بررسی آموزههای تربیتی در مثنوی و تطبیق آن با روانشناسی نوین و معاصر (مکتب روانکاوی، مکتب رفتارگرایی و مکتب انسانگرایی)
218 صفحه فایل ورد و قابل ویرایش
فصل چهارم تهذیب اخلاق در مثنوی
همانطور که میدانیم، مدارک تکامل و نقصان هر کسی به اراده و فکر و اندیشه او وابسته است. بنابراین هر انسانی که این نیرو (اراده و فکر)، در او کامل باشد و با استفاده از ابزار و وسایل و همچنتین با ادراک مقدمات و بدیهیات از نقصانی به کمالی بهتر بتواند برسد، فضیلت و شرافت او بیشتر از افرادی است که این نیرو در آنها حاکمتر است. در جامعه انسانی اگر تقسیمی صورت پذیرد، میگوییم:
این مرحله، بالاترین درجه نوع انسان است و تفاوت در این نوع بیشتر از تفاوت در انواع جانوران است. این مقام، آغاز اتصال به عالم اعلی و رسیدن به مقام فرشتگان پاک است. پس از این شرح که گذشت، شرف مقام انسان و فضیلت او بر سایر موجودات جهان و ویژگی خاص او روشن میگردد، حتی ارزش مقام کسانی نیز روشن میشود که دلهایشان مَحَلِ طلوع تابش انوار الهی و جایگاه فیض وحدت حق است و همچنین وجود آنان، هدف و نهایت همه نهایتهاست که اینان انبیاء و اولیاء(ع) میباشند و خلاصه و برگزیده هستی و کاینات هستند و جمله (لُو لاکْ لَما خَلَقْتُ الاَفْلاکْ) مصداق این معنی است.
مقصود از شرح مراتب، آن است که دانسته شود که انسان در آفرینش در میان مراتب کاینات، مرتبه میانه دارد و بدین معنی که به کمک اراده و تفکر به مرتبه بالا راه دارد و با روی آوردن به طبیعت و غریزه، به سوی درجه پست و پایین میرود، زیرا نیازهای ظاهری جانوران مثل غذا که جانشین مواد تحلیل رفته بدن است یا موی و پشم که آنها را از آسیب و گزند و سرما و گرما حفظ میکند و ابزار دفاع در برابر دشمنان و امور ناخوش، طبیعت، برابر با مصلحت هر یک از جانوران در وجود آنان ساخته شده است، چنانکه برای آنان جای هیچ عذر و بهانهای را باقی نگذاشته است.
اما اینگونه نیازمندیهای انسان، به عهده تدبیر و تفکر و اختیار و اراده اوست تا هرطور که میتواند نیکوتر بسازد، زیرا غذای انسان بدن درو کردن، آرد کردن، خمیر کردن و پختن و آمیختن بدست نمیآید، جامه او بدون ریسندگی و بافندگی، دباغی و دوزندگی به دست نمیآید و سلاح او بدون مهندسی ساخته نمیشود.
پس کمال انسان و شرف فضیلت انسان به تفکر و اندیشه و خرد و اراده، سپرده شده است و کلیه سعادت و بدبختی و تکامل و نقصان او در دست اندیشه و اراده و اخلاق اوست. اگر مطابق با مصلحت و با اراده کامل به راه راست حرکت کند و به تدریج به سوی علوم و معارف و آداب و فضایل گرایش پیدا کند، اشتیاق و عشقی که در سرشت او برای رسیدن به کمال جای دارد، او را بر راهی راست و هدفی پسندیده و از مرتبهای به مرتبه دیگر و از مرزی به مرزی دیگر میرساند.
تا اینکه انوار الهی به او میتابد و مجاور فرشتگان گردد و از مقربان درگاه پروردگار جاوید میشود و در مقام اصل خود ساکن میگردد.
یاد در مردم هوا و آرزوست
چون هوا بگذاشتی پیغام هوست
خوش بود پیغامهای کردگار
کو ز سر تا پای باشد پایدار
خطئه شاهان بگردد و آن کیا
جز کیا و خطبههای انبیا
ز آنکه بوش پادشاهان از هواست
بارنامه انبیاء از کبریاست
(1104-1101/1)
و اگر زمام خودش را به دست طبیعت (غریزه) و هوا و هوس بدهد، طبیعت او را به طرق معکوس به سوی قهقرا میبرد و تمایل به تباه، مثل شهوتهای پست که در وجود بیماران است، با آن همراه میشود.
تا آنجا که روز به روز و لحظه به لحظه ناقصتر میشود و انحطاط و نقصان بر او غلبه میکند، تا آنجه که همچون سنگی از بلندی به طرف پایین میغلتد و در اندک مدتی به پایینترین و پستترین درجه میرسد که آن مقام هلاکت و نابودی انسان است[1].
بخش عمده دردها و بیماریهای انسانی را مولانا، عبارت میداند از: جهل و نادانی، تکیه کردن بر دستاوردهای عقل جزئی، دل بستن به تعلقات دنیوی و قیود بشری، دوری از معشوق حقیقی و پیروی از نفس اماره که چونان اژدهایی همه معنویات آدمی را فرد میبلعد؛ آنگاه درمانی که مولانا برای این دردها معرفی میکند، جرعهای از جام محبت است که چون کسی از این شراب بنوشد، به همه آن مصایب خاتمه بخشیده است.
پس شناخت مثنوی یعنی شناخت نی (انسان)؛ نی نماد انسان است که از اصل خویش دور مانده است. اغلب مباحث به نحوی با انسان در پیوند است و از طرفی انسانشناسی او نیز از جهلشناسی او منفک نیست.
تصویری که او از جهان کبیر ارائه میکند، عیناً آن را در جهان صغیر پیاده میکند. اگر در جهان کبیر عالمی به نام عالم مثال یا برزخ یا هور قلیا نیست، در جهان صغیر نیر عالم خیال وجود دارد. اگر در جهان قیامتی است، در خود انسان نیز قیامتی وجود دارد. اگر موجودات عالم پس از رسیدن اجل مقدر میمیرد، یک نوع مرگ اختیاری نیز وجود دارد.
ما انسان جدای از جهان زندگی نمیکنیم، بلکه در جهان و یا جهان زندگی میکنیم. ما اصلاً میوه آفرینشیم، برخی کال و خام و برخی رسیده و پخته[2].
این درخت همچون درخت است ای کرام
ما برو چون میوههای نیم خام
سخت گیرد خامها مرشاخ را
ز آنکه در خامی نشاید کاخ را
چون بپخت و گشت شیرین لب گزان
سست گیرد شاخهها را بعد از آن
(1295-1293/3)
هر موجود اعم از دین که گرانقدر باشد یا کمارزش، مادی باشد و تیره یا غیرمادی و شفاف، در هرحال دارای ویژگی و خاصیتی است که در آن ویژگی، هیچ موجودی اشتراک ندارد و تحقق و ماهیت وجود او مستلزم داشتن آن ویژگی است.
ممکن است آن موجود، دارای اعمال دیگری نیز باشد که با سایر موجودات در آن کارها اشتراک داشته باشد، مثلاً ویژگی شمشیر برندگی و روانی در بریدن است؛ ویژگی اسب فرمانبرداری از سوار و سبکی در تاختن است که هیچ موجود دیگری در این خواص با شمشیر و اسب اشتراک ندارد. هرچند که شمشیر با تیشه در بریدن و اسب و یا خر در بار کشیدن مشترک است، اما نهایت کمال هر چیزی در آن است که آن ویژگی که خاصّ موجود است، به طور تمام و کمال از آن موجود سر بزند و ناقص بودن آن موجود وابسته به کوتاهی کردن در بروز آن ویژگی یا نداشتن آن است.
چنانکه که شمشیر در بریدن، روانتر و کاملتر باشد، تا شمشیرزن بتواند بیهیچ رنج و زحمتی آن را بکار ببرد، ویژگی شمشیر کاملتر خواهد بود و اسب هرچه دوندهتر و مطیعتر باشد و بهتر تعلیم بپذیرد، به کمال خاصّیت خود نزدیکتر است. پس اگر شمشیر به سختی ببرد یا قادر به بریدن نباشد، آن را به جای آهنپاره بکار میبرند یا اسب اگر نتازد یا سرکش باشد، آن را پالانی بر پشتش مینهند و با خران همراه میکنند و این از بیهنری و فرومایگی آن اسب خواهد بود.
راست کن اجزات را از راستان
سر مکش ای راستر و زآن آستان
هم ترازو را ترازوت راست کرد
هم ترازو را ترازوت کاست کرد
هر که با ناراستان هم سنگ شد
در کمی افتاد و عقلش دنگ شد
(123-121/2)
یا در جای دیگر میگوید:
مهر پاکان در میان جان شان
دل مده الا به مهر دل خوشان
(723/1)
دل ترا در کوی اهل دل کشد
تن ترا در حبس آب و گل کشد
هین غذای دل بده از هم دلی
رو بجو اقبال را از مقبلی
(726-725/1)
همچنین انسان دارای نوعی ویژگی است که او را از سایر موجودات متمایز میسازد. نیز، اعمال و نیروهای دیگری دارد که در برخی از آنها با جانوران و در پارهای با انواع گیاهان و در گروهی با بعضی از فلزات و اجسام مشترک است. لیکن آن ویژگی که مخصوص انسان است و دیگران با او اشتراک ندارند، مفهوم نطق و عمل سخن گفتن نیست، زیر شخص گنگ را نیز ناطق میگویند، در حالی که قادر به تکلّم نیست. بنابراین نطق، نیروی ادراک معقولات و استفاده از اندیشه و داشتن قدرت تشخیص زشت از زیبا، ناپسند از پسندیده است که برحسب اراده در آن دخل و تصرف کند و به سبب داشتن همین نیروست که کارهای انسان به نیک و بد و زشت و زیبا تقسیم میگردد و آن سعادت یا بدبختی توصیف میکنند.
بخش اول اختصاص دارد به بررسی تعلیم و تربیت از دیدگاه قرآن و احادیث و روایاتی که از ائمه معصومین علیهماالسلام نقل شده است. در بخش دوم به جهانبینی مولانا، انسان از دیدگاه مولانا، تهذیب اخلاق، تدبیر منزل و سیاست مُدُن در مثنوی اشاره دارد و ابیاتی چند در باب هر موضوع به عنوان شاهد مثال از مثنوی معنوی آورده شده است. بخش سوم به بررسی نظرات و آراء روانشناسان بزرگ معاصر در زمینه تربیت و رشد و به کمال رسیدن و شکوفا شدن انسانها، اختصاص داده شده است. در ابن بخش نظرات شش تن از برجستهترین روانشناسان را که در حوزه رشد شخصیت و کمال یا با او هر کدام الگویی خاص را ارائه دادهاند و به روانشناسان کمال گرا شهرت دارند، مورد بررسی فرار دادهایم. در بخش چهارم تلاش گردیده است تا نظرات تربیتی مولانا در مورد به کمال رسیدن انسان با سه مکتب بزرگ روانشناسی نوین و معاصر تطبیق داده شود. این سه مکتب بزرگ عبارتند از مکتب روانکاوی، مکتب رفتارگرایی و مکتب انسانگرایی باشد که بیان نکات تربیتی در مثنوی به عنوان یک راه ارتباطی با منبع وحی، راهنمایی ما در فهم مطالب مربوط به انسان باشد، چرا که مولانا با اقتباس از قرآن کریم و فهم آیات وحی به خلق مثنوی پرداخته است. تا چه قبول افتد و چه در نظر آید.
بررسی و مطالعه حوزه عموم ارتباطات و مدیریت آشنا و تطبیق آن با رادیو
اولین سخن
خاصگراییهای فرهنگی، قشری، قومی، جنسی در اغلب جوامع توسعه نیافته یا در حال توسعه از جمله جامعه ما به مثابه یک مانع اساسی در توسعه «روابط عمومی» خود نمایی میکند. گویا اصراری است که نگرش عموم مردم نسبت به مسایل یک سازمان یا وزارتخانه یا شرکت، متاثر از نگرشهای سنتی یا نگرشهای تعیین شده، توسط یک قشر یا گروه، بدون هیچ تغییری ادامه پیدا کند. غافل از این که اگر نگرشی در تعارض با سایر نگرشها قرار نگیرد، در بستر افکار عمومی جای نمیگیرد و اگر در بستر افکار عمومی قرار نگیرد در تعامل با جامعه واقع نخواهد شد. به عبارتی شفافتر برای رسیدن به تفاهم در یک نگرش، باید در جامعه ایجاد ذهنیت کرد و این ذهنیت را در تعارض و تطابق با ذهنیتهای متمایز هم موضوع هدایت کرد تا به عینیت تبدیل شود و چون در این حرکت خود موضوع، مسیرتعالی و توسعه را میپیماید، دایم در معرض نو شدن و در چالشهای علمی و منطقی زنده و پویا باقی میماند.
افکار عمومی محصول جدلها و گفت و شنودهای درون جامعه است. افکار عمومی نیرویی نهان و آشکار است که محصول تعامل اجتماعی است. در هر شرایط اجتماعی چه بخواهیم و چه نخواهیم، پدیدههایی که با زندگی مردم و چگونگی بودن و شدن آنها ارتباط دارند، در افکار عمومی حضور دارند. در جوامع بسته و دچار انسداد، جریان افکار عمومی پنهان است. اما در جوامع توسعه یافته، آشکار است افکار عمومی با مفاهیمی مانند وفاق عمومی، آداب و رسوم، احساسات و عواطف متفاوت است. افکار عمومی قابل تغییر است. جای چون و چرا دارد و به همین علت قابل هدایت است. قابل ترمیم است و قابل تشدید است. میتوان آن را به وجود آورد یا از ایجاد آن پیشگیری کرد. روابط عمومی موفق با توجه به افکار عمومی برنامههای خود را تنظیم میکند. مهندسی افکار عمومی سازمانها، نهادها و وزارتخانهها با حضور روابط عمومی و توسط روابط عمومی صورت میگیرد.
روابط عمومی است که با «نظرسنجی» یا «افکارسنجی» جریان افکار عمومی را میشناسد و برای ترمیم، تغییر، تشدید یا همراهی با آن برنامهریزی میکند. روابط عمومی است که میداند نباید با افکار عمومی مقابله کند بلکه باید با آن همراه شود یا در آن تغییر به وجود آورد.
ارتباط جمعی یا عمومی
ارتباط جمعی یا عمومی تعبیر جدیدی است که جامعه شناسان آمریکایی برای مفهوم MassMedia به کار بردهاند. این واژه که از ریشه لاتین media (وسایل) و اصطلاح انگلیسی Mass یا توده تشکیل شده است. از نظر لغوی به معنای ابزارهایی است که از طریق آنها میتوان با افرادی به طور جداگانه یا با گروههای خاص و همگون و جماعت کثیری از مردم به صورت یکسان دسترسی پیدا کرد. امروزه این وسایل عبارتند از: روزنامه، رادیو، تلویزیون، سینما و اعلانات. بدیهی است که در میان ابزارهای پخش پیام روزنامه و رادیو و تلویزیون دارای نکات مشترکی است چرا که پیامهای آنها به صورت متناوب پخش میشود.
بنابراین در تعریف ارتباط جمعی میتوان گفت:
ارتباط جمعی یا عمومی انتقال اطلاعات با وسایلی چون (روزنامه- کتاب- امواج، رادیو، تلویزیون و …) برای گروه غیر محدودی از مردم با سرعت زیاد است این نوع ارتباط هم به نوبه خود دارای ویژگیهایی است.
1- ناآشنا بودن و پراکنده بودن پیامگیران:
در این قسمت اشاره به سطح اطلاعات و آگاهیهای افراد مختلف جامعه نسبت به موضوعات مختلف دارد و همچنین پراکندگی و گسترده بودن افرادی که در حوزه گیرنده پیام قرار دارند.
2- بازگشت پیام یا بازخورد با تاخیر
به علت گستردگی پیام در هنگام فرستادن ان و همچنین گسترده بودن مخاطبین تاثیر و بازخورد پیام با تاخیر مواجه خواهد شد.
در45صفحه با منابع اماده است
تعداد صفحات : 132
فرمت فایل: word(قابل ویرایش)
فهرست مطالب:
چکیده
پیشگفتار
مقدمه همراه با شرح زندگانی مولانا و معرفی آثار
مقدمه
زندگینامه مولانا
پایان زندگانی
صورت و سیرت مولانا
آثار مولانا
آثار منثور مولانا:
بخش اول
تعلیم و تربیت در اسلام، قرآن، احادیث
فصل اول
فصل دوم
فصل سوم
فصل چهارم
فصل پنجم
فصل ششم
چکیده
این رساله، با عنوان «آموزههای تربیتی در مثنوی و تطبیق آن با روانشناسی نوین و معاصر» در یک مقدمه و چهار بخش تنظیم شده است. مقدمه مشتمل است بر اشارهای به جایگاه رفیع مثنوی در میان آثار ادب فارسی و عظمت اندیشههای ژرف مولانا جلال الدین محمد مشهور به مولوی. همچنین شرح مختصر زندگینامه به آن بزرگ از آغاز حیات تا واپسین دم حیات.
بخش اول اختصاص دارد به بررسی تعلیم و تربیت از دیدگاه قرآن و احادیث و روایاتی که از ائمه معصومین علیهماالسلام نقل شده است. در بخش دوم به جهانبینی مولانا، انسان از دیدگاه مولانا، تهذیب اخلاق، تدبیر منزل و سیاست مُدُن در مثنوی اشاره دارد و ابیاتی چند در باب هر موضوع به عنوان شاهد مثال از مثنوی معنوی آورده شده است. بخش سوم به بررسی نظرات و آراء روانشناسان بزرگ معاصر در زمینه تربیت و رشد و به کمال رسیدن و شکوفا شدن انسانها، اختصاص داده شده است. در ابن بخش نظرات شش تن از برجستهترین روانشناسان را که در حوزه رشد شخصیت و کمال یا با او هر کدام الگویی خاص را ارائه دادهاند و به روانشناسان کمال گرا شهرت دارند، مورد بررسی فرار دادهایم. در بخش چهارم تلاش گردیده است تا نظرات تربیتی مولانا در مورد به کمال رسیدن انسان با سه مکتب بزرگ روانشناسی نوین و معاصر تطبیق داده شود. این سه مکتب بزرگ عبارتند از مکتب روانکاوی، مکتب رفتارگرایی و مکتب انسانگرایی باشد که بیان نکات تربیتی در مثنوی به عنوان یک راه ارتباطی با منبع وحی، راهنمایی ما در فهم مطالب مربوط به انسان باشد، چرا که مولانا با اقتباس از قرآن کریم و فهم آیات وحی به خلق مثنوی پرداخته است. تا چه قبول افتد و چه در نظر آید.
وَ مِنَ اللهَ الْتوفیقْ
پیشگفتار
لَقَدْ مَنَّ اللهُ عَلَی الْمؤمِنینَ اِذبَّعثَ فیهِم رَسوُلاً مِنْ اَنفُسِهِمْ یَتلُو عَلَیهِمْ آیاتِهِ و یُزَکیهِمْ وَ یُعَّلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکمَةْ وَ اِنْ کانُوا مِنْ قَبْلُ لَفی ضَلالٍ مُبینْ .
خداوند، بر مؤمنان منت نهاد که رسولی از خود ایشان در میان آنها برانگیخت تا آیات و نشانههای خداوند را برایشان تلاوت کند و آنان را از هرگونه نقص و آلودگی پاک سازد و کتاب و حکمت را به ایشان بیاموزد، با آنکه پیش از این در گمراهی آشکار بودند.
بدون هیچ شک و تردیدی، آثار منظوم و منثور مولانا جلالالدین محمد بلخی مشهور به مولوی، خصوصاً مثنوی معنوی، از مهمترین آثار ادبی زبان و ادبیات فارسی محسوب میشود و به عقیده بسیاری از صاحبنظران و محققان، برترین اثر ادب فارسی است. ادبیّات هر عصر و نسلی، بیانگر نیازها، آمال، آرزوها، کششها، و واقعیتهای زندگی مردم آن زمان است. اما به دلیل اینکه آثار مولانا، از نیازهای فطری و ذاتی انسان منشأ میگیرد و عنصر کمال و آرمانگرایی و سعادتطلبی برای نسل بشر که خمیرمایه تربیت و تزکیه، و مُلَهّم از آیات وحی و احادیث و روایات نبوی و ائمه معصومین عَلیهِمَا السَّلام میباشد، انگار نیاز همه اعصار و قرون بوده و در عصر حاضر که گسست انسان از طبیعت بیشتر شده، در گذر زندگی ماشینی و دنیای صنعت و اطّلاعات و سرعت، این نیازها دو چندان احساس میگردد.
نکتهها و دقایق ظریف و شورانگیز مولانا، سخن جان مردمی است که راه کمال میپویند و سعادت جاودان را برای ابناء بشر میجویند. در این راستا، مولانا، دارای یک جهانبینی است که نه مختص اوست، بلکه، توسط او با شکوه هرچهتمامتر بارور شده است. ظهور عرفان اسلامی، نقطه عطفی در تاریخ و فرهنگ ایران بوده و مولوی یکی از شاخصترین چهرههای جهانبینی عرفانی در جهان است. به نظر مولانا، مهمترین رسالت عارف، آئینه صفت گشتن است.
هر که را آئینه باشد پیش رو
زشت و خوب خویش را بیند در او
(ب 360/3)
جهانبینی عرفانی مولانا، انسان را موجودی قابل تغییر و بالنده میداند. در پرتو شناخت قوانین حاکم بر جامعه و انسان، وی میتواند مسیر خود را آنچنان که میخواهد رقم بزند. اختیار و آزادی انسان منوط به درک صحیح قوانین و معیارهاست. عرفان، انسان را به خودشکوفایی دعوت میکند و در گذشتن از ظواهر و زیادهطلبهای دنیوی. اندیشههای شگرف ملّای رومی، چنان در جانهای تشنه حقیقت و معنویت، رسوخ کرده که (اسکات) روانشناس بزگ آمریکایی، مولوی را بعد از حضرت مسیح و سایر برگزیدگان خداوند، بزرگترین معلم بشر می داند.و بر این گفته مولانا، تأکید میورزد که میگوید:
«انسان به واسطه نیاز رشد میکند و اگر میخواهید رشد کنید، نیازهای خود را افزایش دهید. انسانهایی که نیازهای خود را متعالی و متحول نمیکنند و پویایی ندارند، ناگزیر سعی در جایگزین کردن نیازهای عالیتر، به وسیله نیازهای پستتر مینماید و هرگز رشد نمیکنند.»
با این مقدمه کوتاه که ذکر گردید:
در ابتدا، سعی و تلاش بر این بود که موضوع تحقیقی بدیعی از بطن مثنوی و مطالب آن استخراج نمایم که در نتیجه با مشورت فراوان موضوع «آموزههای تربیتی در مثنوی و تطبیق آن با روانشناسی معاصر» را انتخاب کرده و با بهرهگیری از نظرات استاد راهنمای گرانقدر جناب آقای دکتر ستودیان و همچنین استاد مشاور محترم سرکار خانم دکتر مشهور و همسر ارجمندم جناب آقای دکتر سالاری دانشیار دانشگاه علوم پزشکی گرگان و با توجه به طرح کلی که در دست داشتم نوشتن موضوع رساله را با یک مقدمه و چهار بخش آغاز کردم.
بخش اول اختصاص دارد به تعلیم و تربیت در اسلام و قرآن و احادیث که اهداف کلی تربیت و موضوع تربیت را دربر میگرفت و سپس با استفاده از کتب متعدد بخشها و فصول دیگر رساله را نوشته و سعی کردم قسمتهای مختلف نوشتهام همراه با ابیاتی مرتبط از مثنوی باشد.
بخش دوم: انسان از دیدگاه، مولانا در مثنوی معنوی بررسی شد در بخش سوم معیارهای تربیتی معاصر از نظر چند تن از برجستهترین نظریهپردازان روانشناسی مورد بررسی قرار گرفت و در بخش چهارم مقایسه آموزههای اخلاقی و تربیتی مثنوی با موازین تعلیم و تربیت مدرن از دیدگاه 3 مکتب بزرگ روانشناسان صورت پذیرفت که مشابهتها ذکر گردید. و این مقایسه گوشههایی از جهانبینی عرفانی مولوی و دیدگاه او نسبت به مراتب کمالیابی، تربیت و رشد انسان با نظرات روانشناسان بزرگ معاصر، یک بار دیگر عظمت فکر و وسعت دانش و فهم این حکیم بیبدیل را بر همگان آشکار میسازد.
مقدمه
سپاس و ستایش و ثنا، آن را سزاست که از نهیب دور باش کبریاییاش عقل دوراندیش را در شناخت ذاتش راه نیست، و اندیشه تیزگام در راه شناسایی او لنگ است. زیرا مخلوق جز از جنس و مثل خود اگاه نیست. و درود کامل، خاص خاصان اوست بالاخص، بر اوّلین تجلی نور ازل و آخرین پیامبر مرسل محمد (ص) و پویندگان راه و حاملان اندیشه او. در میان نوابغ ادبی و اندیشمندان زبان و ادب فارسی و زنجیره چهرههای درخشان هزار سال شعر فارسی، مولوی یکی از زبانآورترین شاعران تاریخ و یکی از رفیعترین سرایندگان شعر عرفانی در تمام اعصار شعر فارسی و آخرین مظهر کمال در سراسر جغرافیایی ادبیات عرفانی ایران است که دیوان شمس و مثنوی او متعالیترین اوج معنیگرایی در شعر تعلیمی فارسی است. عشق که بنمایه غزلهای اوست، تجربه حیات اوست.
مثنوی او عملیترین و حیاتیترین نمونه عرفان است آن هم با نظم و سبک و ساختار و صورتی که ویژه اوست، اما از طرفی دیگر مدتها بود که شیفتهوار، دل بسته مثنوی بودم و اندیشههای بلند و افکار معنیآفرین و هیجانبرانگیز و حرکتخیز و حیاتبخش و انسانساز و معانی شیرین که از الفاظ سخته این کتاب عظیم میتراود، هر روز بیش از روز پیش، مرا مجذوب و مفتون خویش میساخت در نتیجه سعی و تلاشم بر این بود که بتوانم از این شاهکار بیهمتای جاویدان جهان اندیشه و ادب شعر فارسی چیزی بیاموزم.
برای من، مثنوی مولوی، تنها یک اثر ماندگار و خواندنی و ماندنی چون دیگر آثار عرفانی یا دواوین شعری و حکمی نیست، بلکه محور زندگی و آئینه تمامنمای حیات بشری است که از دیدگاه او انسان حامل اندیشه الهی و مقام خلیقهایی دارد. و هیچکس در دیدگاه خداوند خوار مایه و حقیر نیست. و راه وصول به حق، موقوف و منحصر به صورتی خاص از پرستش نیست، بلکه هر کاری که از سر سوز و اخلاص به حق انجام شود، راهی به حق است و از هر دلی به حقیقت راهی است.
همانگونه که از شاهنامه فردوسی، صدای ضربان قلب زنده و تپنده انسان پرتوان و پویای بیزمان و مکان را میشنویم، مثنوی مولوی نیز احیاگر حیثیت انسانی و معمار اندیشه و منادی صلح و آزادی و اُخوت، انسان و انسانگرایی و مبشر عدالت اجتماعی و ستایشگر فضیلت و علم و عشق و خردپژوهی است. البتّه خرد کلّی معرفتجو و معاد اندیش و فریادی است علیه نابرابریهای اجتماع. او سقراطوار، به سرنوشت انسان و آزادی او میاندیشد. همانگونه که شاهنامه به رودی عظیم میماند که در عین قدرت و زیبایی، آراسته و کامل است و برای هر شخص جلوه و جمال خاص دارد و در عین حال، شناسنامه زندگی پرتلاطم وسرشار از گیر و دار ملت سلحشور و قوم دلیر ایران است که یک قوم و فرهنگ را از اعماق زمان و ژرفای تاریخ بیرون کشیده است و بر قله رفیع فکر و تمدن و فرهنگ و ادب قرار داده است.
مثنوی نیز به اقیانوسی متلاطم میماند که در سطح هموار، آرام و قابل رؤیت و بهرهبرداری است و گاه در اعماق ژرف، درههایی پر پیچ و خم به جریان میافتد و از دسترس و دید خواننده ناپدید میگردد. مولوی عقیده دارد که حقیقت انسانی بیرنگ است و قدر مشترک میان افراد بشر معنی و اصل انسانیت است. پس همان بهتر که بدان حقیقت باز گردیم و ستیزه و پرخاش را به یک سو نهیم. مثنوی عصاره تجربه دینی اسلامی در طول هزار و پانصد سال تفکر دینی است و به ما میگوید که اعمال قدرت و خشونت و قهر و غلبه و آزار و شکنجه و سختگیری، راه صحیح تربیت و پرورش اخلاق نیست.
شاید بتوان با قدرتنمایی و هیبت، بشر را مقهور کرد ولی نمیتوان انسان کامل ساخت زیرا قهر و هیبت ممکن است ظاهر را منظم کند ولی باطن را پاک نمیکند و نور معنی نمیبخشد و انسانیت روی در حجاب میکشد.
پس از تنگنظری و کوتهبینیها و فردطلبیها دست بردارید، زیرا تسلّط بر دلها و عقاید از دایره فشار بیرون است، همانگونه که شاهنامه برای اندیشمندان، ساختار پیروزی و شکست، امید و ناامیدی، زادنها و مردنها، در آن تفکرآمیز و پرمعناست و میتواند چراغی برای آیندگان باشد که چگونه با ایران و ایرانی باید برخورد کرد، مثنوی نیز با ارائه جهانبینیها و باید و نبایدهایی که ارائه میدهد، شمع شبافروزی است برای آیندگان و برای همگان که چگونه با انسانها برخورد کنند و به ما میگوید ای انسانها، تبر در جان یکدیگر منهید و بگذارید انسانیت از افق زندگی سر بر زند و بدرخشد.
برای مفاهیم بیشماری که در مثنوی میدرخشند از آنجا که هر کس از زاویهای به آن نگریسته، خواستیم دِیْنِ خود را ادا و شمهای از مفاهیم معرفتی انسانی و رشد و کمال او را بیان نمایم. اما در این دریای بس عظیم و ژرف و پهناور و در این گفتار کوتاه، پیش از یک قطره آن را نمیتوان بازگو کرد، زیرا به ضرس قاطع و یقین جازم، معتقدم و میگویم که هیچ کتابی از ساختههای فکر و قلم بشری به اندازه مثنوی شریف مولوی افکار تازه و مطالب ارزنده و جاودانی ندارد. به طوری که اگر پیشرفت سریع و حیرتانگیز تمدن و علوم و معارف بشری، به فرض محال کلّی از کتب و آثار نظم و نثر قدیم، ساخته قلم و فکر بشر را در هم نوردد و همه را باطل کند، هنوز مثنوی مولوی زنده، پیشرو و. قافلهسالار اصلاح نفوس و سردفتر علوم و معارف بشری و مظهر (آنکه نمرده است و نمیرد تویی) خواهد بود. خلاصه این که؛ افکار و عقاید مولوی که در منظومه مثنوی و دیگر آثار او پراکنده است، دریای عظیم است که به قعر آن نتوان رسید و به قول مولانا:
گر شود بیشه، قلم دریا مدید
مثنوی را نیست پایانی پدید
تطبیق لغات جغرافیایی قدیم و جدید ایران»، کتابی است به زبان فارسی که به موضوع تطبیق اسامی قدیمی اماکن و شهرها و کوهها و دریاها و رودها و صحراها و طوایف و غیره در ایران با اسامی جدید آنها میپردازد.
کتاب دارای مقدمه است که مطالب آن ضمن سه فصل ذیل بیان میگردد:
فصل اول: در جغرافیای قدیم.
فصل دوم: در فن اتونوگرافی.
فصل سوم: در باب السنه مختلف عهد قدیم.
در ادامه به موضوع اصلی کتاب؛ یعنی تطبیق اسامی شهرها و... به ترتیب حروف الفبا پرداخته شده است.
کتاب همچنین دارای بخشی است که توسط مصحح بدان افزوده گشته است