10 ص
جنگهای صلیبی
آغازجنگهای صلیبی
درسال ١٠٩٥ میلادی جنگهای صلیبی میان مسلمانان ومسیحیان آغاز شد. جنگهای صلیبی به جنگهایی گفته میشود که در آن مسیحیان برای رهایی بیت المقدس از دست مسلمانان در قرون یازده و دوازده میلادی بدان دست میزدند. نخستین کسی که لوای جنگ را برافراشت راهبی بنام پطرس از اهالی گل (فرانسه بعدی) بود. جنگهای صلیبی هشت جنگ است که در جنگ اول و چهارم هیچیک از پادشاهان اروپایی دخالت نداشتند و فقط نجبا و اصیل زادگان بودند که بر صلیبی ها فرمانروایی میکردند. غیر از جنگ اول در باقی جنگها مسیحیان از مسلمانان شکست خوردند.
در سال ١٠٩٥ میلادی پاپ اورین دوم همه مسیحیان اروپایی را مجبور کرد تا علیه ترکان مسلمان قیام کنند و شهر اورشلیم (بیت المقدس) واقع در فلسطین را اشغال کنند. در همان سال، سپاه بزرگی مهیا و رهسپار نخستین جنگ صلیبی گردید. عده زیادی از جنگجویان صلیبی در طول سفر خطرناک از اروپا تا خاورمیانه جان خود را از دست دادند. آنها که زنده ماندند در سال ١٠٩٩ م بیت المقدس را تسخیر کردند. بین سالهای ١٠٩٩ تا ١٢٥٠ میلادی شش جنگ صلیبی دیگر رخ داد ولی در هیچ یک از آنها صلیبیان موفقیتی به دست نیاورند.تصرف انتاکیه به دست صلیبیون
32 ص
اهمیت جنگهای سیاسی و اقتصادی
اگر جنگها مهمتر از آنند که صرفاً به دست ژنرالها سپرده شوند پس مطالعة جنگها هم با اهمیت تر از آنست که صرفاً به دست تاریخ نویسان سپرده شود. تاریخ نویسان نظامی با تمرکز روی جنبههای تکنیکی جنگ لشکرکشیها نبردها و تکنولوژی تمایل کمتری به بررسی جنبههای سیاسی اقتصادی و اجتماعی جنگ نشان دادهاند. فقط اخیراً و به شکلی آزمایش تغییراتی در اینگونه بررسیها صورت گرفته است این موضوع اهمیت چندانی نخواهد داشت مگر اینکه همزمان و در کنار آن جنگها ارتشها و سیاستها شکی نیست که جنگها تأثیر مستقل و شدیدی بر سیاست بینالملل و موقعیت ملتها دارند. نابودی رایش سوم (رایش عنوانی بود که آلمانها به کشور خود داده بودند و رایش سوم با آلمان هیتلری گفته میشد)
در جنگ جهانی دوم توسط اتحاد جماهیر شوروی و ایالات متحده واقعهای را رقم زد که قسمتی از تاریخ جهان را به خود اختصاص داد این همکاری نظامی موقتی و کم نظیر بین دو ابر قدرت آینده پیامدهایی به دنبال داشت که بر نظام بینالمللی تأثیر گذاشت. فروپاشی آلمان نازی و متعاقب آن تسلط سیاسی ایالات متحده و اتحاد جماهیر شوروی بر نظام موازنة قدرت اروپا که از زمان عهدنامة وستفالی (پیمان صلحی بود که بین دول اروپا منعقد شد) بمدت 300 سال ساختار سیاست بینالملل را تحت تأثیر خود قرار داده بود. ضربة مهلکی وارد آورد این اتحاد پیشبینی نشده قدرت آلمان را که پس از اتحاد نهایی دو آلمان در سال 1870 بمدت 75 سال بیرقیب مانده بود نابود کرد و به دوران حکومت 12 سالةرایش سوم که تا ژوئن 1944 بر قاره اروپا مسلط بود پایان داد. قدرت آلمان در جنگ جهانی اول بقدری بود که حتی در نوامبر 1918 ارتش این کشور در خاک کشورهای اروپایی باقی مانده بود. در جنگ جهانی دوم اتحاد جماهیر شوروی ایالات متحده و امپراتوری بریتانیا در یک جنگ چهار ساله آلمان نازی را نابود کردند. حذف قدرت آلمان از قلب اروپا همزمان با سقوط امپراتوری ژاپن از پا درآمدن بریتانیا و فلج شدن فرانسه بعد از یک دورة چهار سالة اشغال توسط آلمانها خبر از پیدایش نظم نوین بینالمللی میداد این مسئله از امکان ادامة حیات ارتش آلمان که باعث واماندگی اروپا در دهة 1930 شد ارتشی که در جنگ جهانی اول به طور کامل سرکوب نشده بود جلوگیری کرد عملکرد مطلوب نظامی اتحاد جماهیر شوروی و ایالات متحده باعث شد که نیروهای این دو کشور در سال 1945 در آلپ (رودخانه ای مهم در شمال آلمان) در خاک آلمان به هم ملحق شوند و این خود سبب شد که این ابر قدرتهای در حال تولد که تا قبل از آن زمان نیروهایی حاشیهای بودند، بر ویرانههای نظام جهانی به جلو رانده شوند و سرنوشت تازه ای را برای جهان رقم بزنند.
در30صفحه اماده شده است
فرمت فایل : WORD (قابل ویرایش)
تعداد صفحات:24
فهرست مطالب:
چکیده
مقدمه
تبلیغات: استراتژیها و اهداف استراتژیک
از تبلیغات سنتی تا نبرد اطلاعاتی و عملیات روانی
تبلیغات, جنگ اطلاعاتی و عملیات روانی در جنگ خلیجفارس, کوزوو و نبرد علیه تروریسم
چکیده
آنچه که در این مقاله مورد بحث قرار میگیرد, تبلیغات, عملیات روانی و جنگ اطلاعاتی است و به دو بخش اصلی تقسیم میشود. بخش اول این بحث از آنجاست که مفهوم و استراتژیهای جنگ, پس از جنگ سرد تغییر کرده است. در جنگهای نوین, ظهور جنگ در رسانهها, مهمتر از طرفهای درگیر در جنگ است, زیرا, این رسانهها وقت و منابع بیشتری را برای کنترل و اداره کردن تبلیغات جنگ به کار میبرند. همچنین, ممکن است این رسانهها تحت تأثیر روشهای تبلیغاتی باشند. به هر حال, هیچ یک از این دو, نه اهداف استراتژیک تبلیغات و نه استراتژیهای تبلیغاتی عمده, برای به کارگیری این اهداف تغییر نکردهاند. بنابراین, در قسمت نخست این مقاله, به اختصار, تحلیلی از هارولد دی. لاسول( ), درباره اهداف استراتژیک تبلیغات در جنگ جهانی اول و استراتژیهای تبلیغاتی, ارائه خواهد شد. کتاب ارزشمند لاسول با اینکه در حدود 80 سال پیش نوشته شد, اما, بیشتر تحلیلهایش هنوز هم قابل استفاده و معتبر است. از آنجا که, اصولاً اهداف استراتژیک و راهبردهای تبلیغاتی به همان شکل باقی ماندهاند, ازاینرو, روشهای تبلیغاتی تاحدی پیچیدهتر شده است و یا دستکم واژه تبلیغات به عملیات روانی تغییر کرده و آنگاه به فرهنگ واژههای نظامی وارد شده است. بنابراین, سعی خواهد شد تا با جستجو در تعریفهای نظامی (ایالات متحده و ناتو) معانی درستی از برخی مفاهیم مربوط به تبلیغات ارائه شود. دومین بخش, نمونههایی است از استفاده عمده ایالات متحده و ناتو, در مقام مجری اصلی جنگهای نوین, از تبلیغات, جنگهای اطلاعاتی و عملیات روانی در سه نبرد مختلف پس از دوران جنگ سرد (جنگ خلیجفارس, کوزوو و جنگ افغانستان) و دیگر اینکه آیا استراتژیهای تبلیغاتی لاسول میتواند به فهم ما در این مورد کمک کند. مقاله حاضر, همچنین, با خاطر نشان کردن جنگهای نوین در نبرد علیه تروریسم به پایان میرسد.
واژگان کلیدی: تبلیغات, سانسور عقاید, جنگ اطلاعاتی, عملیات روانی, جنگهای نوین, جنگ خلیجفارس, جنگ کوزوو, جنگ افغانستان, نبرد علیه تروریسم.
مقدمه
پس از جنگ ویتنام بحثهای زیادی بر سر رابطه آزادی مطبوعات و امنیت ملی در طول دوران جنگ, در کشورهای ایالات متحده و بریتانیا در گرفت. ایالات متحده, به خاطر ذخیره اطلاعات جنگ خلیجفارس همواره مورد نکوهش قرار گرفته است. پس از جنگ خلیجفارس, جنبش عظیمی درباره پژوهشهای رسانهای به وجود آمد. همچنین, مطالعات بسیاری به همت رسانههای مختلف بینالمللی و ملی, و به ویژه, از طریق تبلیغات و استراتژیهای رسانهای ناتو, به تبیین نقش رسانهها در جنگ کوزوو پرداختهاند. به نظر میرسد, دوره پس از جنگ سرد برای این نوع تحقیقات رسانهای مفید باشد, زیرا استفاده از تبلیغات نسبت به سالهای رقابت دو ابرقدرت شرق و غرب, تا حد زیادی دگرگون شده است.
برخی پژوهشگران ادعا کرده بودند که جنگ کوزوو, به عنوان یک مداخله بشردوستانه تلویحاً پایان دوران جنگ و خونریزی را در پی خواهد داشت. اما, به رغم پایان جنگ سرد, نه نبردهای قومی و منطقهای از بین رفت و نه جنگ کوزوو مناقشه را خاتمه داد. جنگ از بین نرفته است بلکه, مفهوم آن دگرگون شده است. براساس نظر بونی،( ) اکنون جهان با جنگهای نوین روبهرو است, مفهومی که به جنگهایی اشاره میکند که همانند رفتار پلیس بینالملل است یعنی میخواهد به مجازات کسانی بپردازد که شخصیتهای ملیاند, اما, نظام بینالملل را تهدید میکنند. از نظر وی, در دوران پس از جنگ سرد, جهان غرب و به ویژه, ایالات متحده و یا ناتو باید در نقش پلیس بینالملل و کیفردهنده به میدان بیایند. جنگ افغانستان یا جنگ علیه تروریسم اشاره دارد به اینکه آنها تنها شخصیتهای ملی را مجازات نمیکنند, بلکه تروریستها را نیز مجازات میکنند. همچنین بونی استدلال میکند که جنگهای نوین و نبرد با یک امپراتور به منزله دشمنی شناخته شده, نیستند (بونی, 2001, ص 2). بونی معتقد است که سه ویژگی اصلی جنگهای نوین به رابطه میان افکار عمومی و رسانهها مربوط میشوند:
«نخست اینکه مناقشه نباید خسارت وارد کند بلکه باید حلشدنی و کوتاه باشد, باید در مورد مجازات کنندگان باشد و نه برای آزمون توافق سیاسی, و یا برای عذاب دادن افکار عمومی که نمیتوانند حقیقت جنگ را دریابند. دوم, مداخله نظامی جهانی باید متمرکز, سریع و قطعی باشد. سوم, به منظور اجرای الزامات استراتژیکی دو مورد نخست, استفاده از تمامی وسایل جنگ مشروع است, هرچند, پذیرش این موضوع برای همگان دشوار است» (2001, ص 2)
هر چند, نامگذاری مجدد جنگ کافی نیست, زیرا مفهوم جنگ به رها شدن از قید و بندهای بسیاری نیاز دارد, که طرح نوین به آن مجهز شده است؛ امروز, جنگها به مفاهیم, استقلال, ایالتی بودن یا تعاریف سنتی امنیت بستگی ندارد. همچنین, بهتر است از واژه تغییر سخن گفته شود تا واژههای قدیم و جدید, هر چند, متأسفانه, مقاله بونی از تنگناهای مدرنیسم رهایی نمییابد.
فرمت فایل : word(قابل ویرایش)
تعداد صفحات:26
چکیده:
اگر جنگها مهمتر از آنند که صرفاً به دست ژنرالها سپرده شوند پس مطالعة جنگها هم با اهمیت تر از آنست که صرفاً به دست تاریخ نویسان سپرده شود. تاریخ نویسان نظامی با تمرکز روی جنبههای تکنیکی جنگ لشکرکشیها نبردها و تکنولوژی تمایل کمتری به بررسی جنبههای سیاسی اقتصادی و اجتماعی جنگ نشان دادهاند. فقط اخیراً و به شکلی آزمایش تغییراتی در اینگونه بررسیها صورت گرفته است این موضوع اهمیت چندانی نخواهد داشت مگر اینکه همزمان و در کنار آن جنگها ارتشها و سیاستها شکی نیست که جنگها تأثیر مستقل و شدیدی بر سیاست بینالملل و موقعیت ملتها دارند. نابودی رایش سوم (رایش عنوانی بود که آلمانها به کشور خود داده بودند و رایش سوم با آلمان هیتلری گفته میشد)
در جنگ جهانی دوم توسط اتحاد جماهیر شوروی و ایالات متحده واقعهای را رقم زد که قسمتی از تاریخ جهان را به خود اختصاص داد این همکاری نظامی موقتی و کم نظیر بین دو ابر قدرت آینده پیامدهایی به دنبال داشت که بر نظام بینالمللی تأثیر گذاشت. فروپاشی آلمان نازی و متعاقب آن تسلط سیاسی ایالات متحده و اتحاد جماهیر شوروی بر نظام موازنة قدرت اروپا که از زمان عهدنامة وستفالی (پیمان صلحی بود که بین دول اروپا منعقد شد) بمدت 300 سال ساختار سیاست بینالملل را تحت تأثیر خود قرار داده بود. ضربة مهلکی وارد آورد این اتحاد پیشبینی نشده قدرت آلمان را که پس از اتحاد نهایی دو آلمان در سال 1870 بمدت 75 سال بیرقیب مانده بود نابود کرد و به دوران حکومت 12 سالةرایش سوم که تا ژوئن 1944 بر قاره اروپا مسلط بود پایان داد. قدرت آلمان در جنگ جهانی اول بقدری بود که حتی در نوامبر 1918 ارتش این کشور در خاک کشورهای اروپایی باقی مانده بود. در جنگ جهانی دوم اتحاد جماهیر شوروی ایالات متحده و امپراتوری بریتانیا در یک جنگ چهار ساله آلمان نازی را نابود کردند. حذف قدرت آلمان از قلب اروپا همزمان با سقوط امپراتوری ژاپن از پا درآمدن بریتانیا و فلج شدن فرانسه بعد از یک دورة چهار سالة اشغال توسط آلمانها خبر از پیدایش نظم نوین بینالمللی میداد این مسئله از امکان ادامة حیات ارتش آلمان که باعث واماندگی اروپا در دهة 1930 شد ارتشی که در جنگ جهانی اول به طور کامل سرکوب نشده بود جلوگیری کرد عملکرد مطلوب نظامی اتحاد جماهیر شوروی و ایالات متحده باعث شد که نیروهای این دو کشور در سال 1945 در آلپ (رودخانه ای مهم در شمال آلمان) در خاک آلمان به هم ملحق شوند و این خود سبب شد که این ابر قدرتهای در حال تولد که تا قبل از آن زمان نیروهایی حاشیهای بودند، بر ویرانههای نظام جهانی به جلو رانده شوند و سرنوشت تازه ای را برای جهان رقم بزنند.
بطور عجیبی پس از پایان جنگ این دو دولت به نیروهایی مسلط تبدیل شدند بنابراین چنین به نظر میرسد که وقایع جنگ جهانی دوم نتیجة جنگ جهانی اول را دگرگون ساخت و باعث آن شد که روسیه فعال از نظر سیاسی و ضعیف از نظر نظامی و ایالات متحدة منزوی از نظر سیاسی و آزمایشی نشده از نظر نظامی در نظام جهانی مطرح شوند در سال 1945 هر دو قدرت هم از لحاظ سیاسی و هم از لحاظ نظامی حداقل در ظاهر قدرتمند به نظر میآمدند.
بدون نابودی نظامی و اشغال آلمان و ژاپن و همچنین تصرف اروپایی شرقی و شرق آلمان توسط شوروی در پایان جنگ جهانی دوم ظهور شوروی به عنوان یکی از دو ابر قدرت دوران پس از جنگ مطمئناً ناممکن بود. بدون از پای درآمدن بریتانیای کبیر فلج شدن فرانسه و انهدام آلمان نقش قدرتمندانة ایالات متحده در غرب نیز بعد از سال 1945 غیر قابل تصور بود تو بجورن تاتسن در کتاب جدیدش در مورد تاریخ نظامی این گونه نوشته است:
«تحرکات داخلی کشورها که به شکل رقابتهای نظامی بین ملت- کشورها نمایان میشود بیشتر از آنچه تصور میشد در ظهور و پیشرفت نظامی مترقی جهان دخالت داشته است. بجای تمرکز صرف بر امکانات تولید برای مسیر پیدایش جهان جدید ما باید تأثیر عوامل تخریبی را نیز به همان اندازه در نظر بگیریم.»
جنگها همچنین تأثیر شدیدی بر سرنوشت و ماهیت ملتها و کشورها دارند. در جنگ جهانی اول هنگامی که روسیه تزاری در معرض جنگ قرار گرفت شکست خورد و از هم پاشید در طول 20 ماه از حضور این کشور در جنگ ارتش نتوانست هیچ حملة موفقیت آمیزی علیه آلمان انجام دهد جالب اینجاست که ارتش امپراتوری آلمان بیشتر درگیر جبهة غرب بود و فقط نیروهای فرعی این کشور در جبهة شرق حضور داشتند سرانجام انقلاب فوریه رژیم تزاری را سرنگون کرد و به مشارکت روسیه در جنگ پایان داد. معاهدة شرمآور «برست- لیتوفسک» در مارس 1918 باعث افول ستارة اقبال روسیه شد درست در نقطه مقابل شوروی در جنگ جهانی دوم توانست در مقابل حملات غافلگیرانة نیروهای آلمان نازی مقاومت کند این در حالی بود که آلمان این بار ارتشی سه برابر بزرگتر از نیروهایشان در جبهة شرق در جنگ جهانی اول به این منطقه گسیل کرده بودند. شوروی در طول بیش از 1000 روز از ژوئن 1941 تا ژوئن 1944 در مواجهه با بیش از سه میلیون نفر از نیروهای آلمان و متحدانش که با سر سختی تمام برای از بین بردن «تهدید بلشویکها» میجنگیدند متحمل سنگینترین تلفات شد. با وجود کمکهای مختلف متفقین از کمک جنگی آمریکا گرفته تا حمله به مناطق پیرامون رایش سوم و حملات هوایی به آلمان ارتش سرخ باز هم به تنهایی در مقابل بخش عمدة نیروی زمینی آلمان ایستادگی کرد تا ژوئن 1944 هنگامی که بالاخره جبهة دوم گشوده شد ارتش سرخ نقش مهمی در انهدام رایش سوم داشت.