فرمت فایل : WORD (قابل ویرایش)
تعداد صفحات:42
فهرست مطالب:
عنوان صفحه
«قصی بن کلاب» 1
«عبد مناف بن قصی» 18
«هاشم بن عبد مناف» 23
علت لقب عبدالمطلب را مورخان چنین مینویسند: 32
شفاء دختر دیگر پدرش چنین مرثیه سروده است: 36
فهرست منابع 38
«قصی بن کلاب»
نیاکان پیامبر اسلام به ترتیب عبارتند از: عبدالله، عبدالمطلب، هاشم، عبدمناف، قصی، کلاب، مره، کعب، لوی، غالب، فهر، مالک، نضر، کنانه، خزیمه، مدرکه، الیاس، مضر، نزار، معد و عدنان.
به طور مسلم نسب آن حضرت تا «معدبن عدنان» به همین قرار است ولی از عدنان به بالا تا حضرت اسماعیل از نظر شماره و اسامی مورد اختلاف است و طبق روایتی که ابن عباس از پیامبر نقل کرده هر موقع نسب آن حضرت به عدنان رسید نباید از او تجاوز کرد. زیرا خود آن حضرت هنگام بیان کردن نام نیاکان خود از عدنان تجاوز نمی¬کرد و دستور می¬داد دیگران هم از شمردن باقی نسب تا به اسماعیل خودداری کنند و نیز می¬فرمود: که آن چه در میان اعراب در این خصوص معروف است درست نیست.
قصی پسر کلاب بود. مادر کلاب، هند دختر سریربن ثعلبۀ بن حارث بن فهر بن مالک بن نضر بن کنانه بود، و دو برادر ناتنی داشت که از یک مادر نبودند: تیم و یقظه که به گفته هشام، مادرشان اسماء دختر عدی بن حارثۀ بن عمر و بن عامر بن بارق بود.
ولی ابن اسحاق گوید که مادرشان هند دختر حارثه از قوم بارق بود و به قولی یقظه از هند مادر کلاب بود.
محمد بن عمر اسلمی (واقدی) از قول تنی چند از علمای مدینه و هشام بن محمد بن سائب کلبی از پدرش نقل می¬کند که کلاب بن مُرّه بن کعب بن لوی بن غالب بن فهر بن مالک با فاطمه دختر سعد بن سَیَل ازدواج کرده است و نام سَیَل، خیر بن حماله بن عوف بن عامر است که همان جادر باشد و نخستین کس که دیوارهای کعبه را ساخت اوست.
و پسر عمرو بن جعثمه بن مبشر بن صعب بن دهمان بن نصر بن ازد است. جعثمه هنگامی که قبیله ازد از مارب بیرون آمدند، بیرون آمد و در سرزمین های بنی دیل بن بکر بن عبدمنات بن کنانه ساکن و با ایشان همپیمان شد و از ایشان زن خواستگاری کرد، به او زن دادند و فاطمه دختر سعد برای کلاب بن مره، زهره بن کلاب را زایید و پس از مدتی قصی بن کلاب را زایید که نام اولی او زید بوده است. کلاب بن مره درگذشت و ربیعه بن حرام بن ضنه بن عبد بن کبیر بن عذره بن سعد بن زید که یکی از افراد قبیله قضاعه بود با فاطمه ازدواج کرد و او را با خود به سرزمین خویش که از سرزمین های قبیله عذره و در مناطق مرتفع شام تا سرغ و اطراف آن بود، برد. زهره بن کلاب که بزرگ شده بود میان قوم خود ماند ولی قصی را که کوچک و شیر خواره بود فاطمه همراه خود برد و چون او را از مکه دور کرده به ناحیه شام برده بودند از آن زمان به قصی معروف شد.
ربیعه را 3 فرزند از زنی دیگر بود بدین گونه: حسن بن ربیعه، محمود بن ربیعه و جهلمه بن ربیعه.
فاطمه که با ربیعه ازدواج کرده بود برای ربیعه رزاح را زایید. قصی را هم منسوب به شوهر مادرش ربیعه کرده قصی بن ربیعه می گفتند. قصی با مردی از قضاعه که نامش رقیع بود مسابقه تیر اندازی داد و آن شخص که شکست خورده بود خشمگین شد و میان آنها بگو مگو در گرفت. ضمن صحبت رقیع به قصی گفت تو باید به سرزمین خود بروی و پیش قوم خود برگردی زیرا از ما نیستی. قصی پیش مادرش برگشت و گفت: پدر من کیست؟ گفت: پدر تو ربیعه است. گفت:اگر من پسرش می بودم از این سرزمین بیرون رانده نمی شدم. پرسید مگر چیزی پیش آمده استگفت: این شخص حق همسایگی را رعایت نمی کند و نمی تواند کسی را به خوبی در پناه گیرد. مادر گفت: پسر جان به خدا قسم تو خودت و پدرت و نسبت به مراتب از او بهتر و منزلت تو بسیار شریف است، پدر تو کلاب بن مره بن کعب بن لوی بن غالب بن فهر بن مالک بن نضر بن کنانه قرشی است و قوم تو در مکه و کنار بیت الحرام و اطراف آن زندگی می کنند. قصی گفت: به خدا سوگند هرگز اینجا نخواهم ماند. مادر گفت: فعلاً همین جا باش تا موسم حج فرا رسد و همراه حاجیان بیرون رو که می ترسم کسی به تو صدمه ای برساند و او ماند. و چون فصل حج فرا رسید. مادرش او را همراه گروهی از قضاعه روانه کرد و او به مکه آمد و در آن هنگام برادرش زهره زنده بود. زهره و قصی هر دو دارای موی زیادی بودند. قصی پیش زهره آمد و به او که کور و پیر شده بود گفت: من برادر توام. زهره گفت: نزدیک بیا و به قصی دست کشید و گفت:به خدا سوگند شباهت صدا و خودت را احساس می کنم. چون قصی حج خود را گزارد، قضاعی ها اصرار کردند که او را همراه خود ببرند و به سرزمین ایشان برگردد، ولی او خودداری کرد و در مکه ماند، و او مردی چابک و جوانمرد بود و اصالت خانوادگی داشت و چیزی نگذشت که از حلیل بن حبشیه بن سلول بن کعب بن عمرو بن ربیعه که معروف به لحی خزاعی بود دخترش حبی را خواستگاری کرد. حلیل چون نسب قصی را دانست موافقت کرد و دختر خویش را به همسری او درآورد و حلیل در آن هنگام فرمانروا و حاکم مکه بود و امور مربوط به کعبه و پرده داری را هم بر عهده داشت.
محمد بن عمر بن واقد اسلمی گوید: عبدالله بن عمرو بن زهیر، از عبدالله بن خداش بن امیه کعبی از پدرش و همچنین فاطمه دختر مسلم اسلمی از قول فاطمه خزاعی که اصحاب رسول خدا (ص) را درک کرده بود نقل می کردند که چون قصی با حبی دختر حلیل ازدواج کرد و حبی برای او فرزندانی زایید، حلیل گفت فرزندان قصی هم به منزله فرزندان خودم و نوه های دختری من هستند و مسائل مربوط به کعبه و فرمانروایی مکه را به قصی واگذار کرد و او را وصی خود قرار داد و گفت: تو سزاوارتر برای آن هستی.
سایب بن خباب گوید: به هنگام خلافت عمر شنیدم که یکی قصه قصی بن کلاب و فراهم آوردن قوم و برون کردن خزاعه و بنی بکر را از مکه و عهده کردن امور خانه و کار مکه را برای وی نقل می کرد و عمر به رد و انکار آن نپرداخت.
گوید: « و قصی با آن شرف و منزلت که در قوم خویش داشت در کار مکه مختار مطلق بود ولی کارحج را چنانکه بود واگذاشت و آن را رسم متبع می پنداشت که دگرگون کردنش سزاوار نبود و کار صوفه چنان بود، تا صوفه منقرض و کارشان به اقتضای وراثت به خاندان صفوان بن حارث بن شجنه رسید و نسی گران از بنی مالک بن کنانه ومره بن عوف چنان که بودند بماندند، تا وقتی اسلام بیامد و خداوند همه چیزها را به وسیله آن از میان برداشت.
خلیل درگذشت و سفارش کرد که سرپرستی کارهای خانه خدا را به دخترش حبی بدهند. زن گفت: من نمی توانم در را باز کنم و ببندم.
او بستن و گشودن در را به پسرش «محترش» سپرد. کنیه این پسر ابوغبشان بود. قصی سرپرستی کعبه را با یک خیک می و یک عود از وی بخرید. عرب ها این را مثل کردند و درباره هر کس که داد و ستدی زیانکارانه انجام داد، گفتند: زیانکارتر از داد و ستد ابوغبشان کرد.
فرمت فایل : word(قابل ویرایش)
تعداد صفحات:40