در این درس نمره بیشتری بگیرید!
در بخشی از این مقاله می خوانیم:
مکه و مدینه در دوران زندگى پیامبر اسلام (570 ـ 632م) ـ علىرغم آنچه تاکنون به طور گستردهاى مقبول واقع شده است ـ یکسره از جهان خارج برکنار و منتزع نبودند. [گویا] این دو شهر، خلاف آنچه امروزه به طور مکرر، اظهار یا (حداقل) تلویحا بدان اشاره مىشود، مراکز حیات فرهنگىِ مترقّى و شکوفا نیز محسوب نمىشدند. این حقیقت که عربستانِ مرکزى [در آن دوران] با تمدّن برتر همعصرِ خود تماس بسیار اندکى داشته است، در خالى بودنِ قرآن از اشاراتى به علم طب و طبابت جلوهگر مىشود، چرا که از دیدگاه سنت دینى، چنین امورى مىبایست مُستظهر به حکم و فرمانى از جانب خداوند مىبودند. مىتوان پذیرفت درمانگرانى بومى، که به طور علمى آموزش ندیده بودند، در آن عصر مىزیستهاند و [گاهى هم] ممکن بود تصادفا گذار یک پزشک واقعى به عربستان مرکزى افتاده باشد (نظیر موردى که در سر حد شمال غربى بیابان عربستان بدان برمىخوریم). البته چنین پزشکى نمىتوانست دانشمند برجستهاى باشد. نه او و نه هیچ کس دیگر نمىتوانستهاند انبوهى از آموختهها را از جهان خارج به شهرهایى که به زودى مکانهاى مقدس اسلامى مىشدند، منتقل کرده باشند. از سوى دیگر، ساکنان این شهرها به واسطهى تجارت کاروانى، این امکان را داشتند که با حیات فرهنگى همعصر خود در جوامع بزرگترى چون فلسطین و سوریه آشنایى پیدا کنند. استفادهى آنها از این فرصت در منابع ناچیزى که در دست داریم تأیید شده است.
همهى پیوستگىهاى فرهنگى از این دست، به مناطقى معطوف مىشود که تمدن عصر باستان کلاسیک (در قالب هلنیسم و آنچه از آن در کسوت یونانى و تمدن رومى به شرق رسیده است) اثر خود را در آنها بر جا نهاده بود. در واقع مىتوان ادعا کرد که در یک گفتمان فرهنگى، بخش غربى عربستانِ مرکزى، پارهاى از جهان هلنیستى باستان بود؛ اما پارهاى بسیار دورافتاده که در حقیقت بهرهاى از دستاوردهاى عالى عقلانى جهان هلنیستى نصیب آن نشده بود. میراث معنوى و فکرى آسیاى جنوب غربى باستانى دوران قبل از هلنیسم، با پیشرفت موفقیتآمیز مسیحیت، گنوستىسیسم و یهودیت از جهات مختلف تداوم پیدا کرد و تجدید حیات و استحکام یافت. هلنیسم مترقى عربستانِ جنوبى و امپراتورى ساسانى در ایران نیز به شدت از هلنیسم متأثر شدند. پیروزى و غلبهى هلنیسم، همچنان که شائدر توصیف کرده، حقیقتى است که کشفیات جدید بارها و بارها آن را تصدیق کرده است.
با وجود این، در آغاز قرن هفتم میلادى، روند هلنیسم به گونهاى بود که به طور گستردهاى ارتباط خود را با زبان یونانى از دست داد؛ چرا که مبشران مسیحى و در زمان فترت آنان، مبلغان فرقههاى گنوسى، از همان ابتداى دعوت خود به ناآموختگان و تودههاى عظیم عوام روىآوردند و [از این رو [اصرار داشتند. که در ادبیات [تبشیرى[ خود از زبانهاى بومى استفاده کنند. گذشته از این، هلنیسم در این دوران به گونهاى فعال نبود که سراسرِ فرهنگ عصر باستان کلاسیک را در بر بگیرد، بلکه عمدتا به واسطهى نظریات و عقاید جدید دینى به یک انتخابِ نسبتا محدود، تقلیل پیدا کرد. موج اول فتوحات اسلامى (632 ـ 641م) سلطهى کامل اعراب را بر سوریه و مصر و ـ به همین قیاس ـ بخش امپراتورى ساسانى که به شدت تحت تأثیر هلنیسم بودند، فراهم ساخت. شاید اقبالى که این فرصت را براى اعراب فراهم آورد که گوى سبقت را از فرهنگ عصر باستان کلاسیک ـ که همواره در حاشیهى آن زیسته بودند ـ بربایند، به دور از خصومتورزىشان هم نبود و در ابتداى امر نیز، آن را به طور مشخص درک و تصدیق نکردند. دین و زبان، اعراب مسلمان را از همسایگانشان ممتاز ساخت. نخستین وظیفهى آنان کسب توفیق در این دو خصوصیت متمایز عصر جدید بود. وابستگى فرهنگىاى که از گذشته براى اعراب مسلمان به میراث مانده بود، موجب شکلگیرى یک مانع و حتى یک تهدید بر سر راه تحقق این وظیفه شد. با وجود این، تفوق دستاوردها و عناصرى از تمدّن هلنیستى در همهى سطوح، مشهود بود و دائما این نیاز وجود داشت که حاکمان جدید آنها را براى خود حاصل کنند.
هنگامى که سلسلهى بنىامیه (660 ـ 750م) به قدرت رسید و دمشق به جاى مدینه پایتخت امپراتورى اسلامى شد، این تمایلات کشمکشآمیز به طور فزایندهاى خود را آشکار ساختند. اعراب به گونهى مساعد و مطلوب به سمت فرهنگ مسلط آن زمان گرایش یافتند و از آنچه عرضه مىداشت، استفاده مىکردند، اما هنوز جرئت نمىکردند که بدان وابسته شوند. (به همین علت است که ادبیات عربى، کاخهایى نظیر قُصیر عمره را نادیده مىگیرد و آنها را به رسمیت نمىشناسد.) بیش از نیم قرن پس از درگذشت پیامبر اسلام، پیش از آنکه زبان عربى زبان رسمى دیوانى شود و حتى پس از این هم، بىتردید تفوّق فرهنگى اعراب هنوز به حصول نپیوسته بود، حکام اموى در خلال دومین موج فتوحات اسلامى (670 ـ 711م) که در فتح اسپانیا به حد اعلاى خود رسید، درگیر خصومتى سخت با بیزانس بودند (که بعدا در دورهى اوج کامیابى و ایام خوش امپراتورى اسلامى، دیگر به همان اندازهى سابق خطرناک به شمار نمىآمد)؛ از این رو کاملاً طبیعى بود که امویان نه مىتوانستند کار مهم مطالعات رسمى فرهنگ یونانى را به عهده بگیرند و نه قادر بودند نسبت به آن تسامح ورزند؛ و شگفتانگیز نیست که در زمان حاکمیت آنان فعالیّتهاى ترجمه در مقیاسى وسیع صورت نگرفت.
برای دانلود متن کامل تحقیق به لینک زیر مراجعه کنید.
در این درس نمره بیشتری بگیرید!
در بخشی از این تحقیق می خوانیم:
آیندهی بشریت از آن اسلام؛
«مکتب اسلام، یک مکتب مادی نیست، یک مکتب مادی _ معنوی است. مادیت را در پناه معنویت، اسلام قبول دارد. معنویات، اخلاق، تهذیب نفس. اسلام برای تهذیب انسان آمده است، ... همهی مکتبهای توحیدی برای انسانسازی آمدهاند. ما مکلفیم انسان بسازیم ... شما خانمها ... مکلفید انسان بسازید ... مقصد اسلام و همهی انبیا این است که آدمها را تربیت کنند، صورتهای آدم را آدم معنوی و واقعی کنند ... اگر انسان تربیت شد، همهی مسایل حل است ... انسان آگاه مهذب، همهی ابعاد سعادت را برای کشور تأمین میکند.»(1)
«سرنوشت حتمی، عبارت است از این که تمدن اسلامی یک بار دیگر بر مجموعهی عظیمی از دنیا پرتو خود را بگستراند، ... تمدن بر اساس یک فکر جدید، یک حرف جدید، یک نگاه جدید به مسایل بشر و مسایل انسانیت و علاج دردهای انسانیت است.
... با وضعی که امروز من در کشورمان مشاهده میکنم، با ریشههای عمیقی که تفکر اسلامی در کشور ما دارد، با حرکت بسیار وسیع و گستردهای که از اول انقلاب در راه تعمیق این اندیشه آغاز شده است و امروز به جاهای خوب هم رسیده است، به نظرم میرسد که این آینده برای نظام اسلامی، یک آیندهی قطعی و اجتناب ناپذیر است.»(2)
دیباچه
در شمارههای گذشته، به تاریخچهی پیدایش جوامع، وجود انبیا به عنوان پدیدآورندگان تمدن حقیقی، نقش روحیهی استخدام و منفعت طلبی انسان در سیر تمدنها، همچنین نقد و بررسی اهداف مادی و پایههای اجتماعی غرب و تصویر کنونی این جامعهی برخاسته از ویژگی منفعتجوی بشر اروپایی پرداخته شد، و بیان گشت که اگر چه این نگاه زمینی غربیها به عالم، موجبات توسعه و مدرنیته شدن مغرب زمین و دیگر ملل تابع را فراهم آورده است؛ اما فرجام چنین برداشتی صرفاً مادی، همانها را به سوی انحطاط و فروپاشی تنزل داده است.
همچنانکه شهید بزرگوار آیةالله مطهری در این زمینه مینویسد:
«در حدود چهار قرن پیش، یعنی در قرن شانزدهم، تحولی در علم و منطق پیدا شد ... بیکن نظر جدیدی ابراز کرد و گفت: ... آن علمی خوب است که انسان را بر طبیعت مسلط کند، آن علمی خوب است که به انسان توانایی بدهد. این بود که علم جنبهی آسمانی خودش را به جنبهی زمینی و مادی داد. ... برای اینکه انسان بیشتر بر طبیعت مسلط شود و بهتر بتواند زندگی کند و ... رفاهش را بهتر و بیشتر فراهم کند... علم برای قدرت و در خدمت قدرت، دانایی برای توانایی نه برای چیز دیگر ... تدریجاً بشر به جایی رسید که همه چیز در خدمت قدرت و توانایی قرار گرفت. الآن چرخ دنیا بر این اساس میگردد که علم به طور کلی در خدمت قدرتهاست... راهی که بیکن طی کرد، خواه ناخواه به آنچه ماکیاول گفته است، منتهی میشود.»(3)
از همین رو؛ دانشمندان و اندیشمندان متفکر امروز چنین تمدن مادهپرستی از آیندهی بشریت و پیشرفت و توسعهی علم و صنعت در نگرانی و حیرتند و علیرغم تسلّط روزافزون خود بر طبیعت هیچ نقطهی روشنی را در افق فردای خویش نمیتوانند ترسیم کنند:
«در کتابچهای با عنوان « آیا در واپسین روزها زندگی میکنیم؟» که آمباسا دور کالج کالیفرنیا آن را در سال 1982 منتشر کرده است، این پرسش مطرح شده که چگونه میتوان یقین داشت که این نسل، متعلق به واپسین دورهی تاریخ است؟ در پاسخ به این پرسش میخوانیم که اوضاع جهان هر چه بیشتر به سوی بیقراری و بیعدالتی و عدم ثبات و ناهنجاری میرود، بیاعتمادی نسبت به پیشبینیهای بدبینانه دربارهی پایان جهان، کمتر میشود... [و] این بار، بسیاری از اندیشمندانِ با اعتبار و سیاستمداران کهنهکارند که در این باره هشدار میدهند و وقوع خطری را پیشبینی میکنند که بسیار نزدیک است و در صورت بیتفاوت ماندن انسانها در برابر آن و عدم چارهاندیشی، ... آن را بدیهی و حتمی میدانند، تنی چند از رهبران جهان کنونی، صریحاً گفتهاند که اگر ما نتوانیم دشواریها و مسایل کنونی جهان از قبیل جنگ، افزایش جمعیت و آلایش محیط زیست را چاره کنیم، شمارش معکوس پایانیابی واپسین روزهای زندگی آدمی بر این کرهی خاکی آغاز خواهد شد.»(4)
سیمون دو بووار نیز از علم و تکنولوژی جدید چنین شکوه میکند:
«چه سوسیالیست و چه کاپیتالیست؛ انسان در همهی کشورها توسط تکنیک، خرد و شکسته شده است، در کارش هویت اصلی را از دست داده است، به زنجیر کشیده شده و خرف و احمق گردیده است، همهی گرفتاری و بدبختی و مصیبت، از این ناشی میشود که نیازهای انسان، پیوسته رو به افزایش نهاده و آدمی باید همواره برای برآوردن این نیازهای روزافزون، تلاش کند و هیچگاه هم بینیاز نشود ... تا زمانی که برای آدمی نیازهای روزافزون پدید میآید، گرفتاری و دشواریهای او نیز روزافزون است. این سقوط از کی آغاز شده است؟ از روزی که علم را بر حکمت برتری دادند و سودمندی را بر زیبایی برتر شمردند. اینها همه با رنسانس، فردگرایی و با کاپیتالیسم و با علم زدگی پدید آمد. اینک که به اینجا رسیدهایم چه باید کرد؟ باید کوشید که در خویشتن خویش و در پیرامون خویش حکمت و احساس زیبایی را پدید آوریم تنها یک انقلاب اخلاقی و نه اجتماعی و سیاسی و نه تکنولوژیک؛ میتواند انسان را به حقیقت از دست رفتهاش باز گرداند.»(5)
برای دانلود متن کامل تحقیق به لینک زیر مراجعه کنید.
در این درس نمره بیشتری بگیرید!
در بخشی از این تحقیق می خوانیم:
درآمد
تمدن اسلامی و فرهنگ یکپارچه و توحیدیِ آن در اندیشه سید حسین نصر، اندیشهورز سنتگرا و اسلامشناس برجسته مسلمان، از جایگاه محوری و مهمی برخوردار است؛ زیرا او فرهنگ را بنیاد تمدن اسلامی میداند. گرچه تمدن اسلامی در این روزگار به آسیبهای فراوانی دچار شده، موجودیت و واقعیت فرهنگی و معنوی بسیار مهمش؛ یعنی مایه ماندگاری تمدنها را نگاه داشته است. از اینرو، سرزندگی اسلام و باور به جاودانگی آن در تمدن اسلامی، از این دید که اسلام، پدیدآورندهاش به شمار میرود ، موجب زنده ماندن تمدن اسلامی خواهد شد و اگرنه، تمدن اسلامی بر پایه دیدگاه بسیاری از شرقشناسان، روزگاری پیش از این منسوخ شده و تنها به موضوعی برای پژوهشهای باستانشناختی بدل گشته بود .
تمدن پهناور اسلامی با گسترهای از کناره اقیانوس اطلس تا ساحل اقیانوس آرام و ساحل جنوبی هند تا سیبری و از بوسنی و آلبانی تا سین کیانگ چین و با بیش از یک میلیارد مسلمان از گروهها و نژادهای گوناگون و بهرغم گستردگی و گوناگونی فرهنگی آنان، از یکپارچهترین فرهنگها با محوریت توحید به شمار میرود که در درازنای تاریخ، زنده و پویا مانده، اما پدیدههایی بهویژه در دو سده گذشته، به ماهیت فراگیر و منسجم این تمدن آسیب رسانده و از پایبندی و توجه مسلمانان به اصول ماندگار و جاودانهاش کاسته است. این جستار به بررسی برخی از آنها و تأثیرشان در فرهنگ و آیین ملتهای مسلمان خواهد پرداخت.
الف) گُسست فرهنگی
تمدن اسلامی سرزمینهای پهناور و دارای فرهنگ و آیینهای گوناگون را در برگرفته و در درازنای تاریخ گونهای از همبستگی فرهنگی بر پایه اسلام در آن بوده، اما در دو سده گذشته، دو گُسست در حیات فرهنگی و پایداری سنتهایش پدید آمده است. نصر به روشنی از این گُسستها سخن نمیگوید، اما از لابلای نوشتههایش، این گسست (انفصال) و گونههایش را میتوان کشف کرد و شناخت:
1. گسست زمانی (تاریخی)
تمدن اسلامی در درازنای تاریخ اسلام، به پشتوانه فرهنگش زنده مانده است و همه سرزمینهای اسلامی از این پویایی فرهنگی استوار بر بنیادهایی مانند معرفت توحیدی و دانشهای اسلامی، بهره بردهاند، اما تمدن جدید (مدرن) که بنیاد فرهنگیاش با فرهنگ اسلامی ناسازگار مینماید، در دو قرن گذشته از دید زمانی (تاریخی) آسیبهای بسیاری به تمدن اسلامی رسانده است. برای نمونه، انسان مسلمان امروز میان فرهنگ و آیینهای کنونی و امروزی خود آشکارا چند سده گُسست میبیند؛ زیرا او برتریهای فرهنگی گذشتهاش را نه در قرنهای نوزدهم و بیستم میلادی که دستبالا در سدههای یازدهم و دوازدهم (چهارم و پنجم هجری) میجوید و از اینرو، برای رفع چنین گُسست، متجددانه، از فرهنگ غرب پیروی میکند و فرهنگ اسلامی را به شمار نمیآورد یا دستکم افزون بر سنت اسلامی از فرهنگ و تمدن غربی کمک میگیرد. این کار آسیبهای بسیاری به مسلمانان و فرهنگ و سیاستشان میرساند.
نصر با توجه به همین موضوع میگوید فرهنگ اسلامی بهرغم اینکه در دو سده پیش آسیبهای بسیاری دیده و کمابیش شادابی و پویاییاش را از دست داده، به دلیل زنده بودن ماهیت اسلام، ویژگیهای معنویاش را نگاه داشته است . وی از همین روی معتقد است که اندیشمندان مسلمان افزون بر توّجه به دگرگونیهای آغازین تاریخ اسلام که پشتوانه ناب فرهنگ اسلامی را در بردارند، بیشتر به پژوهش بهویژه تحقیق تاریخی درباره روزگار کنونی و سدههای نزدیکتر به آن باید بپردازند؛ زیرا این دورهها در سنجش با آن روزگار آغازین بسی فراموش شدهاند. رگههای این باور در آثار مکتوب او بهویژه کاوشهایش درباره تمدن اسلامی، آشکارا دیده میشود. نصر میگوید مسلمانان به جای بازی کردن در نقش غرب، از هویت و جایگاه ویژه خود باید پاسداری کنند؛ زیرا از آن در درازنای تاریخشان برخوردار بودهاند .
بر پایه این رهیافت، تفاوت جامعه اسلامی تاریخی با جامعه مطلوبِ توصیف شده در قرآن و حدیث باید روشن شود. اگر این دو مفهوم یکسان باشند، به گفته نصر «جامعه مدینةالنبی» پدید میآید . جامعه اسلامی در همه دورههای تاریخی از جامعه آرمانی (ایدهآل) دور بوده، اما ویژگیِ مهمش؛ یعنی جستوجوی جامعه آرمانی (مدینةالنبی) را همواره با ضعف یا قدرت حفظ کرده است . ویژگی متفاوت تمدن اسلامی این روزگار با تمدن چند سده گذشته این است که آرمانها (ایدهآلها) در این تمدن بهرغم گذشته از دو منبع سرچشمه میگیرند: مدینةالنبی6 و جامعة غربی.
از اینرو، امروز فرهنگ و آیینهای رایج در تمدن اسلامی از هر دو منبع الگو میگیرند و تأثیر میپذیرند و شاید دوگانگی موجود در این تمدن، پیآمد همین پدیده باشد. نصر بر پاسخگویی روشمند و عقلایی به پرسشهای تمدن غرب بسیار تأکید میکند و میگوید اندیشمندان آشنا با تاریخ، فرهنگ و تمدن اسلامی بهویژه تمدن قرنهای متأخرتر، آن را با رویکرد اسلامی و سنتی باید تبیین کنند تا به پشتوانه آن از همه ویژگیهای فرهنگ و آیینهای اسلامی بتوان دفاع کرد. این نظر را از بنیادیترین پیشنهادها درباره پاسداری از فرهنگ و سنن اسلامی میتوان برشمرد .
2. گسست مکانی (جغرافیایی)
این گسست (آسیب) فرهنگ اسلامی را نیز از نظرهای نصر میتوان استنباط کرد. اسلام به سرزمینهای بسیاری رفت، اما هیچگاه بر این نبود که بنیاد فرهنگها و آیینهای گوناگون را برچیند؛ یعنی آنچه با اصول اسلامی سازگار بود، به شکل مطلوبی برای نسلهای آینده حفظ شد و پیآمد این کار، پیدایی هویتی اسلامی بود . اسلام در سراسر تاریخ خود (چهارده قرن)، «فضای زندة» تمدن اسلامی را پر کرده و جایی برای عنصرهای «غیر اسلامی» نگذاشته و بنابراین، هر چیزی در جهان اسلام از قالب اسلام جدایی ناپذیر شده است . تمدن اسلامی از دیدگاه نصر، حقایق اسلام را در همه سطحهای حیات بشری نمایان میساخت و مسلمان فهیم میتوانست با رفتن به هر یک از مراکز بزرگ نظام اسلامی، به بصیرتی درباره همه این نظام دست یابد، اما اکنون کاهش این شناخت را درباره «تمامیت اسلام و تمدن اسلامی» حتی در میان کسانی که در مدرسههای سنتی درس میخوانند، آشکارا میتوان دید . خود این واقعیت، زمینه را برای جدایی فرهنگهای گوناگون تمدن اسلامی از یکدیگر فراهم میآورد.
مهمترین دلیل این گُسست فرهنگی، آسیبدیدگی فرهنگها از «جریانهای» استعمار و غربزدگی است. از سویی، این فرهنگها افزون بر استعمار سیاسی، سالها از استعمار فرهنگی و نفوذ بخشهای جداگانهای از تمدن غرب در آنها، بیواسطه تأثیر پذیرفتند؛ بخشهایی که در درون خود از الگوهای فرهنگی و سیاسی متفاوت یا متضادی بهره میبردند. برای نمونه، مسلمانان هند از انگلستان، مصر از فرانسه، جنوب شرق آسیا از هلند و اتریش و آسیای میانه از روسیه تأثیر پذیرفتند؛ این تأثیرپذیری را در همه جای زندگی آنان از آموزش و پرورش تا شیوه پوشش و مملکتداریشان میتوان دید. از سوی دیگر، غربزدگی و تجددگرایی موجب پایداری فرهنگ بیگانه در همه زمینههای اجتماعی و فرهنگی آنان حتی پس از برچیده شدن استعمار سنتی شد و حتی در زمینههای نرمافزاری بیشتر ماند. نصر میگوید امروز جهان اسلام نه تنها از دید سیاسی، که حتی از دیدگاه وحدت دینی و فرهنگی، بر اثر فرسایش برآمده از غربزدگی، به طور بیسابقهای از میان رفته و فراگیری تجددگرایی نه تنها بذر خبط و خطا را در ذهنهای افراد متأثر از این اندیشه افشانده و از اینرو، رشتة اقتدار اسلامیشان را سست کرده، که در جداسازی بیش از پیش بخشهای گوناگون جهان اسلام از یکدیگر تأثیر گذارده است. امروز از ارتباطهای آسان بسیار سخن میگویند، اما ارتباط فکری ـ فرهنگی بخشهای جهان اسلام با یکدیگر، نه تنها کمتر از دوران به یاد ماندنی خلافت اسلامی، که حتی از دوران تاخت و تاز مغول؛ یعنی روزگار کار کردن مراکشیها در کنار ستارهشناسان سوری در مراغه به رهبری خواجه نصیرالدین طوسی، کمتر مینماید .
دو ویژگی پیشگفته درباره گُسست مکانی تمدن اسلامی، موجب شده است که آگاهی مسلمانان امروز از فرهنگ و آیینهای غربی (اروپایی و امریکایی) از شناختش درباره آیینها و فرهنگهای گوناگون تمدن اسلامی بسی بیشتر باشد. برای نمونه، شاید مسلمانی در قاهره یا تهران، لندن را بیش از استانبول یا کوالالامپور بشناسد.
این پدیده حتی در کشورهایی که از دید فرهنگی در یک حوزه تمدنی زندگی میکنند، بهروشنی رخ مینماید. برای نمونه، فردی لبنانی در بیروت از آنچه در پاریس میگذرد، بیش از رویدادهای قاهره آگاه است یا فردی تهرانی، ویژگیهای شهرهای اروپایی و امریکایی را بیش از ویژگیهای کابل یا دوشنبه میشناسد که حوزه فرهنگی اویند. این ناآگاهی، از کاستیها و ویژگیهای بد «کلیّت» تمدن اسلامی در روزگار ما شمرده میشود که شاید آسیبهای فراوانی به این تمدن برساند. بهگمان، این خصلت بر بنیاد ایدئولوژیهای کهنه وارداتی مانند «ملتسازی در کشورهای اسلامی» استوار است؛ نظریهای که ملتها را بر پایه مرزهای سرزمینی یا دستهبندیهای نژادی، «الگوی انسجام جوامع اسلامی» میخواند. کشورهای مسلمان، حتی کشورهایی که در راه اسلامی کردن جامعه میکوشند، به پشتوانه این الگوی غربی که بهروشنی با معیار اسلامی «ملت بر پایه امت واحدة اسلامی»، ناسازگار است ، در لایههای گوناگون و آگاهانه یا ناآگاهانه برای استوار شدن این الگوی بیگانه بسیار تلاش میکنند، اما همین الگو، در کشورهای مبدأ جایگاه گذشتهاش را از دست داده است . نصر در اینباره چنین میگوید:
به هر حال استقلال کشورهای اسلامی در شرایط کنونی، به معنای استقلال تمام عیار فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی نیست. در حقیقت پس از استقلال سیاسی، از نظر فرهنگی بسیاری از بخشهای جهان اسلام بیش از گذشته مقهور و منکوب شدهاند، به علاوه همان قالب «ملت ـ کشوری» که از سوی غرب بر جهان اسلامی تحمیل شده است، با طبیعت جامعه اسلامی بیگانه شده و در بسیاری از حوزهها، تنشهای داخلی عظیم را [در تمدن اسلامی] ایجاد کرده است .
اختلافهای مذهبی نیز میتوانند موجب دوری و جدایی فرهنگهای گوناگون کشورهای عضو تمدن اسلامی از یکدیگر شوند، اما این دعوی را نمیتوان اثبات
کرد؛ زیرا اختلافهای بدتری در تاریخ اسلام وجود داشته که هیچگاه به حیات تمدنی
آن آسیب نرسانده است. آن اختلافها از درون تمدن اسلامی سرچشمه میگرفت،
اما ملیگرایی (مکتب ناسیونالیستی) که مرزبندیهای امروزی را بنیاد نهاده است، از بیرون تحمیل میشود و گسترش همان چیزی به شمار میرود که اسلام برای بیرون کردنش از زندگی انسان به صحنه آمد. بنابراین، تأثیر ملیگرایی و اختلافهای مذهبی را یکسان نمیتوان دانست.
ب) آسیب نهادهای فرهنگی
دو آسیب را در تمدن اسلامی معاصر برای دین و شریعت میتوان برشمرد: آسیبهایی که به خود آنها زیان میرسانند و آسیبهایی که دینداری و تشرع (مسلمانی) یا ایمان دینی را ضعیف میکنند.
1. دین و شریعت
دین در رهیافت نصر به آسیبشناسی تمدن اسلامی، از اهمیت فراوانی برخوردار است. او دین را دارای دو رکن ذاتی و همه دینها را از داشتن آنها ناگزیر میداند:
آموزهای برای جدا ساختن وجود مطلق از وجود نسبی؛
راه و روشی برای راهنمایی انسان به وجود مطلق .
این معیار در تعریف نصر از تمدن اسلامی و تمدنهای سنتی دیگر و برای آسیبشناسی آنها، به کار میرود. تمدنهای سنتی از دید او بر پایه دین استوارند و از اینرو، شاید آسیبهای فراروی تمدنها، به دین و دینداری نیز زیان برسانند.
کمابیش خاستگاه سخنان نصر درباره آسیبهای فراروی دین و شریعت، دگرگونیهای درونی مسیحیت است. وی تمدن نو (مدرن) غربی را، سکولار و بیدین و منحرف از مسیحیت میداند و در تعریفش از تمدن غرب، آموزههای وجود مطلق و روشی برای رسیدن به آن (ویژگیهای دین) نیست. بنابراین، هر چیزی در تمدن غرب حتی آنجا که درباره دین سخن میرود، از نسبیت حکایت میکند و نصر به همین دلیل، این تمدن را عالَمی میخواند که واقعیت را توّهم و توّهم را واقعیت مینماید. وی افزون بر اندیشمندان مدرن و دنیاگرا، مسیحیت و عالمان مسیحی را در «غیردینی» شدن تمدن غرب مقصر میداند و مدعی است که همراهی و سر سپردن آنان به الگوها (مدلها)ی فکری روز، مسیحیت و دینداری را بیش از پیش در غرب ناتوان ساخت . نصر بزرگترین آسیب مسیحیت را بیبهره بودن این دین از درونمایه قانونی (شریعت) میداند و مینویسد: «در واقع، فقدان قانون الهی [شریعت] در مسیحیت، در سکولاریسم و غیردینی شدنی که طی دوره رنسانس در غرب رخ داد، نقش کوچکی نداشت ».
نصر بهرغم مسیحیت، نظر خوشبینانهای به حقیقتهای محوری سنتهای دیگر بهویژه سنت اسلامی دارد و آنها را پایدار و استوار میداند و حتی چنین دگرگونی را در مسیحیت و جامعه غربی، زمینهای ارجمند برای رویارویی دین با دنیاگرایی و شناخت ماهیت حقیقی افکار و طرز فکرهای دوران متجدد میپندارد .
برای دانلود متن کامل تحقیق به لینک زیر مراجعه کنید.
در این درس نمره بیشتری بگیرید!
در بخشی از این تحقیق می خوانیم:
آنچه در ذیل از نظر خوانندگان ارجمند قبسات میگذرد پیش درآمد سلسله بحثهایی است که توسط جناب آقای دکتر علیاکبر ولایتی تحت عنوان «تجدید حیات فرهنگ و تمدن اسلامی» در جمع عدهیی از دانشجویان و اهل فضل القأ میگردد که مجموع آنها پس از تدوین، در فرصت مناسب منتشر خواهد گردید. امید است درج این مطلب کوتاه، از این سلسله مباحث در این شماره که به بحثهای تمدنی و فرهنگی اختصاص یافته است، برای فضلأ جوان مفید افتد.
نزدیک به یک قرن و نیم است که در میان مسلمین جهان، جنب و جوش جدی و مجددی برای بازگشت به خود، پدید آمده است. حوادث گوناگون جهانی و فراز و نشیبها، نه تنها این حرکت ریشهای را از بین نبرده، بلکه مسیر کلی آن همواره رو به صعود و کمال داشته است، آنچنانکه گویی تاریخ مجد و عظمت اسلام در حال تکرار است و این به آن معناست که کشورهای اسلامی و مسلمانها در پی آنند که خود، آینده خویش را ترسیم کنند، در این میان دو نظریه در خصوص ترقی و تنزل جهان اسلام و رابطه اسلام و مسلمانان وجود دارد:
یک نظریه، بین اسلام و مسلمانان تفکیک قائل میشود و اسلام را رو به افول میداند اما اعتقاد دارد کشورهایی که به نام کشور اسلامی شناخته میشوند و در آنها مسلمانان یا مسلمانانِ شناسنامهای زندگی میکنند، سرنوشتی جدای از سرنوشت اسلام دارند و ممکن است آیندة خوبی داشته باشند. کما اینکه در میان کشورهای آسیایی کشورهایی چون کره جنوبی، هنگکنگ، چین رو به توسعه هستند در بین کشورهای اسلامی نیز کشورهایی چون مالزی وجود دارد که آیندهای بهتر از حال خواهد داشت و این آینده به سرنوشت اسلام مربوط نیست، این نظریه، سرنوشت اسلام و کشورهای اسلامی را همچون سرنوشت مسیحیت و کشورهای مسیحی - که سرنوشتی کاملاً جداگانه دارند - میداند.
نظریة دیگر وضعیت اسلام و کشورهای اسلامی را متفاوت از وضعیت مسیحیت و کشورهای مسیحی ارزیابی میکند. در این نظریه سرنوشت مسلمانها از سرنوشت اسلام جدا نیست.
به نظر ما نیز برخی قرائن نشان میدهند که سرنوشت مسلمانها از سرنوشت اسلام جدا نیست و وضعیت آیندة جهان اسلام وضعیتی امیدوار کننده است اما در عین حال مراحل سختی را در پیش روی خود قرار دارد. در دهههای اخیر شاهدیم مسلمانها بعد از یک دوره رکود «یا با تسامح اگر بگوییم، یک دورة افول) و در ادامه یک قرن و نیم بیداری و تحرک، دوباره وارد عصری شدهاند که باید بر آن نام عصر احیأگری اسلامی بگذاریم. مسلمانان از آن زمان به بعد تلاش کردند که از جای برخیزند و صدایشان را به گوش دنیا برسانند و آنچه را که دارند پیراسته و با احیای پایهها و ریشههای فرهنگ و تمدن اسلامی، بنای جدیدی متناسب با عصر حاضر برپا سازند. و ما امیدواریم در آینده به لحاظ اعتبار، به گذشته پرافتخار خود مانند شویم، و در آینده وضعیت قابل مقایسهای با گذشتة پرشکوه خود داشته باشیم.
برای توصیف بیشتر این نظر، ضمن اینکه باید با تفصیل بیشتری به سیر در فرهنگ و تاریخ اسلام بپردازیم باید ابتدا اجزای قرینهسازی مورد اشاره را تبیین کنیم. بدانیم اسلام چگونه آغاز شده، چطور پیش رفته و به چه دلایلی به سکون رسیده است. به عنوان مثال بررسی تاریخ ملتهای اسلامی میتواند این قسمتی از مسیر را روشن سازد. و این کمک میکند تا فرهنگ و تمدن اسلامی را مرور کنیم.
در اینجا سئوالها و شبهاتی مطرح میشوند از جمله اینکه آیا اسلام تمدنی داشته و یا تمدن اسلامی اصالت دارد؟ و آیا مسلمانها نقشی در تقویت تمدن بشری و یا تسریع حرکات فرهنگی و یا تمدنیِ بشر داشتهاند؟ هنگامی که آقای هانتینگتون موضوع برخوردِ تمدنها را مطرح ساخت، برخی از غربیها، ایرادهای مختلفی به او گرفتند و انتقادات مختلفی متوجه او شد. یکی از انتقادات این بود که او با این حرف خود در حقیقت اغرأ به جهل کرده و به مسلمانها به طور کاذب این باور را القأ کرده که آنها هم تمدنی داشتهاند، در حالی که مسلمانان اصولاً تمدنی نداشتند.
ملاحظه میفرمایید این که «باید از ابتدا شروع کنیم» برای مباحث ما یک ضرورت است. پس شیوه ما این خواهد بود که از رهگذر، گفتوگو پیرامون گذشته فرهنگ و تمدن اسلامی به پاسخگوئی به این سئوال دست بیابیم که «آیا فرهنگ و تمدن اسلامی قابل اعاده است یا خیر؟» لذا اگر بخواهیم عنوانی برای بحثمان انتخاب کنیم، به نظر میرسد عبارت «تجدید حیات فرهنگ و تمدن اسلامی» تعبیر مناسبی است.
برای دانلود متن کامل تحقیق به لینک زیر مراجعه کنید.
نمونه سوالات رشته ی حقوق , فرهنگ و تمدن اسلام و ایران
جهت ارائه خدمات کامل به دانشجویان دانشگاه پیام نور رشته ی حقوق ، نمونه سوالات دانشگاه پیام نور را برای هر نیمسال تحصیلی
در اختیار شما دانشجویان قرار خواهیم داد.
دانلود 270 نمونه سوالات فرهنگ و تمدن اسلام و ایران همراه با پاسخ نامه + رشته ی حقوق
از نیمسال 90 – 89
نیمسال 91 – 90
نیمسال 92 – 91
نیمسال 93 – 92
نیمسال 94 – 93
در هر آزمون نیمسال حداقل هفت تا هشت نمره از نمونه سوالات ترم های قبلی داده می شود امیدواریم دانشجویان عزیز با مطالعه این نمونه سوالات نمره قبولی را خیلی راحتر از سایر دانشجویان کسب کنن و باعث پیشرفت تحصیلیشان شود.