تحقیق آماده
زندگینامه فروغ فرخزاد
با فرمت ورد آماده چاپ و صحافی
تعداد صفحات : 21 صفحه است .
آماده چاپ و صحافی ، فقط کافی ست در محل های مشخص شده مشخصات خود را وارد نمایید و تحویل دهید .
تحقیق هیچ گونه تگ تبلیغاتی و غیره را دارا نمی باشد.
کلیه صفحات دارای شماره صفحه و کادر دور صفحه هستند .
منابع تحقیق از کتب متبر می باشد و از منابع نا معتبر و سایت ها استفاده نشده است .
در تحقیق از عکسهای معتبر مربوط به دوره های مختلف زندگی فروغ ازجمله کودکی او هم استفاده شده است .
فروپاشی ارزش های عمومی و تقدس زدایی در اشعار فروغ فرخزاد
منابع تحقیق شامل :
فهرست مطالب موجود در تحقیق شامل :
فونت های مورد نیاز : b titr و b trafic
فرمت فایل : word 2003
رمز فایل : docfarsi.com
فرمت فایل : word(قابل ویرایش)
تعداد صفحات:50
فهرست مطالب:
1- مقدمه
2- کودکی فروغ
3- نوجوانی و ازدواج
4- انشار اولین مجموعه اشعار … ( اسیر)
5- جدایی
6- مسافرت به اروپا
7- بازگشت به ایران و انتشار مجموعه اشعار« دیوار»
8- انتشار« عصیان»
9- همکاری با « ابراهیم گلستان»
10- ساخت فیلم« خانه سیاه است»
11- انتشار« تولدی دیگر»
12- اقدام به خودکشی
13- فروغ در آستانه فصلی سرد
14- خاک پذیرنده اشارتی است به آرامش
15- پانویسها
16- گزیده اشعار
17- منابع و مأخذ
چکیده:
کودکی
بزرگ بود
و از اهالی امروز بود.
و با تمام افقهای باز نسبت داشت.
و لحن آب و زمین را چه خوب میفهمید.(1)
هرچند فروغ گفته است:« حرفزدن در این مورد] شرح حال، زندگی شخصی[ به نظر من یک کار خیلی خستهکننده و بیفایده است. این واقعیت است که هر آدم که بدنیا میآید و بالاخره یک تاریخ تولدی دارد، اهل شهر یا دهی است، توی مدرسهای درس خوانده، یک مشت اتفاقات خیلی معمولی و قراردادی توی زندگیش اتفاق افتاده که بالاخره برای همه میافتد، مثل توی حوض افتادن دورهی بچگی یا مثلاً تقلبکردن دورهی مدرسه، عاشق شدن دورهی نوجوانی، عروسیکردن و از این جور چیزها.»(2) اما شناخت فراز و نشیب زندگانی هر شاعر، امر لازمی است. مخصوصاً شاعر امروز که در اشعارش جای پای لحظات زندگی شخصیاش کم نیست بلکه در یک چشمانداز بسیار زیاد هم هست. شاعر امروز روای صادق لحظات زندگانی خود و جامعهای است که در آن زندگی میکند. بدیها، خوبیها، زشتیها، و زیبائیها را همچون نقاش زبردستی در اشعار خود به تصویر میکشد و چنین است که شعر امروز برخلاف شعر دیروز ما آئینهای از روحیات شاعر و انسانهای عصر اوست. از این رو شناخت لحظهلحظهی زندگی شاعر امروز مخصوصاً شاعری چون فروغ که در همهی لحظات زندگیش شاعر بود- بسیار لازم مینماید.
فروغ فرخزاد در 15 دیماه 1313 در تهران چشم به جهانی گشود که دنیای او نبود، دنیای دیگرانی بود که سرنوشت او همروزگاران او را رقم میزنند. دوران کودکیاش در خانوادهای گذشت که شغل نظامیگری پدر، رنگی از خشونت و حاکمیت مطلق به آن بخشیده بود:« چهرهی پدر همیشه از یک خشونت عجیب مردانه پر بود. او تلختلخ، سردسرد، و خشنخشن بود. یک سرباز واقعی با یک چهرهی قراردادی یا بهتر بگوئیم با یک ماسک فراردهنده؛ وهمیشه همینطور بود. یادم میآید به محض اینکه صدای مهمیز چکمههایش بلند میشد همهی ما از حالی که بودیم بیرون میآمدیم و خودمان را از دیررس و دسترس او دور میکردیم. ولی همین پدر خشنی که ما را حتی با صدای پاهایش فراری میداد گاهگاهی که به خود میآمد و ماسک از چهرهاش فرو افتادهباشد برترین احساسات ما را در آغوش می گرفت و زیباترین اشکها از گوشهی چشمش سرازیر میشد. پدر عاشق شعر بود و هست. پدر جر مطالعه هیچ سرگرمی دیگری نداشت و ندارد. پدر همهی عمر بدنبال کشف وتحقیق بود و هست. تمام خانه را به کتابخانه تبدیل کردهبود و هنوز هم تعدادی از آن کتابها با نظمی در اتاق خاک گرفتهاش انباشته شدهاست.»(3) مادر فروغ زنی سادهدل بود و از نظر زمانی در گذشتهها میزیست، گذشتههایی لبریز از خوبیها، زیبائیها و سنتهای مقدس:« مادر یک« زن» به تمام معنی بود. زنی سادهدل، کودکوار، و خوش باور، زنی که قدرت شناخت بدیها را نداشت و همهی دنیا و آدمهایش را در قالب خوب و خوبی میدید زنی آویخته به تمام سنتها و قراردادها.»(4) فروغ برادرانی به ناممهای امیرمسعود، مهرداد، مهران، وفریدون داشت وخواهرانی به نامهای پوران، گلوریا، فروغ چهارمین فرزند این خانواده است.
کودکی فروغ در دنیای قصهها گذشت:« در کودکی عاشق قصه بود. پدربزرگمان قصههای قشنگی میدانست و فروغ یک لحظع پدربزرگ را آرام نمیگذاشت. به قصهها که گوش میداد دچار احوال مالیخولیایی خاصی میشد.»(5) نور و عروسک، نسیم و پرنده و روشنی و آب، لحظههای کودکی او را سرشار میکردند بگونهای که بعدها در لابلای لباسها و دفترهای کودکانهاش در جستجوی زمان گمشدهی کودکی بود:« برای من هنوز هم که دوران کودکی و حتی نوجوانی( از نظر روحی) را پشت سر گذاشتم و از بسیاری از احساساتی که دیگران معتقد بودند عامل بروزش تنها کودکی و نپختگی است تهی شدهام خیلی چیزها وجود دارد که با وجود جنبهی خندهآور ظاهرش مرا به شدت تکان میداد. هنوز که هنوز است وقتی اوائل پائیز هر سال مادرم لباسهای زمستانی بچهها را از صندوقها بیرون میآورد تا به قول معروف آفتاب بدهد، دیدن لباسهای کودکیام که مادرم به حفظ آنها علاقهای بسیار دارد، جستجو در جیبهای آنها و پیداکردن نخودچی کشمش گندیدهای غالباً در ته جیبها وجود دارد در من حالت عجیبی ایجاد میکند ناگهان خود را همانقدر کوچک و ومعصوم و بیخیال میبینم و چند دانه گندم و شاهدانه که با کرکهای ته جیب مخلوط شده مرا به گذشتهی خیلی دور میبرد و آن احساسات لطیف و شاد و کودکانه را در من بیدار میکند. هنوز دفترچه مشق کلاس دوم و سوم ابتدایی را دارم. تمام ثروت مرا کاغذهای باطلهای تشکیل میدهد که در طول سالها جمع کردهام و به هر جا که میروم همراه میبرم. کاغذهای که دست دوستانم روزی بر آنها نشانهای نقش کرده، خطی کشیده و یا تصویری طرح کردهاست. از دیدن هر یک از آنها به یاد یکی از روزهای از دسترفته زندگیم میافتم مثل این است که همه چیز برایم دوباره تجدید میشود.»(6)
پدر فروغ – سرهنگ محمود فرخزاد – به اقتضای شغل خود روش خاصی را در تربیت فرزندان خود اجرا میکرد. او علاقهی بسیاری داشت تا آنها را همچون سربازان ارتش به سختی عادت دهد:« پدرم ما را از کودکی به آنچه که سختی نام دارد عادت دادهاست. ما در پتوهای سربازی خوابیده و بزرگ شدهایم در حالیکه در خانهی ما پتوهای نرم و اعلاهم یافت میشدند و میشوند. پدرم ما را با روش خاصی که در تربیت فرزندانش اتخاذ کردهبود پرورش داده. من یادم هست وقتی که به دبستان میرفتم تمام تعطیلات تابستان را با برادرانم در خانه مینشستیم و کتابهای قدیمی و بیمصرف و روزنامههای باطله را تبدیل به پاکت میکردیم و نوکرها پاکتها را به مغازهها میفروخت و هر چقدر پول از این راه درمیآوردیم به غیر از پول توجیبی که پدرم به ما میداد اجازه نداشتیم که به هر مصرفی که دلمان میخواهد برسانیم. پدرم به این ترتیب میخواست به ما بفهماند که: کار عیب نیست و کسی که بتواند از بازوی خودش نان بخورد حق دارد که آقای خودش باشد و همیشه سرش را بلند نگه دارد در حالیکه ما هیچ احتیاجی به کارکردن نداشتیم و تا آنجا که به یاد دارم او همیشه وسایل زندگی و تحصیل ما را به نحو شایسته فراهم میکرد و من اگر در نظر اطرافیانم متکی به نفس و سرسخت هستم این را مدیون نوع تربیت پدرم میدانم.»(7)
لحظههای خوش کودکی به پایان رسید، فروغ به مدرسه رفت و درس خواندن را آغاز کرد. این روگاران برخلاف گذشته در مسیری از نور و عروسک نسیم و پرنده و روشنی آب جریان نداشت:
ای هفت سالگی
ای لحظهی شگفت عزیمت
بعد از تو هر چه رفت در انبوهی از جنون و جهالت رفت
بعد از تو پنجره که رابطهای بود سخت زنده و روشن
میان ما و پرنده
میان ما و نسیم
شکست، شکست، شکست
بعد از تو آن عروسک خالی
که هیچ چیز نمیگفت، هیچ چیز بجز آب، آب، آب
در آب غرق شود.(8)
دوران تابستان را اندکاندک پشت سرگذاشت دورانی که لحظههایش از عزیمت به اسارت بود و خاطرهانگیز و حسرتبار؛
آن روزها رفتند
آن روزهای بدنی خاموش
کز پشت شیشه، در اتاق گرم،
هردم به بیرون، خیره میگشتم
پاکیزه بدن من. چو کرکی نرم،
آرام میبارید
گرمای کرسی خوابآور بود
من تند و بیپروا
دور از نگاه مادرم خطاهای باطل را
از مشقهای کهنهی خود پاک میکردم
چون برف میخوابید
در باغچه میگشتم افسرده
در پای گلدانهای خشک یاس
گنجشکهای مردهام را خاک میکردم.(9)
در این دوران فروغ حالات متفاوتی داشت یک چهرهاش دختر شیطانی که از درودیوار بالا میرفت مثل پسره روی نوک درختها مینشست و مثل شیطانک با کارهایش دیگران را به خنده می انداخت.(10) برچهرهی دیگرش دختر« غمزده، بهانهگیر، لجوج، و حساسی که با کمترین بهانه ساعتها با صدای بلند گریه میکرد.»(11)
نوجوانی و ازدواج
سرانجام فروغ دوران دبستان را به پایان رساند و پا به دبیرستان گذاشت. دبیرستان خسروخاور. او به سبب آنکه پدرش دوستدار شعر و ادب بود کمکم به خواندن شعر رغبت پیدا کردهبود. اما در این زمان خواندن شعر را با سرعت و حجمی بیشتر ادامه داد و کمکم لحظههای سرودن به سراغش آمدند. هیچ فراموش نمیکنم وقتی را که فروغ برای اولین بار شعر کوچکی گفت و آنرا به من نشان داد. من هنوز آن شعر را با خط فروغ که به سبک نو بود و با مصرع« دور از اینجا، دور از اینجا» شروع میشد آن موقع فروغ به دبیرستان میرفت.»(12) خود فروغ در این باره گفتهاست:« من وقتی 13 یا 14 ساله بودم خیلی غزل میساختم و هیچوقت چاپ نکردم. به هر حال یک وقتی شعر میگفتم همینطوری غریزی در من میجوشید روزی دو سه تا توی آشپزخانه، پشت چرخ خیاطی، خلاصه همینطور میگفتم. خیلی عامی بودم. همینطور میگفتم چون همینطور دیوان بود که پشت سر دیوان میخواندم و پر میشدم و به هر حال استعداد کمی هم داشتم ناچار یک جوری پس میدادم نمیدانم اینجا شعر بود یا نه فقط میدانم که خیلی« من» آنروزها بودند، صمیمانه بودند و میدانم که خیلی هم آسان بودند. من هنوز ساخته نشدهبودم زبان و شکل خودم را و دنیای فکری خودم را پیدا نکردهبودم.»(13)
فرمت فایل : word(قابل ویرایش)
تعداد صفحات:36
فهرست مطالب:
مقدمه
پیش گفتار: جایگاه شعر مدرن در ادبیات فارسی
حرف اول: « ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد »
بخش اول: زبان و ساختار شعر
الفاظ شعر:
الفاظ متاثر از ویژگی زنانگی:
الفاظ متاثر از ویژگی کودکی:
الفاظ متاثر از محیط خانه
آوا ها
« تکرار ها »
بخش دوم: تصویر و فضا
تصاویر فروغ، از اجتماع
تصاویر متاثر از زنانگی
تصاویر فروغ از جنس مخالف
تصاویر متاثر از اجتماع
تصاویر متاثر از کودکی
بخش سوم: معنا و موسیقی
موسیقی زبان
نقش تکرار های زبانی در موسیقی
نقش هم آوایی ها در موسیقی اشعار فروغ
بد آوایی های شعر فروغ
سخن آخر: فروغ، پر کننده یکی از ظرفیت های شعر مدرن
ارجاعات مقاله
مقدمه:
فروغ فرخزاد را نمی توان جدای از جریان شعری معاصر تصویر کرد. که فروغ، زاده شده در یکی از همین جریان های شعریست. آن چه تا کنون به عنوان نقد، از فروغ فرخ زاد، طرح گشته است، اغلب بر فروغ و زندگی وی بنا شده است. حال آن که رسالت نقد، بررسی ظرفیت شعری پرشده توسط فرد، با هدف شناخت گام شعری وی می باشد؛ و نه شناخت فرد. که فروغ فرخزاد، پیش از آن که 678 صادره از بخش 5 باشد، برای ما، دنبال کننده یکی از ظرفیت های شعری ادبیات مدرن است. در این مجال، فروغ را صرفا در آستانه شعرش رسم خواهم کرد و مرا با 678 کار نیست. اما پیش از آن که به فروغِ شعر مدرن بپردازم، ابتدا، ضروری می دانم به بستر آبستن او اشاره کنم. که به جایگاه شعر مدرن و گام های طی شده در آن، کمتر اشاره شده است.
پیش گفتار: جایگاه شعر مدرن در ادبیات فارسی
م. ه. آبرامز1 عقیده دارد علی رغم تنوع نظریه ها درباره ادبیات، می توان چهار نظریه را که در تاریخ نقد جامعیت داشته اند، معلوم کرد. این نظریه ها با توجه و تاکید بیشتر بر یکی از چهار عنصر اصلی در پدیده شعر شکل گرفته است و سه عنصر دیگر را در پرتو آن یکی مورد مطالعه قرار داده اند. در ارتباط با هر اثر هنری می توان این چهار عنصر را ملاحظه کرد:
1. هنرمند که اثر را می آفریند.
2. اثر، که آفریده هنرمند است.
3. جهانی که در اثر آشکار می شود.
4. مخاطب که اثر او را تحت تاثیر قرار می دهد.2
اما بر شمردن یکی از این چهار عنصر به عنوان محور اصلی شعر امکان پذیر نیست. که دامنه گسترده شعر در ادبیات و تاریخ، اجازه به دست دادن یک تعریف یکسان را از شعر، بر اساس یکی از چهار عناصر، و پوشش همه جنبه های شعری نمی دهد. اما در نظر من، هر کجا که ادبیات و شعر، با جهش همراه بوده است، تغییر مرکز توجه هنرمند از یک عنصر به دیگری را می توان به چشم ملاحظه کرد.
تاکید بر جهانی که اثر آشکار می کند، نظریه تقلید3 را به وجود آورده است که با افلاطون و ارسطو آغاز شد. این نظری را می توان نافذترین و کهن ترین نظریه در ادبیات تلقی کرد. تاکید بر مخاطب که اثر او را تحت تاثیر قرار می دهد، نظریه پراگماتیک4 را در ادبیات به وجود آورد. این نظریه که بر جنبه تعلیمی شعر تکیه می کند، در قرن شانزدهم میلادی، با درخشش ناقد انگلیسی، سر فیلیپ سیدنی5، به نقطه اوج خود رسید. آبرامز، عقیده دارد که این نظریه از آن جهت حائز اهمیت است که تمامی نظریه های دوره هراس تا دوره روشنگری را شامل می شود. در قرن هجدهم میلادی، با ظهور درایدن6 نظریه درباره شعر از جنبه تعلیمی به سوی لذت حاصل از شعر گرایش پیدا کرد. این جهش بزرگ را می توان نوعی انتقال تمرکز از مخاطب به آفریننده اثر تلقی کرد؛ که گذاری از مرحله کلاسیسیسم7 به رمانتیسیسم8 نیز بود. کولریج9 که برجسته ترین نماینده این گرایش بود، نقطه مورد اهمیت را در شعر از تعلیم به بیان10 تغییر داد. و بدین گونه لذت جایگزین مفید بودن شد. از این منظر، تمایز بین شعر و نوشته به هیچ روی در عناصر زبانی به کار برده شده نبود؛ که آنچه این دو را متمایز می کرد، تفاوت در شیوه ترکیب عناصر بود. در عین حال، در نظر من، این نوع قضاوت نیز بدلیل عدم تشخیص مرزی دقیق برای شعر و نوشتار دارای ضعف می باشد. باری، کولریج معتقد بود، رسالت شعر، به دست دادن لذت است. با گذشت زمان، لذت آفرینی در شعر، جهشی دیگر را در ادبیات به دست داد. به طوری که دنباله این تاکید بر آفریننده، مخاطب را از رسیدن به معنایی واضح منع می کرد. به نوعی می توان گفت گذار از رمانتیسیسم به سمبولیسم11، نه صرفا یک جهش، که ادامه نظریه تاکید بر شاعر بود. سمبولیست اما، نه تنها مسئولیتی در قبال مخاطب نمی شناخت، که از حذف ساختار های شعری پیشین و تغییر در تمامی بنیان شعر نیز باکی نداشت. هم چنان که می بینیم، وی هر چه را که مانع پرواز آزاد تخیل خویش می شد نادیده می گیرد. گیرم که این بی توجهی، در برخی شرایط، بسیار بزرگ تر از آن بود که توسط ادبیات پیشین مقبول واقع شود. سمبولیست در اوج شکوفایی سبک خویش، حتی ساختار جملات را نیز بنا به طبع خود تغییر می دهد تا جایی که شعر را، به یک نه توی معنی بدل می کند. در همین نقطه است که پریستلی طرح کرد که ادبیات کلاسیک به ضمیر آگاه و ادبیات رمانتیک به ضمیر ناآگاه بسته است12. که صحبت از این نظر را در این مقال، مجال نیست.
در این زمان، پس از سوررئالیسم، فرزند سمبولیسم، – که به آن نخواهم پرداخت- گامی عمیق در ادبیات و چگونگی نگاه به ادب صورت گرفت. زبان، به عنوان وسیله انتقال معنی، در شعر، رنگ باخت؛ که شعر وسیله انتقال معنا نبود. این گام، در حقیقت، تمرکز را از شاعر به چیزی جز مخاطب یا جهان اثر انتقال داد؛ و تاکید را در نقد شعر، بر شعر گذاشت. این نقطه، نظریه عینیت13 را به وجود آورد. عینیت اثر، مربوط به زبانی است که اثر در آن هستی گرفته است. توجه ناقدان نظریه عینیت، بر ظرفیت های زبان بنا شده است. این نظریه معنا را در نه در شاعر شعر، که در شعر شاعر جست و جو می کنند و هم از روی زبان شعر است که سعی در استخراج معنا دارند. ناقدان این نظیه معنا را متمرکز در کلمات شعر و تجربه شاعر از استفاده خاص از این کلمات در شعر می دانند. از همین روست که معتقدم طبق نظریه عینیت، اگر تاکید را در نقد به خاص شعر متمرکز کنیم، نه با مجموعه ای از کلمات و معانی به کار رفته در شعر که با دوره ای از زبان شاعر رو به رو هستیم و در نتیجه معنا را می باید نه در شعر وی که در اشعار وی جست و جو کنیم. خلاصه می گویم که در نظریه جدید، تمرکز بر زبان است14.
باری، سخن از جایگاه نقد را در جهان همین جا کوتاه خواهم کرد و بحث را از دریچه ادبیات فارسی دنبال خواهم کرد. صحبت از شعر مدرن پارسی، برای شناخت وضعیت شعر امروز ضرورتی است. گر چه آن چه به عنوان شعر فارسی امروز طرح گردیده است، از نظر من، با مدرنیته فاصله بسیاری دارد. ابتدا تعریف خود را از مدرنیسم ارائه خواهم داد و سپس به تفصیل در خصوص شعر نو سخن خواهم گفت.
در تمامی دوره های شعری و ادبی، هیچ ضربه ای به ادبیات وارد نیامده است مگر این که این ضربه از طریق ادبیات وارد شده باشد. و از منظر من، اگر بزرگ ترین ضربه را در ادبیات فارسی بخواهیم بر شمرد، این ضربه جز ارائه تعاریف بد از ادبیات نبوده است. و در نظر من، هم این تعاریف بد است که باعث شد، آن چه در ادبیات غرب در قرن هجدهم درخشید، در ایران با این همه تاخیر آغاز شود. سخن، از این جهش بزرگ ادبی، گذار از کلاسیسیسم به رمانتیسیسم، است. برای دوری از این تصور، که این پیش گفتار صرفا نوعی بازی با ایسم ها می باشد، این گذار را، من، گذار از تاکید بر مخاطب، به تمرکز بر آفریننده، معنا خواهم کرد. اما خوش بختانه، بستر این انتقال تعریف از شعر، آماده تر از آن بود که راه غرب را سر به زیر دنبال کنیم. که تحول ادبیات ما – یا به عبارت واضح تر تغییر از ادبیات کلاسیک به مدرن – با طی یک گام جلو تر از ادبیات رمانتیک همراه بود.
در قلمرو زبان فارسی، جهش را از ادبیات کلاسیک به مدرن، نیما، این لورکای پیر و لجوج فارسی، آغاز کرد. و متاسفانه – یا خوشبختانه -، این جهش نگاه او، آن سان بزرگ تر از ظرفیت ادبیات روزگارش بود که وی را در هاله ای از ابهام فرو کرده است. عقیده دارم بزرگ ترین گام را در جهش از ادبیات کلاسیک به مدرنیسم، نیما طی کرد. اما به هیچ روی اعتقاد ندارم که مدرنیته با نیما شروع شده است. که هرگز در ادبیات، جهش فکری توسط یک شخص خاص صورت نمی گیرد. زبان، هنگامی اثر می گذارد که به صورت فرهنگ تجلی کند. ور نه نیما هیچ راهی طی نکرده است. خیانت را نیز به نیما، دکتر حمیدی شاعر نکرد15 که بزرگ ترین خیانت را چشم های فرزندانش، که صرفا عروض را شکست، مرتکب شدند.
فرمت فایل : word(قابل ویرایش)
تعداد صفحات:20
فهرست مطالب:
نگاهی به تولدی دیگر فروغ فرخزاد :
مقدمه
بخش اول
بخش دوم
بخش سوم
بخش جهارم
بخش پنجم
بخش ششم
نگاهی به تولدی دیگر فروغ فرخزاد :
• فروغ در تولدی دیگر یک تابلو نقاشی میخ شده به دیوار است که با شجاعتی دوست داشتنی ساز برون رفت از میخ و دیوار را ساز می کند. تولدی دیگر پاسخی است به واقعیت چارچوب و تلاشی است از سوی محدود برای پا گذاشتن به خارج از محدوده.
مقدمه
بدون شک ما در تولدی دیگر، با تولد سر و کار داریم. اما تولد چیست؟ آیا تولد چارچوب است، وهم است، امید است و یا تولد نظم و یک پرانتز در بی نظمی است. چشم ما جهان است و جهان وهمی است که اسارت چشم ما آن را به عنوان یک جهان غیر قابل تردید و ملموس به ما تحمیل می کند. شاید جهان وهمی است که تنها در اسارت چشم ما می تواند پائیز باشد یا بهار، استکان چای روی میز باشد با گربه ای که در کنار گرمای شوفاژ پناه گرفته است. بدون در نظر گرفتن تعریف ما از تولد و بدون در نظر گرفتن چارچوب شاید بتوان ادعا کرد که تولد تنها در درون چهارچوب یا اسارت است که می تواند اتفاق بیفتد.
اگر ما تولد را وهم بودنی که چارچوب به ما تحمیل می کند بدانیم در قدم بعدی و شاید همزمان با وهم دیگری به نام رهایی روبرو خواهیم بود. اسارت می تواند تنها با تکیه به رهایی به تعریف و درک اسارت نزدیک شود. رهایی در بهترین حالتها تعریف اسارت است. رهایی چارچوب است که در دهان چارچوب نفس می کشد با این وجود ادعا می کند که اسارت نیست. اسارت تابلو نقاشی میخ شده به دیوار، اسارت میخ شده به مکان و زمان است و رهایی، میل یا آرزوی تابلو برای کنده شدن از دیوار. من فکر می کنم رهایی بیش از هر چیزی به اسارت نزدیکتر است، رهایی به جز اسارت نمی تواند. رهایی وهمی است که در چارچوب اسارت نفس می کشد، تغذیه می کند، به پیاده روی می رود، زاد و ولد می کند و درنهایت در زیر بار اسارت به خاک سپرده می شود با این وجود ادعا می کند که اسارت نیست.
واژه ی تولد چه درآستانه ی سرک کشیدن از دهانه ی بام رسیده ی یک رحم و چه در حوزه ی زبان و هنر آلوده به وهمی تب دار است. تولد، وهمی است که نوستالژی وهمی دیگر، رهایی را با دو پای درشت و چهارزانو می نشاند جلو روی اسیر. حس قفس، لمس واقعیتی زیبا در درون وهمی خانمانسوز است. قفس یک ضرورت است و حس قفس بدون قفس نمی تواند اتفاق بیفتد.
فروغ در تولدی دیگر، فروغ است و همزمان فروغ نیست. فروغ در تولدی دیگر دست به گریبان پارادوکس فروغ است. فروغ، آیه ی تاریکیست و همزمان فروغی است که رو به سوی درخت آب آینه چشم دارد. فروغ در تولدی دیگر چارچوبی است که به درک اسارت نزدیک می شود. فروغ در تولدی دیگر یک تابلو نقاشی میخ شده به دیوار است که با شجاعتی دوست داشتنی ساز برون رفت از میخ و دیوار را ساز می کند. تولدی دیگر پاسخی است به واقعیت چارچوب و تلاشی است از سوی محدود برای پا گذاشتن به خارج از محدوده .
فرمت فایل : word(قابل ویرایش)
تعداد صفحات:15
فهرست مطالب:
تحلیل شعر فروغ فرخزاد
تحلیل فمینیستی شعر و زندگی فروغ فرخزاد
میزان همپوشانی ادامه حیات ادبی فرخزاد با پاسخهای جامعه شناسی ذهنیت فمنیسم
تاثیر نحوه بازنمایی فرخزاد بر تثبیت نظام فرهنگی
چکیده:
تحلیل شعر فروغ فرخزاد
احمد شاملو از فروغ فرخزاد و شعر فروغ می گوید
تحلیل احمد شاملو از شعر فروغ فرخزاد
شعر فروغ همیشه برای من یک چیز زیبا بوده است، اگر این صفت برای بیان کیفیت شعر فروغ کافی باشد.
فروغ، تا آن حدی که من می شناسم و به من اجازه می دهد که قضاوت کنم، در شعرش- همچنانکه در زندگی- یک جستجوگر بود. من هرگز در شعر فروغ نرسیدم به آنجایی که ببینم فروغ به یک چیز خاصی رسیده باشد. همچنان که ظاهراً زندگیش هم همینطور بود. یعنی فروغ چیز معینی را جستجو نمی کرد. در شعر او حتا خوشبختی یا عشق هم به مثابه چیزی که دنبالش برویم و پیدایش کنیم مطرح نمی شود. او در زندگی اش هم هرگز دنبال یک چیز خاص نرفت، خواه به وسیله&#۶۵۲۶۳; شعر، خواه به وسیله&#۶۵۲۶۳; فیلم و خواه به وسیله&#۶۵۲۶۳; هر عامل دیگر. من او را همیشه به این صورت شناختم که رسالت خودش را در حد جستجو کردن پایان داد.
من هرگز ندیدم که فروغ چیزی را پیدا کند و آن چیز قانعش بکند. فروغ در شعرش دنبال چه چیزی می گشت؟ این برای من شاید به عنوان عظمت کار فروغ و اهمیت او مطرح بشود. من دلم می خواهد فروغ این طوری باشد. یعنی واقعاً این جوری فروغ را دوست می داشتم. می دیدم آدمی است که فقط جستجو می کند، اما این که چه چیز را جستجو می کند، این شاید برای خود او هم مهم نبود. آیا دنبال انسانیت مطلق می گشت؟ نه! آیا دنبال عشقی می گشت که وسیله ای باشد برای خوشبختی اش؟ نه! برای اینکه حتا دنبال خوشبختی هم نمی گشت.
همه چیز را می دید و همه چیز را دوست داشت. حتا بندی را که رخت رویش آویزان می کنند. زندگی از موقعی که خورشید روشنش می کرد برای او قابل پرستش بود با یک عامل وحشت. در حالی که هردوی اینها بود، هیچ کدام آنها هم نبود. او فقط می دید و دوست داشت، اما هیچ چیز خاصی در این زندگی نمی جست. و واقعاً آیا قرن ما چنان قرنی است که ما چیزی بجوییم و چیزی بیابیم؟ تصور نمی کنم. او حداقل به این حقیقت رسیده بود که دنبال چیزی نگردد.
نمی دانم این حرف تا چه حد می تواند از دهان من بیرون بیاید، چون من خودم به عنوان یک شاعر شناخته شده ام. ببینید، من فکر می کنم همیشه یک شاعر، اعم از نقاش یا موسیقی دان و غیره- چون من می خواهم همه&#۶۵۲۶۳; اینها را در کلمه&#۶۵۲۶۳; شاعر خلاصه کنم- همیشه یک آدم خوب و مهربان است. بنابراین اگر بگوییم فروغ دنبال مهربانی و خوبی می گشت، در این صورت او باید می رفت جلوی آینه و به خودش نگاه می کرد. این جستجو از این نظر هست که خط معین و هدف معینی نداشت. شاید واقعاً دنبال چیزی هم می گشت. شاید به دنبال مرغ آبی بود.