نرم افزار اندروید دیکشنری باستانی
مبدل خطوط اوستایی وپهلوی ومیخی به پارسی وبالاعکس
دانلود پایان نامه آماده
دانلود پایان نامه رشته تاریخ جریانهای اصلی تاریخنگاری در دوره پهلویبافرمت ورد و قابل ویرایش تعداد صفحات 186
مختصری از تاریخنگاری در ایران تا عصر پهلوی
نتیجه می گوید: « نخستین بار ایرانیان تاریخ را درک کردند و آن را به دورانهای مختلف تقسیم کردند» و هرودوت تاریخ خویش را چنین آغاز می کند: «به روایات ایرانیان بهترین تاریخ شناسان هستند….» . غرض از نقل دو قول مذکور این بود که در آغاز، علم تاریخ در بیشتر کشورهای شرق و غرب، علمی ناشناخته بود و فقط در ایران وقایع روزانه در بار و رویدادهای کشور را در روزنامه ها، آیین نامه ها، خداینامه ها، تاج نامه ها، سالنامه ها و شاهنامه ها می نوشتند. اما این بدان مفهوم نیست که در آن دوره، تاریخنگاری به مفهوم امروزین رواج داشته است، بلکه بر عکس در ایران عصر باستان تاریخنگاری اهمیت زیادی نداشت و حتی یک اثر تاریخی واقعی که متعلق به این دوره باشد در دست نیست...
فهرست مندرجات
بخش اول
کلیات
فصل اول: مختصری از تاریخنگاری در ایران تا عصر پهلوی 1
فصل دوم: کلیاتی در تاریخنگاری دوره پهلوی 13
بخش دوم
جریانهای اصلی تاریخنگاری در عصر پهلوی
فصل اول: جریان شرق شناسی
شرق شناسی و دیرینه آن 33
ایران شناسی و ایران شناسان مهم 41
سیاست شرق شناسی- سیاست ایران شناسی 50
روش سیاسی و رهیافت تاریخنگاری لمبتون 61
4-I- نقش سیاسی لمبتون در ایران 64
الف- همزیستی مسالمت آمیز: توده ای نفتی – توده ای روسی 66
ب- لمبتون و قحطی نان 75
ج- میس لمبتون 80
د- میس لمبتون و کودتای 28 مرداد 86
فصل دوم: جریان ناسیونالیستی
کارنامه فرهنگی 103
1- تاریخنگاری محتاط 103
2- ناسیونالیستی محافظه کار 111
بخش سوم
جریان آکادمیک
بررسی و نقد تاریخنگاری اقبال 118
بخش چهارم
جریان مارکسیستی
جریان مارکسیستی 130
فصل اول: زمینه های تاریخی پیدایش مارکسیسم 132
فصل دوم: اندیشه های اساسی مارکس در باب تاریخ 132
الف- حتمیت تاریخی، پیروزی پرولتاریا: الغای مالکیت خصوصی و الغای دولت 139
فصل سوم: تاریخچه ورود اندیشه مارکسیستی به ایران 142
فصل چهارم: تاریخنگاری مارکسیست، لنینیستی در ایران (انجماد و انحراف) 155
الف- علمی بودن تاریخ 158
ب- سیر تاریخ ایران 159
ج- شخصیت در تاریخ 163
د- عدم بی طرفی در نگارش تاریخ 164
هـ- سبکی برانگیزنده- موضوعی واحد 165
بخش پنجم
نتیجه گیری کلی
نتیجه 169
فهرست منابع 184
فرمت فایل : WORD (قابل ویرایش)
تعداد صفحات:45
فهرست مطالب:
جُبن ذاتی پهلوی ها
1ــ رضاشاه
2ــ محمدرضاشاه
نتیجه گیری:
جُبن ذاتی پهلوی ها
1ــ رضاشاه
درخصوص استبداد رضاشاه باید گفت: هیچکس یارای انتقاد و حتی پیشنهاد در حضور او را نداشت. رضاشاه وزرا را در مقابل کوچکترین نافرمانی و انتقاد به باد ناسزا و کتک میگرفت. «روزی شاه مبتلا به آنژین شد و در حالت تب، هوس خوردن ترشی درستشده با سرکه کرد. به دکتر گفت میتوانم ترشی بخورم یا نه؟ دکتر که میدانست نباید به شاه «نه» گفت، عرض کرد: اعلیحضرت بهتر میدانند که سرکه یکی از مواد مفید است و بدون اسید، بدن نمیتواند زندگی کند، اعلیحضرت میتوانند ترشی میل نمایند منتها وقتی اسید بدن زیاد میشود و باید از آن کاست، ترشیخوردن ضرورت ندارد! شاه متغیر شده گفت چرا برای من فلسفه میبافی، یک کلمه بگو بخورم یا نه؟ دکتر تعظیم بلندبالایی کرده گفت: خانهزاد راجع به ترشی عرض کرد میشود خورد و نیز نمیشود، اگر اراده اعلیحضرت تعلق بگیرد که ترشی بخورند، ما سگ کی هستیم که در برابر اراده اعلیحضرت اظهار وجود کنیم، اگر میل نداشته باشید البته تناول نفرمایید! شاه حوصلهاش سر رفت و فریاد زد: مرتیکه ترشی بخورم یا نه؟ دکتر جوابی نداشت بدهد. شاه گفت مردهشور ترکیب شما دکترها را ببرد، به اندازه گاو نمیفهمید، هر پیرزنی میداند که آدم تبدار نباید ترشی بخورد! دکتر تعظیم کرد و گفت: قربان، غلام هم آن را میداند منتها این احکام برای اشخاص عادی است و برای نابغهای مانند اعلیحضرت، اراده شاهانه ملاک است نه احکام عمومی، بنابراین اگر اراده اعلیحضرت به خوردن ترشی تعلق گرفته باشد غلام سگ کیست که با اراده اعلیحضرت مخالفت کند؟ شاه دکتر را مرخص کرد. وقتی دکتر خواست از اتاق بیرون رود، شاه گفت آخرش نگفتی بخورم یا نه؟ دکتر تعظیمی کرد و گفت امر، امر مبارک است. خانهزاد چه عرض کند!!
در یکی از مسافرتهای رضاشاه به مازندران، در گردنه عباسآباد، وقتیکه شاه قُربِ دریا را مشاهده کرد، با تعجب پرسید: آن چیست؟ یکی از خدمتگزاران کرنش مفصلی کرده، گفت: «قربان بحر خزر شرفیاب شده است!»
استبداد رضاشاه چنان بود که حتی اعضای خانواده او، و از جمله محمدرضا و مادرش نیز از او میترسیدند. مادر شاه در مهر 1354 به محمدرضا گفته بود: «در مقام ملکه هم سعی داشتم زیاد دوروبر شاه نپلکم.»
بههرحال، در اثبات استبدادگری مطلق رضاخان حکایتها، دلایل و قراین بسیاری را میتوان از لابهلای مراجع و اسناد و خاطرات استخراج کرد، اما درعینحال، ضمن توجه به نظامیگری رضاشاه و توداری عجیب او، از لابهلای کتب تاریخی و سیاسی موجود (با عنایت به اینکه هنوز انبوهی از اسناد و خاطرات مربوط به پهلویها گفته و منتشر نشده است) مواردی را میتوان یافت که شجاع و متهوربودن او را نیز خدشهدار میکنند. بهعنوانمثال، سرهنگ قهرمانی، صاحبمنصب قزاق (از شاهدان عینی کودتا و تقسیمکننده پول انگلیسیها میان قزاقان)، در خاطراتش مینویسد: «در سال 1917 میلادی (1296 شمسی) انقلاب روسیه برپا شد و حکومت تزاری از بین رفت. از طرف حکومت موقت روسیه به ریاست کرنسکی، سرهنگ کلرژه به سمت فرماندهی قزاق به ایران آمد و معاونت با سرهنگ ستاروسلیسکی [استاروسلسکی] بود. انگلیسیها که میخواستند جنگ بینالملل اول را تا شکست آلمان دنبال کنند، از بیم اینکه مبادا لشکر قزاق ایران به فرماندهی افسران روسی دستخوش افکار انقلابی روسیه شده و دامنه انقلاب به ایران کشیده شود، صلاح دیدند سرهنگ کلرژه (فرمانده لشکر قزاق را که هواخواه حکومت روسیه بود) از کار برکنار کنند و لذا با سرهنگ ستاروسلیسکی (معاون کلرژه) گفتوگو کردند. او قبول کرد به کمک سرهنگ فیلارتف، فرمانده آتریاد همدان، کلرژه را برکنار و خود فرمانده لشکر قزاق ایران شود. در این زمان، سربازخانه آتریاد همدان بیرون دروازه قزوینِ (تهران) و سرهنگ رضاخان فرمانده گردان پیاده آتریاد بود. فیلارتف، رضاخان را متقاعد کرد که به او در انجام نقشه یاری کند. روزی که قرار بود مانوری در قصر قاجار انجام گیرد، فیلارتف به عمارت قزاقخانه رفته و با کلرژه به مذاکره پرداخت که تا ساعت یازده طول کشید. گردان پیاده آتریاد همدان که گاهی برای مشق به میدان مشق میآمد، برحسب معمول به میدان مشق آمده و پهلوی هر قزاق آتریاد تهران در قزاقخانه، یک نگهبان از آتریاد همدان گذاشته شد. روبروی پاسدارخانه و پشتبامها هم عدهای فرستادند و دستور دادند اگر کسی خواست مقاومت کند او را بزنند. سرهنگ رضاخان به دستور فیلارتف به عمارت فرمانده لشکر قزاق رفت. فیلارتف میگفت: چندبار به رضاخان گفتم کلرژه تقریبا بازداشت شده و نمیتواند بیرون رود. درِ اتاق را بازکن و داخل شو. اما رضاخان تردید داشت و میترسید. در فکرم، کسی که درآنموقع این اندازه شهامت نداشت، چگونه تغییر اخلاق داده، اینک پادشاهی میکند! بههرحال فیلارتف به درون اتاق کلرژه رفته رضاخان را میخواند و او ناچار به اتاق میرود. فیلارتف به کلرژه میگوید: افسران ایرانی از فرماندهی شما ناراضی هستند، باید استعفا بدهید. سرهنگ کلرژه با دیدن اوضاع، ناچار استعفای خود را نوشته و سرهنگ پالکوئیک ستاروسلیسکی را به جای خود معین کرد. این اتفاق در چهارم جمادیالاولی 1336، بیستوهشتم دلو (بهمن) 1296 قبل از ظهر در تهران اتفاق افتاد.»
سیدضیاءالدین طباطبایی، رئیسالوزرای کودتا، روحیات رضاخان را در شبی که قوای قزاق به تهران وارد میشدند، چنین بازگو میکند: «بیستهزار تومان پول نقد در میان قزاقها ــ که زیر امر رضاخان بودند ــ قسمت شد. دوهزار تومان به خود رضاخان دادم؛ زیرا در بین راه حس کردم در سرعت حرکت متأنی است و تردید دارد. شب سوم اسفند که در مهرآباد بودیم، از طرف شاه و دولت عدهای برای ملاقات فرمانده قزاقها آمدند: معینالملک از طرف شاه، ادیبالسلطنه از طرف سپهدار و کلنل هیک و ژنرال دیکسن از طرف سفارت انگلیس آمده بودند [معلوم است سفارت دودوزه بازی میکرد و برایاینکه نشان دهد دخالتی در کار ندارد و حتی با حرکت قزاقها مخالف است و نقش خود را بپوشاند، نماینده پیش قزاقها فرستاد که به پایتخت نیایند.] من با رضاخان تبانی کردم که چگونه صحبت کند و قرار گذاشتیم اگر لازم شد من با او مشورت کنم، بگوید اتاماژور بیاید. در پشت در اتاق دیگر پنهان شده، گوش میدادم. حضرات آمده، پیام شاه و دولت و سفارت را دادند که نباید وارد شهر شوید. رضاخان گفت: اطاعت میکنم! من بیاندازه مشوش شدم؛ زیرا کار خراب شده و رضاخان خود را باخته، تسلیم شده بود. ناچار خود وارد اتاق شدم. به شیپورچی هم دستور دادم بهمحضاینکه من وارد اتاق آقایان شوم، شیپور حرکت را بزند. صدای شیپور حرکت، آقایان را دستپاچه کرد و گفتند ما از طرف دولت آمدهایم و فرمان شاه است که نباید حرکت کنید. من گفتم ما هم از طرف ملت آمدهایم و باید امشب این عده به شهر بروند؛ و به رضاخان گفتم: بیا برویم. حضرات گفتند: چرا میخواهید به تهران بروید؟ گفتم: میرویم تهران، جنایتکار را به توپ ببندیم! امر کردم حضرات را توقیف کردند. رضاخان همهجا همراه من بود، ولی متزلزل و مردد بود و من به او امر میدادم و او را با خود به هر طرف میکشیدم که بیا برویم! رضاخان گفت: آخر ژاندارم دم دروازه است. گفتم: اهمیت ندارد، آنها را به توپ میبندیم. وارد شهر شدیم. بعد از نصفشب با رضاخان نشسته بودیم. سربازی وارد شد و به رضاخان گفت: شاهزاده فرمانفرما میخواهند با شما ملاقات کنند. رضاخان گفت: شاهزاده فرمانفرما، و از جا برخاست! یافتم که باز خود را باخته است و الان کار خراب میشود. رضاخان خیلی به شاهزاده اهمیت میداد. او را نشاندم و دستور دادم شاهزاده را توقیف کردند.»
فرمت فایل : WORD (قابل ویرایش)
تعداد صفحات:159
چکیده:
یکی از عوامل بروز نارضایتی های گسترده از رژیم شاه، فساد بیحد و حصر دربار بود. فساد اخلاقی، تکبر و تفرعن، فساد جنسی، فساد مالی و فساد دینی تمام تار و پود دربار را در نوردیده بود. در حقیقت، فسادی که با ظهور رژیم پهلوی همزاد دربار بود، در پایان دوران حکومت پهلوی به صورت یک فرهنگ حاکم درآمد. در ابتدا رژیم سعی میکرد فساد دربار را به دلایل فرهنگی و هراس از واکنش های خشمگینانهی مردم مخفی نگه دارد. همین امر موجب شد تا خاندان سلطنت خود را از مردم پنهان نمایند و کم کم رابطه باریک خود را با مردم قطع کنند. همین تغییرات سبب گردید دربار به اشرافیت و طبقهای تبدیل شود که هیچ رشتهای میان آنان و مردم تنیده نباشد.
فساد دربار نه تنها در چهاردیواری کاخهای پهلوی نماند، بلکه در تمام ارکان رژیم ریشه زد. نهادهای رژیم هر چه به دربار نزدیکتر بودند، بیشتر به مظهر فساد تبدیل میشدند و کم کم از درون میپوسیدند و ناگهان فرو میریختند.
با آنکه وقوع فساد در هر رژیمی محتمل است، اما، عواملی را که به بیاعتمادی مردم دامن میزنند، میتوان در موارد زیر خلاصه کرد:
1. برخورد نکردن نظام و نهادهای آن با فساد؛
2. رخنه کردن فساد در بدنه و در رأس نظام (نهادینه شدن فساد).
رژیم شاه به هر دو بیماری مبتلا شد. فساد دربار کم کم از پرده برون افتاد و مردم مسلمان ایران را سخت به عکسالعمل واداشت. بخش اعظم تظاهراتی که از سال 1356 در ایران آغاز شد، متوجه فساد دربار بود. به گفته ژان لوروریه، روزنامهنگار فرانسوی «اگر در کوچه و خیابان از ایرانیان بپرسید که چرا رژیم را مورد انتقاد و سرزنش قرار میدهند و جواب آنها را جمع کنید، فساد و انحطاط اخلاقی رژیم در ردیف اول پاسخ آنها خواهد بود.»(1)
اگر مجموعهی شعارها، دیوار نوشتهها و پلاکاردهای مردم ایران را در دورهی انقلاب مورد تجزیه و تحلیل قرار دهیم، این ادعا را ثابت میکند که فساد دربار پهلوی یکی از عوامل اعتراض آشتیناپذیر مردم ایران بود.
بسیاری از شعارهای مردم فساد رژیم و مظاهر فساد و عوامل آن را مورد اعتراض قرار میدادند. شعارهای ذیل نمونهای از آنهاست:
نظام شاهنشاهی سرچشمه فساد است.(2)
شاه مظهر رذالت، دنائت، لئامت و فساد است.(3)
اسلام دین جنبش و جهاد است، برنامهاش کوبیدن فساد است.(4)
تا شاه در ایران است، فساد هم هست.(5)
مرگ بر رژیم فاسد(6)
بعضی از شعارهای مردم، فساد اخلاقی عناصر دربار را مورد حمله قرار میداد. مردم با توجه به موقعیت زمانی در اعتراض به رقصیدن کارتر و فرح در شب ژانویه 1978 (11 دی 1356) دهها شعار را برای وی سرودند، به عنوان نمونه:
زاری نکن شهبانو اگر ممد دماغ بمیره کارتر تو را میگیره(7)
شاهپور بختیار در کاخ بسته، کارتر میزنه، شاه میخونه، فرح میرقصه(8)
فرح به من گفت الهی مملی بمیره، جیمی مرا بگیره(9)
مردم، بعضی عناصر دیگر دربار را مورد هجوم قرار میدادند و با شعارهای طنزآمیز اعمال آنها را مورد انتقاد قرار میدادند:
مرگ بر خاندان فاحشه پهلوی(10)
ای اشرف بیشرف کجایی(11)
مرگ بر محمدرضا پهلوی، غلامرضا پهلوی، اشرف فاحشه(12)
شاه به این بیغیرتی هرگز ندیده ملتی(13)
شاه رفته به مصر عربی برقصه، تنبک بزنه، فرح برقصه(14)
شعارهای کنایهآمیز، موارد خاصی از اعمال فسادآمیز رژیم را برجسته میکرد. مردم با آگاهی از نقش فرح در جشن هنر شیراز شعار میدادند:
فرح را بردند شیراز، با دایره و تنبک و ساز(15)
در بعضی از این شعارها، شرابخوارگی درباریان مورد طعن و سرزنش قرار میگرفت، در یکی از شعارهای مردم آذربایجان به زبان ترکی آمده است:
دایم شراب ایچللر مسند دیلیشن لر.(16)
مرگ بر شاه جلاد سگ صفت شرابخوار(17)
در نظر مردم، بسیاری از مفاسد اجتماعی ناشی از مفاسد رژیم پهلوی بود و درباریان مسئولیت مستقیم آن را به عهده داشتند. مواد مخدر یکی از مشکلات اجتماعی دورهی پهلوی بود و مردم، خود درباریان را عامل این بدبختی میدانستند. در یکی از پلاکاردها آمده بود:
ایران دومین مصرف کننده تریاک است، مرگ بر شاه(18)
در بعضی شعارها عامل توزیع مواد مخدر را هم مشخص میکردند، به همین جهت مینوشتند:
اشرف رهبر باند هروئین(19)
پس از روی کار آمدن بختیار، شعارهای طنزآمیز اشارهگر به استعمال مواد مخدر زیاد شد و نوک پیکان شعارها به سوی بختیار نشانه رفت؛ به عنوان نمونه:
تریاکی بیاختیار دست از سر مردم بردار(20)
ای بختیار شیرهکش تو هم برو مراکش(21)
مردم عامل ترویج قمار را عناصر رژیم میدانستند، لذا در یک پارچه نوشتهی کنایهآمیز نسبت به شریفامامی اعتراض کردند:
قمارخانهدارها و همهی مراکز فساد به رهبری نمایندگان ساواک در مجلس مدافع قانون اساسی شدهاند.(22)
فساد مالی دربار یکی از عوامل بسیار مهم اعتراض مردم نسبت به رژیم شاه بود. در بسیاری از شعارها فساد مالی دربار به نقد کشیده میشد و مورد اعتراض واقع میشد؛ به عنوان نمونه:
ما شیر و موز نمیخواهیم، ما شاه دزد نمیخواهیم(23)
پنجاه سال دزدی و جنایت، افتخار محمدرضا شاه است(24)
پهلوی پول دزد تو را میکشیم(25)
جیب شاه بانکه، هایده مثل تانکه(26)
مردم ایران نه تنها نسبت به فساد دربار، زبان به اعتراض گشودند؛ بلکه دربار را مسئول بسیاری از مفاسد و بیمبالاتیها میدانستند. در یکی از پلاکاردرها مسئولیت فیلمهای مبتذل را به عهده رژیم گذاشته بودند که برای ترویج فساد به دستور آمریکا به نمایش درمیآید:
مرگ بر سازندگان فیلمهای منحرف کننده و آنهایی که این فیلمها را به دستور آمریکای فسادپرور نمایش میدهند.(27)
و یا در اعتراض به ترویج کنندگان ابتذال به نوعی آنها را با رژیم مرتبط میساختند. مردم در شعارهای کنایهآمیز خود خوانندگان را مورد اعتراض قرار میدادند:
بیپدر مادر ساواکی، گوگوش و هایده رفتند گدایی(28)
ما گوگوش و رامش نمیخواهیم، ما شاه سرکش نمیخواهیم(29)
مردم ایران نه تنها در اعتراض به فساد دربار صدها شعار کنایهآمیز و طنزآمیز جالبی را سر دادند، بلکه با طرح شعارهای اخلاقی به جنگ رژیم آمدند. آنها معتقد بودند با رفتار اخلاقی و ترویج ارزشهای دینی نهضت ادامه مییابد و رژیم ساقط خواهد شد. شعارهای پرمعنای زیر اشارهای به این طرز تلقی است:
ای خواهر و مادر! تو با حفظ حجابت به نهضت پاسخ مثبت دادی(30)
ای خواهر! حجاب تو کوبندهتر و سازندهتر از خون است.(31)
ای خواهر مسلمان!حجاب تو مشت محکمی است بر پیکر رضا کچل و پسرش(32)
اینها نمونهای از شعارهایی است که نشان میدهد فساد دربار یکی از عوامل اعتراض مردم نسبت به رژیم شاهنشاهی بود. این نکته را نیز نباید فراموش کرد که فساد موجبات بدبینی ذهنیت مردم نسبت به حاکمیت را فراهم خواهد کرد، به طوری که بسیاری از شایعات غیرواقعی را در اذهان صحیح جلوه میدهد. این خود عاملی در بیاعتمادی مضاعف و سقوط مشروعیت رژیم در اذهان مردم خواهد شد. هم چنان که مطابق سنت الهی،فسق و فجور موجب سرنگونی (33) و عذاب آسمانی خواهد شد.(34)
اینک به نمونههایی از مفاسد دربار پهلوی میپردازیم.
اشرافیت دربار
با آنکه، پهلویها یک خانواده بیاصل و نسبی بودند و همواره از بیریشگی رنج میبردند، اما به محض رسیدن به قدرت تمام خصلتهای اشرافیت، کیش شخصیت، تفرعن، انحصار قدرت، نخوت، خود بزرگبینی و ترویج چاپلوسی و بیاعتنایی و تحقیر مردم را شیوه خود ساختند.
تفرعن، استکبار و خودبزرگبینی، بیماری عمومی دربار بود و خود شاه از همه بیشتر به این بیماری مبتلا شده بود. او خود را پدر سالاری میدید که باید تمام ایرانیان چون کودکانی در مقابلش سر تعظیم فرود آورند. او حتی از ابراز چنین پنداری خودداری نمیکرد. در مصاحبه با یکی از شبکههای تلویزیون انگلیس با صراحت تمام گفت:
مردم ایران همان احترامی را برای شاه خود قائل هستند که کودکان خانوادههای ایرانی برای پدر خودشان(35)
شاه معمولاً از خود چنان اسطورهای میساخت که گویی دستگاه آفرینش او را برای رهبری و مدیریت مردم ایران آفریده است و همواره از خود «به عنوان شاهنشاه این سرزمین و رهبر سرنوشت ملت ایران و به عنوان پدر و مربی» ملت نام میبرد و گاه خود را «مرشد و معلم»(36) مینامید. چنان در این حالت مالیخولیایی سیر میکرد که واقعاً میپنداشت خداوند او را به «عنوان رهبر این ملت در دوران سرنوشتساز امروز جهان مأمور»(37) کرده است.
شاه خود را نخبهای چنان برتر میپنداشت که به خود اجازه میداد هر تصمیمی که میخواهد بگیرد. به هنگام تصمیمگیری برای واگذاری بحرین در پاسخ علم گفت: «من آزادم چنین تصمیاتی بگیرم». حتی علم در توضیح این جمله شاه اعتراف میکند که «پاسخ شاه به این نکته، چنانچه ویژگی اوست، متفرعنانه بود.»(38)
شاه باور داشت که نه تنها شخص او از یک فره ایزدی برخوردار است، بلکه جایگاه او نیز مقامی اسطورهای است. او در اوایل سال 1974 (1353) به نیویورک تایمز چنین گفت:
در ایران آنچه به حساب میآید کلمهی «سحرآمیز» است و کلمهی سحرآمیز عبارتست از «پادشاه».(39)
به همین جهت شعار اصلی رژیم بر کوهها، سر در پادگانها و ادارات جملهی «خدا، شاه، میهن» بود. او تلاش میکرد تا جایگاه شاه را در ردیف خدا و کشور قرار دهد و این شعار را به صورت آئین و کیش مردم درآورد. شاه در اواخر عمر تلاش میکرد تا با تبلیغات گستردهای ضرورت عشق به شاه را فراگیر کند. «یکی از تصاویر، او را در حالی نشان میداد که گویی خداوندگار در مقابل بندگان خود مشغول اظهار تفقد است». ساواک نیز تلاش میکرد تا «شاه را به صورت یک موجود فوق بشر جلوه دهد تا جایی که در یکی از پوسترهای مربوط به شعار خدا، شاه، میهن عمداً لغت شاه را بزرگتر و بالاتر از خدا نوشته بودند.(40)
شاه علاوه بر این که برای خود تمایز و برتری قائل بود بستگانش را نیز لایق چنین امتیازی میدانست. فرمانده نیروهای هوایی ارتش شاهنشاهی از شاه درخواست کرد تا برای یکنواختی اجازه دهد رنگ هواپیمای آموزشی ولیعهد را به رنگ سایر هواپیماهای نیروی هوایی در بیاورند. شاه از این پیشنهاد برآشفت و دستور داد «که بر عکس کلیه هواپیماهای دیگر باید به رنگ هواپیمای والاحضرت درآیند » چون ولیعهد این گونه پسندیده بود.(41) دربارهی اشرف پهلوی با اینکه نه سوادی داشت، نه تخصص و نه هیچ مزیت دیگری، شاه به وزارت دربار شاهنشاهی دستور داد تا به وزیر امور خارجه رسماً اعلام کند که اشرف «از نظر تشریفات بالاتر از نخست وزیر میباشند.»(42)
فرمت فایل : word(قابل ویرایش)
تعداد صفحات:23
فهرست مطالب:
اوضاع سیاسی ایران در زمان رژیم پهلوی
و همین مطلب از زبان پرویز راجی:
باز هم توصیفاتی از همین دست به قلم پرویز راجی:
همین روایت، اما به قلم مینو صمیمی:
علل سیاسی - مذهبی وقوع انقلاب اسلامی:
اقتصاد سیاسی رژیم پهلوی :
اصلاحات و توسعه اقتصادی در دوره (1357-1341)
سالهای بحران :
پانوشت ها:
اوضاع سیاسی ایران در زمان رژیم پهلوی :
هنگامی که نظام پهلوی در سایهی استبداد و خفقان، به اوج مستی خود رسیده بود، جامعهی ایرانی واکنشهایی خاص در این دوران بهنمایش گذاشت که این واکنشها از چشم درباریان مخفی نماند.
بروز نارضایتی، شکلگیری انقلاب اسلامی و شکست سلسلهی پهلوی، حلقهی نهایی اوضاع سیاسی جاری در زمان حکومت پهلوی بود. نشانههای انحطاط از اواسط دههی 50 شمسی به چشم میخورد و حتی نزدیکان به دربار آن را احساس میکردند. مینو صمیمی از جملهی این درباریان بود:
«تقریباً هر روز به قضایایی برمیخوردم که از گسستگی بیش از پیش پیوند مردم و رژیم حاکم حکایت داشت. روند امور به جایی رسیده بود که بعضی افراد، بیباکانه، در حضور دیگران از رژیم بد میگفتند و به انتقاد از فساد مالی و رفتار غیراخلاقی خانوادهی شاه میپرداختند.»
و همین مطلب از زبان پرویز راجی:
«تا مدتی، من و امثال من، تبلیغاتی را که در مملکت رواج داشت، باور میکردیم و تصورمان و یا شاید آرزویمان این بود که دفعتاً معجزهای خواهد شد و یک شبه همه چیز تغییر خواهد کرد. ولی حالا احساس میکنیم که تمام آن تصورات و آرزوها، خواب و خیالی بیش نبوده و تبدیل ایران به «پنجمین قدرت صنعتی جهان!» نیز بیش از حد مسخره به نظر میرسد. حقیقت این است که ما دارای کشوری عقب مانده و مردمی بیتمدن هستیم.»
و تدوام همین امر در ساختار نیروهای مسلح در نوشتههای عباس قره باغی:
«مهمترین عامل نارضایی در نیروهای مسلح شاهنشاهی در سالهای اخیر، دو موضوع سوء جریانات مالی و عدم رعایت قانون و عدالت، در امور پرسنلی و مسائل رفاهی و اجتماعی بود.»
واکنش مردم در قبال عملکردهای حکومت پهلوی، در خاطرات فریدون هویدا، به خوبی قابل مشاهده است:
«ولی مردم طبقهی پایین هرگز نمیتوانستند، برای اقدامات رژیمی ارزش قائل باشند که در رأس آن شاه، دوستان و بستگانش را آزاد گذارده بود تا با اطمینان خاطر، کلیهی امور تجارتی کشور را به خود اختصاص دهند و صرفاً، به فکر پرکردن جیبهایشان باشند. در این مورد، حتی طبقات مرفه نیز اکثراً از رفتار شاه و مواضع سیاسی وی، آشکارا انتقاد میکردند و روی هم رفته وضع به جایی رسیده بود که با گسترش سایهی دیکتاتوری بر تمام شئون جامعه؛ هر مسألهی نامطلوبی؛ در هرجا به چشم میخورد، همگی آن را به شاه نسبت میدادند و همین نکته است که میتواند علت اصلی نفرت عمومی ایرانیان را از شاه در سال 1357به خوبی آشکار سازد.»
باز هم توصیفاتی از همین دست به قلم پرویز راجی:
«(11آبان 57): جهشهای سریع اجتماعی و اقتصادی دو دههی اخیر، این امید را در ما به وجود آورد که به زودی، در جامعهی ایران، شاهد پیدایش عوامل ثبات و برانگیختن احساس مسئولیت در مردم خواهیم بود. ولی همراه با اعلام سیاست فضای بازسیاسی، چون مسئلهی بروز آثار ناشی از نارضایتیهای مردم آن قدرها مورد توجه قرار نگرفت، به همین جهت نیز تشکیلات سیاسی ایران از استحکام چندانی برخوردار نبود، ]جامعه[ دچار ضایعات و صدمات شدیدی شد.»
عبدالمجید مجیدی نیز دیدگاههایی مشابه راجی، اما در عرصههایی دیگر دارد:
«گرفتاری ما این بود که نهادهای مملکت، درست کار نمیکرد. بنیاد حکومت مشروطه درست کار نمیکرد. یعنی مجلس، یک مجلس واقعی که طبق قانون اساسی عمل بکند، نبود. دادگستریمان یک دادگستریای که آنطور که به اصطلاح قانون اساسی، مستقلاً و با قدرت عمل بکند، نبود. دولتمان که قوهی مجریه بود، آن طوری که باید و شاید، قدرت اجرایی نداشت. توجه میکنید؟ این ساختار سیاسی، این نهادی که میبایست درست عمل بکند، وجود نداشت. در نتیجه آن تغییر گروهی که در دولت باید وجود داشته باشد، وجود نداشت. در نتیجه آن تغییر گروهی که در دولت باید وجود داشته باشد، گاهگداری یک گروهی بروند، گروه دیگری بیایند، وجود نداشت. آن اعتمادی که مردم، میبایست به دستگاهها داشته باشند که وقتی وکیل مجلس صحبت میکند، حرف مردم را دارد میزند، وجود نداشت. آنجایی که پروندهی شخصی میرفت به دادگستری میبایست اعتماد داشته باشد که قاضی با بیطرفی قضاوت میکند، این اعتماد وجود نداشت.»
فریدون هویدا با صراحت بیشتری به توصیف آخرین سالهای حکومت پهلوی نشسته است:
«در سفر ایران، هر جا رفتم و با هر کس؛ اعم از آشنا یا بیگانه؛ صحبت کردم، همه به نحوی از اوضاع مملکت گله داشتند. در آن زمان، گرچه مردم هنوز شخص شاه را آشکارا هدف حمله قرار نمیدادند، ولی از انتقاد و بدگویی نسبت به خانوادهی او به هیچ وجه ابایی نداشتند. عبدالرضا اینکار را کرد، غلامرضا آن کار را کرد و مواردی شبیه آن (البته بدون القاب سلطنتی آنها)، ورد زبان مردم بود. ولی در این میان والاحضرت اشرف، خواهر دو قلوی شاه، جایگاه ویژهای داشت و حملات اصلی نیز اکثراً رو به سوی او هدفگیری میشد.»
و البته اسدالله علم وقوع انقلاب اسلامی را زودتر از سایرین پیشبینی کرده بود:
«هر اتفاقی ممکن است بیفتد. صحنهی داخلی آن قدرها هم آرام نیست. مردمان عمیقاً ناراضیاند. مردم، خواهان چیزی بیش از رفاه اقتصادی هستند. آنان خواهان عدالت، هماهنگی اجتماعی و حق اظهار نظر در امور سیاسی هستند.»
و آخرین قسمت از پروندهی نظام پهلوی برپایی قیام همگانی در سراسر کشور بود. روایت درباریان از این خیزش خواندنی است. پرویز راجی در این باره چنین نوشته است:
«(10 آذر 1357) امروز که ماه محرم در ایران آغاز شد، شورش مردم برای سرنگونی شاه نیز صورت جدیدی به خود گرفت. هزاران نفر در مقابله با مقررات منع رفت و آمد، از پشت بامها و داخل کوچهها، فریاد «الله اکبر» سردادند و مأمورین انتظامی نیز به سوی آنها آتش گشودند.»
همین روایت، اما به قلم مینو صمیمی:
«در آذرماه 1357 ]شمسی[، عظیمترین تظاهرات مردم ـ که هرگز نظیرش را از آغاز قیام انقلابی تا آن زمان ندیده بودم ـ برگزار شد. در این تظاهرات که به صورت راهپیمایی آرام در طول خیابان شاهرضا صورت گرفت، حدود یک میلیون نفر از طبقات مختلف جامعه شرکت داشتند که در بین آنها هزاران زن، اکثراً با پوشش چادر نیز به چشم میخورد. این جمعیت عظیم در حالی که ضمن راهپیمایی خود، آرامش و نظم را کاملاً رعایت میکردند، چند شعار را بیش از همه ]و[ پشت سر هم، فریاد میزدند: «مرگ بر این سلطنت پهلوی»، «ما منتظر خمینی هستیم» و «حکومت اسلامی ایجاد باید گردد.»
و ادامهی قیام به روایت پرویز راجی:
«(20 آذر 57)، شب، موقعی که فیلم تظاهرات امروز تهران را در اخبار تلویزیون دیدم، به خودم گفتم: «تعداد شرکتکنندگان هرچقدر که باشد، اهمیت ندارد. چیزی که فعلاً مشهود است؛ اقیانوس خروشانی از مردم است که تا هرجا چشم میبیند، تمام طول و عرض خیابان آیزنهاور (آزادی) را پوشانده است.»
و باز هم خاطرات راجی در این باره:
«(تاسوعای 1357)، بعد از انجام راهپیمایی، شاه از مشاهدهی جمعیت بیشمار شرکت کننده در آن، به سختی تکان خورد و ضمن آنکه نظم و ترتیب چشمگیری که در راهپیمایی وجود داشت، خاطر شاه را آشفته کرد؛ ولی به او فهماند که ادعای ژنرالهایش مبنی بر عدم احساس مسئولیت توسط تودهی مردم، واقعیت نداشته است.»
و اعتراف دیگر به قلم پرویز راجی:
«(20 آذر 57) دو میلیون نفری که همگی در تهران یک صدا فریاد میزدند «شاه باید برود»... و این مسئلهای است که فقط میتواند به یک رفراندوم عمومی از سوی مخالفین، برای تعیین سرنوشت سلطنت، تعبیر شود و شک نباید کرد که رسانههای مردمی و حامی دموکراسی در جهان نیز، اقدام امروز مردم ایران را به چیزی جز «طرد کامل رژیم از سوی ملت» تعبیر نخواهند کرد.»
و چند پرسش اساسی به بیان پرویز راجی:
« با توجه به رویدادهای چند هفتهی اخیر، گهگاه از خود میپرسم که آیا این حوادث درس عبرتی برای شاه بود یا نه؟ آیا او با توجه به علل نارضاییها، تصمیمی به محدود کردن اعمال و فعالیتهای خانوادهی سلطنت خواهد گرفت؟ آیا گروهی از اطرافیان خود را، که همواره مورد اعتراض مردم هستند، بدون آنکه با بیآبرویی عزلشان کند، حداقل از حول و حوش خود دور خواهد ساخت؟ آیا درک کرده که وجود قمارخانهها و شبکهی دختران تلفنی برای نشاندادن پیشرفتهای ایران، چندان ضروری به نظر نمیرسد؟ آیا متوجه شده که بهتر است ثروت مملکت به جای خرید اسلحه در امور حیاتیتر؛ مثل رونق کشاورزی به مصرف برسد؟ و سرانجام، آیا تصمیمی به انحلال حزب رستاخیز گرفته است یا نه؟».
حکایت ماههای آخر حکومت پهلوی، به قلم فریدون هویدا قابل تعمق و توجه است:
«از ابتدای دی ماه 1357، اعتصاب عمومی تمام امور مملکت را به فلج کشانده بود. تعطیل بانک مرکزی، رکورد کلیهی نقل و انتقالات پولی را سبب شده بود. اکثر مغازهها بسته بود. روزانه دهها هزار تن از مردم، ناچار برای ساعتهای متمادی، در کنار شعبات فروش نفت به صف میایستادند تا جیرهی مواد سوختی خود را بهدست آورند. تظاهرات گوناگون مستمر ادامه داشت و صدای تیراندازی هم حتی یک لحظه قطع نمیشد.»
و ادامهی توصیف آن روزها به همان قلم:
«26 دی ماه1357، به فاصلهی چند دقیقه پس از اعلام خبر خروج شاه از ایران توسط رادیو، تقریباً تمام اهالی تهران به خیابانها ریختند و در حالیکه فریاد میزدند: «شاه رفت»، شهر را یکپارچه به صورت کارناوال شادی درآوردند. مردم یکدیگر را در آغوش میکشیدند. اتومبیلها پشت سر هم بوق میزدند...