فرمت فایل : word(قابل ویرایش)
تعداد صفحات:11
مقدمه :
نقش شگفت انگیز تعلیم و تربیت در زندگی انسانی (حتی حیوان)، بر هیچ خردمندی پوشیده نیست و تاکنون هم ضرورت آن مورد تردید قرار نگرفته است، چرا که تعلیم و تربیت صحیح می تواند فرد را به اوج ارزشها برساند و اگر غلط افتد، وی را به سقوط کشاند، زیرا آدمی در آغاز ولادتش فاقد علم و ادراک و تربیت و کمال است و به تدریج با تعلیم و تربیت مستقیم و غیر مستقیم، استعدادهای بالقوة او به فعلیت می رسد و رشد و تکامل می یابد چنانکه قرآن مجید می فرماید :
« واللهُ اَخْرَجَکُم من بُطُونِ اُمهاتِکم لا تَعْاَمُونَ شیئاً و جَعَلَ لَکُمُ السَّمْعَ و الاَبْصارَ و الاَفئِدةَ لَعَلَکُم تَشکُروُنَ»
« و خداوند شما را از شکم مادرانتان بیرون آورد، در حالی که هیچ نمی دانستید و برای شما گوش و دیدگان و دلها قرار داد، تا شکرگزار باشید».
از این رو مکتب اسلام برای تربیت، در تمام مراحل و مقاطع زندگی، دستورهای ویژه ای داده است تا انسان از کودکی در کانون خانواده و در آغوش والدین، معلم و فرهنگ محیط، تعلیم و تربیت مناسب لازم را ببیند و برای مراحل عالیتر زندگی انسانی آماده شود و پرورش یابد.
بر این اساس شکوفایی استعدادها و ارزشهای والای انسانی مبتنی بر تعلیم و تربیت است و انسان شدن انسان و وصولش به کمال نهایی، همه مرهون تعلیم و تربیت صحیح است.
آری، آفرینش انسان به گونه ای است که سیما و سیرتش، دنیا و آخرتش، با تعلیم و تربیت ساخته می شود. و به کمال وجودی شایسته حال خود می رسد؛ زیرا تا انسان خویشتن را نشناسد و رابطه خود را با جهان و خلق و خالق نیابد و نداند که از کجا آمده و در کجاست و به سوی کدامین مقصود در حرکت است، و چه برنامه و راهی را باید دنبال کند، هرگز هدف و هویتی انسانی نخواهد داشت و این موهبت تنها در پرتو تعلیم و تربیت به دست می آید. به همین سبب «ابو حامد محمد غزالی» (450 ـ505) و «خواجه نصیر الدین» (597 ـ 672) و بسیاری از علمای دیگر، تعلیم و تربیت را «اشرف صناعات»و برترین دانشها دانسته اند.
تعلیم و تربیت از آغاز زندگی بشر بر فراز کره خاکی و تصرف او در طبیعت و تأثیر وی در جامعه وجود داشته است و همواره شناسایی نیازهای مادی و معنوی انسان و روش ارضای آنها از طریق تعلیم و تربیت به دست می آمده و به نسل بعد منتقل می شده است، تا رفته رفته دامنة این شناخت به رشد و دانش و تکنولوژی امروز رسیده است.
اسلام مکتبی غنی کامل و جامع بوده دارای نظامهای مختلف فکری اعتقادی، اجتماعی، سیاسی، تربیتی بوده است. اما نظام تربیتی اسلام بر دیگر نظام های آن اشرف داشته در حقیقت همة آن ها در طول نظام تربیتی قرار دارند.
هدف اسلام از افکار و عقاید قوانین اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و ... همه آن است که افزایش در چارچوب نظام تربیتی آن تربیت شود و به توسعه واقعی و تعالی نهایی در سیر و تقرب «الی الله» نائل گردد. بنابراین توسعه به معنای ارتقا مستمر کل افراد جامعه و نظام اجتماعی به سوی زندگی بهتر و انسانی تری که مورد رضای پروردگار باشد هدف و منظور نظام تربیتی اسلام است.
فرمت فایل : word(قابل ویرایش)
تعداد صفحات:8
چکیده:
لا اِکراهَ فِیالدّینِ قَد تَبَیَّنَ الرُّشدُ مِنَ الغَیِّ . . . (بقره/ 256)
در کار دین اکراه روا نیست؛ چرا که راه از بیراهه به روشنی آشکار شده است . . .
برای تعریف آزادی در یک نوشتة کوتاه، لزومی به نقل آرای اندیشمندان نیست؛ بنابراین، به اجمال میتوان گفت آزادی یعنی نبودن موانع بیرونی و درونی برای اندیشیدن و بیان اندیشه نظر سنجیده و منطقی و بررسی شده. در بعضی کتابها، بحث آزادی اغلب به دنبال مطالب مربوط به دمکراسی و تعلیم و تربیت مطرح شده است. مثلاً جرج نلر در کتاب مبانی تربیتی خود میگوید: «دمکراسی، آزادی فردی را حفظ میکند و رشد میدهد . . .» (نلر، 45:1971)؛ بروباخر در کتاب فلسفههای نو در تعلیم و تربیت، از دمکراسی به عنوان آزادی یاد میکند و آزادی معلمان را یادآور میشود:
معلمان باید از تأثیر عواملی که مانع بیان حقایق آنطور که میبینند میشود، آزاد باشند. البته باید در رشتة خود کاملاً
ماهر و با صلاحیت باشند که بتوانند حقیقت را بررسی نمایند. (بروباخر: 60:1969)
اما آزادی در تربیت، ریشة ژرف و گستردة همة آزادیهای اجتماعی و سیاسی است. کسی که تربیتی آزادانه نداشته، بینش و نگرشی مستدل وعقلانی نیافته، از خودخواهی و هواهای نفسانی نرسته و آزادگی را درک نکرده است، چگونه میتوانددر ایجاد جامعهای آزاد و آگاه و قانونگرا و خالی از تعصبهای نابخردانة گوناگون شرکت داشته باشد؟
افراد باید بتوانند با آزادی و آگاهی، هدف اعلای زندگی، هدفهای میانی و رفتارهای قابل مشاهدده را از راه خردورزی برگزینند. در نظام تربیتی اسلام، عقل و بلوغ شرط تکلیف هستند و این عقل و بلوغ در پایان دورة کودکی و بیداری گرایشهای دینی، با پرسشهای اساسی و وجودی مانند «من کیستم؟»، «از کجا آمدهام؟» «به کجا میروم؟»، به توانایی شناخت و درک و فهم رمز و راز هستی، پیچیدگی موجودات، علم و نظم به کار رفته در خلقت آنها و بالاخره آفریدگار میرسد. تربیت اسلامی با بیان رشد و غی، آزادانه و بدون اکراه، آدمی را به بیشن و منش شایستهای توجه میدهد که حیات طیبة او را در دنیا و آخرت تضمین میکند.
علامه طباطبایی مینویسد:
رشد یعنی یافتن راه کار و جادة مستقیم؛ و غی، مقابل آن است. بنابراین، رشد و غی اعم از هدی و ضلال است، زیرا هدی ـ چنانکه گفتهاند ـ عبارت است از یافتن راهی که به منزل میرسد و ضلال عبارت است از نیافتن آن؛ و ظاهراً یافتن جادة مستقیم، از مصادیق همان مبنای اول یعنی یافتن راه کار است، زیرا یافتن راه کار نسبت به راهپیما این است که جادة مستقیم را پیش گیرد و از آن دور شود. (طباطبایی، 1364: ج2، ص 482)
فرمت فایل : word(قابل ویرایش)
تعداد صفحات:28
توجه:مقاله فاقد منابع میباشد
چکیده:
از کتاب «اسلام برای همه»
از نظر اسلام انسان دارای دو جنبه جسمانی و روحانی است و همانطور که جسم او برای آنکه نیرومند شود و در مقابل حوادث گوناگون نیروی مقاومت داشته باشد احتیاج به تربیت و تقویت دارد همانطور، روح او نیز برای آنکه بتواند موانع ترقی و تکامل را از میان بردارد محتاج به تربیت است.
اسلام در عین حال که در موارد زیادی رسیدگی به وضع جسمانی را تأکید کرده است برای تقویت و تربیرت روح بیش از آن اهمیت قائل است چون وقتی روح انسان ترقی و تکاملی نداشته باشد از نظر ارزش با چهار پایان فرقی نخواهد داشت و چه بسا چهار پایانیدکه از نظر جسمانی ده برابر، از او نیرومندتر باشند و این تنها روح انسانی است که اگر بدرستی تربیت شود از نظر مقام و ارزش وجودی آنچنان اوج می گیرد که بر سراسر جهان هستی تسلط می یابد و جز قدرت خداوندی نیرویی در برابر او نخواهد بود بهرحال اسلام برای تربیت روح خیلی اهمتی قائل است.
در قرآن آن حکمت برانگیخته شدن پیامبر همین تربیت روحانی معرفی شده است چنانکه می فرماید«همانا خداوند منت گذاشت بر مؤمنان چون برانگیخت در میان آنها پیامبری از جنس خودشان که آیات خدا را برای آنها بخواند و آنان را پاک گرداند و کتاب و حکمت تعلیمشان دهد و اینکه پیش از این در گمراهی آشکار بر می بردند.
تزکیة نفس که همان تربیت روحانی است از نظر اسلام تنها عامل خوشبختی و سعادت جاوید است و قرآن صریحاً اعلام می داد «کسی که روح خود را پاک گرداند رستگار خواهد شد و کسی که آن را به ناپاکی ها بیالاید زیان و خسران کرده است.
در اینجا باید به یک نکته دیگر توجه داشته باشیم و آن اینکه تربیت روح از نظر اسلام بوسیله انجام همان دستورهای واجی و مستحب و ترک چیزهای حرام و مکروه تحقق می پذیرد نه با ریاضت های سخت و طاقت فرسایی که در میان برخی ملل دیده میشود. بنابراین کسی که سعی کند دستورهای واجب اسلامی را انجام دهد و از آنچه که خداوند حرام کرده است بپرهیزد و به انجام برخی از مستحبات و ترک برخی از مکروهات عنایت داشته باشد از نظر اسلام به عنوان یک شخص خود ساخته و «پیشرو» در راه وصول به مدارج عالیه انسانی شناخته می شود.
رابطه اسلام با عقل:
دین اسلام به قدری با عقل ارتباط دارد که پیغمبر فرمود«دین چیزی جز عقل نیست و هر آن کس که عقل ندارد دین ندارد» و اصولاً یکی از ادله چهارگانه اسلامی که توسط آنها احکام مذهبی ثابت می شود عقل است و حتی در میان این چهار دلیل هم دلیل عقل در رتبه اول قرار گرفته است بدین معنی که دلائل سه گانه دیگر یعنی کتاب و سنت و اجماع بدان جهت معتبر هستند که عقل، اعتبار آنها را تصدیق می کند.
اسلام صریاحاً اعلام می دارد که بر پایه «فطرت» یعنی عقل تهی، از زنگارهای گوناگون بنا نهاده شده است چنانکه در سوره روم می فرماید:«پس بپادار دین معتدل را، دینی که بر پایه فطرتی نهاده شده که خداوند، آدمی زادگان را بر آن آفریده است.
از اینها گذشته قرآن در موارد بسیاری منحرفین را به خاطر سرپیچی آنها از عقل سرنش می کند همانطور که رستگاران را به عنوان پیروان عقل و خرد معرفی می کند چنانکه در یک جا می فرماید« و گفتند اگر حرف شنوا بودیم و در کارها از دستور عقل پیروی می کردیم در آتش دوزخ نمی افتادیم.
اهمیت تفکر:
یکی از امتیازات بزرگ اسلام این است که همواره انسان را ترغیب به بکار انداختن نیروی تفکر می نماید. شاید کمتر عبادتی را بتوانیم در اسلام پیدا کنیم که به اندازه فکر کردن ثواب داشته باشد. میزان اهمیت تفکر در اسلام به قدری است که در روایتی آمده است «لحظه ای اندیشیدن بهتر از یک سال عبادت کردن است. در آیات زیادی از قرآن، خداوند با بیان های مختلف انسان را به فکر و اندیشه درباره خود و موجودات دیگر جهان هستی ترغیب می کند و به او می گوید درباره چگونگی پیدایش آنها و کیفیت اختلافشان با یکدیگر فکر کند قرآن علت اساسی گمراهی ها و انحرافهای آدمیزادگان را به کار بستن نیروی فکر می داند.
حضرت علی (ع) می فرمایند «با تفکر، قلب خودت را بیدار کن» و نیز در جایی دیگر می فرماید«تفکر، انسان را به نیکی و نیکوکاری وا می دارد»
از حضرت امام رضا(ع) روایت شده است که حضرت فرمود«عبادت به زیادی نماز و روز نیست بلکه به این است که انسان دربارة حکمت خدا و بزرگی و قدرت او فکر کند».
تربیت کودک از ۲ سالگی تا ۶ سالگی مؤلف:بلیندا گرافت متجرم مریم سادات موسوی
به طور کلی آموزش انضباط فردی و محدودیتهای رفتاری به کودک کمک می کند تا احساساتش را بهتر کنترل کند، به اهدافش برسد و در ارتباطاتش با دیگران بهتر و متأثرتر عمل کند.
تعیین حدود مرزهای مستحکم در محیط خانه به کودک احساس امنیت می دهد او طبیعتاً می خواهد که حد و حدود موقعیتهای جدید را نیز بسنجد و امتحان کند و هر بار که شما به سر حرف خود بایستید و کوتاه نیایید و به روال عادتتان ادامه دهید، درکش را از حد و مرزهای مقبول و پسندیده بالا برده اید و به او اعتماد به نفس بخشیده اید این کار بویژه در خانواده
های بزرگ که کودک به راحتی از پیش یک بزرگتر، نزد دیگری رفته و پاسخهای گوناگونی را دریافت می دارد از اهمیت خاصی برخوردار است. والدین یا دیگر سرپرستان کودک باید در مورد مسائل انظباطی و تربیتی از یکدیگر پشتیبانی کنند تا بتوانند این مسائل را به کودک بفهمانند. قوانینی را وضع کنید که فکر می کنید احترام به آنها توسط کودک بسیار مهم است و آنها را به نحوی واضح و منسجم به او بیاموزید. این قوانین می توانند شامل یک عادت بهداشتی فردی، خوابیدن سر موقع، گفتن لطفاً و ممنون یا برای کودکان بزرگتر کمک در کارهای خانه باشد.
اگر کودک بدرفتاری می کند باید با بکار بستن یک سری تدابیر خاص به او کمک کنید که فقط کارهای پسندیده را یاد بگیرد در مورد این تدابیر دقت کنید و حتماً بر سر تصمیم خود بایستید بچه ها خیلی زود بی ثباتی را بویژه در برابر گریه و لجبازی خود می فهمند چنانچه کودک را تهدید به محروم شدن از چیزی می کنید حتماً به قول خود عمل کنید این کار زمانی مفید است که تنبیه شما مشخص و فوری باشد.
انگیزه ها نیز نقش مفیدی دارند. زیرا کودکان دوست دارند شما از آنان راضی باشید بنابراین اغلب پیشنهاد عکس العملی خاص در برابر رفتار خوب از ناحیه کودک مؤثرتر از تهدید به کاری در برابر کارهای بد است.
حسین رهبری
فرخزاد
فروغ فرخزاد به سال ۱۳۱۳ در تهران زاده شد. سه سال نخست تحصیلات دبیرستانی را گذراند و به هنرستان رفت و نقاشی و خیاطی آموخت. خیلی زود ازدواج کرد و زود از همسرش جدا شد در حالی که یک فرزند داشت. فروغ، سیزده ساله بود که شعر گفت و نخستین مجموعة شعرش با نام «اسیر» در سال ۱۳۳۱ چاپ شد و بیست و یک ساله بود که مجموعة دیگری با عنوان «دیوار» منتشر کرد سومین دفتر شعرش- عصیان به سال ۱۳۳۶ منتشر شد.
در بیست و سه سالگی، گذشته از نقاشی و شعر، هنر سینما را تجربه کرد. کاری که در آن، توفیق بسیار یافت و در این راستا، به سال ۱۳۳۸ به انگلیس رفت. در سال ۱۳۳۹ؤ مؤسسه ملی فیلم کانادل از «گلستان فیلم» خواست، تا دربارة مراسم خواستگاری و ازدواج در ایران فیلمی بسازد و فروغ در این فیلم بازی کرد و پس از آن در فیلم های آب و گرما، موج و مرجان و خارا، دریا و «خانه سیاه است» باز می گردد. و در سال ۱۳۴۳ در تهیه فیلم «خشت و آینه» با ابراهیم گلستان همکاری داشت و در همان سال، سفری به کشورهای آلمان، انگلیس و ایتالیا رفت و به تکمیل زبانهای انگلیسی و آلمانی و ایتالیایی پرداخت و نمایشنامه های «ژان مقدس» اثر برنارد شاو- و سیاحتنامة «هنری میلر» در یونان به نام ستون سنگی ماروسی را به فارسی ترجمه کرد.
در زمستان سال ۱۳۴۳ چهارمین مجموعة شعرهای فرخزاد به عنوان «تولدی دیگر» منتشر شد، مجموعه ای که به راستی برای او تولدی دیگر بود.
فرمت فایل : word(قابل ویرایش)
تعداد صفحات:20
چکیده لاتین مقاله :
American Philosophy
Narrativity, Modernity, and Tragedy:
How Pragmatism Educates Humanity
Sami Pihlström
University of Helsinki
sami.pihlstrom@helsinki.fi
ABSTRACT: I argue that the modernist notion of a human self (or subject) cannot easily be post-modernistically rejected because the need to view an individual life as a unified ‘narrative’ with a beginning and an end (death) is a condition for asking humanly important questions about its meaningfulness (or meaninglessness). Such questions are central to philosophical anthropology. However, not only modern ways of making sense of life, such as linear narration in literature, but also premodern ones such as tragedy, ought to be taken seriously in reflecting on these questions. The tradition of pragmatism has tolerated this plurality of the frameworks in terms of which we can interpret or ‘structure’ the world and our lives as parts of it. It is argued that pragmatism is potentially able to accommodate both the plurality of such interpretive frameworks—premodern, modern, postmodern—and the need to evaluate those frameworks normatively. We cannot allow any premodern source of human meaningfulness whatsoever (say, astrology) to be taken seriously. Avoiding relativism is, then, a most important challenge for the pragmatist.
۱٫ The idea that “grand metanarratives” are dead is usually regarded as the key to the cultural phenomenon known as postmodernism. We have been taught to think that the Enlightenment notions of reason, rationality, knowledge, truth, objectivity, and self have become too old-fashioned to be taken seriously any longer. There is no privileged “God’s-Eye-View” available for telling big, important stories about these notions. The cultural hegemony of science and systematic philosophy, in particular, is over.
Nevertheless, as even some postmodern thinkers themselves keep on insisting, we still have to be committed to the grand narrative of our individual life.(1) We cannot really dispense with the modernist notion of self, and the one who says we can forgets who she or he is. From the point of view of our own life, no postmodern death of the subject can take place. On the contrary, my death transcends my life; it is not an experienceable event of my life—as Wittgenstein also famously pointed out at Tractatus 6.4311. Most (perhaps all) of us feel that one’s own death is hardly even conceivable from within one’s life.
On the other hand, somewhat paradoxically, death must be postulated as the imaginary end point, the final event, of the story of my life. If there were no death (i.e., the annihilation of my self) to be expected, I could not even realize that I am leading a specific, spatio-temporally restricted human life. The fact that death is awaiting for me, even if I cannot fully understand what it is all about, enables me to think about my life as a coherent whole with a beginning and an end. Only with respect to such a life can the question of “meaning” or “significance” arise.
It seems, then, that no postmodernist talk about the disappearance of the subject, connected with the distrust felt toward grand narratives, can force us to give up this meta-level fact about our life. We might perhaps even say, echoing Kant, that the inescapability of death is a necessary “transcendental condition” of a meaningful (or, for that matter, meaningless) life. Human life as we know it is intelligible only under the circumstances in which death inevitably puts an end to it. Without death, our lives would be something entirely different, something about which we can have no clear conception whatsoever—not from the point of view of our present human condition, at least.
Death, then, plays a decisive role in the modern human being’s understanding of her or his life as a unified narrative. Let us explore the essentially modern notion of narrativity in some more detail. It is a central element of the modern outlook, of our typically modern conception of personal identity, to employ this notion in making sense of our lives. The modern person, often without noticing it, conceives of her or his life as a “story”, and this narrativist attitude to life has been conceptualized in various ways in the history of modern thought (cf. Taylor 1989). To see one’s life as a linear progression from a starting point, through various phases (corresponding to adventures in a novel), up to its final page, death, is to be a modern person. To go postmodern is to break this chain of narration, as in self-conscious fiction, in which the story itself somehow “knows”, and shows that it knows, that it is only a fictional story. The postmodern person could, or such a person thinks that she or he could, understand that the subjective life she or he leads is not really the life of a single, unified subject. Then, apparently, such a “subject” would not be a person in any normal sense of the term
چکیده ترجمه فارسی:
روایتگری، مدرنیته و تراژدی:
پراگماتیسم چگونه انسانیت را تعلیم میدهد
مترجم: حسین شقاقی
چکیده: استدلال من این است که مفهوم مدرن خود انسانی (human self) یا سوژه فاعل شناسا (subject) نمیتواند به سادگی و به شکل پست مدرنیستی رد شود، چرا که از جمله شرایط طرح پرسشهای از حیث انسانی مهم پیرامون معناداری (یا بی معنایی) زندگی، حاجت به نگریستن به زندگی فردی به مثابه روایتی منسجم و دارای آغاز و پایان (مرگ) است. چنین پرسشهایی مسائل محوری انسانیشناسی فلسفی هستند. به هر حال نه تنها شیوههای مدرن معنابخشی به زندگی مثل حکایت خطی در متون ادبی، بلکه شیوههای ماقبل مدرن مثل تراژدی نیز، باید به طور جدی در طرح این مسائل اخذ شوند. سنت پراگماتیستی جایز دانسته که با این تکثر چارچوبها، جهان و زندگی مان را بر حسب هر کدام از آنها که توانستیم. تفسیر کرده و به مثابه بخشی از آن چارچوب بسازیم. نتیجه این که پراگماتیسم بالقوه توانایی دارد که هم تعدد چنین چارچوبهای تفسیری (یعنی چارچوبهای ماقبل مدرن، مدرن و پست مدرن) و هم الزام به ارزیابی و سنجش هنجارین این چارچوبها را لحاظ کند. ما به هیچ وجه جایز نمیدانیم که هیچ یک از منابع ماقبل مدرن معنای انسان (مانند طالع بینی) جدی گرفته شود. اجتناب از نسبیگرایی، ادعایی مهم برای پراگماتیست است.
________________________________________
1. معمولا این ایده که «فراروایتهای بزرگ» دیگر مردهاند، به مثابه کلید پدیده فرهنگیای که با نام پست مدرنیسم شناخته شده است، محسوب میگردد.
به نظر میرسد معنایی که عصر روشنگری از عقل، عقلانیت، دانش، حقیقت [یا صدق عینیت (truth)] و خود [نفس (self)] ارائه میدهد، آنقدر کهنه و قدیمی شده که دیگر به طور جدی به کار نمیرود. دیگر هیچ دیدگاه انحصاری و از منظر خدایی [مطلق] جهت روایتهای برجسته و مهم پیرامون این مفاهیم وجود ندارد. سلطه فرهنگی علم و (مخصوصا) فلسفه سیستماتیک به پایان رسیده است.
مع هذا، هم چنان که برخی متفکران پست مدرن خود تاکید می کنند. ما هنوز ناچار به تسلیم در برابر روایتهای کلان در زندگی فردیمان هستیم. ما واقعا نمیتوانیم از مفهوم مدرنیستی نفس (خود) صرف نظر کنیم و فردی که میگوید می توانیم، کیستی خود را فراموش کرده است.
از منظر درون زندگی خود فرد، هیچ مرگ پست مدرنی برای سوژه (فاعل آگاهی) ممکن نیست رخ دهد. به عکس، مرگ من، از زندگیام، فراتر میرود. مرگ من حادثهای قابل تجربه در زندگیام نیست (همان طور که وینگشتاین در تراکتاتوس در بند 4311/6 بدان اشاره میکند) حتی اکثر (یا شاید همه) ما این احساس را داریم که مرگ انسان به سختی در درون زندگیاش قابل تصور است.
به عبارت دیگر، مرگ میباید به شکل نسبتا متناقض گونهای، نقطه فرضی پایانی یا آخرین حادثه زندگیام تلقی شود. اگر مرگ (یعنی فنا و نابودی نفسم) در انتظارم نباشد، نمیتوانم دریابم که حیاتی خاص و از حیث زمانی و مکانی محدود را پیش رو دارم. حتی اگر نتوانم معنای مرگ را کاملا درک کنم، این حقیقت که مرگ در انتظار من است، مرا قادر میسازد در مورد زندگیام به عنوان یک کلیت منسجم همراه با آغاز و پایان بیندیشم. تنها با توجه به چنین نحوه زندگی، مساله معنا و اهمیت [زندگی] مطرح میشود.
بنابراین به نظر میرسد هیچ گفتمان پست مدرنیستی پیرامون نابودی سوژه (فاعل شناسا) که به بیاعتمادی نسبت به روایت های کلان مربوط است، نمیتواند ما را وادار کند این حقیقت عالیمرتبه را در مورد زندگیمان رها سازیم. شاید حتی بتوان مانند کانت گفت: غیر قابل اجتنابی مرگ، شرط استعلایی ضروری زندگی با معنا (یا بیمعنا) است. زندگی انسان، آن گونه که میدانیم، تنها به شرطی قابل فهم است که در آن مرگ به شکل اجتناب ناپذیری پایانی برای آن (زندگی انسان) مفروض دارد، بدون مرگ، زندگی ما چیزی کاملا متفاوت است، چیزی که ما اصلا نمیتوانیم مفهوم روشنی از آن داشته باشیم. (دست کم از نظرگاه شرایط انسانی موجود.)
بنابراین مرگ، نقش تعیین کنندهای در فهمی که انسانهای مدرن از زندگیشان به مثابه یک روایت واحد، دارند، ایفا میکند. در اینجا بهتر است مفهوم ذاتا مدرن روایتگری را با جزییاتش شرح دهیم. به کارگیری این مفهوم (مفهوم روایتگری) در معنابخشی به زندگیمان عنصر محوری نگرش مدرن؛ یا به عبارت دیگر عنصر محوری دریافت نوعا مدرن از هویت فردی است. شخص مدرن، معمولا بدون توجه به این امر، حیاتش را مانند داستانی میبیند و این رهیافت روایت گونه به زندگی به شیوههای گوناگونی در تاریخ تفکر مدرن، مفهوم بندی شده است (تیلور 1989.)
نگریستن به زندگی انسان به مثابه پیشروی خطی، از نقطه شروع تا چند مرحله (مطابق با ماجراهای یک رمان) و تا واپسین صفحه و مرحله آن؛ یعنی مرگ، متعلق به شخص مدرن است. شخص پست مدرن میتواند بفهمد که زندگی ذهنی (یا انتزاعی)ای که او در پیش گرفته، در واقع زندگی یک سوژه منفرد واحد نیست و بنابراین آشکارا چنین سوژهای به هیچ متعارفی یک شخص نمیباشد.
من نمیگویم ما نباید به این معنا به پست مدرنیسم راه یابیم. اندیشمندان ضد انسانگرای فرانسوی (همانند همتایان امریکاییشان) چیزهای بصیرتی زیاد برای گفتن در مورد شیوههایی دارند که سوژه مدرن با آن شیوهها بر حسب ساختارهای اجتماعی و سیاسی (مثلا روابط قدرت) شکل گرفته است، ساختارهایی که روایتهای زندگی را در گام اول محتمل میسازد (به جای محوریت کاملا مستقلی که ما به شیوه مدرنیستی مایل به اندیشیدن به آن هستیم.) به علاوه تحولات جالب پساساختارگرایی این کاوشها را در پی میگیرد. برخی از آنها هنوز هم وجود دارند، هنوز از دیدگاه یک فرد، زندگی در محیط فرهنگی و طبیعیاش، نمیتواند کاملا از سوژه ناپیدا باشد، بیش از ناپیدایی کلیای که اعمال شخصیتها در روایت ادبی دارند. روایتها در مورد اعمال شخصیتها در روایت ادبی دارند. روایتها در مورد اعمال هستند، (معمولا در مورد اعمال انسانی، در برخی شرایط مشکلزا) برای ما انسانها به سهولت، روشی وجود ندارد تا از این واقعیت انسانی صرفنظر کنیم.
انجام این کار میطلبد که ما موجوداتی کاملا متفاوت از آنچه اکنون هستیم بشویم به میزانی که زندگی برای ما فهم پذیر باشد، ما قطعا به همان میزان قادر خواهیم بود و خود را مانند شخصیتهای یک داستان بینگاریم که در میان مسائلی که در محیط پیشروی آنها قرار دارد، اعمال نقش میکنند.
حتی خود نویسندگان پست مدرن (که من اکنون نمیتوانم به تشریح جزییات آثارشان بپردازم)، هم برای نوشتن نثر پست مدرن میباید خود را همچون سوژهای که ملتزم به فعل ارادی است در نظر گیرند. در واقع کمی مسخره است که فلاسفه و جامعهشناسان علم پست مدرن (مثلا جوزف روز (1996) در آخرین اثرش) قویا به نیاز به جدی گرفتن جنبه روایتی علم، تاکید میکنند و در نتیجه با پوزش از پست مدرنیسم، مفهومی به طور منسجم مدرنیستی را به کار میگیرند. فیلسوفهای مدرنیست علوم، لزوما نمیخواهند که با این ایده مخالفت کنند که علم مثل هر یک از دیگر فعالیتهای انسانی تا اندازهای به واسطه روایتهای گذشته شده در آن و در مورد آن، شکل میگیرد. بر عکس، آنها با اعطای جایگاه مهمی به روایت، در شکلدهی به جهانبینی علمی، به متفکران پست مدرن میپیوندند.
فرمت فایل : word(قابل ویرایش)
تعداد صفحات:258
پایان نامه دوره کارشناسی تربیت بدنی
فهرست مطالب:
چکیده:
در حدود 14% تمام آسیبهای ورزشی کشیدگی های مچ پا هستند، و این نشانه یک آسیب مچ در طول هر فصل ورزشی از هر 17 ورزشکار است. در ورزشهای پرریسک مثل پریدن و دویدن این آمار بالاتر است تا 25% تمام آسیبهایی که زمان وقوعشان مشخص نیست. (Reid 1992) پیچ خوردگی مچ در پای غالب 4/2 برابر شایع تر است و شیوع تکرار بالایی (%5/73) دارد. (Yeenget al. 1994).
مکانیک مفاصل مچ و پا در فصل 9 توصیف شده اند. مفصل مچ سطح مفصلی بین سطح قرقره ای استخوان تالوس و انتهای تحتانی دو استخوان تیبیا و فیبولا. فیبولا در حدود 20-15% وزن بدن را تحمل میکند (Lambert , 1971)، همچنین به سمت پایین و خارج در فاز stance راه رفتن حرکت میکند تا دهانه گاز انبری مفصل مچ را عمیق تر کرده و ثبات آن را افزایش دهد. این حرکت فیبولا در غشا بین استخوانی و لیگامان tibio- fibular کششی ایجاد میکند تا شوک را تقلیل دهد. نبود این مکانیسم بین تیبیا و فیبولا موجب اثرات بزرگی روی مفصل مچ پا می شود، با جابجایی mm2-1 فیبولا به سمت خارج نیروهای وارده بر مفصل را تا حدود 40% کاهش میدهد (Reid , 1992).
مچ پا نیروهای فشاری قابل توجهی را حین ورزش متحمل میشود.
نیروهای فشاری تا 5 برابر وزن بدن در طول راه رفتن و تا 13 برابر وزن حین دویدن محاسبه شده اند (Burdett , 1982).
مفصل با لیگامانهای متنوعی تقویت می شود، لیگامانهای طرفی از دیدگاه آسیبها مهم ترین به شمار می روند. هر دو لیگامان طرفی داخلی و خارجی از قوزکها شروع شده و باندهایی دارند که به استخوانهای پاشنه و تالوس می چسبند.
لیگامان داخلی (دلتوئید) شکل سه ضلعی دارد. بخش عمیقی آن ممکن است به دو باند tibio- talar قدامی و خلفی تقسیم شود. بخش سطحی تر به دو قسمت tibiocalcaneal , tibionavicular تقسیم میشود که به لیگامان spring چسبندگی دارند. لیگامان خارجی از سه قسمت مجزا تشکیل شده است و از همتای داخلی خود کمی ضعیف تر است. لیگامان talofibular قدامی (ATF) باند پهنی به ضخامت mm5-2 و طول mm 12-10 است که از نوک قدامی قوزک خارجی تا گردن استخوان تالوس کشیده شده است و ممکن است به عنوان اولین ثبات دهنده مفصل مچ پا مطرح شود . (Palastanga- field- Soams , 1989).
لیگامان talofibular خلفی (PTF) از حفره ای زیر قوزک خارجی تا سطح خلفی استخوان تالوس، غالباً به شکل عرضی کشیده شده است. در میان دو لیگامان ATF , PTF لیگامان calaneo fibular قرار دارد، از قدام قوزک خارجی شروع شده و به سمت پایین و عقب جهت چسبیدن به سطح خارجی پاشنه کشیده شده است. نقش لیگامانهای طرفی در حفظ ثبات ساق و تالوس در جدول 1-13 خلاصه شده است.
مهمترین آسیب به مفصل مچ صدمه به لیگامان ATF ، همراه یا بدون درگیری عضله Proneus brevis است. سطح مفصلی زیر تالوس و مفاصل mid- tarsal نیز ممکن است درگیر باشند، و ممکن است به وضوح از هم مجزا باشند.
شرح مشخصه آسیب به مفصل مچ inversion ، گاهی همراه با plantar flex میباشد. ورزشکار معمولاً روی سطحی ناهموار روی مفصل مفصل مچ بلند میشود. یکی از سه درجه آسیبهای لیگامانی ممکن است رخ دهد. معمولاً یک التهاب تخم مرغی شکل در قدام و اطراف قوزک خارجی پدید میآید. وقتی از خلف نگاه کنیم، وضعیت تاندون آشیل به خوبی بیان گر شدت آسیب است (Reid , 1992). در آسیبهای خیلی شدید (درجه III) میزان وضوح تاندون آشیل به دلیل خونریزی فراوان درون مفصل از بین رفته است.
لیگامان خارجی باید به آرامی لمس شود تا وجود درد استخوانی بررسی گردد، اگر وجود دارد، یک عکس رادیولوژی باید درخواست شود. اگر لمس حساسیت به درد را از بین ببرد، قوزک خارجی و ورزشکار قادر به تحمل وزن خواهند بود، به احتمال 97% تنها یک آسیب بافت نرم وجود دارد (Vargish & Clarke , 1983). هرگونه شکستگی با این نوع لمس کردن شبیه به یک کندگی استخوانی یا از نوع مویی جابجا نشده است که همانند یک رگ به رگ شدگی درمان میشود (Carrick & webb , 1990).
تستهای کششی به مچ برای ارزیابی میزان بی ثباتی در فاز تحت حاد کارآمد است، همچنین برای تشخیص های متفاوت. آسیبهای حاد ممکن است با دامنه کامل حرکتی تحت فشار بیش از حد تشدید شوند. کپسول مفصلی به تنهایی توسط Plantarflex. , dorsiflex. غیرفعال بررسی میشود. الگوی کپسولی محدودیت Plantarflex بیشتری ایجاد میکند. در هر حال، چون لیگامانهای مچ مفاصل sub- taloid و mid- tarsal را فراگرفته اند، حرکات inv./ev. و add./abd. نیز در معاینات مفصل مچ وجود دارند.
لیگامان ATF در حرکات غیرفعال adduction , plantar flexion , inversion تحت حداکثر استرچ قرار میگیرد. پاشنه با دست نگه داشته میشود و مفصل sub- taloid به سمت داخل می چرخد. دست دیگر جلوی پا را با بالا میگیرد آنرا به add. , plantarflex میبرد.
به طور خلاصه، لغزش قدامی تالوس روی استخوان تیبیا، باید در وضعیت طبیعی پا بررسی شود. مجدداً پاشنه با یک دست نگهداری می شود، اما این بار کف دست دیگر روی تمامی قدامی انتهای تحتانی تیبیا قرار میگیرد. استخوانهای پاشنه و تالوس به جلو کشیده میشوند در عین حال که تیبیا به عقب هل داده میشود حرکت با سمت سالم به منظور دامنه حرکتی و کیفیت آن مقایسه میشود.
لیگامان calcaneo- cuboid تحت حرکت همزمان sup. /add و لیگامان calcaneofibular در حرکت inversion در وضعیت طبیعی تحت کشش قرار میگیرد. لیگامان طرفی داخلی با حرکت توام plantarflex. /ev./ abd (فیبرهای قدامی) یا eversion به تنهایی (فیبرهای میانی) کشیده میشوند. حرکت eversion مقاومتی دردناک نیست مگر اینکه عضله peronei نیز تحت تأثیر قرار گرفته باشد.
به دنبال کشیدگی یا شکستگی شدید مچ یک ارتباط استخوانی ممکن است بین استخوانهای تیبیا و فیبولا شکل بگیرد. مشخصاً بعد از آسیب درد ایجاد میشود و با فعالیتهای سنگین تشدید می شود، یک شکستگی بعد از پیچ خوردگی را نمایان میکند. درد در حین حرکت بلند شدن روی پنجه (push- off) حین راه رفتن و دویدن بسیار شدید است و حرکت dorsi flex معمولاً تا 90 درجه محدود است، نشانه دردگیر افتادگی، ارتباط استخوانی، اگر باشد، با X- ray دیده میشود و با جراحی برطرف می گردد. (Flandry & Sanders)
درمان کشیدگی مچ پا
درمان فوری شامل برنامه درمانی RICE ، همراه با مدالیتی های الکتروتراپی است. فشار متناوب بادی (IPC) به همراه استفاده از یخ مؤثر است. در فاز تحت حاد، ماساژ، مخصوصاً مالیدن انگشت در اطراف قوزک در جلوگیری از توسعه و افزایش ادم ارزشمند است. ماساژ عرضی به منظور جلوگیری از توسعه اسکار متحرک و مانیپولاسیون بافت اسکار و پاره کردن آن در یک آسیب مزمن مفید است. درجات 2 و 3 آسیب با یک تورم مشخص همراه هستند و باید بدون وزن گذاری حمایت شوند و یا ترجیحاً با وزن گذاری جزئی همراه با بانداژ فشاری. وقتی التهاب کم نشانگر آسیب درجه یک است بستن در جهت ev. برای حفاظت لیگامان از حرکت inversion و کوتاه کردن آن به کار می رود. بستن با چسب نواری بعد از آماده کردن پوست، بلافاصله جهت ثابت کردن مفصل sub- taloid و بعد به خارج متمایل کردن پا به صورت غیرفعال انجام میشود. ورزشکار پس از آن میتواند با تحمل وزن جزئی و در یک کفش حمایت کننده خوب راه برود.
حرکت زودهنگام برای افزایش توانایی لیگامان و حفظ عملکرد ضروری است. در درجات یک و دو آسیب حرکت زودهنگام موثرتر از بی حرکتی گزارش شده است. در گروهی از 82 بیمار با این درجات آسیب 87% از آنهایی که با یک آتل گچی برای 10 روز بی حرکت شده بودند بعد از گذشت 3 هفته، همچنان درد داشتند. این با 57% درصدی که حرکت زودهنگام دریافت کردند در یک پوششی از بانداژ الاستیکی برای 2 روز و بعد با یک بریس کاربردی برای 8 روز مقایسه شد (Eiff & smith , 1994).
تمرینات بدون تحمل وزن در دامنه بدون درد شروع میشود و تناسب با تمرینات عمومی حفظ میشود. نوارپیچی با یک بانداژ الاستیک و در صورت کاهش درد جایگزین میشود.
توان بخشی مچ آسیب دیده
همانند هر مفصلی، توان بخشی مچ با هدف حفظ حرکت، قدرت و عملکرد انجام میشود (جدول 2-13) همچنین حفظ حس مفصلی زمان در مچ مورد توجه است.
تمرین مقاومت با استفاده از باند کشی برای حرکات dorsiflex , eversion , inversion و plantar flex. ، همراه با ترکیبی از این حرکات انجام میشود. حداکثر تکرار برای حفظ استقامت عضله و حداکثر مقاومت برای افزایش توان آن استفاده میشود. حرکت eversion با قرار دادن باند کشی روی قدام هر دو پا طراحی میشود. برای مابقی حرکت یک انتهای باند به پایه میز و انتهای دیگرش روی پا قرار میگیرد. باندها با ضخامتهای متنوع جهت پیشرفته کردن تمرینات به کار می رود.
تمرینات کششی ثابت شامل استرچ تاندونهای کاف و آشیل میشود. همچنین حرکات چرخش به داخل و خارج که با دست توسط وزرشکار اعمال میشود. وضعیت شروع برای این حرکات آخر نشستن و انداختن پای آسیب دیده روی عضو دیگر است.
تمرینات همراه با تحمل وزن جزئی و بعد کامل، بمنظور افزایش توان در یک زنجیره حرکتی بسته و نیز جهت حفظ حس مفصلی استفاده میشود. در ایستادن روی یک پا (با محافظ دیواری) حرکات تند باریا عمال تنش روی مفصل مچ پا اعمال میشوند. بطور خلاصه تمریناتی مانند بلند کردن پاشنه، بالا بردن انگشتان، و چرخشهای به داخل و خارج.
یک تخته بالانس با یک لبه عرضی جهت حرکات ساجیتال استفاده میشود. و با لبه طولی جهت فعالیتهای صفحه فرونتال. صفحه ای با برآمدگی مرکزی گنبدی شکل برای حرکات مختلط چرخشی مورد استفاده قرار میگیرد. در مجموع حرکات تنه، فعالیتهایی مثل پرتاب و گرفتن در حین ایستادن روی تخته بالانس از آنجائیکه توجه ورزشکاررا از مفصل مچ منحرف میکند مفید هستند، و نیز پیشرفتی در آموزش مهارتها محسوب میشوند. اجرای تمرینات تخته بالانس با چشم بسته، و بدین وسیله حذف ورودیهای بینایی در بهبود وضعیت حس مفصلی مچ پا مؤثر گزارش شده است (Decarlo & Talbot- 1986).
فعالیتهای دویدن، لی لی کردن، پریدن همگی روی سطوح متنوع شامل مانع، چمن و … استفاده میشوند. جهت لی لی کردن متغیر است تا به مفصل بار اعمال کند. لی لی کردن روی خط مستقیم فشار قدامی خلفی به مفصل وارد می کند، در حالیکه لی لی کردن طرفی فشار داخلی خارجی جهات ترکیبی، لی لی کردن مورب و چرخیدن حین لی لی کردن همگی برای ایجاد و اعمال استرسهای مضاعف روی مفصل استفاده میشوند. دویدن در یک دایره، به شکل 8 و روی پستی و بلندی ها، همگی استرس وارده به مچ پا را تغییر می دهند، و لی لی کردن و پریدن توان را بیش از قدرت افزایش می دهند.