات نظریه هماهنگی ……………………………………………………………………….. 38
بخش سوم : تئوری عمل گرایانه
3-1- تئوری عمل گرایانه ……………………………………………………………………………… 37
3-2- نظریه شیلر ……………………………………………………………………………………….. 44
3-3- نقد و بررسی این نظریه ……………………………………………………………………….. 45
بخش چهارم : تئوری زیادتی صدق
4-1- تئوری زیادتی صدق ……………………………………………………………………………. 49
4-2- اشکالات نظریه زیادتی صدق ………………………………………………………………… 50
بخش پنجم : نظریه غیر توصیفی صدق …………………………………………………………….. 53
5-1- نظریه غیر توصیفی صدق ……………………………………………………………………… 53
5-2- اشکالات نظریه غیر توصیفی صدق …………………………………………………………. 56
بخش ششم : نظریه سمانتیکی صدق تارسکی
6-1- تبیین نظریه سمانتیکی تارسکی ………………………………………………………………. 56
6-1-1- مفهوم صدق به عنوان موضوع نظریه معنا شناختی تارسکی ………………………… 58
6-1-2- تعریف صدق در نظریه معناشناسی تارسکی …………………………………………… 63
فصل سوم : نظریه مطابقت صدق از نظر فیلسوفان و منطق دانان مسلمان
بخش اول : آیا مطابقت مربوط به علوم حضوری است یا حصولی
رابطه مطابقت با علم حضوری و حصولی ………………………………………………. 81
بخش دوم : نظریه مطابقت به عنوان روش صدق در تصورات یا تصدیقات ………………. 85
بخش سوم : رابطه خبر با صدق و کذب
3-1- تحلیلی که صدق و کذب پذیری را تعریف قضیه میداند ……………………………… 91
3-2- تحلیلی که صدق و کذب پذیری را ملاک تمایز قضیه میداند ……………………….. 92
3-3- اشکال پارادکس دروغگو بر هر دو تحلیل ………………………………………………… 94
بخش چهارم : مناط صدق و کذب قضایا
4-1- بررسی اجمالی اختلاف حکما در تقسیم قضایا ………………………………………….. 97
4-2- صدق و کذب در انواع قضایا ………………………………………………………………. 101
4-2-1- قضایای خارجیه ……………………………………………………………………………. 101
4-2-2- قضایای ذهنیه ………………………………………………………………………………. 101
4-2-3- قضایای حقیقیه …………………………………………………………………………….. 106
بخش پنجم : معانی نفس الامر ……………………………………………………………………… 105
5-1- نفس الامر به معنای عالم امر و عقول مجرده ……………………………………………. 106
5-2- نفس الامر به معنی فی نفسه ………………………………………………………………… 108
5-3- نفس الامر به معنای عالم ثبوت اشیاء ……………………………………………………… 109
5-4- نقد و بررسی معانی ذکر شده از نفس الامر ……………………………………………… 110
بخش ششم : مطابقت در مباحث وجود ذهنی
6-1- مطابقت در مباحث وجود ذهنی …………………………………………………………… 113
6-1-1- اهمیت بحث وجود ذهنی ……………………………………………………………….. 113
6-1-2- تاریخچه وجود ذهنی …………………………………………………………………….. 113
6-1-3- تبیین نظریه وجود ذهنی …………………………………………………………………. 114
6-1-4- آیا انحفاظ ماهیت از لوازم نظریه مطابقت است یا از مبنای آن ………………….. 118
بخش هفتم : نظریه مطابقت از دیدگاه برخی از فیلسوفان مسلمان
7-1- نظریه ملاصدرا درباره مطابقت ……………………………………………………………… 123
7-2- حکیم سبزواری ………………………………………………………………………………… 125
7-3- علامه طباطبایی ………………………………………………………………………………… 126
7-4- شهید مطهری …………………………………………………………………………………… 138
7-5- استاد مصباح یزدی ……………………………………………………………………………. 144
7-6- جمع بندی و نتیجه گیری………………………………………………………………………….. 148
چکیده
درباره تئوری صدق در میان فیلسوفان و منطق دانان جهان شش نظریه وجود دارد رایج ترین و قدیمی ترین آنها نظریه مطابقت است که سابقه آن به یونان و ارسطو میرسد هر چند در آثار ارسطو به طور مستقل به این بحث پرداخته نشده است. فلاسفه اسلامی به طور قطع و بدون تردید به این نظریه معتقدند و همچنین بسیاری از فیلسوفان مغرب زمین در تعریف صدق قضایا به نظریه مطابقت قائلند.
اساس نظریه مطابقت این است صدق قضیه عبارت از مطابقت آن با واقع و نفس الامر و این مسأله مبتنی بر دو اصل است اول اینکه واقعیتی هست و دوم اینکه ذهن ما قادر به کشف واقعیت میباشد.
فیلسوفان غربی در مورد صدق به تئورهای دیگر معتقدند که این تئوریها عبارتند : 1- تئوری هماهنگی : این نظریه به فلاسفه عقل گرا نسبت داده شده و آنها معتقدند که صدق یک گزاره تنها به معنای سازگاری آن با نظامی از قضایای دیگر عقلی است. و برخی از پوزیتویستها از این تئوری دفاع کردهاند و برخی از اینها معتقد بودند که قضایای حسی و تجربی صدقشان از راه مطابقت معلوم میشود و قضایای که تجربی و حسی نیستند صدقشان بوسیله سازگاری آنها با گزارههای آزموده شده بدست میآید و بعضی از پوزیتویستها معتقدند تنها راه آزمون صدق قضایا ارتباط درونی میان خود باورها است.
2- تئوری عمل گرایانه : پیرس و جیمز و دیوئی از طرفداران این تئوری هستند و آنها در معناداری معتقدند که معنای یک لفظ عبارت از پیامد عملی یا تجربی آن.
3- تئوری زیادتی صدق : طرفداران این نظریه معتقدند که محمول صادق و کاذب زاید است و میتوان آنها را حذف کرد و هیچ تأثیری در جمله ندارند.
4- نظریه غیر توصیفی صدق : معتقدان به این تئوری میگویند که صدق و کذب کلمات توصیفی نیستند بلکه کلمات انجازی و تأییدی و انشایی هستند.
5- نظریه سمانتیکی صدق تارسکی : تارسکی ضمن قبول نظریه صدق ارسطویی با ارائه نظریه زبان و فرا زبان به بازسازی این تئوری پرداخته تا از شبهات و پارادوکسهای که در زبان پیش میآیند جلوگیری کند و از نظر وی صدق و کذب عناصر فرا زبانی هستند در حالیکه راست و دروغ عناصر زبانی هستند.
بخش اول:
مقدمه و کلیات و معانی حق و صدق نزد حکمای اسلامی
1- مقدمه و کلیات
1-1 مقدمه
فلسفه شناخت واقعیت است که به وسیله فاعل شناسایی (ذهن) صورت میگیرد و در قالب عناصر زبانی (الفاظ) بیان می شود. بنابراین در پدیده شناخت سه عامل هستی، فاعل شناسایی و زبان نقش اساسی دارند.
اما در فلسفه معاصر بیشتر به رابطه این سه عامل مهم پرداخته اند و از مباحثی که مربوط به رابطه هستی و فاعل شناسایی هستند به معرفت شناسی تعبیر کرده اند و از مباحث مربوط به رابطه فاعل شناسایی و زبان به معناداری و بالاخره از مباحث مربوط به رابطه هستی و زبان به صدق تعبیر می کنند.
مباحث معرفت شناختی و معناداری و صدق هر کدام حوزه خاصی در فلسفه معاصر را به خود اختصاص می دهند اما مباحث معناداری و به تبع آن بحث اعتبار و استدلال و صدق از مهمترین مسائل فلسفه منطق به شمار میآیند.
1-2 تعریف مسأله
ما در این رساله به بحث اخیر یعنی مسأله صدق و بیان ماهیت و ملاک آن از دیدگاه منطق دانان مسلمان و حتی منطق دانان غربی می پردازیم و هر کدام را مورد نقد و بررسی قرار می دهیم.
نظریه هایی که در این رساله به بررسی آنها می پردازیم: عبارتند از:
1- نظریه مطابقت The correspondence theory of truth
2- نظریه هماهنگی یا (سازگاری) The coherence theory of truth
3- نظریه عمل گرایانه The pragmatic theory of truth
4- نظریه زیادتی The redundancy theory of truth
5- نظریه غیر توصیفی The Non-Descriptive theory of truth
6- نظریه سمانتیکی صدق Semantic theory of truth
1-3 سئوال های اصلی تحقیق
1- کدام یک از نظریه های صدق نزد منطق دانان و فیلسوفان مسلمان رایج بوده است.
2- رابطه نظریه های صدق با نظریه وجود ذهنی در فلسفه اسلامی چیست؟
3- فیلسوفان اسلامی علاوه بر بحث وجود ذهنی در چه مباحثی به نظریههای صدق پرداخته اند.
4- آیا نظریه مطابقت برای ملاک صدق کافی است؟
5- موضوع یا متعلق با لذات صدق و کذب در نزد منطق دانان مسلمان چه چیزی است؟
6- آیا تنها قضایای اخباری متعلق صدق و کذب قرار می گیرند یا اموری دیگری هم هستند که قابل ارزش گذاری هستند. اگر اموری هم به صدق و کذب متصف می شوند این اتصاف بالذات است یا بالعرض؟
7- مشکلات نظریه مطابقت و دیگر نظریه های صدق کدامند؟
1-4- فرضیه های تحقیق
1- نظریه مطابقت رایج ترین نظریه نزد منطق دانان و فیلسوفان مسلمان بوده است.
2- نظریه مطابقت صدق به تنهایی به عنوان ملاک صدق قضایا کافی نیست.
3- نظریه مطابقت از مبانی نظریه وجود ذهنی در فلسفه اسلامی است.
4- فیلسوفان اسلامی در بحث علم و عالم و معلوم اجمالاً به این بحث پرداخته اند.
1-5 – هدف های تحقیق:
1- استخراج دیدگاههای منطق دانان و فیلسوفان مسلمان در مورد نظریههای صدق
2- تطبیق نظریه های صدق در منطق اسلامی و غربی
3- انجام یک کار پژوهشی مستقل در باب نظریه های صدق
1-6 روش تحقیق
در این رساله به دلیل تئوریک بودن آن سعی شده است پس از جمع آوری نظریات صدق به تحلیل و نقد و بررسی آنها پرداخته و دیدگاههای مختلف را تا حدودی مقایسه نماییم و در مواردی پیامدهای فلسفی ـ منطقی هر دیدگاه را بیان کنیم و لذا روش ما عمدتاً تحلیلی، تطبیقی و توصیفی است.
1-7 – سابقه تحقیق:
1- در مورد نظریه های صدق در فرهنگ فلسفی و منطقی ما کار مستقلی انجام نشده است.
2- بسیاری از کارهای انجام شده در این مسأله توسط منطق دانان غربی بوده به ویژه در کتابهای فلسفه منطق بطور مجزا به آن پرداخته اند.
3- به نظر می رسد یک کار پژوهشی مستقل جهت مقایسه نظریه های صدق در منطق اسلامی و غربی انجام نشده و لذا چنین پژوهشی از اهمیت خاصی برخوردار است.
معانی حق و صدق
1-8 معانی حق و صدق نزد حکمای اسلامی
کلمه حق دارای معانی گوناگون است و استعمالهای متفاوتی دارد یعنی حق به صورت اشتراک لفظی و یا به حقیقت و مجاز و یا آنچنانکه ظاهر است به اشتراک معنوی بر مصادیقی حمل می شود بیان معانی حق در اغلب کتب فلسفی حکمای اسلامی آمده است این مضمون در کتاب الهیات شفاء، شرح اشارات نمط چهارم و همین طور کتاب مشارع و مطارحات شیخ اشراق چنین آمده است «و اما الحق فقد یعنی به الوجود فی الاعیان مطلقاً فحقیّه کل شیء نحو وجوده العینی و قد یعنی به الوجود الدائم و قد یعنی به الواجب لذاته و قد یفهم عنه حال القول و العقد من حیث مطابقتهما لما هو واقع فی الاعیان فیقال: هذا قول حق، هذا اعتقاد حق و هذا الاعتبار من مفهوم الحق هو الصادق، فهو الصادق باعتبار نسبته إلی الامر، و حق باعتبار نسبته الامر الیه و قد اخطاء من توهم أن الحقیه عباره عن نسبه الامر فی نفسه إلی القول او العقد و الصدق نسبتهما الی الامر فی نفسه فإن التفرقه بینهما بهذا الوجه فیها تعسف و احق الاقاویل ما کان صدقه دائماً و احق من ذلک ما کان صدقه اولیاً و الاول الاقاویل الحقه الاولیه التی انکاره مبنی کل سفسطه هو القول بانه لا واسطه بین الایجاب والسلب»
معنای اول حق هر موجود خارجی است اعم از آنکه دائمی و یا غیر دائمی باشد. معنای دوم وجود دائمی است. حق در این معنا شامل موجودات غیر دائمی که زائل می شوند مانند حرارت مادی نمی شود.
معنای سوم آن موجود دائمی است که ازلی نیز می باشد در این معنا حق فقط به واجب الوجود بالذات اطلاق می شود که ازلی است و بطلان در آن راه ندارد معنای چهارم حق عبارت است از عقد یعنی قضیه ذهنی و یا قول یعنی قضیه لفظی، در صورتی که واقع مطابق آن باشد حق نامیده می شود.
نحوه اطلاق حق بر قضیه در کتاب رحیق مختوم چنین آمده است.
قول اول اطلاق حق بر قضیه از باب وصف به حال متعلق موصوف است به این بیان که حق به معنای موجود خارجی است و به قضیه از آن جهت که محکی و مخبر عنه آن است حق اطلاق می شود صدر المتألهین این قول را خالی از تعسف و تکلّف نمی داند زیرا آنگاه که گفته می شود فلان قضیه حق است. بدون عنایت و مجاز، حق بر قضیه که مطابق خارج است اطلاق می گردد یعنی وصف قضیه ای که واقع مطابق اوست.
قول دوم مختار علامه طباطبائی است و آن قول این است که حق صفت موجود خارجی است ولیکن از جهت مطابقتی که بین قضیه با آن هست، تطابق واسطه در ثبوت حقیقت برای قضیه می شود. یعنی حق وصف قضیه است حقیقتاً به وساطت واقع.
و قول سوم همان قول رایج است که اطلاق حق بر قضیه از باب وصف به حال موصوف است بدون آنکه نیازمند به واسطه در ثبوت باشد به این بیان که قضیه که مطابق خارج باشد حق است چه اینکه صدق وصف قضیه است به لحاظ انطباق با واقع.
به نظر می رسد که در این سه قول، قول علامه ارجح باشد چون حقانیت و واقعیت از آن موجود خارجی است حق بودن قضیه به تبع و وساطت آن موجود خارجی است.
همراه با تمام ضمائم (پیوست ها) با فرمت ورد word که قابل ویرایش و کپی کردن می باشند اماده دانلود میباشد
فرمت:word
چکیده
اصطلاح «واقعگرایی» در فلسفه عام و فلسفه حقوق دارای معانی گوناگون و گاه متعارض است، چندانکه خواننده از معانی متعدد آن به شگفتی میآید. برای مثال، مکاتب حقوق طبیعی با تأکید بر حقوق از پیش موجود که با ابزار عقل کشف میشود، در زمره مکاتب واقعگرا میآید و از سوی دیگر، با اعتقاد به آرمان عدالت که راهنمایی حقوق را در دست دارد، مکتبی ایدهآلیستی به شمار میرود. معنی واقعگرایی در مکتب «واقعگرایی آمریکایی» نیز تنها با معنی آن در زبان روزمره قرابت دارد و این مکتب را به اعتبار این که قواعد حقوقی از پیش موجود را نفی میکند، میتوان در گروه مکاتب نامگرا آورد. از سویی، باید دانست که مکاتب فکری فلسفه حقوق، در واقع، امتداد مکاتب فلسفی است و به همین دلیل، تشتت و پراکندگی معانی «واقعگرایی» از فلسفه عام به فلسفه حقوق نیز کشیده شده است.
در این رساله هدف اعمال اصطلاح فلسفی واقعگرایی در زمینه فلسفه حقوق بوده است و تلاش شده تا معانی گوناگون آن تشریح و ابهامی که از این رهگذر پدید میآید، زدوده شود. به همین دلیل است که این رساله به صورت مباحثی شگفتانگیز و و در عین حال جالب، جلوه میکند.
رساله حاضر به چهار فصل تقسیم گردیده که از آن میان سه بخش به معانی عمده و مشخص واقعگرایی در فلسفه حقوق اختصاص یافته است. فصل نخست و آغازین نیز به مباحث عمده فلسفه عام و فلسفه حقوق همچون هستیشناسی و معرفتشناسی میپردازد که دانستن آن برای درک مباحث پیچیدهتر فصول اصلی لازم است.
فصل دوم به مسأله «کلیات» و اختلافات واقعگرایان و نامگرایان در دوران قرون وسطی و تأثیر آن بر فلسفه حقوق میپردازد. از دیدگاه واقعگرایان، کلیات دارای واقعیت عینی و مابازا خارجی در عالم واقع است، در حالی که نامگرایان آن را جز نامهای ساخته ذهن که فاقد هرگونه مابازا در عالم واقع است، نمیدانند. نتیجه این اختلاف به طور عمده در مباحث راجع به حقوق طبیعی و اثباتگرایی حقوقی پدیدار میشود. به همین ترتیب، این بحث در مسایل مربوط به حقوق بشر نیز اهمیت فراوان دارد، چندانکه واقعگرایی در تأیید آرمان حقوق بشر نقش اساسی ایفا میکند.
در فصل سوم، دیدگاههای واقعگرایان و ضد واقعگرایان مورد بحث قرار گرفته است. فصل چهارم و آخر نیز به واقعگرایی در برابر «ایدهآلیزم» میپردازد. باید دانست که ایدهآلیزم گاه در معنای «تصورگرایی» و گاهی دیگر در معنای «آرمانگرایی» به کار میرود. نامگرایی و ضد واقعگرایی در فصلهای دوم و سوم، در حقیقت نوعی ایدهآلیزم در معنای نخست است. در فصل پایانی نیز ایدهآلیزم در معنای دوم مد نظر قرار گرفته است.
از ویژگیهای این رساله پرداختن به دیدگاههای نمایندگان هر یک از مکاتب فلسفی است. همچنین سعی شده تا با وفاداری به عنوان رساله، همهجا «واقعگرایی» هسته اصلی بحث باشد و چنانکه میبینیم این واژه در عناوین تمام فصلها تکرار گردیده است.
دیباچه
در کشورهایی که فلسفه حقوق از دروس اجباری دوره های تحصیلی است، بسیاری از دانشجویان تنها به این دلیل به مطالعه این علم میپردازند که برای فارغ التحصیلی و جلوگیری از افت معدل لازم است. در کشورما که چنین درسی تقریبا در میان واحد های درسی وجود ندارد، این فایده نیز متصور نیست.
با این همه، مطالعه فلسفه حقوق از جنبههای گوناگون سودمند واقع میگردد؛ از دیدگاه عملی، مطالعه این علم، باعث افزایش قدرت تحلیل و تفکر انتقادی و خلاق در حقوق میشود. از دیدگاه حرفهای نیز فلسفه حقوق به نحوه اندیشه وکلا و دادرسان درباره رفتار و نقش خود در جامعه میپردازد. بسیاری نیز صرفنظر از دیگر فواید، مطالعه این علم را فینفسه و بخودیخود لذتبخش میدانند.
شوربختانه، با وجود فوایدی که گفته شد، این شاخه از علم بویژه در شکل جدید خود، در کشور ما کمتر مورد توجه قرار داشته است. با این همه، در سالهای اخیر، در دانشکده حقوق دانشگاه تهران و با سفارشها و راهنماییهای جناب آقای دکتر ناصر کاتوزیان این رشته مورد توجه خاص قرارگرفته است. نگاهی گذرا به عناوین رسالههایی که در طول این سالها در دانشکده حقوق نگاشته شده است و مقایسه آن با عناوین رسالههای دیگر دانشکدهها این واقعیت را نشان میدهد.
در اینجا لازم میدانم که از راهنماییهای استاد فرزانه جناب آقای دکتر ناصر کاتوزیان که در تمام دوران نگاشتن این رساله از هیچگونه کمکی دریغ نکردند، تشکر نمایم. اگر این راهنماییها نبود، اکنون این رساله نیز شکل و محتوایی کاملا متفاوت داشت.
همچنین وظیفه خود میدانم که از آقای «یس بیاروپ» استاد دانشگاه استکهلم که با فرستادن مقالات خود درباره مکتب واقعگرایی اسکاندیناوی و راهنماییهای ارزشمند در یافتن پاسخ پارهای از مسایل یاریم کرد، سپاسگذاری کنم. از دکتر «مائورو زامبونی»استاد دیگر دانشگاه استکهلم نیز به خاطر
مقدمه
شاید کمتر نویسندهای را بتوان یافت که به نوعی ادعای واقعگرایی نداشته باشد. وصف «واقعگرا» در فلسفه حقوق در معانی گوناگون و گاه متعارض به کار رفته است، چندانکه گاه موجب تحیر و سرگردانی خواننده میگردد از یکسو، مکتب واقعگرایی آمریکایی و اسکاندیناوی و همچنین مکاتب اثباتگرا را در زمره مکاتب واقعگرا میآورند و از سوی دیگر، مکتب حقوق طبیعی را نیز با آن همه دیدگاههای متفاوت، در همین گروه جای میدهند. همین امر باعث شده تا انجام تحقیق در باب حقوق و واقعگرایی با دشواریهای فراوان روبرو شود، چندانکه در همین رساله نیز بیشتر تلاشها صرف جمعآوری دیدگاههای متفاوتی شده که گاه تنها عنوان واقعگرایی را برسر دارند. همچنین، خواهیم دید که «ایدهآلیزم» نیز که بطور معمول در برابر واقعگرایی به کار میرود، دارای معانی متفاوت است.
بررسی علل این پراکندگی از اهمیتی ویژه برخوردار است؛ در واقع، میخواهیم بدانیم که چرا این دیدگاههای متفاوت و گاه متعارض تحت عنوانی واحد مورد بحث قرار گرفته است؟ پاسخ این پرسش را میتوان با مطالعه مباحث راجع به واقعگرایی در فلسفه عام، یافت.
مطالعه نظریات فلاسفه بزرگ نشان میدهد که مکاتب حقوقی امروز، در واقع، امتداد نظامهای فلسفی است.دانشمند و فیلسوف فرانسوی «پیر دوهم»، در مطالعه ای که به عمل آورده است، چنین نتیجه میگیرد که نظریات علمی فعلی، حاصل توسعه و گسترش اصول متافیزیکی است و همین وضعیت در مورد فلسفه حقوق نیز صادق است.
به همین ترتیب، پراکندگی مباحث راجع به واقعگرایی در فلسفه عام، به فلسفه حقوق نیز کشیده شده است. در چنین وضعی است که شیوه طرح بحث و تحدید موضوع، در رسالهای از این دست اهمیتی ویژه مییابد. در نتیجه، در این رساله به عنوان روشی کلی، سعی شده تا نفوذ تمام مباحث راجع به واقعگرایی فلسفی، در فلسفه حقوق مورد بحث قرارگیرد و مطالب پراکنده ولی مرتبط با تدوینی جدید گردآوری و ارایه گردد. به بیان دیگر، هدف اعمال مفهوم فلسفی واقعگرایی در زمینه حقوق بوده و سعی شده تا شکلگیری اندیشههای حقوقی بر اساس مفاهیم فلسفی مربوط نشان داده شود.
وانگهی، مفاهیم فلسفی پس از ورود به قلمرو فلسفه حقوق، با توجه به خصوصیات مسایل حقوقی، چهرهای ویژه مییابد. چندانکه، در بحث از کلیات و مکتب واقعگرایی و نامگرایی در فلسفه عام، سخن بر سر وجود امور به طور کلی است و مثالهای فلاسفه به «اسب» و «صندلی» و پارهای اشیای دیگر محدود میشود. لیکن، در مباحث مربوطه در فلسفه حقوق، سخن از قواعد کلی حقوق و وجود یا عدم وجود آن است. بحث واقعگرایی و ضد واقعگرایی نیز در فلسفه حقوق در قالب بحث «عینیت حقوق» مطرح گردیده است.
به همین ترتیب، به لحاظ ارتباطی که میان فلسفه عام و فلسفه حقوق وجود دارد، تلاش شده تا هرجا که لازم است، نخست سابقه بحث در فلسفه عام مطرح گردد و آنگاه مباحث مربوط به آن در فلسفه حقوق مورد بحث قرار گیرد. این وضعیت را بویژه در فصل نخست مشاهده میکنیم که ابتدا سابقه مباحث هستیشناسی، معرفتشناسی و واقعگرایی در فلسفه عام طرح گردیده و سپس به نفوذ آن در فلسفه حقوق پرداخته شده است. فصل راجع به واقعگرایی و ضد واقعگرایی نیز با بحث از سابقه امر در فلسفه عام آغاز گردیده است.
از سوی دیگر، فصل نخست رساله نیز به سه بخش «هستیشناسی ، «معرفتشناسی» و «واقعگرایی» تقسیم گردیده است؛ زیرا، اگر واقعگرایی را بگونهای ساده به معنای «گرایش به واقعیت» بدانیم، آنگاه تحقیق در باب «واقعیت» و «آنچه هست» گام نخست چنین تحقیقی است. پس از این بحث، نوبه به «شناخت» این واقعیت میرسد؛ بخش نخست، از مباحث هستیشناسی و بخش دوم، از مباحث معرفتشناسی است. به همین ترتیب، واقعگرایی نیز دارای سرشتی دوگانه است و با هر دو بحث ارتیاط نزدیک پیدا میکند.
در این رساله بیشتر تلاشها صرف آن شده تا مطالب پراکنده در قالبی منطقی ارایه گردد؛ همانگونه که گفته شد، اصطلاح «واقعگرایی» در فلسفه عام و در نتیجه در فلسفه حقوق، در معانی گوناگون و در هر معنا، در برابر اصطلاحی خاص به کار رفته است. به این ترتیب، سه فصل اصلی این رساله به سه معنای اصلی واقعگرایی که به ترتیب در برابر «نامگرایی»، «ضد واقعگرایی» و «آرمانگرایی» قرار میگیرد، اختصاص یافته است. همچنین سعی شده است تا با توجه به عنوان رساله، «واقعگرایی» محور اصلی تمام فصول باشد، چندانکه در عنوان هر فصل، واژه واقعگرایی تکرار شده و هر بار در برابر اصطلاحی به کار رفته است.
با اینکه «واقعگرایی» و اصطلاح مقابل آن، «ایدهآلیزم» دارای معانی گوناگون است، ولی نباید در این زمینه راه افراط پیمود؛ حقیقت این است که در مباحث واقعگرایی و ایدهآلیزم در معانی گوناگون، قرابت و نقاط مشترک نیز بسیار دیده میشود. تلاش برای نشان دادن معانی گوناگون این اصطلاحات و در عین حال بیان قرابتهای موجود، بخش عمده مباحث این رساله را تشکیل میدهد.
واقعگرایی از مفاهیم هستهای و بنیادین فلسفه است و بیشتر مسایل فلسفی به دور همین مفهوم میگردد، چندانکه هر یک از مباحث، «هستیشناسی»، «معرفتشناسی» و «حقیقت» بگونهای با این بحث ارتباط دارد.
در فرهنگ دایره المعارفی هاشت معانی زیر برای «واقعگرایی» ذکر گردیده است:
الف) نظریه افلاطون که ظواهر محسوس و موجودات معین را صرفا بازتابی از واقعیتهای حقیقی یعنی مثل(Forms) میدانست.
ب) نظریه قرون وسطی که موجودات کلی را واقعیت محسوب و دارای وجود واقعی دانسته و به این اعتبار در برابر مفهومگرایی Conceptualism)) و نامگرایی Nominalism)) قرار میگیرد.
ج) نظریه ای که به موجب آن جهان خارج دارای موجودیتی مستقل از کسی است که آن را تصور می کند و به این اعتبار در برابر تصورگرایی Idealism)) قرار میگیرد.
ب) در ادبیات و هنرهای زیبا عبارت است از پایبندی به نمایش جهان و انسانها آنگونه که هستند.
ه) توانایی در نظر گرفتن واقعیت و ارزیابی اطلاعات و داده ها پیش از هر اقدامی.
به نقل از: Dictionaire Hachette Encyclopedique, Grand Format, 2001.
همراه با تمام ضمائم (پیوست ها) با فرمت ورد word که قابل ویرایش و کپی کردن می باشند اماده دانلود میباشد
معلمان در نخستین تجربه های حرفه ای خود از فرصت کافی برای اندیشیدن درباره ملازمه های کلی و نظری حضور خویش در مدرسه بهره مند نیستند. در اکثر موارد, تدریس به صورت مجموعه ای از وقایع شتاب زده و غالباً دلسرد کننده در می آید که معلم در ضمن آن ها نسبت به تقاضاهای فوری دانش آموزان, والدین, مدیران, همکاران و سازمان های اجتماعی و آموزشی واکش نشان می دهد. در نخستین سال های خدمت خویش, معلم ناگزیر است که تقاضاهای روزمره تهیه طرح درس, اداره کلاس و حضور در جلسات کنفرانس های داخل و خارج مدرسه را برآورد سازد. از این رو برای تامل درباره امر خطیر آموزش و پرورش وقت اندکی برایش باقی می ماند. برای معلمی که بخواهد در شغل خویش به راستی متبحر گردد, کافی نیست که توجه خود را منحصراً به امور و جزئیات روزمره معطوف دارد. هر معلمی می داند که آموزش و پرورش ابزار نیرومندی برای شکل بخشیدن به زندگانی فردی و نظام اجتماعی است. هنگامی که معلم درباره نقش خویش به تامل می پردازد, دل مشغولی خود را نسبت به اموری که فوریت عملی دارند رها ساخته, درباره نظریه ای که قوام و دوام عمل تربیت به آن وابسته است, به تفکر می پردازد. از آن جا که تدریس فعالیتی اخلاقی است, مستلزم تلفیق دقیق نظریه و عمل است. نظریه بدون عمل ناکافی است و عملی که از هدایت نظریه بی بهره باشد راه به جایی نمی برد.