فرمت:word(قابل ویرایش)
تعداد صفحات:78
پایان نامه روانشناسی و علوم تربیتی
مقدمه:
چه بسیارند کودکانی که تنها به دلیل داشتن ضعف خاص در دیکته، حساب یا روخوانی علیرغم داشتن هوش عادی، توانایی جسمی خوب و روانی سالم به دلیل شکستهای پی درپی تحصیلی برای همیشه با دنیای کتاب، مشق و مدرسه خداحافظی کردهاند. چه بسیارند استعدادهایی که بدین سان نشکفته پرپر گشته و میشوند و چه بسیارند زیانهایی که جامعه ما از این راه متحمل میگردد.
ناتوانیهای یادگیری مقوله خاص دیگری است که درحیطه کودکان استثنایی قرار دارد و درصد چشمگیری از کودکان را در بر میگیرد. ناتوانیهای یادگیری، نارساییهای یادگیری خاصی است که در صورت عدم شناسایی آن معمولاً تحقیرها، توهینها، مقایسههای نابجای خردکننده وشکستهای تحصیلی پی در پی را به بار میآورد. میلیونها کودک در سراسر جهان به اختلالات یادگیری مبتلا هستند. آنان علیرغم رشد جسمی،ذهنی، زبانی، اجتماعی، اخلاقی و عاطفی طبیعی هنگامی که به سنین مدرسه میرسند با مشکلاتی ویژه روبرو میگردند که عرصه را بر آنها تنگ میکند. اشکال بزرگ این اختلال آن است که بر خلاف نابینایی ، ناشنوایی، سرآمدی، ناسازگاری و معلولیتهای جسمی که تشخیص آن در سنین پیشدبستانی به آسانی امکانپذیر است،براحتی نمیتوان آن را در سنین پیشدبستانی تشخیص داد. کودک مبتلا به اختلال یادگیری خود نیز از این که نمیتواند در انجام تکالیف تحصیلی همانند دیگر همسالانش موفق باشد،رنج میبرد. او نیز همانند دیگر کودکان تصویری توانا و مثبت از خود ساخته است که به دلیل این اختلال و رویارویی پی در پی با ناکامیهای اصلی، فرعی تحصیلی این تصویر خدشهدار میشود واحساس حقارت درونی جایگزین آن میگردد.(حاج بابایی و دهقانی، 1372)
مسئله ناتوانیهای خاص یادگیری اخیراً به طور چشمگیری توسعه پیدا کرده و توجه متخصصان و دست اندرکاران مسائل آموزش کودکان را بیش از پیش به خود جلب نموده است، درکنار کودکان ناشنوا، نابینا و عقبمانده ذهنی کودکانی هستند که بدون اینکه ناشنوا باشند کلمات را درک نمیکنند و بعضی دیگر با اینکه نابینا نیستند اما آنچه را که میبینند درک نمیکنند. و گروهی دیگر از کودکان علیرغم آنکه از نظر ذهنی عقب مانده نبوده و همانند سایر همسالان خود هستند با روشهای معمول آموزشی قادر به یادگیری مفاهیم نمیباشند. معلمان مدارس استثنایی بسیار با این کودکان برخورد داشتهاند. که به علت ناتوانیهای خاص در یادگیری خواندن، صحبتکردن ، هجیکردن، نوشتن وحساب کردن و… در این مدارس آموزش میبینند.
تاریخچه و تعریف و فراوانی
تاریخچه:
متأسفانه تاریخچه آموزش کودکان مبتلا به ناتوانیهای خاص یادگیری بسیار کوتاه است. تا سال 1960 مشکل این کودکان تقریباً شناخته نشده بود. در این سال تلاشهایی وسیع آغاز شد و نظریات متفاوتی عنوان گردید، دستهای ناتوانیهای خاص یادگیری را معلول تنبلی کودکان خواندند، دستهای دیگر وجود ضایعه مغزی را علت این عارضه تلقی کردند. گروهی معلولیت ادراکی و گروه دیگر اختلالات عصبی را علت ناتوانی یادگیری میشناختند. آشفتگی و سردرگمی موجود چندان هم بیعلت نبود. اصولاً شناخت کودکان مبتلا به ناتوانیهای خاص یادگیری، مستلزم گذشت زمان بود. گذشت زمانی که موجبات به هم رسیدن علوم متفاوتی چون پزشکی، علوم تربیتی، روانشناسی، توانبخشی و … درگرهگاه واحدی به نام اختلال یادگیری را فراهم کرد. در این میان پزشکی نخستین رشتهای بود که به تشخیص دانش آموزان دارای مشکلات یادگیری توجه کرد. پس از آن روانشناسان به مطالعه خصوصیات این دانش آموزان پرداختند. با این وجود تا اوایل دهه 1960 کاری که در خور توجه باشد انجام نگرفته بود، به همین علت در این دهه، علمای تعلیم و تربیت نیز به جریان مذکور پیوستند و برای حل این مشکل پیشقدم گشتند.
در سال 1896 پزشکی انگلیسی به نام مورگان وضعیتی را گزارش کرد که آن راکوری لغات مینامید. حالتی که ناتوانی در خواندن کلمات از آن تعبیر میشد. چند سال پس از آن یعنی در سال 1920 این مورد جای خود را به عنوان مفهومی در مطالعات علمی بازکرد.
در سال 1930 عصب آسیبشناسی به نام اُرتون[1] رابطه میان غلبه مغز و اختلالات تکاملی زبان را مورد مطالعه قرار داد. در سال 1947 استراوس[2] و لتینین [3] کتاب «آسیبشناسی روانی و تربیت کودک معلول مغز» را منتشر کردند که بر پایه آن ناتوانیهای یادگیری ناشی از ضایعات مغزی قلمداد میشوند.
از سال 1948 به بعد تلاشهایی شکل یافتهتر در این زمینه آغاز شد که به طور عمده مربوط به تلاش برای کشف حدود و علل متفاوت ناتوانیهای یادگیری بود. این تلاشها ادامه یافت و به پدید آمدن گروههای محلی و سازمانهای ایالتی متفاوتی انجامید که در سال 1963 با برگزاری یک کنفرانس ملی به رهبری ساموئل کرک[4] در شیکاگو اقدام به ایجاد و سازماندهی یک مؤسسه ملی کردند. در همین سال کرک طی سخنانی در این کنفرانس گفت: موضوع بحث ما در این جا کودکانی هستند که یا به جهت سببشناسی ( برای مثال نقص کار مغز ، نقص جزئی در کار مغز یا اختلال عصبی – روانی) ، یا به سبب جلوههای رفتاریشان (برای مثال، اختلالهای ادراکی، فعالیتهای حرکتی بیش از حد، نارساخوانی یادیس لکسی) نامی بر آنها نهاده شده است» کرک در اظهارات خود پیشنهاد کرد که برای پرهیز از معمای پیچیده کار ناقص مغز،از اصلاح «ناتوانی یادگیری» که در برگیرنده تمام افراد مورد نظر است استفاده شود.
اولیای کودکانی که به ناتوانی یادگیری مبتلا بودند و با اصطلاحات پیشنهاد شده قلبی موافقت نداشتند. این اصطلاح را شور و شوق پذیرفتند و مؤسسه کودکان ناتوان در یادگیری را تشکیل دادند. این نامگذاری مشکل به وسیله کرک و تشکیل مؤسسه کودکان ناتوان در یادگیری معمولاً به عنوان شروع اداری و رسمی حرکت در جهت برخورد با ناتوانیهای یادگیری در نظر گرفته میشود.(حاج بابایی و دهقانی ،1372)
تعریف اختلالات یادگیری:
اصطلاح اختلالات یادگیری از نیاز به تشخیص و خدمت به دانشآموزانی برخاسته است که به طور مداوم در کارهای درسی خود با شکست مواجه میشوند و درعین حال در چهارچوب سنتی کودکان استثنایی نمیگنجند.
تعاریف ناتوانی یادگیری با تغییرات متنوعی همراه بوده است این امر ممکن است به خاطر ارزشیابی و بازنگریهای متحد و در این قلمرو و ماهیت علمی آن باشد. رشتههای تخصصی متعددی به طور مثال پزشکی، روانشناسی، علوم تربیتی، زبان شناسی و عصب شناسی، هر کدام اصطلاحاتی را برای تبیین این اختلال دخیل کردهاند. برای مثال علوم تربیتی عبارت ناتوانی یادگیری خاص را به کار می برد، روانشناسی از مقولات همچون اختلالات ادراکی، رفتارهای فزون کنشی، نقص توجه و زبان شناسی از عبارات ناگویی اکتسابی، نارساخوانی و پزشکی و عصبشناسی از موارد ضربه مغزی، نارساکنشوری قلیل مغز، صدمه یا آسیب مغزی استفاده میکنند.(شریفی درآمدی ،1381)
تعریف قانون آموزش و پرورش برای کودکان دارای ناتوانی یادگیری چنین است:
«ناتوانی یادگیری بخصوص ، یعنی اختلالی در یک یا چند فرایند روانی پایه که به درک یا استفاده از زبان شفاهی یا کتبی مربوط میشود و میتواند به شکل عدم توانایی کامل در گوش کردن ،فکر کردن، صحبتکردن، خواندن، نوشتن، هجی کردن، یا انجام محاسبات ریاضی ظاهر شود. این اصطلاح شرایطی چون معلولیتهای ادراکی ،آسیب دیدگیهای مغزی، نقص جزئی در کار مغز ، دیسلکسی یا نارساخوانی و آفازیای رشدی را در بر میگیرد.» (جرالد ومگ لافلاین، منشی طوسی،1376)
انجمن مخصوص کودکان و بزرگسالان مبتلا به ناتوانیهای یادگیری تعریف دیگری را ارائه داده است، این تعریف معتقد است که ناتوانیهای یادگیری ریشه نورولوژیک دارد و وجه تمایز این تعریف آن است که وسعت حوزههایی که تحت تأثیر آن قرار میگیرند. وسیعتر میکند و آن را به چیزی غیر از دروس نیز گوش میدهد. تعریف چنین است:
«ناتوانیهای یادگیری ویژه، حالتی مزمن است که منشأ نورولوژیک دارد و به صورت انتخابی در کار رشد و یا ابزار مهارتهای کلامی و غیر کلامی دخالت میکند. این اختلال ممکن است در افرادی که دارای هوش متوسط یا بالا و کسانی که سیستمهای حسی و حرکتیشان به طور کافی درست کار میکند و اشخاصی که از فرصتهای یادگیری به اندازه کافی استفاده میکنند نیز تظاهر کند. ناتوانیهای یادگیری از نظر نوع تظاهرات و میزان رشد فرد میتواند متفاوت باشد. این حالت ممکن است در سراسر زندگی در عزت نفس، تحصیلات، شغل، ارتباط با دیگران و فعالیتهای روزمره فرد، تأثیر منفی بگذارد».دانیل پی و کافئن،جوادیان،1375)
در سال 1981 کمیته مشترک ملی برای ناتوانیهای یادگیری (njcld) ، مرکب از: نمایندگان انجمن گویایی و شنوایی آمریکا، جامعه کودکان وبزرگسالان مبتلا به ناتوانیهای یادگیری، شورای مخصوص ناتوانیهای یادگیری، بخش مربوط به کودکانی که دچار اختلالات ارتباطی هستند، انجمن بین المللی خواندن، انجمن دیسلکی مشترکاً تعریفی ارائه دادهاند که چنین است:
«ناتوانیهای یادگیری یک اصطلاح کلی است که به علت گروهی از بینظمیهای نامتجانس به وجود میآید. این حالت ممکن است به صورت اشکالات مهمی در اعمالی نظیر: گوش دادن، صحبتکردن، خواندن، نوشتن، استدلال کردن یا حساب کردن تظاهر نماید. اکثر این بینظمیها جنبه ذاتی دارند و به نظر میرسد که معلول بدکاری سیستم اعصاب مرکزی باشند. حتی با وجود اینکه ناتوانی یادگیری ممکن است همراه با سایر شرایط معلولیت رخ دهد و یا تأثیرات منفی محیطی مانند تفاوتهای فرهنگی،آموزش نامناسب وکافی را در برداشته باشد.» (دانیل پی وکافئن، جوادیان، 1375)
تعریف دیگری که در این جا ارائه میشود به نقل از کنگره آمریکا طبق قانون عمومی 142-94 است، تعریف چنین است:
«ناتوانیهای یادگیری به معنای وجود اختلالی در یک یا چند فرآیند روانشناختی پایه بوده که به فهم یا استفاده از زبان نوشتاری ویا گفتاری مربوط میشود و میتواند به شکل عدم توانایی کامل در گوش کردن ، فکر کردن، صحبتکردن، خواندن، نوشتن و هجی کردن یا انجام محاسبات ریاضی ظاهر شود.»(ایلوارد و براون، برداری، 1377)
تعریف دیگری که بیت من ارائه داد که یک بعد تازه و مهم به آن اضافه میکرد، او قید اختلاف را نیز در تعریف گنجاند که عبارت بود از اختلاف بین ظرفیت تخمین زده شده و پیشرفت مشاهده شده، تعریف چنین است:
«کودکان که دارای اختلال در یادگیری هستند کسانیاند که از نظر آموزشی اختلاف فاحشی بین توانائیهای عقلی بالقوه تخمین زده شده آنها و سطح عملکرد واقعی حاصل از اختلالهای اساسی در فرآیند یادگیری آنها وجود دارد که ممکن است همراه با اختلال قابل مشاهدهای در کارکرد دستگاه عصبی مرکزی باشد یا نباشد و وابسته به عقبماندگی ذهنی تعمیم یافت، محرومیتهای تحصیلی یا فرهنگی، پریشانیهای هیجانی شدید، یا از دست دادن حواس نیستند.»
این تعریف که به تعریف nachc معروف است بر خلاف تعریفهای پیشین مشخص میکند که تعیین اختلال کارکرد دستگاه عصبی مرکزی اختیاری بوده و برای تشخیص یک کودک دارای اختلالات یادگیری الزامی است.(ایلوارد وبراون، برداری، 1377)
تعریف دیگری که در اینجا ارائه میشود تعریفی است که کمیته مشاوره ملی کودکان معلول در گزارشی به کنگره،برای ناتوانیهای یادگیری پیشنهاد نمود و در آخر هم 5 مسأله را در این تعریف مورد توجه قرار داد. تعریف چنین است:
«کودکان دارای ناتوانیهای ویژه یادگیری که در یکی یا بیشتر فرایندهای روانشناختی مربوط به درک یا استفاده از زبان گفتاری یا نوشتاری از خود نابهنجاری نشان میدهند. این نابهنجاری ممکن است در گوش دادن، تفکر کردن، صحبت کردن، خواندن، نوشتن، هجی کردن یا حساب کردن خودنمایی کند. این نابهنجاری شرایطی مانند معلولیت ادراکی، آسیبمغزی، ناکارآیی حداقل مغزی، بدخوانی، اختلال تکلمی تکوینی و نظایر آن بازتاب یابد. در این لیست ناتوانیهای یادگیری مربوط به بینایی،شنوایی، معلولیتهای حرکتی، عقبماندگی ذهنی، اضطراب عاطفی یا کمبودهای محیطی مورد نظر نمیباشد.» در این تعریف 5 مسأله مورد توجه بوده است:
1ـ ناتوانایی در انجام تکالیف مدرسه: ناتوانی در یادگیری مهارتهای تحصیلی به عنوان تجلی اصلی ناتوانیهای یادگیری شناخته شدهاند.
2ـ عوامل استثنایی: از این تعریف عواملی بخصوص مانند مشکلات جسمانی، نقص حسی، تدریس ضعیف، عوامل فرهنگی محیطی و عقبافتادگی ذهنی مستثنی شدهاند. کودکان درگیر این عوامل استثنایی علاوه بر مورد مبتلا به خود ناتوانیهای یادگیری نیز از خود نشان میدهند و همین امر موجب تناقض و سردرگمی میشود.
3ـ وابستههای فیزیولوژیکی: در این تعریف از عملکرد سیستم مرکزی عصبی مقداری انحراف وجود دارد.
4ـ اختلاف درعمل: شاخص اصلی ناتوانی در یادگیری تفاوت موجود بین عملکرد تحصیلی مورد انتظار کودک بر مبنای هوش و پیشرفت موجود او میباشد.
5 ـ وابستههای روانشناسی: نابهنجاری در یکی یا بیشتر فرایندهای اصلی روانشناسی به عدم موفقیت در یادگیری میانجامد.(دورکین ،صالحی،1376) «کودکان ناتوان در یادگیری در یک یا چند فرایند اساسی روانی در ارتباط با فهمیدن یا کاربرد زبان شفاهی یا کتبی ناتوانی نشان میدهند. تظاهرات این ناتوانی ممکن است به صورت اختلال در گوش دادن، فکر کردن،سخن گفتن، خواندن، نوشتن، هجی کردن یا حساب باشد.».(کریمی، 1380)
تا اینجا تعریفهای زیادی ارائه شد. ارائه دهندگان این تعریفها و سایر دست اندرکاران این رشته، هدف مشابهی را دنبال میکنند. بدین معنی که همه میکوشند ناتوانی یادگیری را به گونهای تعریف کنند که در ارائه خدمات لازم به این مبتلایان به کار آید. در همه این تعریفها چهار بعد اساسی دیده میشود:
«تفاوت میان عملکرد مورد انتظار و عملکرد واقعی یک کودک.
مظاهر یا نشانههای رفتاری مربوط به ضعف و قوت موضوعهای تحصیلی وزبان در یادگیری.
وجود یا عدم سایر مشکلات، چون ناشنوایی
تمرکز یا نگرش پایه آنها درباره مشکل یادگیری.»(فرقانی رئیسی، 1372)
درجه شیوع ( فراوانی):
«بر مبنای تغیرپذیری تعاریف و معیارهای به کار رفته تخمین شیوع ناتوانیهای یادگیری مشکل میباشد. کمیته مشاوره ملی کودکان معلول تخمین زده است که 1 تا 3 درصد جمعیت آماری در سن مدرسه با این ناتوانیها روبرو میباشند. با وجود این بر مبنای مطالعات انجام گرفته این مقدار 1 تا 30 درصدکودکان را شامل میشود.».(دورکین ،صالحی، 1376)
پرویز شریفی نیز در کتاب خود بیان داشته است که :
تعیین میزان شیوع افراد ناتوان یادگیری، آن هم در یک مقیاس بزرگ، با توجه به صرف هزینه هنگفت، زمان زیاد، اتخاذ تصمیمات دقیق علیرغم وجود تعاریف مختلف، مرور نظریهها ورویههای ارزشیابی متعدد، کاری بس مشکل است. میزان برآورد از 1 تا 28 درصد در نوسان است. اززمانی که مطالعه در زمینه ناتوانیهای یادگیری شروع شده میزان شیوع این اختلال در بین کودکان در مقایسه با سایر ناتوانیها بالا بوده است . اکثر گزارشها نشان میدهد که 2 تا 3 درصدکودکان دارای نیازهای ویژه به ناتوانی یادگیری مبتلا هستند.(شریفی درآمدی، 1381)
به دلیل نبود تعریفی مشخص ، تعیین میزان دقیق فراوانی ، ناتوانیهای یادگیری میسر نیست. با این وجود محققان مختلف با معیارهای تشخیصی متفاوت به پیداکردن میزان فراوانی این کودکان اقدام نمودهاند که طبعاًً این معیارها هیچ گونه همخوانی با یکدیگر ندارند.اداره آموزش ایالات متحده در سال 1984 اعلام کرد که 63/4 درصد از جمعیت 3 تا 21 ساله آمریکا از خدمات خاص کودکان ناتوان یادگیری استفاده کردهاند.
در حال حاضر دست اندرکاران حدس میزنند که حداقل بین 1 تا 3 درصدو حداکثر تا 7 درصدکودکان به ناتوانیهایی یادگیری مبتلا هستند. میزان رواج نارساخوانی در کل جمعیت دهدرصد برآورد شده است. انجمن آمریکایی روانپزشکی 1980، برآورد فراوانی اختلال یادگیری زبان را بین 1 تا 8 نفر در هر 1000 نفر کودک میدانند. همان گونه که ملاحظه میکنید. نبود یک تعریف جامع و مانع، به روشهای معتبر تشخیص و شیوههای ناهمسان ارزیابی منجر میگردد که در این زمینه باارقامی متفاوت روبه رو باشیم.(حاج بابایی،دهقانی ،1372)
فرمت:word(قابل ویرایش)
تعداد صفحات:150
فصل اول: مقدمه
مقدمه ۱
بیان مساله ۲
ضرورت و اهداف تحقیق ۶
اهداف پژوهش ۷
فرضیه های پژوهش ۷
تعاریف و اصطلاحات ۸
فصل دوم: مبانی نظری و پیشینه پژوهش
خلاصه ای از فصل دوم ۱۱
تاریخچه آموزش پیش دبستانی ۱۱
تعریف دوره پیش دبستانی ۲۱
ویژگیهای کودک در دوره پیش دبستانی ۲۱
اهداف دوره پیش دبستانی ۲۵
مهارتهای روانی ـ حرکتی در دوره دبستان ۲۷
تحول حرکت در کودکان دبستانی ۲۹
مهارتهای روانی ـ حرکتی ۳۱
سازگاری اجتماعی ۴۲
روابط با همسالان ۴۸
وظیفه مهد کودک و مراکز پیش دبستانی از دیدگاه آدلر ۶۶
پیشینه پژوهش ۷۳
فصل سوم: روش شناسی
روش پژوهش ۹۰
ابزار پژوهش ۹۰
جامعه آماری ۹۲
گروه نمونه و روش نمونه گیری ۹۲
متغیرها ۹۳
روش اجرای پژوهش ۹۳
روشهای آماری ۹۳
فصل چهارم: تجزیه و تحلیل اطلاعات
تجزیه و تحلیل نتایج ۹۵
یافته های جانبی پژوهش ۱۰۲
فصل پنجم: یافته های پژوهش و بحث دربارة نتایج آن
محدودیت های پژوهش ۱۱۸
پیشنهادات ۱۱۸
منابع ۱۲۱
ضمائم ۱۳۰
چکیده :
شاید برای عده ای تصور اینکه بتوان در مدرسه ای از تشویق استفاده کرد کمی دشواراست اما واقعیت این است که می توان در سنگر مدارس شاهد حضور با شکوه معلمان وشاگردانی بود که با سرمایه از محبت وچهره های متبسم ومصصم در تلاش هستند که در کارهای خود موفق بوده اند. پس باید رنگ مدرسه ای یادآور زیبائیها ونیکوئیها باشد. چرا که هم انسانها بالاخص نوجوانان محبت پذیر می باشند. ولذا نیاز به محبت از اساسی ترین نیازهای هر انسان می باشد. تشویق نیروها واستعدادهای دانش آموزان را به کار می اندازد واستقامت آنها را در کارها زیاد می کند وموجبات سرعت در کارهای بدنی را فراهم می کند ودر کارهای فکری موجب سعی وکوشش بیشتری می گردد . تشویق وتقویت رفتار مثبت کودکان سبب شکل گیری عادات مطلوب در آنان می شود. به عبارت دیگر از آنجا که از طریق رفتارهای تشویق آمیز کلامی وغیر کلامی مادی وعنوی فردی وگروهی مستقیم وغیر مستقیم مربی بیش از هر چیز به یک نیاز هم نوجوانان یعنی نیاز به محبت متعلق وتوجه پاسخ داده می شود. ما شاهد بیشترین مؤثرترین وپایدارترین اثر در رفتار آنان هستیم در حالی که وقتی دانش آموزی را تنبیه می کنیمن نه تنها به هیچ یک از نیازهای خطری واساسی او پاسخ نمی دهیم بلکه تعادل حیاتی اش را برهم زده او را با تجربه ناخوش آیندی که همواره ازآن گریز دارد مواجه می کنیم ولو اینکه بطور موقت رفتار مطلوب آن را کنترل کرده باشیم.
فهرست مطالب :
طرح تحقیق
مقدمه
بیان مسئله
اهداف تحقیق
اهمیت موضوع تحقیق
فرضیه های تحقیق
تعریف واژه ها واصطلاحات
موانع ومحدودیت های تحقیق
دارای مقدمه، نتیجه، چکیده و جدول نمودار پرسشنامه
نوع فایل : Word
تعداد صفحات : 79 صفحه
فرمت:word(قابل ویرایش)
تعداد صفحات:120
فصل اول
مقدمه ۲
بیان مسأله ۳
اهمیت و ضرورت پژوهش ۷
اهداف پژوهش ۹
گزارههای تحقیق (سؤالها / فرضیهها) ۱۰
معرفی نوع متغیرها و تعاریف عملیاتی ۱۰
فصل دوم
مقدمه ۱۵
یادگیری از دیدگاه روانشناسی رفتارگرا ۱۶
یادگیری از دیدگاه روانشناسی شناختی ۱۸
نظریه رشدشناختی پیاژه ۲۰
نظریه یادگیری گشتالت ۲۲
نظریه یادگیری معنیدار کلامی ۲۳
نظریه پردازش اطلاعات ۲۶
راهبردهای شناختی – فراشناختی ۳۰
راهبردهای تکرار در تکالیف ساده یادگیری ۳۳
راهبرد مرور ذهنی در تکالیف پیچیده یادگیری ۳۴
راهبرد بسط دهی در تکالیف پایه ۳۶
راهبرد بسط دهی در تکالیف پیچیده ۳۷
راهبرد سازماندهی در تکالیف پایه ۳۸
راهبرد سازماندهی در تکالیف پیچیده یادگیری ۳۹
فراشناخت ۴۰
معلمان کارآمد ۴۶
پرورش مهارتهای فکری ۴۷
پرورش مهارتهای حل مسئله ۴۸
مهارتهای تدریس ۵۲
دستورالعملهای قبل از مطالعه ۵۷
دستورالعملهای بعد از مطالعه ۶۰
دستورالعملهای جهت گسترش حافظه ۶۱
دستورالعملهای بهسازی حافظه ۶۳
ادبیات پژوهش موجود در موضوع مورد مطالعه ۶۵
فصل سوم
۱-۳- روش تحقیق ۷۴
۲-۳- جامعة مورد مطالعه ۷۵
۱-۳-۳- نمونه مورد مطالعه و روش نمونهگیری ۷۵
۲-۳-۲- ملاک انتخاب نمونه ۷۶
۴-۳- ابزار پژوهش ۷۶
۱-۴-۳- معرفی ابزار ۷۶
۲-۴-۳- اعتبار آزمون ۷۸
۵-۳- روش نمرهگذاری ۷۸
۶-۳- روش تجزیه و تحلیل آماری ۷۹
فصل چهارم
میزان درآمد خانواده ۸۱
میزان تحصیلات پدر آزمودنیها ۸۲
میزان تحصیلات مادر آزمودنیها ۸۳
شغل پدر ۸۴
شغل مادر ۸۵
توزیع فراوانی دانشآموزان برحسب موفقیت تحصیلی ۸۵
میانگین انحراف استاندارد راهبردهای یادگیری در دو گروه موق و ناموفق ۸۷
بخش استنباطی ۸۸
رابطه بین راهبردهای یادگیری با پیشرفت تحصیلی در رشته ریاضی فیزیک با درس حسابان ۸۹
رابطه بین راهبردهای یادگیری با پیشرفت تحصیلی در رشته ریاضی فیزیک با درس فیزیک ۹۱
رابطه بین راهبردهای یادگیری با پیشرفت تحصیلی در گروه علوم تجربی با نمره درس شیمی ۹۲
رابطه بین راهبردهای یادگیری با پیشرفت تحصیلی در گروه علوم تجربی با نمره درس زیستشناسی ۹۳
رابطه بین راهبردهای یادگیری با پیشرفت تحصیلی در گروه علوم انسانی با درس جامعهشناسی ۹۵
نوع راهبردهای یادگیری که دانشآموزان موفق و ناموفق در رشته ریاضی بکار میبرند چیست؟ ۹۸
نوع راهبردهای یادگیری که دانشآموزان موفق و ناموفق در رشته علوم تجربی بکار میبرند چیست؟ ۹۹
تحلیل ممیز ۱۰۰
نوع راهبردهای یادگیری که دانشآموزان موفق و ناموفق در رشته علوم انسانی به کار میبرند چیست؟ ۱۰۱
تحلیل ممیز ۱۰۱
فصل پنجم
بحث و نتیجهگیری ۱۰۴
محدویتها ۱۱۲
پیشنهادها ۱۱۳
منابع فارسی ۱۱۴
منابع انگلیسی۱۱۷
محیط پیرامون ما با وجود افراد، اشیاء و رویدادهای متعدد ومتنوع بسیار پیچیده است بعلاوه کنش متقابل وتغییرات مداوم موجود در عوامل مختلف پیچیدگی فزایندهای را بر زندگی انسان تحمیل میکند. و انسان برای مقابله با این همه تغییرات بدنبال یافتن راهحلهای مناسب برای سازگاری است.
از آنجائیکه منابع خطر و ارضاء نیاز ما نیز پیوسته در حال تغییرند. لازمة زندگی پویایی در سازگاری ارگانیسم با محیط است. و فرایندهای یادگیری پویایی لازم برای ارگانیسم را فراهم میکند تا بتواند با شرایط محیطی گوناگون به زندگی خود ادامه دهد. یعنی علاوه براینکه محرکهای مختلف مثبت، منفی یا خنثی را بشناسد. رفتارهای مناسب مقابل هر کدام از محرکها را یاد بگیرد واین یادگیری به طرق مختلف از ابتدای زندی نوع بشر صورت گرفته است اما امروزه با تکامل زندگی بشر یادگیری عمومی و کسب دانش از طریق آموزش بخش مهمی از اطلاعات لازم برای سازگاری را در اختیار قرار میدهد. (السون[۱] و هرگنهان[۲]،۱۹۹۷)
حجم اطلاعات از هر نوع که باشد،چنان رو به افزایش است که هر فرد در هر شغل و مقامی برای رفع نیازهای فردی و شغلی خود نیاز به مطالعه و صرف وقت زیاد برای آن دارد. به این ترتیب مطالعه وسیلة ارتقاء نوع بشر و ابزار انتقال علم ودانش است. ولی متأسفانه در جامعة ما هنوز فرهنگ مطالعه به عنوان یک نیاز واقعی برای مردم به حساب نمیآید. و حتی دانشآموزان ودانشجویان ما نیز که مطالعه جزء اصلی و حرفه وزندگی آنهاست درست مطالعه نمیکنند. روش مطالعه فعال را نمیدانند، کند میخوانند، به اندازه کافی مطالب را درک نمیکنند، به خوبی به یاد نمیآورند. نمیدانند چه بخوانند؟ چگونه بخوانند؟ و چگونه به خاطر بسپارند؟ از همه بدتر نمیدانند که بد میخوانند و اینهمه باعث گریز از مطالعه و عدم یادگیری مناسب از آن است.
وقتی دانشآموزان تحت آموزش رسمی قرار میگیرند. پاسخهای متفاوتی نسبت به محرکهای محیطی از جمله فرایندهای یاددهی – یادگیری از خود بروز میدهند. برای درک تفاوتهای دانشآموزان در آموزش یکسان لازم است ویژگیهای ورودی یادگیرندگان مورد مطالعه قرار بگیرد. ویژگیهای عاطفی، فیزیولوژیکی و شناختی یادگیرندگان در نحوه واکنش آنها بر محرکها تأثیر دارد وشیوههای یادگیری[۳] از جمله این ویژگیهاست. و از موضوعاتی است که در دهههای اخیر به خصوص توسط نظریهپردازان شناختی مورد توجه واقع شده است.
امروزه نظریههای شناختی در یادگیری، به دنبال تبیین فعالیتهای پیچیده شناختی مانند درک مطلب، یادآوری وراهبردهای یادگیری هستند تا بدینوسیله بتوانند به سوالهایی مانند اینکه چگونه یادگیری اتفاق میافتد؟ چگونه میتوانیم درباره نحوه یادگیری خودآگاهی داشته باشیم؟ و چگونه مطالب آموخته شده در حافظه نگهداری میشوند پاسخ گویند.
یکی از دیدگاههایی که زیر بنای نظریات شناختی است رویکرد پردازش اطلاعات است. در این رویکرد به تبیین فرایندهای ذهنی اثر گذار از لحظه ورود اطلاعات تا یادآوری آنها پرداخته میشود. بدین ترتیب که ابتدا محرکهای محیطی (دروندادها) برارگانیزم (گیرندههای حسی) اثر میگذارند. سپس برای مدتی بسیار کوتاه (یک ثانیه) در حافظه حسی ذخیره میشود. بخشی که مورد توجه قرار میگیرند وارد حافظه کوتاه مدت میشوند و بقیه از بین میروند. اطلاعات وارد شده به حافظه کوتاه مدت با استفاده از راهبردهای یادگیری مانند مرور ذهنی[۴]، بسط دهی[۵]، وسازماندهی[۶] برای ثبتی پایدار به حافظه بلندمدت انتقال مییابند و در آنجا به صورت مقدارهای سازمان یافته برای تمام عمر باقی میمانند این نظام پردازش شامل دوبعد سخت افزار و نرم افزار است. ساختارهای حافظه حسی، کوتاه مدت و بلندمدت سخت افزارهای ذهن را تشکیل میدهند. که فطری بوده و در همه افراد یکسان است. و فرایندهایی مانند مرور وبسطدهی معادل نرمافزار هستند که افراد در چگونگی استفاده از آنها متفاوتند وبهرهگیری از آنها اکتسابی میباشد. (اتکینسون[۷] و شفرین[۸]،۱۹۶۸)
همانطور که گفته شد برای ثبت اطلاعات در حافظه بلندمدت از راهبردهای متنوعی استفاده میشود. این راهبردها بر دونوعند: الف- راهبردهای آموزشی ب- راهبردهای یادگیری (شکل ۱-۱)
- راهبردهای آموزشی: راهبردهایی که معلم برای ارائه یک مطلب در زمان خاص از آموزش بهره میگیرد.
- راهبردهای یادگیری: راهبردهایی که دانشآموز به طور فعال هنگام یادگیری به کار میبندد مانند مرور ذهنی، بسطدهی، سازماندهی، پیشبینی موارد ارائه شده نظارت فعال بر یادگیری خود
درحالیکه در آموزش معلم محور، یادگیری بر مربی و روشهای آموزشی اومتمرکز است با تبیین موجود در رویکرد شناختی مبتنی بر پردازش اطلاعات، تمرکز اصلی بر فراگیر و نحوة یادگیری اوست. واو را یک پردازشگر فعال می بیند ونه یک ثبتکننده منفعل اطلاعات. و این جاست که روش مطالعه،توانایی بهره گیری از مطالب، علاقمندی، هوش وحافظه یادگیرنده درگیر میشود.
۱- دانش معلم
۲- عملکرد معلم در خلال آموزش و چگونگی ارائه اطلاعات
۳- دانش فعلی یادگیرنده
۴- رفتارهای یادگیری و شناختی
۵- فرایندهای شناختی درونی در خلال یادگیری
۶- اکتساب دانش در خلال راهبردهای یادگیری و آموزشی
۷- رفتار ونتایج اندوزش و پردازش اطلاعات
شکل(۱-۱) چهارچوب فرایند آموزش –یادگیری به نقل از وین اشتاین و سایر (۱۹۸۶)
تحقیقات انجام شده در سالهای اخیر بیانگر اهمیت راهبردهای یادگیری در تسهیل فرایند یادگیری، یادسپاری و یادآوری است. و نقش تحول شناختی در استفاده از راهبردهای یادگیری مرورذهنی، بسطدهی، سازماندهی و نظارت بر درک مطلب را نشان میدهد. مثلاً میکن،[۹] بلومن فلد[۱۰] و هوی لی[۱۱] (۱۹۸۸) نشان دادند رابطه مثبت و معناداری بین راهبردهای یادگیری و معدل نمرات در دانشگاه است. در پژوهشی دیگر رود ولیکو[۱۲] (۲۰۰۲) متوجه شدند که آموزش راهبردهای یادگیری میتواند بر پیشرفت تحصیلی حتی بر یادگیرندگان خوب، تأثیر مثبت داشته باشد. وفلاول[۱۳] (۱۹۸۵) پیشنهاد میکند که با یاددادن به دانشآموزان که چگونه یاد بگیرند از طریق تدریس مهارتهای شناختی مانند چگونگی سازماندهی اطلاعات واصطلاح اشتباهات میتوان سطح یادگیری دانشآموزان را بالا برد.
علیرغم آنچه گذشت ما به طور معمول از فراگیرانمان انتظار داریم خوب درس بخوانند، مساله حل کنند و اطلاعات زیادی رابه خاطر بسپارند اما هیچگاه روشهای صحیح مطالعة حل مسأله و به خاطرسپاری اطلاعات را به آنها آموزش ندادهایم. دانشآموزان توانایی درک مفاهیم و کتابها را ندارند و پیشرفتشان اندک است. توانایی استنباط معنی از متن خواندنی را ندارند ودر استفاده از راهبردهای یادگیری ضعیفاند.
لذا محقق درصدد است با انجام این پژوهش راهبردهای یادگیری دانشآموزان موفق را بررسی کرده و با مقایسه راهبردهای آنان با دانشآموزان ناموفق، راهبردهای برتر را شناسایی کند و با پیشنهاد آن به مسوولین تعلیم وتربیت وبرنامه ریزان آموزشی گامی مؤثر در جهت غنیسازی آموزش و پرورش و حل برخی مشکلات آموزشی بردارد.
هدف اصلی آموزش آسان کردن یادگیری است. و یادگیری تغییر شناختی است که در ذهن یادگیرنده اتفاق میافتد وفعالیت هدفمند او موجب آن میگردد. بنابراین لازم است فرد یادگیرنده بعنوان عنصر اصلی این فرایند مورد مطالعه قرار بگیرد.
هوش، شخصیت، آموختههای قبلی، انگیزش و روش یادگیری وبسیاری دیگر از عوامل موجود در یادگیرنده در یادگیری اومؤثرند و شناخت هر کدام به تنهایی و در ارتباط با یکدیگر دانش ما را از یادگیری و گسترش میدهد. از جمله این عوامل راهبرد یادگیری فرد است یعنی روشها وفنون خاصی که او برای حل مسأله و پرورش اطلاعات به طور عمدی به کار میگیرد هر چند پژوهشهای متعدد قابل آموزش بدون این روشها را نشان دادهاند. (فلاول، ۱۹۸۸) اما اغلب معلمان و والدین تصور میکنند که دانشآموزان ودانشجویان به خودی خود روشهای صحیح مطالعه و به خاطرسپاری اطلاعات را کشف میکنند. بنابراین با وجود انتظار از دانشآموزان برای به خاطر بسیاری اطلاعات هیچ تلاشی برای آموزش و بهبود روشهای مطالعه ویادگیری برای آنها صورت نمیگیرد. به من دلیل پیوسته شاهد دانشآموزانی هستیم که برای یادگیری تلاش میکنند و ازشرایط آموزشی مشابه با دیگران سود میبرند، اما بهره کافی بدست نمیآورند. یعنی علی رغم تلاش موفق نمیشوند و پیوسته شکست را تجربه میکنند. این شرایط علاوه بر تحمیل هزینه گزاف و بیفایده ناشی از افت تحصیل وتکرارپایه، به آموزش و پرورش وخانواده منجر به خودپنداره منفی، عزت نفس پائین واحساس ناکارآمدی در دانشآموز میشود ودور باطل نمیتوانم ونمیخواهم را شکل میدهد وانگیزه او را برای یادگیری از بین میبرد، مضاف بر همه، تعامل مؤلفههای عاطفی یاد شده با مؤلفههای شناختی ناشی از عدم موفقیت ناکارآمدی و عدم بهرة مطلوب از آموزش را موجب میگردد. و این همه پژوهش در این زمینه را ضروری مینماید.
نکته دیگر که توجه به آن لازم به نظر میرسد اینکه، چگونگی پردازش اطلاعات در ذهن با موضوع یادگیری در تعامل است. و تحقیقات این ارتباط را نشان میدهند. بنابراین لازم است. راهبردهای یادگیری دانشآموزان در رشتههای مختلف درسی شناخته شده وراهکارهای مناسب برای ایجاد انطباق بین راهبرد یادگیری و موضوع درسی برگزیده شود. بعلاوه برای دستیابی به موفقیت تحصیلی وشغلی در آینده لازم است. افراد فرایند یادگیری ومطالعة خود را به طور هدفمند تحت کنترل در آورند. و با ایجاد انطباق مناسب بین راهبر یادگیری خود، موضوع درسی و رشته تحصیلی موفقیت را تجربه کنند. وانگیزه بیشتری برای مطالعه و یادگیری بیابند بنابراین انجام پژوهش که رابطة استفاده از راهبردهای یادگیری، پیشرفت تحصیلی و رشته تحصیلی را روشن سازد در جایگاه خود میتواند با ارزش باشد. تا راهکارهایی را در اختیار برنامه ریزان، مدیران والدین و دانشآموزان قرار دهد. و بهرهوری بیشتر را موجب گردد.
۴- اهداف پژوهش
هدف کلی این پژوهش، بررسی ارتباط بین راهبردهای یادگیری با پیشرفت تحصیلی دانشآموزان دختر پایه سوم متوسطه نظری میباشد.
۱- بررسی رابطه بین پیشرفت تحصیلی و راهبردهای یادگیری
۲- بررسی رابطه بین نوع راهبرد یادگیری و پیشرفت تحصیلی
۱-۲- بررسی رابطه بین راهبرد تکرار با پیشرفت تحصیلی
۲-۲- بررسی رابطه بین راهبرد سازماندهی با پیشرفت تحصیلی
۳-۲- بررسی رابطه بین راهبرد بسطدهی با پیشرفت تحصیلی
۴-۲- بررسی رابطه بین راهبرد نظارت با پیشرفت تحصیلی
۵- گزارههای تحقیق (سوالها/فرضیهها)
در این پژوهش به سؤالات ذیل پاسخ داده میشود:
۱- آیا بین راهبرد یادگیری و پیشرفت تحصیلی رابطه وجود دارد؟
۲- آیا بین نوع راهبرد یادگیری و موفقیت تحصیلی رابطه وجود دارد؟
۱-۲-آیا بین راهبرد تکرار و پیشرفت تحصیلی رابطه وجود دارد؟
۲-۲- آیا بین راهبرد بسطدهی و پیشرفت تحصیلی رابطه وجود دارد؟
۳-۲- آیا بین راهبرد بسطدهی و پیشرفت تحصیلی رابطه وجود دارد؟
۴-۲-آیا بین راهبرد نظارت و پیشرفت تحصیلی رابطه وجود دارد؟
۶- معرفی نوع متغیرها وتعاریف عملیاتی:
۶-۱- متغیرها
۱- متغیر مستقل: راهبرد یادگیری شامل ۴ نوع تکرار (مرور)، بسط و گسترش، سازماندهی ونظارت بر درک مطلب
۲- متغیر وابسته: موفقیت تحصیلی
۳- متغیر کنترل: پایه تحصیلی (سوم متوسطه نظام جدید)، جنسیت(دختر)
۶-۲- تعریف عملیاتی:
۱- دانش آموز موفق: دانشآموزان موفق به کسانی اطلاق میشود که نمرة آنها در دو درس اختصاصی مربوط به رشته تحصیلیشان ۱ انحراف معیار بالاتر از میانگین باشد.
۲- دانشآموزان ناموفق : دانشآموز ناموفق به کسی اطلاق میشود که نمره او در دو درس اختصاصی مربوط به رشته تحصیلی مساوی یا ۱ انحراف معیار پایینتر از میانگین باشد.
۳- راهبردهای یادگیری: فعالیتهای بالقوه آگاهانهای که فرد جهت تسهیل حافظه از آنها بهره میبرد. راهبردهای یادگیری مرکب از طیف بزرگ و متنوعی از فعالیتهای بالقوه آگاهانه شخص است که ممکن است به طور ارادی به عنوان وسیلهای برای هدف به یاد سپردنهای مختلف به کار میرود (فلاول[۱۴]، ۱۹۸۸، ترجمه ماهر۱۳۷۷)
راهبردهای شناختی آن دسته از راهبردهایی هستند که فرد برای پردازش اطلاعات مورد استفاده قرار میدهد. شامل تکرار و مرورذهنی، بسطدهی، سازماندهی و نظارت بر درک مطلب است. (وین اشتاین[۱۵] وسایر[۱۶] ۱۹۸۶، به نقل ازآزاد ۱۳۸۲)
۳-۱- راهبرد تکرار(مرورذهنی): مرحلة رمز گردانی اطلاعات به شکل معنایی در حافظه کوتاهمدت وانتقال آن به حافظه بلندمدت در اثر تکرار مطالب مانند تکرار ساده اسامی،تکرار یک متن درسی، حفظ طوطیوار و تمرین پراکنده.
در این پژوهش منظور از راهبرد تکرار نمرهای است که آزمودنی از سوالهای مربوطه کسب میکند و بالاترین نمره ۲۰ میباشد.
۳-۲- راهبرد بسطدهی: یادگیرنده به کمک راهبرد بسط وگسترش، بین آنچه از قبل میدانسته و آنچه قصد یادگیری آن را دارد پل ارتباطی ایجاد میکند. این کار از طریق افزودن جزئیات بیشتر به مطلب تازه، خلق مثالها یا مواردی برای ایجاد تداعی، عبارت سازی، خلاصه کردن و … انجام میشود.
دراین پژوهش منظور از راهبرد بسطدهی عبارت است ازنمرهای که آزمودنی از پاسخ به سوالات مربوطه کسب میکند وبالاترین حد آن نمره ۲۰ است.
۳-۳- راهبرد سازمان دهی:یاد گیرنده به کمک راهبرد سازماندهی برای ایجاد بسط معنایی نوعی چارچوب سازمانی را به مطالب آموختنی تحمیل میکند.این راهبرد شامل گروهبندی و نظم دهی مطالب،ایجاد سلسله مراتب و طرح نقشه مفهومی است.
در پژوهش حاضر منظور از راهبرد سازماندهی نمرهای است که آزمودنی از سؤالهای مربوطه کسب میکند وبیشترین نمره آن ۲۰ میباشد.
۳-۴- نظارت بر درک مطلب: این راهبرد شامل جلوگیری از عدم موفقیت در فهمیدن مطالب توسط یاد گیرنده است. بنابراین به منظور کنترل ونظارت بر پیشرفت خود پیوسته فرایند یادگیری خود را مورد ارزشیابی قرارمیدهد. از جمله موارد آن نظارت بر توجه هنگام خواندن، پرسیدن از خود به هنگام مطالعه و کنترل زمان است.
دراین پژوهش منظور از راهبرد نظارت نمرهای است که آزمودنی در پاسخ به سؤالات مربوطه به دست میآورد و بالاترین حد آن نمره ۲۰ است.
فرمت:word
صفحات:180
مقدمه
امروزه شاهد اجرای ماهرانه و خارق العاده ورزشکاران برجسته در صحنههای ورزشی هستیم، نمایشی از قدرت، خلاقیت و هنر که بیشک سوالات زیادی را در ذهن هر بینندهای ایجاد میکند. چگونه میتوان یک مهارت جدید را آموخت؟ چگونه این مهارتها پیشرفت میکنند؟ و چگونه میتوان تا این حد در اجرای مهارتها پیشرفت کرد؟ پاسخ به این سوالات میتواند بسیاری از نکات مبهم را روشن نماید.
یکی از اهداف اصلی تربیت بدنی، تسهیل فراگیری مهارت از طریق آموزش مناسب است. پژوهشگران علم تربیت بدنی همواره در تلاشند تا با معرفی روشهای علمی جدید، توانائی معلمان و مربیان را در آموزش افزایش دهند. بدن منظور دانشمندان رفتار حرکتی طی سالها تحقیق و مطالعه سعی کردهاند تا عوامل اثرگذار بر اجرا و یادگیری مهارتها را شناسائی کنند.
بدون شک یکی از مهمترین عوامل مؤثر در فرایند یادگیری، نمایش مهارت است. نمایش مهارت یکی از قدرتمندترین ابزارهایی است که مربیان تربیت بدنی از آن به منظور انتقال اطلاعات مربوط به مهارت به فراگیر در یک زمان کوتاه استفاده میکنند. معلم یا مربی تربیت بدنی به این دلیل مهارت را نمایش میدهد که باور دارد فراگیران نسبت به توصیف کلامی از این طریق، اطلاعات بیشتری را در زمان کوتاهی دریافت میکنند. معمولاً یک الگوی ماهر به منظور آموزش مهارت حرکتی جدید به فراگیر مورد استفاده قرار میگیرد.
در سالهای اخیر، نظریه پردازان یادگیری حرکتی این سوال را مطرح کردهاند که آیا برای یادگیری مشاهدهای یک مهارت حرکتی، الگوی ماهر تنها نوع سودمند الگوست؟ (لی و وایت، 1990؛ پالاک و لی 1992). در این ارتباط تحقیقات زیادی نیز انجام گرفته است.
براساس نتایج این تحقیقات، درگیر شدن مشاهدهگر در فعالیت های شناختی الگوی در حال یادگیری، یادگیری مهارت را تسهیل میکند. طرفداران الگوی درحال یادگیری معتقدند که الگوی ماهر به جای توسعه چگونگی درک و شناخت از اجرای مهارت، تقلید از جرای مهارت را اجرا توسعه میدهد. به این دلیل که الگوی ماهر، اطلاعات بدون اشتباهی را به مشاهدهگر ارائه میکند، در حالیکه الگوی در حال یادگیری مشاهدهگر را درگیر فرایندهای حل مسأله میکند (8).
اخیراً، این رویکرد آموزشی سوالاتی را در مورد استفاده ترجیحی از مدل ماهر در یادگیری مشاهدهای مطرح کرده است. لیکن یافتههای تحقیقی در این زمینه به نتایج قطعی و مسلمی دست نیافته است. بنابراین در این تحقیق، سعی شده است که تأثیر سطح مهارت الگو را بر یادگیری یک مهارت حرکتی مورد بررسی قرار دهد.
بدیهی است انتقال اطلاعات از طریق بینائی یکی از مهمترین و مؤثرترین منابع کسب اطلاعات در یادگیری است. در تائید این مطلب بلندین و پروتیو (1993)، کارول و بندورا (1982)، لندرز (1975)، مارتنز و برویتز (1976)، پالاک ولی (1992)، سوتارد و هیگینز (1987)، ویکس (1992)، مک کولا، ویس و رز (1989) معتقدند که مشاهده مهمترین ابزار برای یادگیری مهارت حرکتی است (9).
در واقع الگوسازی یک عمل منجر به توسعه یک بازنمائی شناختی یا ادراکی توسط مشاهدهگر میشود. این بازنمائی شناختی به عنوان یک منبع و مرجع استاندارد به مشاهدهگر کمک میکند تا اجراهای خود را با آن مقایسه کرده و در نهایت اجرای مهارت را اصلاح کند (کارول و بندورا، 1982، 1985، 1987، 1990؛ شفیلد ، 1961) (10).
بنابراین از آنجائیکه مدل ماهر ویژگیهای مطلوبی از مهارت را نشان میدهد، بدین طریق برای فرد مبتدی فرصتی را فراهم میکند تا عملکرد مطلوب را مشاهده کرده و اطلاعات لازم را برای یادگیری آن به دست آورد. نظریه پردازانی مانند آدامز (1971)و اشمیت (1975) معتقدند ، یادگیری حرکتی یک فرایند حل مسأله می باشد که فرد براساس آن یک عمل را برای دستیابی به الگوی حرکت ویا نتیجه انجام می دهد و سپس با بازخورد حاصل از این عمل ، اجرا را در کوششهای بعدی تعدیل می کند . بنابراین با تأکید بر فرایند کوشش و خطا و اصلاحاتی که از این طریق به دست می آید ، موجب توسعه دانش اساسی وهم چنین ارزیابی فرد از حرکت می شود . در این نظریه به دلیل اینکه اجرای ماهرانه حرکت فرایندهای حل مسأله را نفی میکند، لذا اطلاعات کمتری مربوط به خطا برای پردازش در اختیار مشاهدهگر قرار میگیرد. آدامز (1986) دریافت که یادگیری مشاهدهای برای بهبود اجرای مشاهده گرانی مؤثر است که الگوی فرد غیر ماهری را که در حال اجرای یک تکلیف است، مشاهده کنند ( ). با توجه به اینکه اجراهای یک فرد مبتدی، متغیر است و از پایداری لازم برخوردار نیست و هنگام اجرای مهارت خطاهای بیشتری وجود دارد به نظر میرسد، مشاهدهگر فرصت بیشتری برای درگیرشدن با فرایند های شناختی دارد (9). همچنین نتایج برخی تحقیقات نشان داده است که اگر فرد از بازخوردهای ارائه شده به الگوی در حال یادگیری مطلع باشد، مشاهده مدل در حال یادگیری مؤثرتر خواهد بود (مک کولا و کایرد، 1990) (8). در این زمینه تحقیقات بیشماری انجام شده است. جهت تأئید یا رد نتایج پژوهشهای انجام شده در این زمینه، در این تحقیق سعی شده است به سوال زیر پاسخ داده شود: آیا مشاهده مدل در حال یادگیری در مقایسه با مدل ماهر موجب بهبود عملکرد و یادگیری مهارت حرکتی میگردد.
از آنجا که اکثر مربیان به دنبال کسب بهترین نتیجه در کوتاهترین زمان هستند، پس باید تمامی امکانات و شرایط را برای تحقق این امر فراهم کنند. بنابراین همواره راهبردهائی توسط مربیان برای آموزش مهارتهای حرکتی اتخاذ میشود. نمایش مهارت و آموزش کلامی دو روش معمول برای آموزش مهارتهاست. نمایش مهارت رایجترین روش برای انتقال اطلاعات مربوسط به مهارت است (4). از اینرو مربیان از وسائل کمک آموزشی بصری مانند فیلم، نوار ویدئوئی، نمایش مهارت توسط فراگیر ماهر یا مربی به عنوان مکمل خوبی برای آموزش مهارت استفاده میکنند (11). اصل عمومی نمایش مهارت این است که نمایش دهنده باید آن را صحیح اجرا کند. پژوهشهائی مانند لندرز و لندرز (1973) از این اصل حمایت میکنند. در این پژوهش تأثیر مشاهده مدل ماهر و غیرماهر بر یادگیری مهارت بالا رفتن از نردبان مقایسه شد. نتایج نشان داد که الگوی ماهر در مقایسه با الگوی غیر ماهر منجر به اجرای بهتری از سوی شاگردان شد. با مشاهده الگوی ماهر فراگیر میتواند اطلاعات مربوط به راهبردهای الگو را برای حل مسائل حرکتی ادراک کند. در واقع مشاهدهگر در تلاشهای اولیه خود در اجرای مهارت راهبردهای مشاهده شده را تقلید میکند.
در تحقیقی که توسط هربرت و لندین (1994) انجام گرفت، نشان داده شده است که شاگردان میتوانند با مشاهده مبتدیان دیگر یادگیری مهارت ضربه والی تنیس را تسهیل کنند. یکی از فوائدی که بر این نوع نمایش پیشنهاد میشود این است که مشاهده مدل غیر ماهر، تشویقی برای تقلید کردن از اجرای الگو نیست، بلکه مشاهدهگر را به شیوهای فعالتر درگیر فعالیتهای حل مسأله میکند.