لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 10
نویسنده کتاب دکتر ثروت (که اتفاقا همشهری رضاسید حسینی است)در پیشگفتار در باب نیاز ما به مکتب شناسی ادبیات غرب سخن گفته و پس از مدتی تدریس مکاتب در دوره دکتری این کتاب را تالیف کرده که بنظرم بجز اشاره هایش به فلسفه در مجموع کتاب خوبیست. البته این اشارات خیلی هم زیادند و نویسنده باید مطالعات بیشتری در تاریخ فلسفه میکرد و جاهایی اشتباهاتش زیاد است مثلا یونگ که روانکاو بزرگ قرن بیستمیست را در زمره نویسندگان رمانتیک آورده یا جان لاک را موثر بر آن دانسته و جایی هم از تاثیر روسو بر فروید گفته (احتمالا با شوپنهاور اشتباه گرفته) و غلط های فلسفی فاحشی دارد که نمیدانم چه اصراری بر ورود به این مباحث دارد و جایی هم از تاثیر آگوست کنت بر جان استوارت میل گفته در حالیکه میل قرن هجدهم زیسته و کنت نوزدهم! اما برای آدم های فلسفه کتاب اینگونه پر اشتباه است، و برای سایرین و دانشجویان ادبیات اشاراتش به فلسفه هم خوب است. کتاب همان معضل همیشگی این مباحث را دارد که مرز این مکاتب چیست؟ و همان مشکل تعریف سبک اینجا هم هست . بعلاوه مکتب شناسی ها معمولا تا نیمه قرن و سور رئالیسم می آیند که اینهم اشکال دیگریست و بنظر میرسد ادبیات نیمه دوم قرن(و بخشی از نیمه اول قرن) را دیگر نمیتوان با مکتب تعریف نمود چون گستردگی و تنوع آن بسیار زیاد است و جنبه های قبلی ها را هم حفظ کرده و اصلا با یک نام نمیتوان آنرا نامید. در پیشگفتار آمده در فرهنگ معتبر کادن نوشته شده : اصطلاح مکتب ممکن است به گروهی از نویسندگان اطلاق گردد که تحت تاثیر مشترکی با هم ترکیب یافته اند ، همچنین وفاداری به اصولیست که نویسندگان هر مکتب خود را عموما موظف به رعایت آنها می دانند و این اصول گاها بعنوان بیانیه یا مانیفست منتشر میشود (که البته این ویژگی مختص قرن 20 است و نه گذشته)
ما کلا در آغاز کلاسیسم و نئو کلاسیسم داریم در دوران مدرن به رمانتیسم می رسیم و همزمان رئالیسم و ناتورالیسم هم ظهور میکنند و قبل قرن 20 سمبولیسم هم اضافه میشود که ریشه فرم گرایی قرن20 است و قرن بیستم دادائیسم بعنوان یک جریان کوچک و بعد سوررئالیسم پیدا میشوند که شاید بتوان گفت آنچه فعلا داریم ترکیبی از سمبولیسم و سور رئالیسم و بقیه است . قرن بیستم کمتر اثر رمانتیکی نوشته شده اما مشکل قرن 19 است که دقیقا نمیتوان مرز مکاتب را مشخص کرد و گاها اثری از فلوبر را میبینیم که هم رئالیست است و هم رمانتیست و هم عده ای ریشه فرم گرایی و سمبولیسم را در آن پیدا کرده اند.
کلاسیسم
کلاسیس در لاتین بمعنای طبقه و گروه است و علمای اسکندریه بعنوان انواع ادبی بکار می بردند. نویسندگان یونان از سنکا و ویرژیل و نویسندگان رومی همه کلاسیست خوانده میشوند.در معنای مفهوم مدرسه و درس هم هست که این نشان میدهد این مکتب طولانی مدت اصول و فنون آموزش و قواعد نوشتن صحیح را می آموزاند و این کاملا برخلاف رمانتیسم است. جامعه ای این سبک ادبی را دارد که به آرامش فرهنگی رسیده و تنش و تحولی درونش نباشد و این مکتب از نظم فرهنگی حکایت میکند ، بنا بر گفته سارتر در "ادبیات چیست" عمر این مکتب 23 قرن بوده که از قرن پنج قبل میلاد شروع شده که میتوان همین دوره را بر چهار برهه یعنی از روزگار باستان تا سقوط امپراطوری روم (قرن پنجم میلادی) و دوم پس از آن تا قرن یازدهم تقسیم کرد که نگرش کاملا یونانی بود و مرحله سوم که در قرن سیزدهم به رنسانس ادبی منجر میشود و بعد سقور امپراطوری روم زبان مشترک لاتنین از دست میرود و حمله اقوام ژرمن به روم در این بسیار متاثر بود و البته هر چه قرابت با لاتین بیشتر بوده (ایتالیا) رشد زبان ملی هم سریعتر اتفاق افتاده است و بالاخره مرحله چهارم از اواخر قرن سیزدهم(تاسیس شهر های نو و دانشگاه) تا آخر قرن هفدهم است که بازهم توجه به یونان است اما اومانیسم عنصر غالب است . پیش از آن بحث های فن شعر ارسطو و هوراس حاکم بود اما ادبیات ملی کم کم ظاهر شد و رابله و مونتنی از آغازگران این نئو کلاسیسم در فرانسه بودند که در ادامه به ظهور .لتر ، لافونتن ، مولیر و راسین انجامید و در انگلستان افرادی بودند (مولف کتاب در کمال تعجب اینجا شکسپیر را جا انداخته) و در آلمان ، گوته شیلر هولدرلین معروف شدند. در این دوران هر چه جلو میرویم مخالفت با کلیسا هم شکلش در رجوع مجدد به یونان نمودار میشود و اومانیسم بعدها اساسا با جدایی از بینش قرون وسطی شکل گرفت و نگاه همچنان به ویرژیل و انئید و اورپید و ایفی ژنی بود .ویژگی اصلی کلاسیسم تا پیش از دوران جدید حل کردن فرد در نوع است که باعث میشود شخصیت ها قائم به ذات نباشند و بیشتر نمونه ای کلی باشند . تقلید از طبیعت هم یک مولفه مهم دیگر است اما همانطور که نویسنده میگوید نمیتوان اینرا مشخصه کلاسیسم در برابر رمانتیسم دانست اما مولفه مهم میتواند "نگاه به گذشته " باشد . نویسنده مولفه دیگر را پیروی از عقل میداند و آنرا به ارسطو منتسب میکند و میگوید دکارت اینگونه نبود!(که واضح است اشتباه است) . اما شاید بتوان مولفه مهم را "اصل اخلاقی" دانست چون کلاسیسم همواره به بهبود اخلاق انسانی توجه میکند و هدف را همانطور که ارسطو گفته تزکیه نفس میداند و وحدت در اثر هنری بسیار
مکتبهای ادبی