یارا فایل

مرجع دانلود انواع فایل

یارا فایل

مرجع دانلود انواع فایل

تحقیق درباره تاثیر یک مساله فلسفی بر معماری

اختصاصی از یارا فایل تحقیق درباره تاثیر یک مساله فلسفی بر معماری دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

لینک دانلود و خرید پایین توضیحات

فرمت فایل word  و قابل ویرایش و پرینت

تعداد صفحات: 11

 

تاثیر یک مساله فلسفی بر معماری

تاثیر یک مساله فلسفی بر معماری ایران

در بررسی تأثیر فلسفه بر معماری، نگرش های متفاوتی وجود دارد، بعضی از آنها به معماری به عنوان یک بخش خاص که الزماً با فلسفه ای خاص در هم تنیده است، نگاه می کنند، در این نگرش معماری به عنوان نمود و تجلی یک فلسفه خاص، ظهور پیدا می کند و بیشتر به عنوان " فلسفه معماری " شناخته می شود. اما این مقاله، چنین نگرشی را درست و به حق نمی داند، معماری هیچ گونه فلسفه خاص- تأکید می کنم فلسفه خاص - و جدا از خود فلسفه ندارد. به عبارت دیگر، " فلسفه معماری وجود ندارد". اما این بیان مانع از آن نمی شود که فلسفه با معماری هماهنگ نباشد. در اینجا، تأثیر این دو بر یکدیگر به صورت ساختاری است. تأثیر ساختاری به معنای هماهنگی کلی تمام معارف آدمی با یکدیگر است. به گونه ای که هر کدام از معارف آدمی، می تواند در معرفت دیگر او موثر باشد، هر چند که این تأثیر و چگونگی آن، به صورت نا خود آگاه باشد .معمول است که در نگاه ساختاری، محقق به دنبال یک بسته پیش فرض ها یا زیر ساختار است تا بتوانند بنای معرفت را بر خاک آن زیر ساختار بنا کند.حال این مقاله سعی دارد تا رابطه ی یکی از ارکان اصلی فلسفه را با معماری نشان دهد.این رکن اصلی، نوع نگاه به ابژه، به عنوان موضوع شناخت در هر فلسفه ای است.

یکی از مباحث اصلی فلسفه مسلمانان، چگونگی رابطه بین فاعل شناسا ( سوژه ) با شی مورد شناسایی- ابژه – می باشد. در فلسفه مسلمانان رابطه سوژه با ابژه، در ذیل بحث هستی شناسی قرار می گیرد نه معرفت شناسی، و همینجا است که پل ارتباط بین سوژه و ابژه، به پلی میان " دو هستی " تبدیل می شود، وجود ذهنی و وجود عینی. سوژه، در وجود ذهنی متبلور می شود و ابژه در وجود عینی، و همینجاست که فهم رابطه سوژه و ابژه ، در این مقال ، مهم نشخیص داده شده است زیرا که معماری چیزی نیست جز وجود عینی -خود اثر- یک موجود ذهنی- نقشه ذهنی بنا-

گفتیم که رابطه بین فاعل شناسا با شی مورد شناخت در فلسفه مسلمانان در ذیل بحث هستی شناسی قرار می گیرد بنا براین با ابژه و سوژه فلاسفه غرب تفاوت بنیادی دارد زیرا ابژه و سوژه در فلسفه غرب در دایره هستی شناسی قرار دارد.بنابراین تعبیر سوژه برای وجود ذهنی و ابژه برای وجود عینی با مسامحه است و فقط برای فهم بهتر مساله است.به نوعی تطبیق سهل وار این دو مساله است و الا مساله وجود ذهنی و وجود عینی خاص فلاسفه مسلمان است و مساله سوژه و ابژه خاص فلاسفه مدرن غرب است.

مسلمانان در ابتدا ، وجود ذهنی یک پدیده را، قرینه و یکسان با وجود عینی آن دانستند، اما پس از چندی اشکالی در این قاعده عنوان شده که باعث و بانی برکات فلسفی بسیار گشت. حکمای مسلمانان، به تبع ارسطو، متفق القول، علم را از مقولات " کیف نفسانی " می دانستند، اما همانطور که ذکر شد، وجود ذهنی یک پدیده، قرینه و یکسان با وجود عینی آن بود، یعنی اگر پدیده ای در وجود عینی اش " جوهر" باشد، آنگاه در وجود ذهنی اش هم " جوهر" می باشد و به خاطر اینکه از مقوله " علم " است باید " کیف نفسانی " باشد. به گونه ای یک پدیده هم باید " جوهر " باشد و هم " عرض ". حکمای مسلمان برای حل این معضل فلسفی به تکاپو افتادند. " فاضل قوشچی " رابطه بین عالم و معلوم را به گویی درخشان در وسط ظرفی بلورین تشبیه کرد. گوی درخشان " معلوم " است و انعکاس آن به دیواره بلورین، "علم" عالم را تشکیل می دهد. در اینجا گوی بلورین، از مقوله پدیده بیرونی است و انعکاس آن از مقوله کیف نفسانی [1]." سید سند" از حکمای اشراقی، از انقلاب در ماهیت پدیده ها، سخن گفت، پدیده در وجود عینی اش، می تواند جوهر یا عرض باشد اما هنگامی که به ذهن آمد، دیگر به عرض " کیفیت " تغییر مقوله می دهد. "محقق دوانی" انگشت انکار را بر روی کیف نفسانی بودن، علم قرار داد و آن را از همان مقوله پدیده بیرونی دانست. اما ملاصدرا پس از همه این نزاع های عقلی حرف دیگری را پیش کشید.البته ما الان می دانیم که این حرف ملاصدرا تازگی ندارد و قبل از آن بو علی اشاره جالبی به آن کرده است و حتی میرداماد تعبیر و تقریر دقیقی از آن داشته است و حتی عبارات و اصطلاحات او به عینه توسط ملاصدرا تکرار شده است ولی به هر حال شهرت حل این مساله با صدرا ست."آری بیستون را عشق کند و شهرتش فرهاد برد." طبق این نظر، معلوم به حمل اولی، همان مقوله پدیده بیرونی است و به حمل شایع، همان کیف نفسانی است. به زبان ساده، ذات معلوم و ماهیت آن، همان ماهیت پدیده بیرونی است ولی همان معلوم، به سبب وجود ذهنی اش جزئی از مصادیق کیف نفسانی است. این پاسخ فصل الخطاب فلسفه مسلمانان قرار گرفت. طبق این نظریه سوژه یا فاعل شناسا، می تواند به ابژه، بدون هیچ دخل و تصرفی، وجود ذهنی دهد و آنرا به تمامی بشناسد بدون آنکه ماهیت آن تغییر یابد. فاعل شناسای ما در اینجا توانایی دخل و تصرف یا قلب ماهیت ابژه را ندارد، ابژه وجود عینی است که تا مرز وجود ذهنی امتداد می یابد و در ذهن فاعل شناسا می نشیند.

حال با این مقدمات، به یک بنای معماری به عنوان ابژه، می پردازیم و توضیح می دهیم این تور از رابطه بین ابژه و سوژه چه نکاتی را در معماری پس از اسلام این دیار روشن می کند:

1:تعیین بهترین زاویه دید: از آنجا که ابژه، یک وجود ممتد سیال از عین تا ذهن است. بهترین زاویه نگرش به ابژه هم جایی است که ابژه، اجازه حداکثر امتداد و کشش را داراست. اگر بیرون از بنا هستیم، بهترین جا، روبرو آن است. جایی که بنا پس از گذشتن از حوض یا دیواره ای از درخت و سبزه به دیدگان ما می نشیند مانند حمام فین کاشان. اما بهترین مثال برای این مدعا، چهل ستون اصفهان است در اینجا بیست ستون در آب انعکاس یافته و پس از گذشتن از این فضای بی تعین به دیدگان ما می رسد، گویی وجود ممتدی از عینیت به ذهنیت ما پل زده است.و اگر درون بنا هستیم بهترین مکان برای رویت بنا همان مرکز بنا ست.جایی که تمامی نقاط بنا گویی با خطوط ممتدی به دیدگان ما می رسد.مسجد شیخ لطف ا... اصفهان بهترین مثال این امر است کافی است تا در مرکز این بنا بایستید تا حس کنید که تمامی این شاهکار معماری با تمام ابهتش به ذهن شما می آید و یا بر عکس با تمامی ابهتش از ذهن شما دور می شود و به عینیت می رسد.

2: انعطاف پذیری و هم عرضی وجود: وجود ممتد و سیال گونه ابژه ای که تغییر ماهیت نمی دهد، راه را برای نگرش های وحدت وجودی باز می کند. در اینجا خدا همان وجود متعالی است که رقیق می شود و به انسان و حیوان و نامی و جمادی می رسد. در اینجا دیگر موجودات با یکدیگر اختلاف ذاتی ندارند بلکه اختلافشان در میزان بهره مندی از نور وجود است یکی کمتر می شود و دیگری بیشتر، به نوعی در عین اختلاف مرتبت، هم عرض اند و در عین وحدت، متکثرند. پس لاجرم معماری هم باید این وجود ممتد و سیال را به عرصه ظهور برساند و انعطاف پذیری و هم عرضی را به دیدگان بنشاند. بهترین مثال این امر، استفاده بسیار از مَنْدَل و ترجیح دایره در کاشی کاریها و گنبدها و مدارس و مساجد دانست. جایی که دایره به واسطه مثلث به مربع تبدیل می شود و بر عکس. گویی وجود است که سیلان می کند و به هر پدیده ای، بهره ای می بخشد.دایره ها مثلث می شوند و مثلث ها شش ضلعی و شش ضلعی های کوچک شش ضلعی های بزرگتر.وحدت در کثرت موج می خورد و کثرت در وحدت آرام می گیرد.

3: حداقلی کردن تغییر: در فلسفه مسلمانان ذات و ماهیت ابژه تغییر نمی کند و انسان به عنوان سوژه باید سعی کند ابژه را تفسیر کند. حتی در نگاههای عرفانی، آدمی را ترغیب می کنند تا برای شناخت ابژه، در آن نفوذ کند و از خودش درآید و آن شود. قصه پروانه های طالب شناخت شمع عطار را یاد آورید که پروانه کامل آن بود که خود را بر آتش زد تا سر شمع برایش روشن شود. حال این نگاه در معماری هم تأثیر خود را می گذارد. کاخ ها و عمارت ها، در این دیار به دو قسمت تقسیم می شود عمارت تابستانی و عمارت زمستانی و معماران قصد تطبیق با شرایط محیطی می کنند نه تغییر آن. نوع ساخت و طراحی بنا و مصالح آن با توجه به شرایط اقلیمی تغییر می کند و کوششی در جهت یکسان سازی نوع معماری و مصالح نیست.- می توان خیلی راحت نوع نگاه فیلسوفان مدرن به طور مثال کانت را با فلسفه مسلمانان به ابژه مقایسه کرد و پی به تفاوت های دو معماری برد- باغ دولت یزد با دو عمارت تابستانی، و استفاده حداکثری از منابع طبیعی چون آب و باد، مثال خوبی برای این بحث است.

کوتاه سخن آنکه در یک بررسی ساختاری،نوع نگاه به ابژه و مسأله شناخت آن می تواند سرفصل قدرتمندی برای ارتباط فلسفه و معماری باشد و شاید به یقین بتوان گفت که تفاوت معماری در شرق و غرب یا دوران مدرن و ماقبل آن محصول تغییر نگرشی ژرف در مسأله شناخت ابژه بود.جایی که سوژه از تعبیر ابژه و جهان به تغییر آن سفر کرد و از تطبیق با جهان، قصد تطبیق جهان با خود کرد

توجه به مبحث روانشناسی محیط در طراحی بسیار ضروری می باشد که متاسفانه در هنگام طراحی (علیرغم اهمیتی که دارد ) توجه لازم لحاظ نمی شود . علاوه بر آن کتاب ها و منابع در این زمینه نیز بسیار محدود واطلاعات ناقص می باشد و هنگامی که درباره ی نقش روانشناسی محیط در فضای آموزشی صحبت می کنیم دسترسی به اطلاعات در این زمینه باز هم مشکل تر خواهد شد.از این رو نیاز به تحقیقی جامع در زمینه" بررسی دانشکده معماری از دیدگاه روانشناسی محیط " به شدت احساس می شود.در این تحقیق فرآیند" رفتار" را در یک دانشکده معماری و از دیدگاه روانشناسی محیط بررسی می کنیم . از این منظر ، یک دانشکده معماری نوعی قرارگاه فیزیکی- رفتاری محسوب می شود و مانند دیگر قرارگاه هایی از این نوع ، از عوامل روانشناختی فردی از یک سو و عوامل محیطی از سوی دیگر تاثیر میپذیرد. از این رو در تهیه طرح معماری این قرارگاه لازم است هدف ها و ضرورتهای رفتاری مرتبط با هدفها و نیازهای سازمانی در


دانلود با لینک مستقیم


تحقیق درباره تاثیر یک مساله فلسفی بر معماری

تحقیق درباره شناخت حوق بین الملل

اختصاصی از یارا فایل تحقیق درباره شناخت حوق بین الملل دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

لینک دانلود و خرید پایین توضیحات

فرمت فایل word  و قابل ویرایش و پرینت

تعداد صفحات: 71

 

دکتر هدایت الله فلسفی

کار انسان نباید تفکر درباره آن پدیده هایی باشد که تاکنون کسی به آنها پی نبرده است؛ بلکه باید اندیشیدن به آن واقعیاتی باشد که در برابر دیدگان همه قرار دارد، اما کسی به آنها نپرداخته است.

شوپنهاور

مقدمه تحلیلی

الف . کلیات

بنابر آنچه در منشور ملل متحد آمده است، سازمان ملل باید همچون هسته ای مرکزی ، هماهنگ کنندة اقداماتی باشد که برای برقراری صلح و امنیت بین المللی و توسعة روابط دوستانة میان کشورها براساس اصل تساوی حقوق و خود مختاری ملل و حصول همکاریهای بین المللی در قلمرو و امور اقتصادی، اجتماعی ، فرهنگی و ترغیب دولتها به رعایت حقوق بشر و آزادیهای اساسی به عمل می آید. از این روی، همة کشورها باید، به لحاظ عضویت در سازمان، تعهداتی را که به موجب منشور به عهده گرفته اند و کلیه اختلافات بین المللی خویش را از راههای مسالمت آمیز، براساس اصول عدالت و حقوق بین الملل ، حل و فصل نمایند و در روابط خود را تهدید به زور یا استفاده از آن بر ضد تمامت ارضی یا استقلال یکدیگر خودداری ورزند.

زمانی که منشور به تصویب شماری از کشورهای جهان رسید، بسیاری از متفکران و صلح دوستان گمان می کردند که سازمان ملل و تشکیلات وابسته به آن از جمله دیوان بین المللی دادگستری خواهند توانست با نهادین کردن اصول و قواعد بین المللی ، اصل زیبای «جهان فارغ از جنگ» را بر روابط بین الملل حاکم گردانند؛ اما حوادثی که ظرف این چهل و چند سال در گوشه و کنار عالم به وقوع پیوسته است نشان می دهد که جنگ و ستیز بر سرکسب منافع بیشتر همچنان بر دوام بوده و اختلافات میان کشورها افزایش یافته و پریشیدگیها و تنشهای زیادی دامنگیر آنان شده است ، تا حدی که بی نظمی و آشفتگی جایگزین آن نظامی گردیده که منشور بدان پرداخته و از آن سخن گفته است.

پیش از این، میثاق جامعة ملل نیز از کشورها خواسته بود که ، برای پایداری صلح و استقرار امنیت بین المللی، به مقررات حقوق بین الملل احترام گذارند و به تمام تعهدات بین المللی خویش عمل کنند. واضعان میثاق، برای هموار کردن راه صلح و ترغیب کشورها به ایجاد نظم عمومی بین المللی، از آنان دعوت کرده بودند که اختلافات خود را از راههای مسالمت آمیز ، از جمله اقامة دعوی در مراجع دعوی داوری و قضایی، فیصله دهند تا از این رهگذار نهاد قانون و قاضی جایگزین هرج و مرج و دفاع از خود گردند. به همین سبب، اندک زمانی پس از تشکیل جامعه ملل ، دادگاهی جهانی به نام «دیوان دائمی دادگستری بین المللی» بنیاد گذاشته شد که تا پایان جنگ دوم دوام آورد. جامعه ملل و دیوان دائمی در طول حیات موثر خود به اختلافات زیادی رسیدگی کردند، اما هیچ کدام نتوانستند در مقام شخصیتی مستقل در مقابل متجاسران به حریم حقوق بین الملل ایستادگی کنند و صلح و امنیت را بر جهان مستولی گردانند.

در بدو امر شاید این تصور پیش آید که نویسندگان میثاق و منشور، با دور ماندن از واقعیات سیاسی جهان، به مفاهیمی از حقوق بین الملل دل بسته بودند که هنوز از انسجام کافی برخوردار نبود، همچنانکه این فکر نیز وجود دارد که حقوق بین الملل اصولاً واقعیت ندارد و آنچه در این قالب نمایان شده همان حربه ای است که کشورهای قدرتمند جهان برای تجاوز به حاکمیت کشورهای ضعیف و درهم کوبیدن استقلال و تمامت ارضی آنان ساخته و پرداخته اند. این ادعا که بیانگر درماندگی کشورهای ضعیف در قبال قدرتهای زورگو و متجاوز است این پرسش را به میان می آورند که آیا حقوق بین الملل به راستی قالبی در هم شکسته و بی محتوا است؟ و اگر چنین نیست این نظام تا چه میزان قادر به ادارة روابط بین الملل و حفظ صلح وامنیت جهانی است؟ پاسخ به این پرسش چندان آسان نیست و مستلزم شناخت اجتماعی نظام بین المللی و معرفت منطقی به اصول و قواعد آن است که هریک برای خود دارای روشی جداگانه است. این دو روش، با اینکه در پاره ای از موارد با هم تناقض دارند، در تحلیلی نهایی مکمل یکدیگرند.

روش شناخت اجتماعی نظام بین الملل، کنار گذاشتن بینشهای نظری حقوق بین الملل و پرداختن به واقعیات موجود و«استخراج صبورانه و دقیق داده های تاریخی و اجتماعی است که «محتوای زنده یا ماده »قاعده حقوقی را تشکیل می دهد»

اما، روش معرفت منطقی اصول و قواعد حقوق بین الملل ، تبیین سرشت و شیوة استدلال حقوقی است که در استنباط صحیح احکام حقوقی و شناخت و تحلیل مقررات حقوق بین الملل و سرانجام معرفی نظام حاکم بر روابط بین الملل تاثیری در خور دارد.

با استفاده از روش نخست، جامعة بین المللی ابتدا کالبد شکافی میشود، آنگاه حیات آن در حرکت مورد مطالعه قرار می گیرد (روش استقرایی)؛ همچنانکه با بهره گرفتن از روش دوم، صحت و سقم آن قضایا و احکام ارزیابی میگردد که مقدمه احکام دیگر است (روس استنتاجی ) این دو روش یعنی مشاهده عینی وقایع و استدلال صحیح و منطقی، اگر هماهنگ شوند راه تحلیل نظام بین الملل و تبیین خصوصیات آن همواره می گردد و حقوق بین الملل در جایگاه خود قرار می گیرد.

روش منطقی که شیوه های استنباط قواعد را معین می کند، با ایجاد رابطه ای منظم میان اصول و قواعد، نظامی منسجم و مبتنی بر سلسله مراتب برپا می دارد که در آن قاعده اعتبار خود را از قاعدة برتر می گیرد. این روش اصولاً به رابطة حقوق با واقعیات حیات اجتماعی نمی پردازد، زیرا حقوق را همچون ساختاری دستوری بر قاعده بنیادین یا مفهومی مبتنی نموده که برای ایجاد وحدت میان قواعد «فرض » شده است.

البته، اگر هدف از تحقیق فقط پرداختن به مسائل محض حقوقی یا شالودة نهادی حقوقی باشد این روش خود به تنهایی بسنده می نماید، اما اگر غرض جستجوی مبنای قواعد و مقررات باشد، عدم کفایت آن آشکار میگردد؛ زیرا مبنای حقوق واقعیاتی


دانلود با لینک مستقیم


تحقیق درباره شناخت حوق بین الملل

تحقیق درباره ی ماخذشناسى سیره فلسفى امام خمینى

اختصاصی از یارا فایل تحقیق درباره ی ماخذشناسى سیره فلسفى امام خمینى دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

لینک دانلود و خرید پایین توضیحات

فرمت فایل word  و قابل ویرایش و پرینت

تعداد صفحات: 26

 

ماخذشناسى سیره فلسفى امام خمینى

حسینعلى رحمتى

سرآغاز

تاریخ تمدن بشرى در طول حیات خود شخصیت‏هاى گوناگونى را به چشم دیده‏است که هر کدام به گونه‏اى و در محدوده‏اى خاص در صحنه اندیشه و عمل به نقش آفرینى پرداخته‏اند و شعاع تاثیر هر کدام از آنان، بستگى به ابعاد وجودى شان داشته است. اغلب شخصیتهاى مؤثر در تاریخ، انسان‏هایى بوده‏اند که به یک یا چند جنبه محدود از جنبه‏هاى شخصیتى خویش توجه کرده و از ابعاد دیگر غفلت نموده‏اند. در تاریخ پرفراز و نشیب اسلام و مسلمین نیز انسان‏هایى که بیشترین نزدیکى را به انسان آرمانى اسلام یعنى انسان کامل داشته باشند کم شمارند، لکن همین تعداد به ظاهر اندک، تاثیراتى بس شگرف در هدایت جوامع به سوى فلاح و رستگارى داشته‏اند. اگر حجاب معاصرت و حب و بغض‏هاى افراطى و تفریطى که مانع شناخت واقع بینانه افراد مى‏شوند را به کنار نهیم، مى‏توانیم به جرات بگوییم که امام خمینى (ره) از جمله این شخصیت‏هاى ذووجوه و نادر الوجود است. براى اثبات این سخن همین بس که اسفار اربعه حیات علمى و عملى او، در برگیرنده حوزه وسیعى از: فقه، عرفان، فلسفه، اصول، سیاست، تفسیر، تعلیم و تربیت و حدیث‏شناسى مى‏باشد. (1) درباره وى مى‏توان از زبان ابوالعلاء معرى آنچنان که در وصف سید مرتضى سروده است چنین گفت:

یاسائلى عنه فیما جئت تساله

الا هو الرجل العارى من العار

لو جئته لرایت الناس فى رجل

و الدهر فى ساعه و الارض فى دار (2)

سخن در باره جنبه‏هاى مختلف تفکر امام خمینى را به فرصتى دیگر واگذار کرده و اینک فقط به‏بیان چند نکته درباره سیره فلسفى ایشان بسنده مى‏کنیم:

الف) امام یک فیلسوف محض که نقد عمر خویش بر سر فلسفه گذارده باشد نبود و حتى بعد فلسفى ایشان قوى‏تر از ابعاد دیگرش نیز نبود، لکن امام اهل فلسفه بود و فلاسفه را تکریم مى‏کرد (3) و از تفکرات آنان در آثار خویش بهره مى‏برد. لذا در بررسى تفکر فلسفى ایشان بایستى به این نکته توجه کرد.

ب) براى درک هر چه بهتر ارزش فعالیت فلسفى امام، بایستى به وضعیت علوم عقلى و فلسفى در حوزه علمیه آن زمان توجه کرد، زمانه‏اى که کوزه‏اى که فرزند امام از آن آب خورده بود آب مى‏کشیدند، چرا که امام فلسفه مى‏گفت (4) . و زمانه‏اى که قرآن خواندن یک حکیم اسباب تعجب بود. (5) هنر امام آن بود که در چنین فضایى به تدریس فلسفه و ربیت‏شاگرد و پاسخ به شبهات موجود در جامعه پرداخت و مشعل علوم عقلى و فلسفى را روشن نگاه داشت و سپس آن را به دست‏بزرگانى چون علامه طباطبایى(ره) و شهید مطهرى(ره) سپرد.

ج) ارزش دیگر حیات فلسفى امام این بود که در عرصه اندیشه و عمل نشان داد هیچگونه تضادى بین تفکر فلسفى و تفکر دینى وجود ندارد و به عبارتى قرآن و عرفان و برهان از یکدیگر جدایى ندارند. و شاید یکى از دلایل گرایش امام به حکمت متعالیه همین باشد.

د) نگرش امام به علوم مختلف و از جمله فلسفه نگرشى ابزارى (Instrumental) است نه غایى ( Teleological ) ، ایشان سرگرم شدن به الفاظ و عبارات را باعث‏بیچارگى و بدبختى دانسته، (6) معتقد است که تحصیل علم باید و گرنه موجب انحراف مى‏گردد، (8) لذا در مورد فلسفه مى‏گوید «فلسفه وسیله است، خودش مطلوب نیست. وسیله‏اى است‏براى اینکه شما مسائل را، معارف را با برهان به عقلتان برسانید. هنرش همین قدر است. [...] آن که انسان را مى‏تواند راه ببرد [...] عبارت از آن ایمانى است که در قلب [وارد] مى‏شود.» (9) ایشان در اشعار خود خطاب به خانم فاطمه طباطبایى (همسر مرحوم سید احمد خمینى) مى‏گوید:

فاطى که فنون فلسفه مى‏خواند

از فلسفه فاء و لام و سین مى‏داند

امید من آن است که با نور خدا

خود را زحجاب فلسفه برهاند (10)

و این در واقع هشدارى است‏به تمامى پویندگان طریق فلسفه که مبادا تحصیل فلسفه، حجاب کشف حقیقت گردد.

ه) امام دلبسته حکمت متعالیه صدرایى بود (11) ، هر چند برخى معتقدند که ایشان دلبستگى خاصى به مشرب سهروردى داشت و شیفتگى به ملاصدرا هم نه به وجه مشائى، بلکه به وجه اشراقى فلسفه او معطوف بود. (12) البته بررسى دقیقتر مطلب از حوصله این نوشتار خارج است.

و) بررسى جامع سیره فلسفى امام که نگارنده توفیق انجام آن را از خدا مى‏طلبد نیازمند فرصت دیگرى است که در آن بایستى دیدگاه‏هاى حضرت امام درباره موضوعاتى از این قبیل را مورد توجه قرار داد: تعریف، کارکرد و شعاع تاثیر فلسفه، روش ایشان در تحصیل و تدریس فلسفه، اساتید و شاگردان امام در فلسفه، تاثیر اندیشه‏هاى فلسفى امام در دیگر ابعاد علمى و عملى ایشان، امام و فلسفه اسلامى و غرب، تمایز فلسفه از علوم دیگر، غناى قرآن نسبت‏به فلسفه، نوآورى‏هاى فلسفى ایشان و ...

ز) نخستین گام براى وصول به چنان مقصودى، آشنایى با منابع تحقیق است که این ماخذشناسى عهده‏دار معرفى بخشى از آن مى‏باشد و امید است در شناخت هر چه بیشتر اندیشه‏هاى امام، مفید واقع شود.

چند تذکر:

1- در این ماخذ شناسى که در مدتى کوتاه تهیه شده سعى بر آن بوده که هر منبعى که نکته‏اى درباره سیره فلسفى امام دارد فهرست‏شود.

2- درباره فلسفه تعلیم و تربیت و فلسفه سیاسى امام بخاطر گستردگى موضوع موارد اندکى فهرست‏شده، بدیهى است که انجام کامل آن فرصت و امکانات بیشترى را مى‏طلبد.

3- مسلما این کار خالى از نقص و اشکال نیست که امید است‏با تذکر یا همت دیگران تکمیل شود.

4- آدرس مواردى که مراجعه مستقیم نبوده در پاورقى ذکر شده است.

5- نگارنده بر خود لازم مى‏داند از همکارى صمیمانه مسؤولین محترم مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینى دفتر قم و کتابخانه و خانه مطبوعات دانشگاه مفید سپاسگزارى و قدردانى نماید.

6- این ماخذشناسى در دو بخش ارائه مى‏گردد:

بخش اول: آثار امام خمینى بخش دوم: آثار دیگران، که شامل سه قسمت است: فلسفه، فلسفه سیاست، فلسفه تعلیم و تربیت.

بخش اول: فهرست آثار فلسفى امام خمینى

«آداب الصلاه‏»، تصحیح و پاورقى: سید احمد فهرى

(تهران: پیام آزادى)، چاپ اول، 1368، 423 ص.

برخى از مباحث که در زمینه مسائل کلامى فلسفى مطرح شده عبارتند از: مرتبه اثبات علمى، فلسفى فقر وجودى سالک (ص 14-15)، تعریف فلسفه (ص 25)، تربیت قواى ظاهرى و باطنى نفس (ص 51)، نبوت و قضاء و قدر (ص 92)، نشات نفس ناطقه انسانى (ص 94)، فیض مقدس و وجود منبسط (ص 148)، سعادت عقلى و لذات روحانى (ص 181)، ائمه علیهم السلام معادن حکمت‏اند (ص 204)، قرآن داراى معارف گوناگون از جمله معارف حکمى و برهانى است (ص 204-211)، محصور ماندن در فهم فنون دلالات و احتجاجات مى‏تواند حجاب فهم قرآن براى فیلسوف و حکیم باشد (ص 216)، عقل کلى و جزئى (ص 254)، فیض منبسط و مراتب وجود در بسم‏الله و نقد سخن میرداماد و فیض کاشانى (ص 265-266)، حقیقت اسم و وحدت و کثرت (ص 269)، فیض اقدس و مقدس (ص 269)، اثبات اختصاص جمیع محامد به خداوند در فلسفه عالیه (ص 276-277)، طعن اهل ظاهر به اهل فلسفه (ص 281)، ایراد ملاصدرا به امثال بیضاوى در باره معنى «عالمین‏» (ص 286)، علم فعلى و تفصیلى خداوند از نظر اشراقیین و خواجه نصیر (ص 292-293)، غناى معارف قرآنى نسبت‏به مطالب و آراى فلاسفه اسلامى‏و یونانى (ص 329-331)، صفات ثبوتیه و سلبیه از نظر حکما و نظر امام (ص 333-334)، تفسیر فلسفى از سوره توحید (ص 338-340)، رابطه وحدت و کثرت (ص 345-346).

«آواى توحید: پیام امام خمینى سلام الله علیه به گورباچف و شرح نامه به قلم آیه‏الله جوادى آملى‏»،

(تهران: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینى 1)، چاپ چهارم، زمستان 1372، ص 108.

به پایان رسیدن کمونیسم و مارکسیسم در جهان، نقد اجمالى تفکر مادى، دعوت رجوع به کتب فلاسفه اسلامى و غرب از جمله عناوین عمده این نامه مى‏باشد، این مطالب سپس توسط آیه‏الله جوادى آملى شرح و بسط داده شده است.

«ابواب‏معرفت‏» (13) (گردآورى موضوعى بیانات امام خمینى (ره))،

(تهران: مؤسسه فرهنگى قدر ولایت)، 1372.

در بخش‏هاى مختلف کتاب نظراتى از امام در باره فلسفه، برداشت فلسفى از دین و قرآن و... آمده است.

الاستصحاب‏»

(تهران: موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینى(ره))، چاپ اول، اسفند 1375، 456 ص.

کیفیت جعل در امور اعتبارى (ص 68-69)، رابطه سببیت و جعل (ص 70-72)، تحقیق در قضایاى سالبه و انواع آن، رابطه قضیه سلبیه و ایجابیه (ص 96-100)، مناط صدق و کذب قضایا (ص 101-104).

«انوار الهدایه فى التعلیقه على الکفایه‏» الجزء الاول والثانى،

(تحقیق و نشر: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینى (ره))، چاپ اول، اردیبهشت 1372، 424 ص + 488 ص.

جلد اول: اختیارى یا غیر اختیارى بودن اراده، نظر میرداماد، اشکالات ملاصدرا و جواب آنها، نقد و بررسى نظر محقق خراسانى و دیگران درباره اختیار (ص 60-71)، تحقیق درباره اینکه «الذاتى لا یعلل‏» (ص 73-80)، اصل کثرت در وجود (ص 80-85)، سعادت و شقاوت (ص 85-88)،

جلد دوم: کلى طبیعى (ص 311-312).

براى نقد و بررسى کتاب فوق ر.ک:

فقیهى خراسانى، محمد مهدى، «معرفى کتاب: التعلیقه على مباحث العقلیه من الکفایه‏»،


دانلود با لینک مستقیم


تحقیق درباره ی ماخذشناسى سیره فلسفى امام خمینى

دانلود رایگان نگاهی گذرا به رویکردهای فلسفی اندیشه ورزان معاصر 59 ص

اختصاصی از یارا فایل دانلود رایگان نگاهی گذرا به رویکردهای فلسفی اندیشه ورزان معاصر 59 ص دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

لینک دانلود و خرید پایین توضیحات

فرمت فایل word  و قابل ویرایش و پرینت

تعداد صفحات: 75

 

نگاهی گذرا به رویکردهای فلسفی اندیشه ورزان معاصر

تأملی کوتاه درباره فلسفه وجودی

عمدتاً فلسفه معاصرغربی را به دوجریان کلان تحلیلی ـ تجربی واروپایی ـ قاره ای تقسیم می کنند . شاید به گزاف نگفته باشیم که بعد از مارکسیسم اگزسیتانیالیزم بیشترین تأثیررا درغرب داشته است . بنیان گذاراین مکتب سورن گرکگورعارف بزرگ دانمارکی است که برای اولین بارخودرا به عنوان فیلسوف وجودی معرفی کرد ! اگرچه اگزسیتانیالیزم به عنوان یک مفهوم ونگرش بیشتروجود داشت .

متفکران این مکتب اصالت را به وجود می دهند نه به آن معنایی که درفلسفه اسلامی تعبیرمی شوددرفلسفه اسلامی برخی فیلسوفان بین ماهیت ووجود اصالت را با وجود می دهند اما دراین جا اصلاً بحث برسراین دو ـ ماهیت ووجود ـ نیست بلکه انسان موجود بی ماهیت قلمداد می شود که پرتاب شدگی از ویژگیهای اساسی او محسوب می گردد این انسان یا به تعبیرهایدگراز این درجستجوی ماهیت خود به سوی آینده می رود واصلاً درصدد طرح ریزی برای آینده است وتلاش می کند ازاین راه حرکت به سوی آینده وساختن ماهیت خویش ـ ماهیت خودرا بسازد که البته این به سادگی میسرنیست بلکه همراه با یک اضطراب وجودی است .

اگزسیتانیالزیم برخلاف مکاتب دیگر یک نظام فلسفی مدرن یا فلسفه سیستماتیک نیست ! اتخاذ موضع مشترک برخی از فیلسوفان چون کرکگور، نیچه ، هایدگر، یاسپوس ، سارترومارسل ، درحوزه معرفتی باعث گردیده تا آنها را دراین جریان فکری قراربگیرند وگرنه هایدگرهستی شناس بود وخودرا از سارترجدا می داشت وسارترنیز زمانی اعلام کردکه باید پذیرفت که ایدئولوژی برترقرن 20 مارکسیسم هست والبته تلاش زیادی درآشتی دادن مارکسیسم واگزستیانیالیزم از خود نشان داد با این که یکی از عوامل شکل گیری این مکتب نقد شدید کرکگوربراصالت جمع وتاریخی نگری مارکس وهگل بودودراواخرعمرهم اعلام کرد یک آنارشیست است !!!

نیچه راهم بیشتربه عنوان پیام آورمرگ باورونهیلیزم می شناسد ویاسپرس نیز از این که اورافیلسوف مکتبی بخوانند فاصله می گرفت .

علاوه برمتفکران که نام آنها ذکرگردیدمی توان ازداستایوسکی ، سیمون دوبوآروکامونیز به عنوان کسانی یادکردکه تفکراگزیستانس را درقالب رمان یا داستان بسط می دادند فلسفه وجودی درمقایسه باسایرمکتب های فلسفی معاصراز تعالی بیشتری برخورداراست وبه قول شریعتی بهترین است ! این فلسفه دررابطه با تعلیم وتربیت وروان شناسی نیز آراعمیق وقابل تأملی داردکه البته با مرگ سارترـ که معروف به غول این مکتب درفرانسه بود وخوداز طریق ترجمه هانری کربن با هایدگرواگزیستانیالیزم آشنا شده ، این مکتب روبه افول رفت علاوه بربی ماهیتی انسان که همراه با اضطراب می باشد واین ناشی از پرتاب اووحرکتش به سوی آینده است ازویژگیهای دیگرانسان که دراین مکتب برآن اشاره شده است می توان به آزادی ، اصالت خود ، اختیارو... اشاره کرد .

چنانچه کرکگوربه نقدشدید مارکس وهگل می پردازدوایده آنان مبنی براین که هویت انسان درپیوستن با جمع ساخته می شود وپس اصالت با جمع است را شدیداً مورد حمله قرارمی دهد وحتی آنان را دروغگوخطاب می کند ازمنظرمتفکران وجودی این مفاهیم باعث رشد معنوی انسان می شود . چنانچه سارترآدمی را درآزادی تعریف می کند وهایدگرمعتقداست هرانسانی خود سرنوشت خویش را به گونه ای که می خواهدرقم می زند با این وجودمتفکران فوق علیرغم داشتن مواضع مشترک گاه باتضادهای فکری هم مواجه هستند ، چنانچه خودسارتربراین اساس متفکران را به دوگروه خداباوروملحدتقسیم می کند .

براین اساس کرکگورومارسل از متفکران خداباوروسارتروبرخی دیگرملحد قلمداد می شوند ودراین میان از هایدگرویاسپرس می توان به متفکران معنوی یاد کردچراکه هایدگربا طرح برخی از مسائل چون توجه انسان به مرگ واهمیت دادن به ندای وجدان انسان را تاحد زیادی به نوعی عرفان نزدیک می کند برخلاف انسان سارتر که محکوم به آزادی ونهایتاً پوچی است . جدازاین هایدگرموجودی اصیل است که متفاوت با سایرموجودات به عنوان یک مسنده معناداردرهستی می زید وبه زمان توجه می کند چنانچه به زعم اودازاین زمان بودگی است .

انسان شناسی هایدگرورای انسان شناسی علمی وفلسفی سوژه یا ابژه نگر است که قابل مقایسه با هیچ انسان شناسی دیگر دردوران مدرن که با رهیافتی سکولاراست نمی باشد لذا می توان به وضوح به توارد بین وفلسفه اوواسلام اشاره کرد . انشاءا... درفرصتی مناسب برتبیین وتحلیل دیدگاههای هایدگردرحوزه های مهم معرفتی خواهیم پرداخت ، چون نقد غرب ، تحلیل ماهیت تکنولوژی انسان شناسی هایدگرو... ، هایدگرمیزان ارزشمندی انسان را دردرک وبرداشت او می دانست. این نوشتاررابا جمله ای از هایدگربه پایان می بریم .

انسان ارباب طبیعت نیست شیان وجود است !!

اگرهایدگربله ! دیگران هم ....

ومن می گویم این ها بزرگترین متفکران عصرما واصلاً مظاهرعالم جدیداندانتقادکرده اند که من با متفکران گزینشی عمل می کنم بااین معنی که هرکس ضدغرب یا مدرنیته باشد را انتخاب به تبیین وتحلیل وبسط دیدگاههای آنان می پردازم ! اگرمدعی کمی اهل مطالعه باشد که هست اما متأسفانه عینک ایدئولوژیکی راهم باید به کناری بزند که نزده ، تأییدمی کند که هایدگرواشپنگلرورنه گنون ومارکس وفروید ودریدامارکوزه ولیوتارو... هرکدام متعلق به یک


دانلود با لینک مستقیم


دانلود رایگان نگاهی گذرا به رویکردهای فلسفی اندیشه ورزان معاصر 59 ص

دانلود مقاله توین بی و کالینگوود، کنش های فلسفی در باب علم تاریخ

اختصاصی از یارا فایل دانلود مقاله توین بی و کالینگوود، کنش های فلسفی در باب علم تاریخ دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

دانلود مقاله توین بی و کالینگوود، کنش های فلسفی در باب علم تاریخ


دانلود مقاله توین بی و کالینگوود، کنش های فلسفی در باب علم تاریخ

نظریه پردازان اجتماعی بجای تبیین و تمهید واژگان علمی بهمراه بکارگیری پژوهشی روش مند مطابق با مسایل اجتماعی، کوشیده اند وقایع و رخدادهای اجتماعی را با روش های علوم دیگر و با استفاده از قوانین آنها بررسی و تحلیل نمایند. گروهی با تاثیرگیری از علوم طببیعی در صدد بوده اند جامعه را به یک دستگاه مکانیکی تشبیه کنند، گروهی دیگر با عنایت به علوم  زیستی جامعه را به یک سازواره زیستمند مشابه دانسته اند و باز گروهی دیگر با پیروی از علوم عقلی و فلسفی با جامعه همچون یک شخص تعامل کرده اند…

توین بی نیز در این باب، به نوبه خود و در جای دیگری می گوید: « بدون شک تبیین رخدادهای یک جامعه با اتکا به تعریف آن بعنوان یک فرد، ساختار زیستمند و یا یک ترکیب مکانیکی نمی تواند روش مناسبی برای کشف ارتباط جامعه و روحیات شخصی اعضای آن باشد»

این مسایل بخوبی می تواند پاسخگوی انتقادات کالینگوود به روش شناسی توین بی در مطالعه تاریخ باشد

۱- توین بی بخوبی از اصول و مبادی که با اتکا بدانها اثر خویش را به رشته تحریر در آورد، آگاه بود.

۲- توین بی صراحتا منطبق سازی قوانین علوم طبیعی را بر روش شناسی و اصول پژوهش در علم تاریخ رد کرده است. او از سوی دیگر پژوهش جامعه را با نگرش های مکانیکی یا زیستی، کاملا بیهوده و نادرست خوانده است.

حال این سوال مطرح می شود که کالینگوود با چه استدلال و هدفی این انتقادات را به اثر توین بی روا داشته است؟ یکی از اصلی ترین سرنخ های این مساله را باید در اختلاف نظر عمده این دو محقق درباب میزان تاثیرپذیری تمدن غربی از تمدن یونانی جستجو کرد. کالینگوود معتقد بود که « تمدن غرب از طریق اتصال به تمدن هلنیک می تواند هویت خود را بازیابی کند». حال به استنتاج نهایی توین بی در این باب بنگرید: « در حالیکه تداوم و استمرار در مقایسه تاریخ یک جامعه و جامعه ای دیگر، از میزان استمرار و تداوم در دوره های مختلفی از تاریخ یک جامعۀ بخصوص، بسیار کمتر است؛ ارتباط زمانی بین دو جامعه مجزا در دو دوره های متفاوت زمانی- فی المثل تمدن غربی و یونانی-  باعث می شود که ما مجازا ارتباط میان ایندو را «آشکار» و «وابسته بهم» بخوانیم.» در پرتو این استدلالات درباب واقعیت تاریخی، می توان از دیگر استنتاجاتی که علم تاریخ را به مثابه پژوهش در علوم انسانی قلمداد کرده اند، استفاده کرد. دغدغه بجایی ست اگر جوامع را از دو جنبه داخلی و خارجی مورد بررسی قرار دهیم. در جنبه داخلی باید تاریخ حیات آن اجتماع را به بخش های گوناگون و متعددی تقسیم نمود که در کنار هم و در ارتباط با یکدیگر قرار دارند، این درحالیست که در جنبه خارجی ارتباط این جامعه با دیگر جوامع همجوار، در دو زمینه زمانی و مکانی مورد نظر قرار می گیرد. این نگرش به تاریخ را با جمله ای از لورد اکتون قابل اعتماد می کنیم:

آنچه من از تاریخ جهان، فارغ از تواریخ ملل دریافته ام، ارتباط واضح و پیوستگی دامنه داری در میان ایشان است که نه تنها حافظه را سنگین نمی کند، بلکه روح را جلا می بخشد. به دیگر سخن در این روند دریافته ام که ملل گوناگون متمم و کامل کننده یکدیگرند. تاریخشان نه به خاطر خود آنها، بلکه به دلیل نقشی که در تکمیل تاریخ بشر در زمان و مکان خود داشته اند، برای دیگران نقل شده است.

بنابر این استدلالات و نقل قول ها، اولاً بسیار واضح است که توین بی برآن نبوده است تا «ارتباطی فرمایشی و ساختگی را بین دو رویداد تاریخی برقرار سازد»، از سوی دیگر او با اتکاء و اهمیت دادن به شخصیت ها در نقطه مقابل جایگاه و اصالت اجتماع قرار نگرفته است. ثانیاً علی القاعده توین بی و آکتون نمی خواستند که سخنانی غیر منطقی را بر زبان آورند، پژوهش گرانسنگ، دقیق، کاملا مستند و طاقت فرسای توین بی که نهایتا به نتایج مشخصی ختم شده است، آماج دعاوی منتقدانه و بی پایه و اساس کالینگوود قرار گرفته است.

کالینگوود به صراحت بر عنصر «تداوم» در روندهای تاریخی تاکید کرده و در همین راستا نظر خاص توین بی را در باب تمایز تمدن ها، بیش از یک تفاوت در «مواضع ظاهری» دانسته و آنرا رد کرده است. این انتقاد هم مانند آنچه پیش از این آمد یک ادعای محض است. او بمنظور ایراد گواهی بر این ادعا، از جوامع مایا، یوکاتک و آندی استفاده کرده که از جوامع دیگر تاثیر گرفته و برآنها تاثیر گذارده اند. در حالیکه تاکنون هیچیک از مدافعان نظریه «تداوم تاریخ»
(یا «یگانگی تمدن ها») نتوانسته اند این مساله را ثابت نمایند.

و بالاخره فهم ادعای کالینگوود مبنی بر اینکه مورخین «عوامل جدایی ناپذیر» روندهای تاریخی هستند، برای ما دشوار است. بسیار بعید به نظر می رسد که منظور او از این سخن این باشد که گیبون یکی از عوامل سقوط امپراطوری روم بوده است! احتمالا هدف وی از این بیان، تاکید بر نقش تاریخ گیبون از زوال امپراطوری روم در تشکیل تمدن غربی ست،  توسیدید نیز در تمدن یونانی چنین نقشی را ایفا کرده است. مع الوصف چنین ادعایی نیز کار بسیار دشوار و دور از دسترسی به نظر می رسد. البته در یک احتمال بسیار مبهم و بعید نیز چنین به نظر می رسد که وی برآن بوده تا در یک نگرش کلی و بسیار سربسته نقش هر فرد یا رخدادی را در «روند تاریخ» مد نظر قرار دهد. اگر این احتمال را صحیح بدانیم، الزاما مدعی آن را به نظریه «تداوم تاریخ» پایبند دانسته ایم، و این در حالیست که اثبات و بررسی تاثیر نظرات توسیدید بر زوال تمدن آزتک ها و همچنین تاثیرات ابن خلدون بر تاریخ ژاپن، کار بسیار دشواری به نظر می رسد.

مقاله ای از آرنولد توین بی درباب فلسفه تاریخ

 در کار شرح و توضیح تو کودیدس(2) براى دانشجویان کالج بیلیول(3) [در دانشگاه‏آکسفورد ]بودم که جنگ عمومى 1914 مرا غافلگیر کرد، و ناگهان نورى به قوه فهم من تافت.[فهمیدم‏] که تجربه ما را در جهانمان در آن زمان، توکودیدس نیز پیشتر در جهان خویش داشته‏است. [دیدم ]که اکنون کار او را با درکى نو بازخوانى مى‏کنم ـ معناهایى در الفاظ و احساسهایى‏در پس عبارتهاى او درک مى‏کنم که تا هنگامى که به نوبه خود به بحرانى تاریخى برنخورده بودم‏که به وى الهام بخشیده بود، از آن آگاه نبودم. چنین به نظر رسید که توکودیدس پیشتر این راه‏پیموده است. او و نسل او پیش از من و نسل من به آن مرحله از تجربه تاریخى رسیده بودند. درواقع، امروزِ او فرداى من بوده است. ولى این امر معنایى براى این گاه شمارى باقى نمى‏گذاشت‏ که جهان من «جدید» و جهان وى «باستانى» است. صرف‏ نظر از اینکه گاه شمارى چه مى‏گفت، معلوم مى‏شد جهان توکودیدس و جهان من از حیث فلسفى همروزگارند. پس اگر نسبت راستین‏تمدن یونانى ـ رومى با تمدن غربى چنین بود، آیا امکان نداشت معلوم شود که نسبت میان‏همه تمدنهاى شناخته شده نیز همان است؟

این دیدِ از نظر من تازه درباره همروزگارىِ فلسفى همه تمدنها حتى بیشتر تقویت مى‏شدوقتى در چشم‏انداز اکتشافات محصول علوم فیزیکى غربى جدید ما قرار مى‏گرفت. از زمان‏برآمدن نمونه‏هاى آن نوع جامعه بشرى که ما اکنون به آن «تمدن» مى‏گوییم، پنج یا شش هزارسال مى‏گذشت که در مقیاس زمانى زمین‏شناسى و کیهانزایى، نسبت به ظهور نوع آدمى و عمرحیات در این سیاره و خودسیاره و منظومه شمسى و کهکشانى که منظومه شمسى ذره خاکى درآن بیش نیست و کل پهناى عظیم کیهان، مدتى بى‏نهایت خرد و ناچیز بود. در مقایسه با چنین‏عظمتهاى زمانى، تمدنهاى برآمده در هزاره دوم قبل از میلاد مسیح (مانند تمدن یونانى ـرومى) یا در هزاره چهارم قبل از میلاد (همچون تمدن مصر باستان) یا در نخستین هزاره قبل ازمیلاد (مثل تمدن خود ما) در واقع با یکدیگر همروزگار بودند.

پس آشکار مى‏شد که تاریخ ـ به مفهوم تاریخهاى جوامع بشرىِ معروف به «تمدنها» ـ به‏منزله دهها کوشش موازى و همروزگارى است که تاکنون صورت گرفته است به منظور تعالى‏جستن از سطح زندگى اولیه بشرى که آدمى در آن پس از اینکه به درجه انسانى رسید، بظاهرصدها هزار سال در رخوت و خواب آلودگى ماند ـ چنانکه حتى امروز در جاهاى دور افتاده‏اى‏مانند گینه جدید و تى‏یرا دِل‏فوئگو(4) و منتها الیه شمال شرقى سیبریه به این حالت باقى است.در این نقاط پیشگامان جسور اهل سایر جوامع بشرى که، برخلاف این واپس ماندگان، بتازگى به‏راه افتاده‏اند، هنوز بر سر این جماعات بدوى فرو نیامده و آنها را بر نینداخته یا جذب نکرده‏اند.چیزى که توجه مرا به تفاوت شگفت‏انگیز جوامع مختلف موجود از نظر سطح فرهنگى جلب‏کرد آثار پروفسور تگرت(5)، استاد دانشگاه کالیفرنیا بود. این تفاوتهاى دامنه‏دار همه در ظرف‏مدت کوتاه پنج یا شش هزار رساله اخیر پدید آمده بودند. پس اینجا نقطه نویدبخشى به دست‏مى‏آمد براى تحقیق از نظرگاه زمانى در اسرار عالم.

پس از آن مکث دراز، چه بود آنچه جوامع اندک شمارى را که گام در راه تمدن نهاده بودند، به‏ سوى مقصد اجتماعى و معنوى نو و هنوز ناشناخته‏اى به چنین حرکت زورمندى در آورده بود؟چه بود آنچه آنها را از خواب‏آلودگى و رخوتى برانگیخته بود که اکثر جوامع هرگز از آن بیرون‏نیامده بودند؟

این پرسش هنوز در ذهن من در جوش و غلیان بود که در تابستان 1920 پروفسور نى‏میه(6) (مردى که قبلاً دیدگان مرا بر اروپاى شرقى باز کرده بود) کتاب زوال غرب نوشته اسوالداشپنگلر(7) را به دستم داد. در همان حال که آن صفحه‏هاى سرشار از درخشش بینشهاى تاریخى‏را مى‏خواندم، در اندیشه شدم که آیا پیش از شکل گرفتن کامل پرسشها ـ تا چه رسد به پاسخهاـ در ذهن من، اشپنگلر طومار تحقیق مرا در هم نپیچیده است؟ یکى از عمده‏ترین نکات در نظرمن این بود که کوچکترین حوزه قابل فهم در بررسیهاى تاریخى، کل هر جامعه است، نه‏پاره‏هایى از آن، مانند دولتهاى تک ملیتى در غرب در عصر جدید یا دولتشهرها در جهان یونانىـ رومى که به دلخواه مجزا شده بودند. نکته دیگر این بود که تاریخهاى همه آن نوع جوامعى که‏تمدن نامیده مى‏شوند، به مفهومى خاص موازى و همروزگارند. این نکات در نظام فکرى‏اشپنگلر نیز عمده بود؛ ولى وقتى براى یافتن پاسخ به مسأله تکوین تمدنها به کتاب او رجوع‏کردم، دیدم هنوز کارى باقى است که من باید به انجام رسانم، زیرا به نظر آمد که اشپنگلر در این‏نکته به هیچ وجه روشنگر نیست و بغایت جزم اندیش و پیرو موجبیت علّى است. او عقیده‏داشت که تمدنها همه دقیقاً بر طبق یک جدول زمانى ثابت، برمى‏خیزند و مى‏بالند و راه زوال درپیش مى‏گیرند و سرانجام از هم مى‏پاشند و هیچ توضیحى درباره هیچ یک از اینها داده نمى‏شد.این امر صرفاً یکى از قوانین طبیعت به شمار مى‏رفت که اشپنگلر به کشف آن نائل شده بود، وچون گفته استاد بود، مى‏بایست اعتماد کنى و آن را بپذیرى. این حکم خودسرانه ناامید کننده‏شایسته نبوغ درخشان اشپنگلر به نظر نمى‏رسید، و من در اینجا متوجه تفاوتى در سنتهاى ملى‏شدم. [با خود گفتم ]اکنون که روش آلمانى استنتاج از مقدمات غیرتجربى به جایى نمى‏رسد،ببینیم به وسیله روش تجربى انگلیسى چه مى‏توان کرد. بیاییم تبیین‏هاى بدیل را با توجه به‏واقعیتها بیازماییم و ببینیم از بوته امتحان چگونه بیرون مى‏آیند.

 

شامل 12 صفحه فایل word قابل ویرایش


دانلود با لینک مستقیم


دانلود مقاله توین بی و کالینگوود، کنش های فلسفی در باب علم تاریخ