
مکتب رئالیسم یا واقعگرایی Realism
مکتب رئالیسم یا واقعگرایی Realism
مکتب رئالیسم یا واقعگرایی Realism
مکتب نمادگرایی یا سمبولیسم Symbolism
تحقیق مکتب رئالیسم و ناتورالیسم در 18 صفحه با فرمت ورد شامل بخش های زیر می باشد:
مقدمه
ناتورالیسم
رئالیسم
تفاوت رئالیسم ناتورالیسم
رئالیسم در ادبیات و فلسفه
رئالیسم در سینما و عکاسی
روش شناسی رئالیسم در هنر
مقدمه
نیمه دوم قرن نوزدهم (۱۹۰۰ـ ۱۸۵۰) با چندین جریان هنری منجمله رئالیسم و ناتورالیسم همراه بود که بازتابی از نگرانی های اجتماعی و علمی آن عصر بودند. رئالیسم متشکل از کلمه «ریئل » به معنای «واقعیت» و درمجموع به معنای حقیقت جویی و واقع بینی است. رئالیسم از میل و گرایش هنرمندان (بویژه رمان نویسها و نقاشها) برای نزدیک کردن هنر با واقعیت به وجود آمد. هنرمندان این مکتب عقیده داشتند که مناظر زندگانی باید آیینه وار، بی کم وزیاد و بدون دخل و تصرف نمایانده شوند وحقایق طبیعی ، در صنایع و ادبیات ارائه شود. رئالیسم قبل از سال ۱۸۵۰ به وجود آمد ولی بعداز این تاریخ طرفدارانی پیدا کرد و گسترش یافت. درابتدا منتقدان آثارهنری این کلمه را به کار بردند. بعد به تدریج در واژگان نقد ادبی رایج شد . به عنوان مثال وقتی کوربه روستایی را بدون تلاش برای آراستن و زیباجلوه دادن آن با تمام واقعیتهایش به تصویر می کشید برای نقد کار او از اصطلاح «رئالیسم» استفاده می کردند. ناتورالیسم ، نوعی رئالیسم است که به افراط و اغراق کشیده شده است . البته به طور کلی رئالیسم و ناتورالیسم یک هدف را دنبال می کنند. رئالیسم رسالت تقلید و نمونه برداری از طبیعت وحقایق را بر عهده داشت و با نویسندگانی مانند فلوبر و نقاشانی مانند کوربه مشهور شد.
به همین دلیل طبیعت گرایی (ناتورالیسم ) با رهبری زولا درادبیات وکروت ، منه و دوگاس درنقاشی ، برای رئالیسم جانشین مناسبی بود و دراین مکتب برای رسیدن به واقعیات به علم رجوع می شد. زولا، طبیعت گرایی را به عنوان روش علمی جدید و دقیق درادبیات تعریف کرد. بنابراین باید منشأ آن را درتحول علمی قرن جست وجو نمود. دو عنوان «رمان تجربی » و «تاریخ طبیعی و اجتماعی » مشخص کننده موضوعات جریان طبیعت گرایی هستند واین دو موضوع ارتباط تنگاتنگ با حوزه علمی دارند. رئالیسم موضوعاتش را از مشاهده دنیای اجتماعی و تاریخی معاصر اقتباس می کند. رئالیسم درواقع به مردم و اوضاع واحوال مردمی علاقه مند است که تا به آن زمان برای کارهای هنری قابل توجه نبودند. دراین مکتب خلق اثر تصویری و ادبی بیشتر به طبقات متوسط و پایین جامعه مانند کارگران، صنعتگران ، زنان روسپی، ولگردهای خیابانی و به نفرت انگیزترین جنبه های زندگی آنان پرداخته می شود.
به عنوان مثال، بالزاک دراثر خود به نام «پدرگوریوت» ، انسانی را با ذات و درونی پست و قبیح و نفرت انگیز توصیف می کند. در رئالیسم محدودیتهای «آداب و نزاکت» رعایت نمی شود. برخلاف رمانتیکها که معتقد بودند باید فقط زیباییها را بیان کرد، رئالیستها عقیده دارند که حقیقت چه زیبا و چه زشت و چه زننده باید بیان یا به تصویر کشیده شود. به همین دلیل است که نقاشی کوربه «بی ادبانه و قبیح» و یا رمان «مادام بوواری » اثر فلوبر به عنوان رئالیسم زشت و زننده وتوهین کننده به عفت، قضاوت می شود. رئالیسم تنها یک گرایش و جریان نیست بلکه حرکتی درارتباط تنگاتنگ با تحولات روحی و طرز تفکر واطلاعات گرفته شده از اجتماع و علم است. علم و ادبیات به سختی با یکدیگر موافق و سازگار هستند و برای خلق اثر ادبی همراه با علم تناقض گویی به وجود می آید....
فرمت فایل word: (لینک دانلود پایین صفحه) تعداد صفحات : 9 صفحه
مقدمه :
مکتب فرانکفورت» نامی است که به گروهی از روشنفکران آلمانی زبان اطلاق می شود که با انجمن پژوهش های اجتماعی فرانکفورت همکاری داشتند. این انجمن در اوایل دهه ۱۹۲۰ تأسیس شده بود. اما اعضای این گروه چنان از نظر علایق پژوهشی پراکنده بودند که در نگاه اول روشن نمی شود.اندیشیدن به جمع آنها به عنوان یک «مکتب» چه فایده ای دربر دارد. به علاوه، آنها با ظهور آلمان نازی متفرق شدند و بسیاری ، سر از ایالات متحده درآوردند. بنابراین نامی که به جمع آنان داده شده از نظر جغرافیایی نیز چندان سودی ندارد. با این حال، وقتی به دقت بنگریم می توانیم نوعی موضع گیری مشترک را در روش شناسی آنان در مورد عقلانیت ونقد مدرنیته سرمایه داری کشف کنیم.آنها که (مانند لوکاچ) به نوشته های وبر و هم چنین انتقادات فرهنگی مارکس متکی بودند و بدان ها استناد می کردند، عقیده داشتند که عقلانیت رسمی (Zweckrationalitat) ،نیروی موذی و مخربی در جامعه است که به جای پرداختن به اهداف نهایی، توجه خود را بر وسایل متمرکز می کند.درنتیجه، آنچه مهم است، رویکردی روشنگرانه و معطوف به ارزش های انسانی – مانند آزادی – است، و رویکردی که توانایی جامعه را در تحقق یا سرکوب چنین هدفی بررسی می کند. اعضای«مکتب» به شدت به اندیشه اجتماعی فارغ از دغدغه ارزشی در پژوهش های اجتماعی می تاختند و به تحلیل های پوزیتیویستی به عنوان تمرینات بی مقصدی که فاقد « منطق انتقادی» هستند حمل می کردند. این حمله به Zweckrationalitat ضمناً در بردارنده انتقادهای آنان به بورکراسی و مصرف گرایی وصنایع فرهنگی است که به آنها خواهیم پرداخت. صرف نظر از حمله به عقلانیت رسمی، می توانیم ابعاد گوناگون دیگری از وجود یک تشابه را بین اعضای مکتب فرانکفورت تشخیص بدهیم.
چکیده:
«مطالعات فرهنگی»، بر مجموعه قابل توجهی از پژوهشها، نظریات، روشها، موضعگیریها و فعالیتهای انتقادی در چارچوب علوم انسانی و علوم اجتماعی اطلاق میشود که از دهه 1960 به این سو، توسط جمعی از اندیشمندان علوم اجتماعی و تحت شرایط فرهنگی ـ اجتماعی خاص، در آمریکا و برخی کشورهای اروپایی به وجود آمد. مطالعات فرهنگی، نه یک رشته آکادمیک جدید و یا مجموعهای از رشتههای پراکنده و ناهمگون، بلکه بیشتر یک قلمرو میان رشتهای است که گرایشها، حوزهها و روشهای مختلفی را در یک قالب ترکیبی جدید، به هم پیوند داده است.
امروزه مطالعات فرهنگی یکی از رشتههای تنومند علمی با حوزههای مختلف در مراکز علمی و دانشگاهی است که هر روز به لحاظ کمّی و کیفی بر عمق و گستره آن افزوده میشود. این نوشتار، به بررسی فعالیتهای شاخه انگلیسی آن، به عنوان کانون این جریان جهانگستر میپردازد.
کلیدواژهها: فرهنگ عامه، امپریالیسم فرهنگی، نقد ادبی، ارتباطات جمعی، طبقه اجتماعی، نشانهشناسی، گفتمان، کثرتگرایی، پسامدرنیسم.
مقدّمه
«مطالعات فرهنگی» نام قلمرو مطالعاتی برجستهای در حوزه فرهنگشناسی با رویکردهای انتقادی و چندرشتهای است که در دهههای 1950 و 1960، تحت شرایط تاریخی ـ اجتماعی ویژهای در انگلستان پا به عرصه وجود نهاد و به تدریج، به یکی از بازیگران غالب در نظریههای فرهنگی معاصر تبدیل شد. مرکز مطالعات فرهنگی معاصر بیرمنگام، 2 که با علامت اختصاری(CCCS) از آن یاد میشود، اولین مؤسسه آموزشی و پژوهشی است که زمینه انجام مجموعهای از مطالعات از این دست را فراهم ساخت. این مرکز، که در سال 1964 به ریاست ریچارد هوگارت (Rechard Hoggart) تأسیس و سپس، توسط استوارت هال (Stuart Hall)، ریچارد جانسون (Johnson Rechard) و در سالهای اخیر، جورج لارین (.Larrien G) اداره شد، 3 نقش مهم و تعیینکنندهای در مطالعات فرهنگی ایفا کرد. فعالیت این مرکز، به تدریج از تأکید بر مطالعه فرهنگ عامه، بافت رسانههای جمعی و نقش آنها در بازتولید هژمونی و انتشار ایدئولوژی، به کاوشهای قومنگارانه زندگی روزمرّه، به ویژه کاوش و تحلیل خرده فرهنگهای متنوع و نوظهور، گروههای جدید همچون هیپیها، رپها و امثال آن، و مطالعه ایدئولوژیهای سیاسی نظیر، تاچریسم و ملیتگرایی نژادپرستانه تغییر یافت. در ادامه نیز علایق جدیدی به تحلیل متون ادبی، ذهنیتهای فرهنگی، نقش و کارکرد ایدئولوژی، ساختگرایی، به ویژه ساختهای رسمی مؤثر در تولید معنا، نشانهشناسی، ابعاد اجتماعی و فرهنگی زبان، جنبههای فرهنگی جنسیت و... در میان اعضای آن به وجود آمد. به طور همزمان و تحت تأثیر اندیشههای برخی متفکران،شاخه «جامعهشناسی فرهنگ»
در ایالات متحده، «مطالعات فراساختگرایانه» در فرانسه و «مطالعات عمومی فرهنگ» در استرالیا، کانادا و سایر کشورها و مراکز علمی مختلف، که در عین اشتراک تا حدی از الگوی کلاسیک انگلیسی مطالعات فرهنگی متمایزند، به وجود آمد. به اعتقاد برخی اندیشمندان، مطالعات این مرکز به رغم وقوع برخی تحولات در روند فعالیت آن و شکلگیری مراکز متعدد مطالعات فرهنگی در کشورهای گوناگون، همچنان از اهمیت و جایگاه قابل توجهی برخوردار است. علاوه بر تقدّم تاریخی، از جهت گستره و غنای مطالعات انجام شده، نفوذ و تأثیر بر مراکز علمی، از موقعیت برجسته و اقتدار پذیرفته شدهای برخوردار است.
شامل 38 صفحه Word