یارا فایل

مرجع دانلود انواع فایل

یارا فایل

مرجع دانلود انواع فایل

تحقیق درمورد رابطه عقل و دین

اختصاصی از یارا فایل تحقیق درمورد رابطه عقل و دین دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

تحقیق درمورد رابطه عقل و دین


تحقیق درمورد رابطه عقل و دین

لینک دانلود و خرید پایین توضیحات

فرمت فایل word  و قابل ویرایش و پرینت

تعداد صفحات: 37

 

رابطه عقل و دین :

سپاس خداى را که رداى عقل را بر قامت رساى انسان برافراشت و با عنصر عقل و نور وحى، او را بر سایر کاینات برترى داد. مسئله ى عقل و دین، عقل و وحى، نقل و عقل، عقل و ایمان و خرد و شریعت، از کهن ترین و پرسابقه ترین موضوعات کلامى است که تاریخ بر سابقه ى دیرین آن گواهى مى دهد. در چالش هاى بین فیلسوفان و متکلمان، حکیمان و عارفان و اهل حدیث و متکلمان و نزاع اشراقیان و مشائیان در تاریخ دین پژوهى مسیحیت و اسلام و نیز در دوران ترجمه ى آثار فلسفى یونان به زبان عربى شاهد بوده ایم که ریشه ى تمام مسائل کلامى به مسئله ى عقل و دین باز مى گردد. در دوران معاصر نیز با عقلانیت جدید از جمله عقلانیت روشن گرى، عقلانیت ابزارى، عقلانیت مدرنیته و عقلانیت انتقادى رو به رو هستیم و به ناچار باید رابطه ى دین با مدل هاى جدید عقلانیت را بازگو کنیم.

چیستى عقل :

تبیین موضوع مسئله ى عقل و دین و ایمان و وحى، تا حد زیادى محقق را از اشتباه و مغالطه باز مى دارد; به ویژه واژه اى مانند عقل که از معانى اصطلاحى گوناگونى برخوردار است.

الف. عقل در لغت

عقل در لغت عرب به معناى حبس و ضبط و منع و امساک است; وقتى در مورد انسان به کار مى رود به معناى کسى است که هواى نفس خویش را حبس کرده است.[1] به انسانى که زبان خود را محفوظ نگه دارد، گفته مى شود که زبان خود را عقال کرده است.[2]عقل به معناى تدّبر، حسن فهم، ادراک و انزجار نیز استعمال شده است.[3] نتیجه آن که عقل در معناى لغوى، همان عقال کردن و بستن هواى نفس است تا انسان به تمییز حق از باطل و فهم صحیح نایل آید. هم چنین عقل در لغت به معناى علمى است که توسط قوه ى عقل به دست مى آید; یعنى مدرکات قوه ى عاقله. معناى دیگر آن، کارى است که قوه ى نفس انجام مى دهد; یعنى ادراک. این واژه به معناى قوه ى نفس که وظیفه ى ادراک را به عهده دارد، نیز استعمال شده است. هم چنین در معناى عملى که مقدمه ى انجام خیرات و اجتناب از بدى ها است، به کار رفته است

ب. عقل در اصطلاح حکیمان و متکلمان

عقل در اصطلاح حکیمان و متکلمان نیز از معانى مختلفى برخوردار است :

ـ عقل غریزى: عقل به این معنا، فصل ممیّز انسان از حیوان و وسیله ى کسب علوم نظرى است و همه ى انسان ها نسبت به آن از سهم یک سانى برخوردار نیستند

ـ عقل نظرى: عقل در مقابل عقل عملى، قوه اى است از قواى ادراکى نفس که هست ها و حقایقى را که مربوط به افعال آدمى نیستند، درک مى کند.[6] عقل نظرى انسان از مراتب چهارگانه ى عقل هیولانى، عقل بالملکه، عقل بالفعل و عقل مستفاد تشکیل شده است.[7] کارکردهاى عقل نظرى عبارتند از: استدلال و استنباط، تعریف و تحدید شىء، ادراک کلیات اعم از تصورات و تصدیقات کلى، تطبیق مفاهیم بر مصادیق، تطبیق کبرى بر

صغرى و تقسیم و تحلیل

ـ عقل عملى: قوه اى از قواى نفس آدمى که بایدها و حقایقى را که مربوط به افعالى آدمى است، درک مى کند.

ـ عقل، بر ادراک معقولات و بر عاقل یعنى ذات موصوف به تعقل و معقولات و مدرکات نیز اطلاق مى شود

ـ عقل در اصطلاح متکلمان، به معناى مشهوراتى است که نزد جمیع یا اکثر انسان ها اشتراک دارد; یعنى قضایاى که واجب القبول اند

ـ عقل به معناى قضایاى یقینى که تشکیل دهنده ى مقدمات برهان اند; اعم از این که آن قضایا بدیهى باشند یا نظرى

ـ عقل جوهرى: موجودى مجرد که ذاتاً و فعلا تجرد دارد

ـ عقل به کلیه ى معلومات و معارفى اطلاق مى شود که از راه هاى عادىِ کسب معرفت و علم یعنى از راه حس و تجربه ـ اعم از حس ظاهرى و حس باطنى و تفکر و استدلال ـ حاصل آمده است; بدین معنا، عقل علاوه بر ادراکات کلى، ادراکات حسى و تجربى را شامل مى شود

ـ عقل هدف ساز: عقلى که هدف نهایى زیستن را مشخص مى کند.

ـ عقلانیت ابزارى: جایگاه یک عقل در شبکه اى از مقاصد و برنامه هایى که انسان را به هدف مى رساند. این مفهوم از عقلانیت کاملا نسبت به ارزش ها خنثى است و از خوب و بد سخن نمى گوید.

جامعه شناسانى چون ماکس وبر، در تبیین نظام سرمایه دارى، از عقلانیت ابزارى در مقابل عقلانیت ذاتى استفاده مى کنند.

ج. عقل در کتاب و سنت

عقل در کتاب و سنت نیز به کار رفته و نسبت به آن سفارش شده است; بنا بر این، دانستن معناى آن نیز لازم است. بى شک، معناى لغوى عقل که حبس و ضبط نفس است، در اکثر موارد قرآنى و روایى مورد توجه قرار گرفته است. و اما در زمینه ى معانى اصطلاحى عقل، صاحب نظران به بحث و گفت و گو پرداخته اند; صدر المتألهین معانى عقل نظرى و عقل عملى و عقل جوهرى را در روایات به عقل نسبت مى دهد.[16] غزالى در «احیاء علوم الدین» عقل را به معناى عقل عاقبت اندیش مى داند;[17] ولى با توجه به این که راه شناخت مفاهیم الفاظ قرآن، تبادر و تفاهم عرفى است و معناى عرف زمان نزول ملاک است پس بى شک نمى توان از عقل قرآنى، عقول اربعه و عقل نظرى را استنباط کرد; زیرا عقل به این معنا در عرف آن زمان نبوده است. با دقت در معانى ده گانه، روشن مى شود که مراد از عقل در مسئله ى رابطه ى عقل و دین، عقل برهانى است که بر قضایاى یقینى مبتنى مى باشد; یعنى آیا معلومات یقینى و برهانى با دین تعارضى دارند؟ و در نتیجه، آیا معلومات غیر یقینى با آموزه هاى دینى یا ایمان دینى تعارض دارند؟ و در این جا عقل به معناى عقلانیت ابزارى و مطلق معلومات بشرى در نظر گرفته


دانلود با لینک مستقیم


تحقیق درمورد رابطه عقل و دین

بررسى تطبیقى نقش عقل در نظام حقوقى غرب و اسلام

اختصاصی از یارا فایل بررسى تطبیقى نقش عقل در نظام حقوقى غرب و اسلام دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

لینک دانلود و خرید پایین توضیحات

فرمت فایل word  و قابل ویرایش و پرینت

تعداد صفحات: 31

 

بررسى تطبیقى نقش عقل در نظام حقوقى غرب و اسلام

مقدمه

این بررسى مختصر شامل چهار قسمت است:

الف - تجزیه و تحلیل معرفت‏شناسى عمومى غرب، علل وجود تضاد در آن و بررسى بعضى علل. در نتیجه این معرفت‏شناسى، نظامهاى حقوقى و قانون‏گذارى غربى به‏سوى عقل‏گرایى غیردینى و درنتیجه، ضد دینى حرکت کرد که منتهى به شناخت‏خواست فرد (لیبرالیسم حقوقى) به‏عنوان تنها منبع حقوق شد. از آنجا که مسیحیت در غرب تا حد تنها «ایمان عاطفى‏» کاهش یافته و دیگر داراى نظام حقوقى مستقل قابل اجرا نیست، در این بخش از بررسى مقایسه‏اى، تنها معرفت‏شناسى عمومى غرب - نه مسیحیت - که طبعا متاثر از فرهنگ مسیحیت‏بوده، مورد توجه قرار گرفته‏است.

ب - در قسمت دوم، معرفت‏شناسى عمومى اسلام به‏اختصار بررسى شده است.

ج - در بخش سوم معرفت‏شناسى حقوق اسلام، یا علم اصول که بهترین منعکس کننده دیدگاه معرفت‏شناسانه عمومى اسلام است، مورد بحث قرار گرفته‏است.

د - در آخرین بخش، رشد اصول فقه، مخصوصا قبول حجیت عقل و قاعده تلازم عقل و شرع بررسى شده است. در این قسمت مخصوصا نقش شیخ مرتضى انصارى در تعمیق و گسترش علم اصول فقه و جنبه عقلانى آن مورد توجه قرار گرفته که این قسمت مختصرتر بررسى شده‏است. ما در این گفتار در صدد آن نیستیم که مکررا از نقش بارز شیخ مرتضى انصارى در رشد عقل‏گرایى در اسلام، محدوده عقل در معرفت‏شناسى حقوقى اسلام، حجیت عقل، قاعده تلازم وادله عقلیه بطور سطحى یاد کنیم; بلکه کوشیده‏ایم ابتدا جریان رشد عقل‏گرایى، سپس عقل‏گرایى اسلامى - که کاملا متفاوت با نوع غربى آن است - و بعد از آن، رشد علم اصول به‏عنوان نتیجه عقل‏گرایى اسلامى، و در آخر، حجیت عقل و قاعده تلازم را به‏عنوان منعکس‏کننده کاربرد عقل در علم اصول و در این مسیر موضع شیخ انصارى را نشان دهیم. لازم‏است‏یادآورى شود که مآخذى که در این نوشتار آمده منابع متناسبى براى بررسى بیشتر چهار مطلب فوق است; مخصوصا کتاب «عصر تفکر» نوشته توماس پین براى بخش اول; «مناهج البحث‏»، «توفیق الطویل‏» و «الدین و الفلسفه‏» نوشته على سامى الشار براى بخش دوم و «رابطه دین و فلسفه‏» نوشته ابوالفضل عزتى براى بخش سوم و چهارم.

بررسى مختصر معرفت‏شناسى عمومى و حقوقى غرب

از آنجایى که فقه تعریف شده است‏به: «العلم بالاحکام الشرعیه الفرعیة عن ادلتها التفصیلیه‏» و علم اصول تعریف شده‏است‏به: علمى که در آن ادله تفصیلیه فقه مورد بررسى و کاوش قرار مى‏گیرد; بنابراین، علم اصول فقه در اصطلاح روز عبارت‏است از عرفت‏شناسى علم فقه (اپیستمولوژى).

شناخت معرفت‏شناسى فقه (علم اصول) در حد وسیعى مربوط است‏به شناخت دیدگاه معرفت‏شناسانه عمومى اسلامى. براى این کار لازم است‏یک بررسى تطبیقى مختصر از معرفت‏شناسى غربى و اسلامى صورت‏گیرد.

معرفت‏شناسى حاضر در غرب اعتبار و ارزش خود را بر تضاد، رودررویى، دوگانگى و چندگانگى بین ماده و معنا در فلسفه یونان استوار کرده‏است. این دوگانگى و تضاد بعدا به معرفت‏شناسى التقاطى یهودیت - مسیحیت غرب راه یافت. رشد علم و هنر براساس این دیدگاه التقاطى با خود تضاد بین سیاست و دین، عقل و دین، و در حقوق، تضاد بین خواست مردم (دموکراسى) و اخلاق را به همراه داشت.

مسیحیت پس از استقرار در اروپاى غربى شکل کاتولیکى به خود گرفت. مسیحیت از نظر تبلیغى بودن، شبیه اسلام و ازنظر معتقدبودن به استقرار حکومت، شبیه اسلام شیعى است (حکومت واقعى - حکومت‏حقیقى). مسیحیت کاتولیکى با در دست گرفتن قدرت، یک امپریالیسم کاتولیکى تاسیس کرد. جنگهاى صلیبى، دو عکس‏العمل در این جریان موجودند: از درون پروستانیسم و از بیرون سکولاریسم.

مسیحیت تحریف شده غربى نمى‏توانست معقولیت را بپذیرد و بنابراین رسما مرکز ایمان را قلب قرار داد، نه عقل و از اینجا تضاد بین عقل و دین و ایمان در داخل مسیحیت غربى قوت گرفت. از آنجا که عقلانیت نمى‏توانست در چهارچوب مسیحیت تحقق پذیرد مجبور شد در خارج از آن گسترش یابد و عقلانیت رسما رودرروى مسیحیت قرار گرفت. تضاد بین دین و عقل در غرب حتى على‏رغم آشنایى با این رشد متوقف نشد. البته این تضاد در بعضى مکاتب کلامى، مانند اشاعره و بعضى مکاتب مانند حنبلى و بطور اخص نوع وهابى آن نیز به‏وجود آمد.

ولى اصول فقه در اسلام، حتى در مکاتب اهل سنت‏بویژه در مکتب فقه اصولى شیعه، هرگز دوگانگى عقل و ایمان را نپذیرفته‏است. با این ترتیب در حالى‏که جنبه عقلانى در غرب ضرورتا تنها در خارج دین و حتى در برابر دین به رشد خود ادامه داد عقل‏گرایى در اسلام در متن دین و در درون دین گسترش یافت. عقل‏گرایان واقعى در تاریخ فلسفه اسلام همان علماى دینى و بیشتر فقهاى اصولى بودند درحالى‏که عقل‏گرایان در غرب، مخالفان مسیحیت‏بودند و اصلا اعتبار خود را در مخالفت‏با آن کسب کردند.

با این ترتیب چون عقل‏گرایى نمى‏توانست در درون مسیحیت عاطفى غربى رشد یابد، در خارج و حتى در برابر آن گسترش یافت. دشوارى مهم در این رابطه مقایسه‏اى است که غرب بین اسلام و مسیحیت مى‏کند و بنابراین تصور مى‏کند که عقلانیت‏باید در برابر اسلام رشد یابد و به‏این جهت تصور مى‏کنند که حکومت مردمى و حقوق بشر در اسلام نیز باید در برابر دین اسلام رشد کند.

در دوران رنسانس و روشنفکرى این تضاد عمومى منتهى به تجزیه دین از سیاست; یا کلیسا و دولت‏شد. رشد عقل‏گرائى، یا تحت تاثیر ماوراءالطبیعه امانوئل کانت، (Kantian Medolplusics) تحت تاثیر واقع‏گرایى منطقى دکارت و مکانیک نیوتونى و راه‏یافتن آنها به علوم طبیعى، اجتماعى، سیاسى و حقوق، به تضاد و تجزیه فوق و جدایى حقوق از اخلاق، مردم و حقوق، عقل و دین، دین و سیاست کمک فراوان کرد. درنتیجه در حقوق، تحول وسیعى به‏وجود آمد که موجب پیدایش مکاتب متعدد حقوقى جدید شد. تکامل طبیعى داروینى به دنبال خود نظریه تکامل علوم اجتماعى داروینى را به‏وجود آورد و درنتیجه حقوق نیز در محدوده علومى که دستخوش تحول، تکامل، تنوع و تنازع بقا مى‏باشند قرار گرفت و ثبات سنتى خود را از دست داد.

عقل‏گرایى و راسینالیسم با این بار ویژه بر اخلاق و معیارهاى اخلاقى پیروز شد و فلسفه اخلاق در این کنکاش، ارزش و استقلال خود را از دست داد. انقلاب صنعتى و انقلابهاى دیگر پیرو آن به‏این جریان کمک کرد. نظریه‏ها و مکاتب حقوق طبیعى، حقوق مثبت، حقوق براساس مبانى اجتماعى، حقوق براساس مبانى اقتصادى، حقوق براساس رویه قضائى، حقوق حقوقدانان، حقوق دموکراتیک مردمى و غیره به‏وجود آمدند که زیربناى همه اینها استقلال حقوق از دین و از ارزشهاى معنوى بود که در کل، همه نتیجه تضاد و دوگانگى اصلى در معرفت‏شناسى غربى یونانى بود. (1) تضاد، دوگانگى و چندگانگى ماده و معنا در معرفت‏شناسى عمومى غرب براساس تفکر یونانى به‏وجود آمده بود. عواملى


دانلود با لینک مستقیم


بررسى تطبیقى نقش عقل در نظام حقوقى غرب و اسلام

مقاله درباره عقل ازنظر فارابی فارابی

اختصاصی از یارا فایل مقاله درباره عقل ازنظر فارابی فارابی دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

مقاله درباره عقل ازنظر فارابی فارابی


مقاله درباره عقل ازنظر فارابی فارابی

لینک پرداخت و دانلود در "پایین مطلب"

 فرمت فایل: word (قابل ویرایش و آماده پرینت)

 تعداد صفحات:12

ما خدا را از روی‌ موجوداتی‌ که‌ از او صادر می‌شود می‌شناسیم‌ و شناخت‌ ما نسبت‌ به‌ همین‌ موجودات‌ صادره‌ از او، استوار از شناختی‌ است‌ که‌ نسبت‌ به‌ ذات‌ واجب‌ داریم. همه‌ چیز از خدا صادر می‌شود، و علم‌ او عبارت‌ از قدرت‌ عظیم‌ اوست‌ و چون‌ او درباره‌ی‌ ذات‌ خویش‌ تعقل‌ می‌کند عالم‌ از او صادر می‌گردد. و علت‌ هستی‌ همه‌ی‌ اشیأ تنها اراده‌ی‌ آفریدگار توانا نیست، بلکه‌ علت‌ همه‌ی‌ این‌ امور علم‌ اوست‌ به‌ صدور آنچه‌ از او واجب‌ می‌آید. صور و مثل(1)(امپدوکلس ودموکریتوس هردو به این امرتوجه کرده بودندکه گرچه درجهان طبیعی همه چیز «روان»است،حتماً «چیزی»هم وجودداردکه هیچ وقت تغییرنمی کند{«چهاراصل» یا «اتمها»}.افلاطون این قضیه را پذیرفت-اما به شیوه ای کاملاً متفاوت.افلاطون عقیده داشت که هرچیزملموس درطبیعت «روان»است.پس «جوهر»ی وجودندارد که تجزیه نشود.تمامی چیزهای« جهان مادی»از ماده ای ساخته شده است که دراثرزمان سایش و فرسایش می یابد،ولی چیزهایی که از «قالب»یا «صورت»بی زمان ساخته شده اند جاودانه و تغییرناپذیرند.چرا اسبهاهمه یکساندد؟شاید هم بگویید اصلا یکسان نیستند.ولی یک چیزی هست که اسبهاهمه مشترک دارند،چیزی که ماراقادرمی سازد آنهارا اسب بدانیم.یک اسب خاص طبعاً«متغیر»است.ممکن است پیرولنگ باشد،مریض شودوبمیرد.ولی «صورت»اسب جاودان و تغییرناپذیراست.بدین قرار،درنظرافلاطون ،چیزی که جاودانی و تغییرناپذیراست جوهر مادی اولیه ی مورد اشاره ی امپدوکلس و دموکریتوس نیست .مفهوم موردنظرافلاطون الگوهای جاودانه و تغییرناپذیراست ، الگوهایی ذاتاً معنوی و مجرد، که تمام چیزهاازروی آنهاساخته شده اند.بگذاراین جوری بگویم:فیلسوفان پیش از سقراط برای تغییرات طبیعت توضیحی نسبتاً خوب داده بودند،بدون آن که واقعاً قائل به «تغییر»باشند.به نظر آنها ،درمیان دایره ی طبیعت عناصری بسیار بسیار کوچک،جاودانه و تغییرناپذیر، وجوددارد که تجزیه ناپذیراست .تااینجا درست!اما آنها توضیح معقولی نداشتند که این «عناصربسیار بسیار کوچک»که زمانی ،مثلاً،قطعات سازنده ی یک اسب بودند چگونه ناگهان چهارصد یاپانصدسال بعدمی توانند درهم بیامیزندوخودرابه شکل اسب کاملاً تازه ای درآوردند.یا به همین منوال، به شکل فیل یا سوسمار درآیند.نکته ی موردتوجه افلاطون این بودکه چرااتمهای دموکریتوس هیچوقت به شکل یک «فیلمار»یا یک«سوسفیل»درنمی آیند!وهمین بودکه اندیشه های فلسفی افلاطون رابرانگیخت.افلاطون درشگفت شدچگونه همه ی پدیده های طبیعی چنان شبیه هم اند،ونتیجه گرفت علت امربایداین باشدکه در«ورای»هرچیز پیرامون ما شماری معدودصورت یا الگوست.افلاطون این صورتها رامثال خواند. درپشت هراسب،هرخوک ،هرانسان،«اسب مثالی»،«خوک مثالی» و «انسان مثالی ِ» بی مثالی است. {درست مانند نان شیرینی پزی، که می تواند آدمکهای نان قندی،اسبهای نان قندی،وخوکهای نان قندی درست کند.چون شیرینی فروشهای معتبر قالبهای متعددی دارند.ولی برای هرنوع نان قندی بیش از یک قالب لازم نیست.}افلاطون به این نتیجه رسید که درورای «جهان مادی »باید حقیقتی نهان باشد.این حقیقت را عالم مثال خواند،دراین عالم ،درپشت هرپدیده ی طبیعت، «الگو» یی جاودانی و تغییرناپذیر وجوددارد.این پندارشگرف نظریه ی مثل افلاطون نامیده شده است.افلاطون عقیده داشت حقیقت به دوبخش تقسیم شده است :

      یک بخش جهان محسوسات است، که شناخت ما از آن از راه کاربرد حواس پنجگانه (ناقص یا تقریبی ) است و بنابراین نمی تواند چیزی جز ناقص یاتقریبی باشد.دراین جهان حسی «همه چیز روان است» وهیچ چیز ثابت و دائمی نیست.درجهان محسوسات هیچ چیز هستی ندارد،چیزهامی آیندو می روند.

      بخش دیگر عالم مثال است، که نسبت بدان با کاربرد عقل می توان شناخت حقیقی داشت .عالم مثال را نمی توان با حواس ادراک کرد،اما مثالها «یاصورتها»جاودانی و تغییرناپذیرند.)(2) از ازل نزدخداست.و از روز ازل‌ مثال‌ او که‌ «وجودثانی» یا «عقل‌ اول»(3)(عقل اول = آنچه که نخستین بار ازذات حق صادرشده{باصطلاح فلسفه ی مشاء}؛ نوراول،نوراقرب{باصطلاح فلسفه ی اشراق})(4)نامیده‌ می‌شود فیضان‌ می‌یابد، و همین‌ «عقل‌ اول» محرک‌ «فلک‌ اکبر» است.
      ‌پس‌ از این‌ عقل، عقول‌ افلاک‌ هشتگانه‌ می‌آیند، که‌ به‌ ترتیب‌ یکی‌ از دیگری‌ صادر می‌شوند، و هر یک‌ از آنها نوعی‌ جداگانه‌ است. و این‌ عقول‌ که‌ اجرام‌ سماوی‌ از آنها صادر می‌گردد، عبارت‌ از مرتبه‌ی‌ «وجود ثانیه» یا «عقل‌ اول» است‌ که‌ فارابی‌ آنها را با فرشتگان‌ آسمان‌ یکی‌ می‌داند.
      ‌در مرتبه‌ی‌ سوم‌ «عقل‌ فعال»(5)(عقل فعال =عقل دهم، عقل فیاض،روح القدس{باصطلاح شرع})(6)در انسان‌ پیدا می‌شود، که‌ او را «روح‌ القدس» نیز گویند، و اوست‌ که‌ عالم‌ بالا را به‌ جهان‌ پایین‌ مربوط‌ می‌کند.
‌در مرتبه‌ی‌ چهارم‌ نفس‌ قرار دارد هر یگ‌ از عقل‌ و نفس‌ پیوسته‌ در یک‌ حالت‌ نمی‌ماند، بلکه‌ به‌ تکثر افراد انسان‌ زیاد می‌شود(7).

پاورقی :

      تا جایی که این حقیر اطلاع داره دراصطلاح علما از ملائک تعبیربه عقول می شه.که  علما برای اونها مراتب وجودی قائلند اعم از طولی و عرضی و... .ولی نتونستم منبعی که این اطلاعات در اون گنجانده شده باشه پیداکنم تا بتونم این گفته ی خودمو به اون منبع ارجاع بدم.بااین حال شاید این اندک که من به عرضتون رسوندم  بتونه کمک کوچیکی باشه درجهت فهم راحت تر مطلب.(مولف)

 

 

 

 

 



دیگراندیشه های فارابی

     فارابی بر آن است که هرموجودی یا واجب الوجوداست یا ممکن الوجود؛وجزاین دونوع وجودی نیست.(1)

     [واجب الوجود= موجودی که وجودش از نفس ذاتش باشد.(خدا)

ممتنع الوجود= آن است که عدمش ضروری باشد.

ممکن الوجود=آنست که نه وجودش ضروری بودونه عدم آن؛وآن شامل مخلوقات است؛آن موجودرا که وجود او بغیر است ممکن الوجودخوانند ... ](2)

     وچون لازم است که هر ممکنی را علتی به وجود آورد ممکن نیست که علت ها الی غیرالنهایه تسلسل یابند،چاره ای نداریم جزاینکه به وجودواجب الوجود قائل شویم که وجود اورا علتی نیست وذاتا ً کامل است واو از ازل - بالفعل - به ذات خویش قائم است و تغییررا دراو راه نیست.وهموراست غایت کمال و جمال و بهأ (=روشنی)،ونیز برترین شادی ها اوراست؛وجوداورا برهانی نیست،بلکه او برهمه ی اشیاء برهان است.وهمو علت نخستین برای موجدات دیگراست وماهیت او عین ذات اوست.

     ومعنی وجودواجب درذات خویش حامل برهان وحدانیت اونیز هست وبرهان آن این است که اورا شریکی نیست،چه اگر دوموجودبدین صفت باشد،هریک از آن دو واجب الوجودهست ، وازیک جهت باهم متفق اندواز جهتی متباین ، ودرآنچه اتفاق دارند غیرآن چیزی ست که درآن تباین دارند،پس هریک از آن دو بالذات واحدنیستند.واین موجود نخستین راما خدامی نامیم،وچون اوذاتا ً واحداست ازین رودراو ترکیبی نیست؛وچون جنسی ندارد تعریف او امکان ندارد،جزاینکه انسان خودبهترین نام هایی را که دال برمنتهای کمال است برای خدااثبات می کند؛وهرگاه اورا به صفت هایی صفت می کنند ،آن صفات دلالت برمعانی ای ندارد که میان مردم جاری است بلکه دال برشریف ترین و عالی ترین معانی آن الفاظ است، که ویژه ی اوست.(3)

     ازنظر فارابی همان طور که خداوند وجودی مستقل دارد،دارای رتبه ای خاص نیزهست که هیچ موجودی بااوبرابرنیست .زیرا وجودموجودات هم تراز برای خداوند به منزله ی نقص وجودی برای اوست.وجودممتازومستقلی که فارابی برای خداوند ثابت می داند بواسطه ی وحدتی است که عین ذات اوست.ومعنای وحدتی که خداوندبه آن متصف می گردد به عدم وجودماده دراوتعریف می شود.زیرا ازنظر حکما ماده مانع جدی برای «عقل»بودن شیء است وچون جوهر الهی «عقل محض»است،اورامخالطت باماده نیست.(4)


دانلود با لینک مستقیم


مقاله درباره عقل ازنظر فارابی فارابی

رابطه عقل و علم

اختصاصی از یارا فایل رابطه عقل و علم دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

لینک دانلود و خرید پایین توضیحات

فرمت فایل word  و قابل ویرایش و پرینت

تعداد صفحات: 20

 

 رابطه «علم» عقل و دین

بحث رابطه علم و دین یکی از مباحث است که در فلسفه دین مطرح می شود و از مباحث کلام جدید نیز می تواند با شد،زیرا یکی از مهم ترین وظائف علم کلام تبیین گزاره های دینی و دفاع از گزاره های دینی است. پس هر بحثی که دین و گزاره های دینی را زیر سوال برده و به چالش بکشد،در حوزه مباحث کلامی خواهد بود و متکلم وظیفه دارد ازآن دفاع کند.

سابقه بحث رابطه میان دین وعقل

در صدر اسلام در قرن اول ودوم این بحث مطرح بود، عده ای مثل معتزلی ها عقل گرا شدند،به عقل بهادادند. و عده ای مثل اخباری ها ظاهر گرا شده و عقل را به کلی تعطیل کردند. در این میان عده ای می خواستند در کنار دین داریشان،جانب عقل را نیز رعایت کنند، در موارد تعارض، ظواهر دین را بتاویل ببرند. این یکی ازمباحثی است که در گذشته مطرح بوده، ولی پس از رنسانس و پیشرفت سریع علم و دانش در مغرب زمین این بحث اهمیت زیادی پیدا کرد. در عصر حاکمیت کلیسا زمانی که علم و دانش به تدریج پیشرفت می کرد، تعارضاتی بین داده های علمی از یک طرف و گذاره های دینی از طرف دیگر، پیش می آمد، به تدریج جانب علم تقویت و جانب دین تضعیف می شد. این روند تا قرن بیستم ادامه یافت،  اما از قرن بیستم به این طرف می توان گفت که معادله به نفع دین بهم خورد.

محور و قلمرو دانش بشری

الف- قلمرو عقل نظری  ب- قلمرو عقل عملی « بحث اخلاق وبحث حقوق»

در قلمرو عقل نظری چهار نوع علم داریم1 – علم عقلی محض« ریاضیات،منطق و فلسفه» 2 – علم تجربی«اعم از علوم تجربی وانسانی» 3– علم تاریخ 4– علم عرفان

تقابل گزاره های دینی با علوم چهار گانه

داده های وحیانی وگزاره های دینی می توانند با هر یک از این علوم تقابل ایجاد کنند، بنابر این هر گاه از رابطه علم ودین، یا تعارض بین آنها سخن می گویم، منظورمان اعم از علوم عقلی، تجربی، تاریخی وشهودی است البته بین دین وعلوم عقلی محض مثل ریاضیات یا منطق تعارضی وجود ندارد ودانشمندان منطق وعلم ریاضی تا کنون مدعی چنین اختلاف نبوده ا ند.

تقابل بین دین و فلسفه

بعضی از فیلسوفان مدعی هستند که گاهی ما از طریق روش های عقلی به پاره ای از امور دست می یابیم که در تعارض مستقیم با مسائلی است که در گزاره های دینی و مذهبی یافت می شود، مثل اصل وجود خدا ،مسئله شر، مسئله اختیار و جهان پس از مرگ. در اینجا بخاطر رعایت اختصار یکی از این چهار موارد فوق را بیان می داریم، زندگی پس از مرگ یکی از گزاره های دینی است که با برداشت بعضی از فلاسفه در تعارض است، ممکن است عده ای از فیلسوفان استدلال کنند که انسان با مردن نیست و نابود می شود؛ یعنی این طور نیست که انسان آمیخته ای از بدن وروح باشد و با مردن از نشئه ای به نشئه دیگر انتقال یابد؛ زیرا انسان تنها یک ساختار دارد و آن ساختار مادی است که با مردن نیست ونابود می شود. بنابر این اگر کسی بتواند این مسئله را با دلیل عقلی ثابت کند، با گزاره های دینی و مذهبی سازگاری ندارد؛ زیرا در تمام ادیان الهی در غرب و شرق عالم، زندگی پس از مرگ را تصویر کرده اند و معتقید هستند که پس از این عالم، عالم دیگری نیز وجود دارد که آنجا انسانها به پاداش و کیفر اعمال شان می رسند.

تعارض بین دین و علوم تجربی

گفته شد که مراد از علوم تجربی اعم از علوم طبیعی و انسانی است. یکی از شاخه های علوم طبیعی کیهان شناسی است، ممکن است بین گزاره های دینی وکیهان شناسی تعارضی به وجود آید؛ مثلا یکی از گزاره های دینی ما این است که [هو الذی خلق السموات والارض فی ستته ایام] او کسی است که آسمانها وزمین را در شش روز آفرید. در دین یهودیت هم ، همین عقیده وجود دارد. کیهان شناسان در اینجا به مخالفت


دانلود با لینک مستقیم


رابطه عقل و علم

تحقیق درمورد رابطه عقل و دین 37 ص

اختصاصی از یارا فایل تحقیق درمورد رابطه عقل و دین 37 ص دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

لینک دانلود و خرید پایین توضیحات

فرمت فایل word  و قابل ویرایش و پرینت

تعداد صفحات: 37

 

رابطه عقل و دین :

سپاس خداى را که رداى عقل را بر قامت رساى انسان برافراشت و با عنصر عقل و نور وحى، او را بر سایر کاینات برترى داد. مسئله ى عقل و دین، عقل و وحى، نقل و عقل، عقل و ایمان و خرد و شریعت، از کهن ترین و پرسابقه ترین موضوعات کلامى است که تاریخ بر سابقه ى دیرین آن گواهى مى دهد. در چالش هاى بین فیلسوفان و متکلمان، حکیمان و عارفان و اهل حدیث و متکلمان و نزاع اشراقیان و مشائیان در تاریخ دین پژوهى مسیحیت و اسلام و نیز در دوران ترجمه ى آثار فلسفى یونان به زبان عربى شاهد بوده ایم که ریشه ى تمام مسائل کلامى به مسئله ى عقل و دین باز مى گردد. در دوران معاصر نیز با عقلانیت جدید از جمله عقلانیت روشن گرى، عقلانیت ابزارى، عقلانیت مدرنیته و عقلانیت انتقادى رو به رو هستیم و به ناچار باید رابطه ى دین با مدل هاى جدید عقلانیت را بازگو کنیم.

چیستى عقل :

تبیین موضوع مسئله ى عقل و دین و ایمان و وحى، تا حد زیادى محقق را از اشتباه و مغالطه باز مى دارد; به ویژه واژه اى مانند عقل که از معانى اصطلاحى گوناگونى برخوردار است.

الف. عقل در لغت

عقل در لغت عرب به معناى حبس و ضبط و منع و امساک است; وقتى در مورد انسان به کار مى رود به معناى کسى است که هواى نفس خویش را حبس کرده است.[1] به انسانى که زبان خود را محفوظ نگه دارد، گفته مى شود که زبان خود را عقال کرده است.[2]عقل به معناى تدّبر، حسن فهم، ادراک و انزجار نیز استعمال شده است.[3] نتیجه آن که عقل در معناى لغوى، همان عقال کردن و بستن هواى نفس است تا انسان به تمییز حق از باطل و فهم صحیح نایل آید. هم چنین عقل در لغت به معناى علمى است که توسط قوه ى عقل به دست مى آید; یعنى مدرکات قوه ى عاقله. معناى دیگر آن، کارى است که قوه ى نفس انجام مى دهد; یعنى ادراک. این واژه به معناى قوه ى نفس که وظیفه ى ادراک را به عهده دارد، نیز استعمال شده است. هم چنین در معناى عملى که مقدمه ى انجام خیرات و اجتناب از بدى ها است، به کار رفته است

ب. عقل در اصطلاح حکیمان و متکلمان

عقل در اصطلاح حکیمان و متکلمان نیز از معانى مختلفى برخوردار است :

ـ عقل غریزى: عقل به این معنا، فصل ممیّز انسان از حیوان و وسیله ى کسب علوم نظرى است و همه ى انسان ها نسبت به آن از سهم یک سانى برخوردار نیستند

ـ عقل نظرى: عقل در مقابل عقل عملى، قوه اى است از قواى ادراکى نفس که هست ها و حقایقى را که مربوط به افعال آدمى نیستند، درک مى کند.[6] عقل نظرى انسان از مراتب چهارگانه ى عقل هیولانى، عقل بالملکه، عقل بالفعل و عقل مستفاد تشکیل شده است.[7] کارکردهاى عقل نظرى عبارتند از: استدلال و استنباط، تعریف و تحدید شىء، ادراک کلیات اعم از تصورات و تصدیقات کلى، تطبیق مفاهیم بر مصادیق، تطبیق کبرى بر

صغرى و تقسیم و تحلیل

ـ عقل عملى: قوه اى از قواى نفس آدمى که بایدها و حقایقى را که مربوط به افعالى آدمى است، درک مى کند.

ـ عقل، بر ادراک معقولات و بر عاقل یعنى ذات موصوف به تعقل و معقولات و مدرکات نیز اطلاق مى شود

ـ عقل در اصطلاح متکلمان، به معناى مشهوراتى است که نزد جمیع یا اکثر انسان ها اشتراک دارد; یعنى قضایاى که واجب القبول اند

ـ عقل به معناى قضایاى یقینى که تشکیل دهنده ى مقدمات برهان اند; اعم از این که آن قضایا بدیهى باشند یا نظرى

ـ عقل جوهرى: موجودى مجرد که ذاتاً و فعلا تجرد دارد

ـ عقل به کلیه ى معلومات و معارفى اطلاق مى شود که از راه هاى عادىِ کسب معرفت و علم یعنى از راه حس و تجربه ـ اعم از حس ظاهرى و حس باطنى و تفکر و استدلال ـ حاصل آمده است; بدین معنا، عقل علاوه بر ادراکات کلى، ادراکات حسى و تجربى را شامل مى شود

ـ عقل هدف ساز: عقلى که هدف نهایى زیستن را مشخص مى کند.

ـ عقلانیت ابزارى: جایگاه یک عقل در شبکه اى از مقاصد و برنامه هایى که انسان را به هدف مى رساند. این مفهوم از عقلانیت کاملا نسبت به ارزش ها خنثى است و از خوب و بد سخن نمى گوید.

جامعه شناسانى چون ماکس وبر، در تبیین نظام سرمایه دارى، از عقلانیت ابزارى در مقابل عقلانیت ذاتى استفاده مى کنند.

ج. عقل در کتاب و سنت

عقل در کتاب و سنت نیز به کار رفته و نسبت به آن سفارش شده است; بنا بر این، دانستن معناى آن نیز لازم است. بى شک، معناى لغوى عقل که حبس و ضبط نفس است، در اکثر موارد قرآنى و روایى مورد توجه قرار گرفته است. و اما در زمینه ى معانى اصطلاحى عقل، صاحب نظران به بحث و گفت و گو پرداخته اند; صدر المتألهین معانى عقل نظرى و عقل عملى و عقل جوهرى را در روایات به عقل نسبت مى دهد.[16] غزالى در «احیاء علوم الدین» عقل را به معناى عقل عاقبت اندیش مى داند;[17] ولى با توجه به این که راه شناخت مفاهیم الفاظ قرآن، تبادر و تفاهم عرفى است و معناى عرف زمان نزول ملاک است پس بى شک نمى توان از عقل قرآنى، عقول اربعه و عقل نظرى را استنباط کرد; زیرا عقل به این معنا در عرف آن زمان نبوده است. با دقت در معانى ده گانه، روشن مى شود که مراد از عقل در مسئله ى رابطه ى عقل و دین، عقل برهانى است که بر قضایاى یقینى مبتنى مى باشد; یعنى آیا معلومات یقینى و برهانى با دین تعارضى دارند؟ و در نتیجه، آیا معلومات غیر یقینى با آموزه هاى دینى یا ایمان دینى تعارض دارند؟ و در این جا عقل به معناى عقلانیت ابزارى و مطلق معلومات بشرى در نظر گرفته


دانلود با لینک مستقیم


تحقیق درمورد رابطه عقل و دین 37 ص